< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدجواد محمدی گلپایگانی

1402/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدمة/الأمر الثاني /ادامه بحث حروف و ماعانی و... آنها

 

خلاصه جلسه قبل

بحث در معانی حرفیه بود صحبت ازین بود که طبق نظر مشهور در حروف وضع عام و موضوع له خاص است، یعنی یک معنای کلی در نظر گرفته میشود ولی لفظ برای آن معنای کلی در نظر گرفته نمیشود برای یکی از مصادیقش وضع میشود. به همین مناسبت مثالی که میزنند و معروف است، حروف است، به همین دلیل یک بحثی در معانی حرفیه مطرح میشود که آیا واقعا حروف از این قبیل هستند یعنی وضعشان از همین نوع وضع عام و موضوع له خاص هست یا شکل دیگری دارند؟ این بحثی است که در اصول مطرح می شود و آثار و ثمراتی هم بر آن مترتب میکنند. در این معانی حرفیه گفتیم که چند نظریه و چند مسلک وجود دارد.

قول مرحوم آخوند و اشکالاتش به نظر مشهور

یک نظر، نظر مرحوم آخوند بود که مطرح کردیم ایشان قائل نیستند به فرمایش مشهور یعنی وضع عام و موضوع له خاص را قبول ندارند. و می گوید در حروف وضع عام و موضوع له هم عام است یعنی مثل اسماء هستند. معانی حرفیه مثل معانی اسمیه می مانند، نظر دیگر این است که اینها باهم تباین دارند حروف و اسما باهم هم معنا نیستند معنایشان فرق میکند. بعضی بزرگان و اعلام قائل بودند به معنای ایجادی در حروف. میگوید معنای حرفی با معنای اسمی یکی است. این مسئله ی تبعی بودن که ما میگوییم آلیت در حروف، بالاخره این عدم استقلال در معنا هست یعنی حروف مستقل نیستند و لغیره هستند _ وضع لمعنا فی غیره _ در حالی که در اسما وضع لمعنا فی نفسه. این عدم استقلال و تبعیت مرحوم آخوند میفرماید این برای مقام استعمال است این جزو قیود استعمال است. خصوصیت معنا نیست خصوصیت استعمال است. یعنی ما کلمات و الفاظی داریم که هم معنا هستند ولی دایره استعمالشان باهم فرق میکند، بالاخره یک قیود و شرط برای استعمال دارند. ممکن است در زمان استعمال دو لفظ هم معنا و مترادف به جای هم به کار نروند. کاربردشان یکی نباشد. حالا من هم صرفا مثالی زدم که البته مثال های مرحوم آخوند نبود ولی به عنوان مثال فرض بفرمایید که آن مثالی که آن دفعه گفتم که ما میگوییم مثلا خون سرخ شهید نمی‌گوییم خون قرمز شهید. سرخ و قرمز مترادف هستند تقریباً، ولی استعمالشان فرق میکند. شما میگویید که ماه با قمر مترادف هستند ولی میگوییم چهره اش مثل ماه میماند. نمی‌گوییم مثل قمر میماند. غفلت به معنای ناآگاهی است، شما می‌گویید فلانی در خواب غفلت است نمی‌گویی در خواب ناآگاهی است. استعمال نمیشود با این مترادف هستند. کوچیک با ریز و صغیر مترادف هستند. میگوییم اسم کوچک نمی‌گوییم اسم ریز. خاک پاک ایران میگوییم نمی‌گوییم خاک تمیز ایران. یک مقام استعمال خلاصه ما داریم، در مورد حروف و اسما هم همینطور است. اینها مقام استعمالشان با هم فرق میکند وگرنه مِن با ابتدا، الی با انتها، فی با ظرفیت، علی با فوقیت، ل با مالکیت یک معنا دارند. این قید آلیت و استقلالیت برای معنا نیست، برای استعمال و کاربردشان است. استدلالی که ایشان مطرح میکنند بر مبنای برهان خلف است، یعنی برای فرمایش خودشان به جای اینکه استدلال مستقیم بگویند در واقع نقیض این را که اگر این ها هم معنا نباشند چه محذوراتی دارد؟ آن را که رد میکنند آن وقت نتیجه اش این است که اینها هم معنی هستند. برهان خلف این است که شما به جای اینکه خود قضیه را اثبات کنی، نقیضش را رد میکنی، وقتی نقیضش رد میشود خودش اثبات میشود. ایشان در کفایه میفرمایند: اگر ما بگوییم در حروف وضع عام و موضوع له خاص است این خاص یعنی آن معنای کلی که شما در نظر می‌گیرید یک معنای عامی است بعد لفظ را برای افراد و مصادیق او وضع میکنید نه برای خود آن معنای کلی. ایشان میگویند این خاص به چه معناست. این خاص یا جزئی خارجی است یعنی موجوداتی که در خارج هستند یا جزئی ذهنی است. از این دو حالت خارج نیست اگر بگوییم جزئی خارجی است این خلاف وجدان و خلاف واقع هست چون خیلی وقت ها معنای مستعمل فیه در حروف معنای عامی است و جزئی خارجی نیست، مثلا وقتی شما به کسی میگویید: سر من البصره الی الکوفه _ این من البصره هزاران مصداق دارد چون ممکن است از شرق بصره حرکت کنی ممکن است از غرب بصره حرکت کنی. از هزاران نقطه بصره میتوانی حرکت کنی. پس یک مصداق ندارد. الی الکوفه هم همینطور است. پس اگر معنای مدنظر جزئی خارجی باشد لزوما آن مستعمل فیه خاص نیست، مستعمل فیه عام است. چون من البصره یک مصداق ندارد که قابل صدق بر کثیرین است. اگر معنای جزئی و خاصی که مدنظر است جزئی ذهنی باشد این محاذیری که عرض میکنم پیش میآید، ایشان میفرماید: اول اینکه تعدد لحاظ ها لازم می آید. یعنی اینکه شما وقتی کلمه ای را استعمال میکنید و به کار میبرید دو چیز را تصور میکنید: الف) خود لفظ. ب) معنا. حالا اگر بگوییم ما عنصر سومی هم داریم به نام آلیت و استقلالیت معنایش این است که شما باید هم لفظ را تصور کنید در حروف، هم معنا را و هم آلیت را. یعنی مستقل نیست و وابسته به معنای دیگری است، تابع است. این هم باید تصور شود. در حالی که این خلاف وجدان است، ما آلیت را تصور نمی‌کنیم. و جزو معنا نیست. ما باز در حروف لفظ و معنا را تصور می‌کنیم. لحاظ مجددی وجود ندارد. این محذور اول است که پیش می آید. اگر شما آلیت و استقلالیت را داخل در معنا بدانید. دوم اگر این آلیت جزئی ذهنی باشد، جزئی ذهنی در بیرون محقق نمی‌شود در فلسفه این را میگویند که چیزی که مقید به ذهن است، امکان ندارد در خارج محقق شود و وقوع پیدا کند. صورت های ذهنی برای ذهن هستند و در ذهن وجود ندارند. بنابراین سرت الی البصره من الکوفه نمی‌تواند تحقق پیدا کند در حالی که شما می‌بینید تحقق پیدا میکند در عالم واقع از آنجا حرکت کردن حادث میشود. صورت های ذهنی در بیرون اصلا نمی‌توانند وقوع پیدا کنند. پس بنابراین نمی‌تواند جزئی ذهنی باشد. اولاً نمی‌تواند جزئی ذهنی باشد برای اینکه یک لحاظ دومی لازم میآید، دوماً چون در عالم خارج نمی‌توانست محقق شود ولی محقق می‌شود. معانی حروف در عالم خارج محقق می شوند، در خانه با خانه فرق میکند. حالت ظرفیت محقق می‌شود در عالم خارج. سومین محذور اوامر شارع که در آن معانی حرفیه باشد قابل امتثال نیست در حالی که ما میدانیم قابل امتثال است. و چهارمین اشکالی که ایشان میفرماید این است که اگر لحاظ آلیت جزو معنا باشد لحاظ استقلالیت هم داخل در معانی اسمیه است، پس معانی اسمیه هم میشود معنای خاص. همانطور که وضع عام و موضوع له خاص در حروف میشود در اسما هم میشود وضع عام و موضوع له خاص. زیرا آنها لحاظ استقلالی لازم دارند. اینها هم لحاظ آلی لازم دارند. لحاظ آلیت این را خاص می‌کند و لحاظ استقلالیت هم معانی اسمیه را خاص می‌کند. پس هیچ فرقی نیست. آنها هم میشوند جزئی و وضع عام و موضوع له خاص. این چهار مطلب را ایشان میفرماید.

جواب اشکالات

جوابی که داده شده به فرمایشات آخوند این است که: این که ایشان فرمودند که تعدد لحاظ لازم میآید، میگویند نه تعدد لحاظ لازم نمی‌آید. شما لفظ را تصور میکنی وقتی یک کلمه ای را به کار میبری و معنایش را. وقتی میگوییم که این آلیت و استقلالیت جزو معناست، وقتی جزو معنا باشد معنی حروف با معنی اسما فرق میکند. من با ابتدا معنایش دیگر فرق می کند. زیرا آلیت داخل در معنای من هست و استقلالیت داخل در معنای ابتدا است. زیرا جزو‌ معنا هستند، معانیشان باهم فرق میکند، حالا میخواهیم بگوییم همانطور که در اسماء کافیست که لفظ را تصور کنیم و معنا را و استقلالیتی جدا تصور نمی‌کنیم. در حروف هم شما لفظ را تصور میکنید و معنا، آنوقت آلیت جزو معناست و لحاظ دومی را لازم ندارد. تصور معنا کافیست. لحاظ معنا لحاظ آلیت هم هست. این جواب اشکال اول است. اما این که میگوییم آقا اگر وضع عام و موضوع له خاص باشد این خاص یا جزئی خارجی است یا جزئی ذهنی. که هیچ کدام نمی‌تواند باشد. ما میگوییم این درست است برای اینکه خاصی که اینجا ما میگوییم وجود ذهنی نیست، مفهوم ذهنی است. وجود ذهنی با مفهوم ذهنی فرق میکند یعنی اینجا یک خلطی شده بین وجود و مفهوم. آنکه در خارج نمیتواند تحقق پیدا کند صورت های ذهنی است که برای ذهن است در خارج محقق نمی‌شود اما مفهوم جزئی مثل زید، زید نمی‌تواند یک ما به ازا در خارج داشته باشد؟ مفاهیم ذهنی که در خارج مصداق پیدا میکنند، وجودش است که نمی‌تواند بیرون بیاید، صورت هایی که در ذهن ماست بیرون نیست و مقید به ذهن ماست، اما مفاهیم جزئی چطور؟ مفهوم جزئی و کلی از نظر مصداق داشتن در خارج اصلا فرقی نمیکند، فرقش این است که مفهوم جزئی یک مصداق دارد و مفهوم کلی صدها مصداق دارد. وگرنه مفهوم چه جزئی چه کلی در خارج مابه ازا دارد. اگر بگوییم جزئی ذهنی قابل تحقق در خارج نیست مقصود از جزئی ذهنی، وجود ذهنی است. ولی مفهوم ذهنی قابل تحقق در خارج است. علتش هم این است که تمام مفاهیم خاص که ما یک تصوری از افراد و مصادیق جزئی داریم در ذهنمان اینها هستند. مثل همه اشخاص و اماکن و خیابان ها.... این خاصی که مقصود است جزئی است ولی مفهوم جزئی است نه وجود جزئی. مفهوم جزئی هم مابه ازا در خارج دارد. هم اخبار از آن صحیح است، هم دستور به آن درست است و قابل امتثال می شود و اشکال سوم هم جواب داده میشود. جواب اشکال چهارم: لحاظ آلیت با آلیت فرق میکند. لحاظ آلیت جزو معنا نیست، خود آلیت داخل در معناست، یعنی معانی حرفیه معانی هستند وابسته نه لحاظ آلیت. که شما از آن طرف هم بگویی لحاظ استقلالیت ما داریم. خود وابسته بودن جزو معناست. وابسته بودن به چیزی باعث خصوصیتش میشود ولی معانی اسمی وابسته نیستند، این عدم وابستگی مانع خصوصیتش میشود. اشکالات اصلی فرمایش آخوند که ما بگوییم معنی اسمی و حرفی هم معنا هستند، مِن با ابتدا یکی است مثلاً، این اولا خلاف تبادر است، دومعنا به ذهن خطور میکند. تبادر هم یک امر وجدانی است. دوماً خلاف ترادف است، خلاف قانون مترادف ها است. قانون مترادف ها این است که باید بتوانند به جای همدیگر به کار بروند، در صورتی که اینگونه نیست و نمی‌توانیم به جای حروف اسماء را بگذاریم. یک مورد هم نیست که اینها به جای هم به کار بروند. اسم برای استعمال استقلالی وضع شده ولی حروف وضع شدند که برای معنای دیگری به کار بروند، مرحوم آخوند هم این را قبول دارد، زیرا واضع این را شرط کرده. البته این هم اشکال دارد که کجا این شرط واضع گفته شده و اگر هم شرط کرده باشد الزام آور نیست برای استفاده کنندگان آینده... .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo