< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مهدی گنجی

97/08/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: تنبیه اول /مشتق /مقدمات علم اصول

خلاصه مباحث گذشته:

بحث در مورد بساطت و ترکب مفهوم مشتق بود. سید شریف فرموده بود مفهوم مشتق باید بسیط باشد زیرا اگر مرکب باشد( یعنی مشتق مرکب از ذات و مبدا باشد) دو شق وجود دارد یا مفهوم ذات( از کلمه ذات تعبیر به شی نیز میشود) داخل در مفهوم مشتق است یا مصداق شئ داخل در مفهوم مشتق است. مفهوم شئ داخل در مشتق باشد لازمه اش تبدیل عرض عام به ذاتیات است و اگر مصداق شئ داخل د ر مفهوم مشتق باشد لازمه اش انقلاب قضیه ممکنه به ضروریه است. صاحب فصول در مقام جواب از سید شریف فرمود ما شق اول را اختیار میکنیم و مشکلی پیش نمی‌آید زیرا بحث ما معنای لغوی است و ربطی به بحث های منطقی و فلسفی ندارد و در معنای لغوی نیز چنین تالی فاسدی وجود ندارد. مرحوم آخوند درمقام جواب از صاحب فصول فرمود اصطلاح منطقی و فلسفی نیز از معنای لغوی اخذ شده است پس اشکال سید شریف هنوز باقی است. بعد در مقام جواب از سید شریف فرمود ما اگر قائل به دخول مفهوم شئ در مشتق شویم مشکلی پیش نمی‌آید زیرا این مفاهیم فصل حقیقی نیستند بلکه فصل های مشهوری و اظهر آثار است. مرحوم نائینی در مقام جواب از مرحوم آخوند فرمود و لو اینکه ناطق و امثال آن فصل حقیقی نیستند ولی ناطق حقیقتش نفس ناطقه است و اگر مفهوم شئ داخل در مشتق باشد عرض عام جزء ذات شده است.

 

1مشتق

1.1تنبیه اول: بساطت یا ترکب مفهوم مشتق

1.1.1نقد نظریه مرحوم نائینی

ایشان فرمودند و لو اینکه ناطق به معنای مدرک کلیات و غیر آن از فصل های مشهوری است و فصل حقیقی نیست اما ناطق به معنای نفس ناطقه فصل حقیقی است حال اگر مفهوم شئ به این معنا داخل در ناطق باشد باز هم اشکال سید شریف باقی است.

به نظر می‌آید که این ادعا نیز درست نباشد زیرا ما نمیتوانیم به کنه و حقیقت اشیاء پی ببریم و به آنها علم داشته باشیم فلذا اینکه مرحوم نائینی میفرماید حقیقت انسان نفس ناطقه است درست نیست و جواب مرحوم آخوند درست است و اشکال سید شریف از بین میرود و مشکلی از جهت مقوم شدن عرض عام به وجود نمی‌آید چون حقیقت اشیاء در درسترس ما نیست.

اما باید توجه داشته باشیم بالاخره هر موجودی یک حقیقتی دارد و لو اینکه در دسترس ما نباشد و ما نقل کلام میکنیم به همان مشتقی که از حقیقت چیزی ساخته شده است و بعید است که از حقیقت اشیاء مشتق اخذ نشده باشد. فلذا همان مشتقی که از حقیقت چیزی ساخته شده است و فصل حقیقی آن چیز است اگر مفهوم شئ داخل در مفهوم آن مشتق باشد لازمه اش تبدیل عرض عام به ذاتیات است پس هنوز اشکال سید شریف باقی است.

1.1.2انتزاعی بودن مفهوم شئ

به اشکال سید شریف جواب بهتری داده شده است و آن عبارت است از اینکه مفهوم شئ در خارج ما بحذاء ندارد تا لازمه ی دخول مفهوم شئ درمفهوم مشتق اشکالی به وجود بیاورد شاهد این مطلب این است که لفظ شئ منطبق بر خالق و مخلوق، موجود و معدوم و .... میشود در حالی که اگر مفهوم شئ در خارج ما بحذاء داشت نباید چنین انطباق هایی درست باشد. فلذا درجواب سید شریف گفته میشود که ما قائل به دخول مفهوم شئ در مفهوم مشتق میشویم و تالی فاسدی نیز به وجود نمی‌آید زیرا مفهوم شئ یک امر انتزاعی است و در خارج ما بحذاء خارجی ندارد تا تبدیل عرض عام به ذاتیات شود.

