درس خارج اصول استاد محمد محمدیقائینی
1402/07/29
بسم الله الرحمن الرحیم
از نظر ایشان در موارد استیجار بر عمل عبادی مستحب، نه امر عبادت از استحباب تغییر میکند و نه امر وفای به اجاره عبادی میشود. در مثل اجیر کردن شخص بر انجام حج مستحبی، استحباب احجاج شخص دیگر و استنابه مندک در امر وجوب وفای به اجاره نیست.
دو امری که در یکدیگر مندک هستند امر استحبابی به نیابت و امر وجوبی وفای به اجاره است. وجوب وفای به اجاره مترتب بر صحت اجاره است و صحت اجاره در اینجا متوقف بر مشروعیت نیابت در عبادت است که این مشروعیت از امر استحبابی به نیابت ناشی شده است. این دو امر در یکدیگر مندک هستند و لذا بعد از اجیر شدن، آن عمل واجب است.
با این فرض حتی اگر امر استحبابی به نیابت هم وجود نداشته باشد، با این حال نایب میتواند امر متوجه به منوب عنه را که فعل خودش مصداق آن است را قصد کند و عمل نیابی را به قصد آن امر انجام دهد و با همین قصد، تقرب هم محقق میشود. آنچه مرحوم نایینی در عدم اندکاک دو امر گفتند منظور امر متوجه به منوب عنه (به این بیانی که گفتیم) و امر وفای به اجاره است. نایب ملزم به امر متوجه به منوب عنه نیست و آن امر اصلا به نایب متوجه نیست (در عین اینکه میتواند عمل نیابی را به قصد آن امر انجام دهد) اما امر وفای به اجاره متوجه به نایب است و بر نایب وفای به آن اجاره واجب است.
این بحث ادامه دارد و توضیح مطلب خواهد آمد.
من قصد دارم نسبت به اتفاقاتی که این مدت در فلسطین رخ میدهد چند دقیقهای صحبت کنم.
در این چند روز حالت انقلاب خاصی در من وجود داشت. در این چند روز مکررا با دیدن اخبار و تصاویر جنایاتی که اتفاق افتاده است گریهام میگرفت و حتی گاهی صدای من در گریه هم بی اختیار بلند میشد از این بی رحمی و قساوتی که نسبت به ضعفاء و زنان و کودکان اتفاق میافتد. اینکه یک عدهای از مردم ناتوان و زنها و کودکان در هر نقطهای این طور مورد ظلم قرار میگیرند جدای از مساله تدین، عواطف انسان به صورت جدی منقلب میشود.
علاوه که ما مسلمانیم و وظیفه مسلمانی ما اقتضاء میکند نه فقط نسبت به مسلمین بلکه حتی نسبت به غیر مسلمین اگر مظلوم هستند و مضطر هستند اگر توان داریم از او دفع ضرورت و ظلم کنیم به هر مقداری که برای ما ممکن است. رفع اضطرار مضطر بر مسلمین واجب است تفاوتی ندارد مضطر مسلمان باشد یا غیر مسلمان. و اگر هم توان نداریم، حداقل وظیفهای که هر مسلمانی دارد این است که از آن ظلم و امر نامشروعی که اتفاق میافتد کراهت و نفرت و انزجار داشته باشد.
حتی جدای از احکام دین، جنگ در بین عقلاء هم قواعدی دارد که در اذهان بشری مرتکز است و در احکام دین نیز این قواعد مورد تایید واقع شده است. در روایات متعدد ذکر شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وقتی لشکری را برای جنگ میفرستاند امیر لشکر و مجاهدین را دعوت میکرد و اموری را به آنها گوشزد میکرد مثل نهی از غل و غدر و کشتن بچهها و زنها و پیرمرد و قطع درخت (مگر در فرض اضطرار به قطع درخت) تا بعدا نه امیر و نه مجاهدین ادعا نکنند از این امور خبر نداشتهاند.
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ وَ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ كِلَاهُمَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا بَعَثَ سَرِيَّةً دَعَا بِأَمِيرِهَا فَأَجْلَسَهُ إِلَى جَنْبِهِ وَ أَجْلَسَ أَصْحَابَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ قَالَ سِيرُوا بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا تَغْدِرُوا وَ لَا تَغُلُّوا وَ لَا تُمَثِّلُوا وَ لَا تَقْطَعُوا شَجَرَةً إِلَّا أَنْ تُضْطَرُّوا إِلَيْهَا وَ لَا تَقْتُلُوا شَيْخاً فَانِياً وَ لَا صَبِيّاً وَ لَا امْرَأَةً وَ أَيُّمَا رَجُلٍ مِنْ أَدْنَى الْمُسْلِمِينَ وَ أَفْضَلِهِمْ نَظَرَ إِلَى أَحَدٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ فَهُوَ جَارٌ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ فَإِذَا سَمِعَ كَلَامَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنْ تَبِعَكُمْ فَأَخُوكُمْ فِي دِينِكُمْ وَ إِنْ أَبَى فَاسْتَعِينُوا بِاللَّهِ عَلَيْهِ وَ أَبْلِغُوهُ مَأْمَنَه .[1]
سید الشهداء علیه السلام در روز عاشوراء وقتی ناتوان از جنگ شدند و لشکر دشمن به سمت خیام حضرت حمله کردند ایشان فرمودند:
«أُقَاتِلُكُمْ وَ تُقَاتِلُونَنِي وَ النِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ فَامْنَعُوا عُتَاتَكُمْ وَ جُهَّالَكُمْ وَ طُغَاتَكُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي مَا دُمْتُ حَيّا»[2]
من طرف جنگ با شما هستم و زن و بچه که دخالتی ندارند. این نامردی است که اشخاص ناتوان و زن و بچهها را طرف جنگ قرار داد در حالی که آنها طرف جنگ نیستند. این امور در روایات متعددی وارد شده است.
آنچه من در این فرصت میخواهم تذکر بدهم برخی احکام فقهی مترتب بر این مساله است:
مرحوم صاحب وسائل به مناسبت ابواب امر به معروف و نهی از منکر دو باب دارند یکی
« بَابُ وُجُوبِ إِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِالْقَلْبِ عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ تَحْرِيمِ الرِّضَا بِهِ وَ وُجُوبِ الرِّضَا بِالْمَعْرُوف» یعنی وجوب انکار منکر به قلب در هر حالی (چه اختیار و چه اضطرار، چه تقیه و چه عدم تقیه، چه توان بر منع و چه عدم توان و ...) و حرمت رضایت به آن است و یکی هم «بَابُ وُجُوبِ إِظْهَارِ الْكَرَاهَةِ لِلْمُنْكَرِ وَ الْإِعْرَاضِ عَنْ فَاعِلِه» یعنی وجوب اظهار کراهت از منکر و اعراض از فاعل آن.
اینها از مراتب نهی از منکر نیست. نهی از منکر فعل مکلف است در مقام انشاء منع از انجام منکر توسط فاعل که خودش مراتبی دارد به زبان و به جوارح.
اما مساله انکار قلبی خودش وظیفه جدایی است که به نهی از منکر اصطلاحی مرتبط نیست.
من فقط به یک روایت اشاره میکنم که مشخص شود از نظر فقهی ما چه وظیفهای داریم و مشخص شود کسانی که به فعل منکرات راضی هستند چه پیامدهای فقهی و حقوقی دارد. تا مشخص شود وقتی رییس جمهور یک کشوری در بحبوحه جنگ از آن طرف دنیا بیاید در محل جنگ و از ظلم و جنایات آنها حمایت کند چه آثار و لوازم فقهی و حقوقی دارد.
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِي حَدِيثٍ رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ إِذَا خَرَجَ الْقَائِمُ ع قَتَلَ ذَرَارِيَّ قَتَلَةِ الْحُسَيْنِ ع بِفِعَالِ آبَائِهِمْ فَقَالَ ع هُوَ كَذَلِكَ فَقُلْتُ وَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى مَا مَعْنَاهُ قَالَ صَدَقَ اللَّهُ فِي جَمِيعِ أَقْوَالِهِ وَ لَكِنْ ذَرَارِيُّ قَتَلَةِ الْحُسَيْنِ ع يَرْضَوْنَ بِأَفْعَالِ آبَائِهِمْ وَ يَفْتَخِرُونَ بِهَا وَ مَنْ رَضِيَ شَيْئاً كَانَ كَمَنْ أَتَاهُ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِيَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ فِي الْمَغْرِبِ لَكَانَ الرَّاضِي عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شَرِيكَ الْقَاتِلِ وَ إِنَّمَا يَقْتُلُهُمُ الْقَائِمُ ع إِذَا خَرَجَ لِرِضَاهُمْ بِفِعْلِ آبَائِهِمْ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ بِأَيِّ شَيْءٍ يَبْدَأُ الْقَائِمُ ع مِنْكُمْ إِذَا قَامَ قَالَ يَبْدَأُ بِبَنِي شَيْبَةَ فَيُقَاطِعُ أَيْدِيَهُمْ لِأَنَّهُمْ سُرَّاقُ بَيْتِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.[3]
مفاد این روایت این است که وقتی حضرت حجت سلام الله علیه ظهور کنند ذراری قاتلین سید الشهداء علیه السلام را خواهد کشت و علت آن هم این است که آنها به فعل پدرانشان در قتل سید الشهداء علیه السلام راضی بودهاند و هر کس به فعل کسی راضی باشد مثل کسی است که آن کار را انجام داده است. این مضمون در روایات متعدد با سند معتبر ذکر شده است و از نظر فقهی هم قابل التزام است. در روایت دیگری آمده است:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِيِّ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِأَيِّ عِلَّةٍ أَغْرَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الدُّنْيَا كُلَّهَا فِي زَمَنِ نُوحٍ ع وَ فِيهِمُ الْأَطْفَالُ وَ فِيهِمْ مَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ فَقَالَ مَا كَانَ فِيهِمُ الْأَطْفَالُ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْقَمَ أَصْلَابَ قَوْمِ نُوحٍ وَ أَرْحَامَ نِسَائِهِمْ أَرْبَعِينَ عَاماً فَانْقَطَعَ نَسْلُهُمْ فَغَرِقُوا وَ لَا طِفْلَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِيَهْلِكَ بِعَذَابِهِ مَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ وَ أَمَّا الْبَاقُونَ مِنْ قَوْمِ نُوحٍ فَأُغْرِقُوا لِتَكْذِيبِهِمْ لِنَبِيِّ اللَّهِ نُوحٍ ع وَ سَائِرُهُمْ أُغْرِقُوا بِرِضَاهُمْ بِتَكْذِيبِ الْمُكَذِّبِينَ وَ مَنْ غَابَ عَنْ أَمْرٍ فَرَضِيَ بِهِ كَانَ كَمَنْ شَهِدَهُ وَ أَتَاهُ.[4]
قاعده فقهی این است «وَ مَنْ رَضِيَ شَيْئاً كَانَ كَمَنْ أَتَاهُ». ممکن است تصور شود این قاعده خلاف ضرورت فقهی است چون مسلم است که اولیای دم حق قصاص هیچ کس غیر از قاتل را ندارند حتی اگر به فعل او راضی بوده باشند.
عرض من این است که مفاد این روایات این است که حد کسانی که غیر مباشر به قتلند ولی راضی به قتلند این است و این به حق ولی دم ارتباط ندارد و حکم و حد الهی است که وظیفه حاکم است. یکی از اختیارات و وظایف حاکم و حدود الهی این است که کسی که راضی به گناه دیگران است را حد بزند و این به ولی دم مرتبط نیست. همان طور که قطع ید سارق از حقوق صاحب مال نیست بلکه از وظایف حکام است. اجرای حدود حق الله است تفاوتی ندارد در حقوق الناس یا حقوق الله . از این روایات هم استفاده میشود یکی از حدود الهی، حد کسی است که به فعل حرام دیگری راضی باشد و حد او مانند حد کسی است که آن فعل را انجام دهد. و حتی اگر این قسمت آن را هم نپذیریم اصل اینکه حد زدن به چنین شخصی از اختیارات حاکم است از این روایات به خوبی استفاده میشود و برای حاکم جایز است آن حد را اجراء کند.
پس حاکم اسلامی از نظر فقه اسلام و حقوق اسلام حق دارد با کسی که این طور از جنایات این جانیان حمایت کرده است و به این صراحت و وقاحت میگوید من از هر کاری این جانیان و ظالمان انجام میدهند حمایت میکنم و برای آنها هم سلاح میفرستم، برخورد بکند و حد الهی بر آنها جاری کند.
مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الرَّضِيُّ فِي نَهْجِ الْبَلَاغَةِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُ قَالَ: فِي خُطْبَةٍ لَهُ يَذْكُرُ فِيهَا أَصْحَابَ الْجَمَلِ- فَوَ اللَّهِ لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا رَجُلًا وَاحِداً مُعْتَمِدِينَ لِقَتْلِهِ بِلَا جُرْمٍ لَحَلَّ لِي قَتْلُ ذَلِكَ الْجَيْشِ كُلِّهِ إِذْ حَضَرُوهُ وَ لَمْ يُنْكِرُوا وَ لَمْ يَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لَا يَدٍ دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ- مِثْلَ الْعِدَّةِ الَّتِي دَخَلُوا بِهَا عَلَيْهِمْ.[5]
بر اساس این نقل حتی اگر یک نفر مسلمان را کشته باشند قتل همه آن لشکر که میتوانستند عکس العمل نشان بدهند ولی نشان ندادند جایز است و بر اساس این روایت قتل همه نظامیان کشوری که از این جنایات حمایت میکنند جایز است. پس همینکه میتوانستند دفاع کنند و نکردند برای کشتن همه آنها کافی است. و البته این امور تابع حکم حاکم شرع است و ما به عنوان شخص مجاز به استقلال در این امور نیستیم ولی از نظر شخصی علاوه بر انکار قلبی و اعراض به لسان و اعلام انزجار و محکومیت این جنایات، باید دعا کنیم برای دفع شرّ این ظالمین و از خداوند تبارک و تعالی به صورت جدی بخواهیم فرج حضرت بقیة الله را برساند که دفع همه شرور عالم به واسطه ظهور ایشان محقق میشود.
علاوه که حتی هر دولت مشروعی نیز حق ندارد در این نوع موارد به غیر نظامیان حمله کند و در فقه در جای خودش بحث شده است که دولت مشروع در صورتی میتواند چنین کاری کند که اصل بقای آن به این کار گره خورده باشد به این معنا که اگر این کار را نکند به طور کلی نابود میشود و گرنه صرف طولانی شدن جنگ و ... دلیل بر جواز این کار نیست.
علاوه که حتی در چنین فرضی هم کشتن کودکان جایز نیست و در همان روایت که قضیه حضرت نوح در آن ذکر شده است نیز به همین مساله تصریح شده است و اینکه خداوند نسل قوم حضرت نوح را به مدت چهل سال قبل از نزول عذاب قطع کرد تا در بین آنها کودکی نباشد.
خداوند شر این دشمن غاصب و جنایتکار را از سر همه مسلمین دفع کند و این قضیه را نقطه پایان این رژیم سفاک قرار دهد.