1.1.2.1نکته

اساسا در اشکال سید شریف حرفی از لزوم تالی فاسد به میان نیامده است بلکه این بحث در رابطه به مراحل فکر است[1] و ربطی به بحث وضع مشتق و معنای لغوی مشتق ندارد فلذا معلوم نیست که اشکال سید شریف وجود تالی فاسد باشد.

1.1.3اختیار شق دوم از کلام سید شریف

سید شریف فرمود اگر در معناى مشتق، مفهوم «شى‌ء» را اخذ نكنيد بلكه مصداق شى‌ء را بياوريد، تالى فاسدش اين است كه قضيّه ممكنه خاصّه به ضروريّه، انقلاب، پيدا مى‌كند. در قضيّه «الانسان ضاحك» كلمه ضاحك، مشتق است اگر مصداق شى‌ء در معناى آن مأخوذ باشد، معناى قضيّه مذكور چنين است: «الانسان انسان له الضّحك» زيرا در مثال مذكور، مصداق شى‌ء، خود انسان است و طبق فرض دوّم شما در معناى مشتق، مفهوم شى‌ء را اخذ ننموديد بلكه مصداق شى‌ء را در آن اخذکرده اید.

صاحب فصول در جواب از سید شریف میفرماید:

اولا در قضيّه مذكور و امثال آن، محمول قضيّه، مصداق شى‌ء به نحو مطلق نيست‌[2] بلكه مصداق شى‌ء محمولی است كه مقيّد به قيد است يعنى انسان مقيّد به ضحك محمول است بنابراين، محمول قضيّه، مصداق شى‌ء به‌طور كلّى و به نحو اطلاق نيست بلكه محمول ما مصداق شى‌ء مقيّد به‌ قيد و موصوف به وصف است.

و ثانیا بايد آن قيد و وصف را ملاحظه كنيم اگر قيد از قبيل ناطقيّت باشد، در اين صورت، ثبوت ناطقيّت براى انسان، ضرورت دارد امّا اگر وصف و قيد از قبيل ضحك و كتابت باشد، در اين صورت، آنها براى انسان، ضرورت ندارند يعنى انسان مى‌تواند ضاحك و كاتب باشد ولى كتابت و ضحك براى انسان ضرورتى هم ندارد و یا آن قید برای انسان ضروری العدم است مثلا گفته میشود انسانی که مقید به وصف قدرت بر جمع نقیضین است که در این صورت چون قید ضروری العدم برای انسان است پس خود انسان نیز ضروری العدم میشود

بنا بر این مطالب، شما فرموديد قضيّه «الانسان ضاحك» قضیه ممکنه است، حال اگر ما مصداق شى‌ء را در معناى ضاحك اخذ كنيم و قضيّه به اين صورت درآيد «الانسان انسان له الضّحك» آيا قضيّه مذكور از امكان به ضرورت منقلب مى‌شود؟

در جواب گفته میشود که هیچ گونه تغییری حاصل نمیشود و معناى «الانسان ضاحك» عبارت است از «الانسان انسان له الضّحك» و واضح است كه نفس انسانيّت، براى انسان، ضرورت دارد نه انسان مقيّد و موصوف به ضحك و كتابت.

1.1.3.1اشکال مرحوم آخوند به صاحب فصول

ایشان در مقام جواب از صاحب فصول میفرماید:

اگر محمول فقط مقید است یعنی وقتی گفته میشود «انسان له الضحک» در حقیقت محمول فقط انسان است و لو اینکه تقیید داخل است ولی قید از محمول خارج است و لحاظ نشده است. در این صورت اشکال باقی است یعنی قضیه ممکنه منقلب به قضیه ضروریه شده است زیرا انسانیت برای انسان ضروری است.

و اگر مجموع قيد و مقيد باهم محمول واقع شده و شى‌ء له الضحك كه وصف و موصوف است با هم بر انسان حمل شده است مى‌گوئيم: قضيّه الانسان شى‌ء اى انسان له الضحك به دو قضيّه منحل مى‌شود كه يكى از آن دو ضروريّه و آن ديگرى ممكنه است:

1- قضيّه الانسان انسان كه ضروريّه است.

2- الانسان له الضحك كه ممكنه است.

دليل انحلال

گفته شده است الاوصاف قبل العلم بها اخبار و الاخبار بعد العلم بها اوصاف.

توضیح الاوصاف قبل العلم بها اخبار: اوصاف يعنى چيزهايى كه در ظاهر كلام به صورت وصف آمده‌اند و بالمطابقه از اوصاف هستند. اگر همين وصف پيش از علم مخاطب و مستمع بكار رود [يعنى هنوز مخاطب از آن وصف اطلاعى ندارد] باطنش اخبار خواهد بود و بالملازمه از آن وصف خبر دادن است. مثلا شنونده نه از ملاقات شما با زيد خبر دارد و نه از عالم بودن زيد و شما در مقام اخبار مى‌گوئيد: «لقيت زيدا العالم» كه زيد را به صفت علم وصف كرده‌ايد، و خبر از ملاقات با او داده‌ايد ولى خود «زيدا العالم» باطنا يك خبر است «اى لقيت زيدا و هو عالم» پس ظاهرا يك كلام است ولى به دو كلام منحل مى‌شود.

توضیح و الاخبار بعد العلم بها اوصاف: اخبار يعنى كلماتى كه در ظاهر به صورت خبر آمده و بالمطابقه خبر است، اگر پس از علم مستمع بكار برده شوند، باطن آنها اوصاف خواهد بود و بالملازمه اوصاف هستند نه اخبار. مثلا اگر گفته شود: «لقيت زيدا و هو العالم»، اين عبارت در واقع دو خبر است ولى شنونده از قبل مى‌دانست كه زيد عالم است، پس در باطن گويا گفته شده است: «لقيت زيدا العالم.»

حال ما نحن فيه از قسم اوّل است. يعنى گرچه در ظاهر به صورت وصفى گفته است:«الانسان شى‌ء له الضحك» ولى چون شنونده از وصف ضاحك بودن انسان بى‌اطلاع است، گويا گفته است: «الانسان شى‌ء اى انسان و هو له الضحك او ضاحك»، در اين‌ صورت قضيّه اوّلى ضروريّه و قضيّه دوّمى ممكنه است.

نتيجه: حق با سید شريف است و اشكال انقلاب ممكنه به ضروريّه پيش مى‌آيد، ولى نه به نحوى كه به گفته سید شريف انقلاب به يك ضروريّه باشد، بلكه انقلاب به يك ضروريّه و يك ممكنه پيش می‌آید و ظاهرا مرحوم آخوند میخواهد بگوید که در این مطلب خلاف ظاهر است

1.1.3.1.1تنظیر

مرحوم آخومد در ادامه تنظیری را مطرح میفرمایند و آن عبارت است از اینکه اتّصاف موضوع به وصف عنوان محمول( عقد الحمل) انواعى دارد:

1- گاهى به نحو ضرورت است و ثبوت محمول براى ذات موضوع بالضّرورة است.مثلا «الانسان حيوان ناطق بالضّرورة» قضيّه ضروريه است

4- گاهى به نحو امكان است. كه نامش ممكنه خاصّه است.

و صورتهای دیگری که درمحلش بیان شده است

و از طرفی ذات موضوع به وصف عنوانى خود موضوع (عقد الوضع)مورد اختلاف است:

شيخ الرئيس ابن سينا فرموده است: «اين اتّصاف به نحو فعليّت است، يعنى وقتى مى‌گوئيم: «الانسان كاتب» منظور آن موجوداتى است كه در خارج در يكى از ازمنه ثلاثه موجود مى‌شوند، امّا آنجا كه تا آخر هم فردى پيدا نخواهد شد نمیتوان گفت: الانسان کاتب

و جناب فارابى فرموده است: «اين اتّصاف به نحو امكان است يعنى همين اندازه كه ممكن باشد كه ذاتى در خارج موجود شود كافى است تا قضيه درست كنيم و محمولى را براى آن بار كنيم.»

بنا بر این مطالب: همان‌طورى‌كه عقد الوضع قضيّه به يك قضيّه منحل مى‌شود «و الانسان اى الموجود الذى صدق عليه الانسان» هكذا عقد الحمل قضيه هم به يك قضيه منحل مى‌شود و «ضاحك اى شى‌ء ثبت له الضحك پس باز هم اين مطلب منطقى، شاهدى بر انحلال قضيّه الانسان ضاحك به دو قضيّه ضروريه و ممكنه است. و همان گونه كه قبلا نتيجه گرفتيم، اشكال دارد.

1.1.3.1.2جواب استاد به اشکال مرحوم آخوند

اینکه مرحوم آخوند فرمود اگر محمول انسان است و قید لحاظ نشده است انقلاب لازم می‌آید درست نیست زیرا باید توجه داشت که درست است قید از محمول خارج است ولی تقیید داخل در محمول است فلذا محمول را به حصه ی خاصی تخصیص میدهد و آن حصه خاص انسانی است که دارای ضحک است و انسانی که دارای ضحک است ممکنه است پس اشکال ایشان وارد نیست.

و از طرف دیگراینکه مرحوم آخوند فرمود اگر محمول مجموع قید و مقید است باعث انحلال میشود درست نیست زیرا اولا انحلال به دو قضیه ممکنه و ضروریه خلاف ارتکاز است. بله ما قبول داریم که وصف قبل از اینکه خبر از او داده شود وصف است ولی باید در نظر داشت که حین حمل محمول به صورت مقید حمل میشود. و اینکه قبل از علم خبر بوده است دلیل نمیشود که در حین حمل اخبار نیز مد نظر باشد بنا بر این وقتی مجموع مقید و قید با هم حمل شدند در حکم قضیه واحد هستند و یک مجموع بر یک موضوع حمل میشود پس در ما نحن فیه که به صورت مشتق مطرح شده است باید لحاظ وصفی آن را در نظر گرفت نه اینکه لحاظ خبر آن نیز مورد نظر قرار بگیرد.

و ثانیا بر فرض که انحلال به وجود بیاید باز هم مشکلی نیست زیرا این گونه انحلال ها تحلیلی است و اینکه مصداق شئ در مفهوم مشتق اخذ شده باشد این است که وقتی تحلیل میکنیم منحل به دو قضیه میشود این که تالی فاسد نیست. اصلا تحلیل به سه قضیه شود این تحلیل های عقلی مضر به مطلب نیست.

 


[1] گفته شده است مشهور- در علم منطق- فكر را چنين تعريف كرده‌اند: «الفكر هو ترتيب امور معلومة لتحصيل امر مجهول» فكر، اين است كه انسان، چند امر معلوم را مرتّب كند و از آن «امور» مجهولى را كشف نمايد.مى‌دانيد كه اقلّ جمع منطقى دوتا است لذا بايد حدّ اقل، دو «امر» و دو شى‌ء را در كنار يكديگر قرار دهيم تا از آن، امر مجهولى را كشف كنيم. اشكال: لازم نيست حدّ اقل دو امر را مرتّب نمائيم تا به مجهولى پى ببريم بلكه گاهى از يك امر، مجهولى را كشف مى‌كنيم و آن عبارت است از اينكه:در منطق، ملاحظه كرده‌ايد كه مى‌توان در تعريف يك شى‌ء، فصل قريب را ذكر كرد و گفت «الانسان ناطق» در موردى كه «معرّف» ما «ناطق» هست، تنها از طريق فصل قريب مى‌توان با «انسان» آشنا شد و آن را شناخت در مثال مذكور، دو امر نداريم بلكه با يك امر- ناطق- انسان را معرّفى كرديم پس چرا شما در تعريف فكر گفتيد هو ترتيب «امور» معلومة لتحصيل امر مجهول.جواب: شارح مطالع از مشهور، دفاع كرده و فرموده‌اند اشكال مزبور وارد نيست. كلمه «ناطق» مشتق و از نظر معنا مركّب است يعنى لفظ ناطق، صورتا و ظاهرا يك امر است ولى در واقع، دو شى‌ء و دو امر است معناى ناطق «شى‌ء له النّطق و ذات له النّطق» است پس ناطق از دو امر مركّب شده: الف: شى‌ء و ذات ب:ناطقيّت.پس در مثال مذكور و مادّه نقض شما هم از امور و «امران» به مطلبى پى‌برديم نه از «امر واحد».
[2]  .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo