< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مهدی گنجی

1402/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: أمارات /حجیة إجماع /ادله حجیة إجماع

 

بحث در کاشفیت إجماع و حجیت إجماع بود.

تحصل که إجماع علماء بما هم علماء دلیلی بر حجیت ندارد. إجماع اُمت بعید نیست که حجة باشد. چون آن روایاتی که مضمونش عدم اجتماع اُمت بر خطاء و ضلالت است، از نظر وثوق به صدور بعید نیست. مرحوم شیخ طوسی آن اخبار را آورده است اگر چه گفته است اخبار آحاد است، در منابع ما مثل کتاب: احتجاج و تحف العقول و إرشاد دیلمی آمده و خیلی از فقها مثل علامه فرمودندـ: متفق علیه است.

در کتب اهل سنت هم و لو به سه نفر میرسد ابن عمر، انس، ابن عباس می رسد ولی به سند های مختلفی نقل کرده اند به ضم این که روایات ما تعلیقه بر روایات آنها است و در خیلی از موارد أئمه علیهم السلام فرمودند آنها دروغ میگویند یا فرمودند اینها روایت را شنیده اند ولی ناسخش را سماع نکردند، ولی در این مورد این روایات ردعی از أئمه علیهم السلام نیامده است بلکه تایید هم آمده است تقریر امام مولانا امیر المومنین علیه السلام به نقلی آمده است، ضم همه اینها موجب وثوق میشود به این که مساله إجماع امت به عنوان یک دلیل حجیت دارد ولی إجماع علماء که إجماع امت نیست. چون آنها امت نیستند.

مخصوصا إجماع علمای یک عصر. اگر علمای یک عصر إجماع داشته باشند این که قولشان حجت باشد دلیلی نداریم لا من الآیات و لا من الروایات. این است که إجماع علماء را که در کتب شیعه یکی از ادله شمرده اند ـــ کتاب و سنت و عقل و إجماع علماء ـــ مماشات با اهل سنت است و الا ما دلیلی بر إجماع بما هو اجماع، بما هو اقوال علماء نداریم. مثل إجماع امت نیست بما هی إجماع امت.

اگر إجماع حجت باشد از جهت کاشفیت از قوم معصوم است در حقیقت قول منکشف حجت است نه اجماع. به این همین مناسبت بحث واقع شده است که آیا می شود از إجماع علماء کشف بکنیم قول معصوم را چه از جهت خود إجماع یا جهت منکشف، مهم حجت است. آیا إجماع علماء کاشفیت از قول معصوم دارد تا بگوییم قولشان حجت است بما هو طریق الی قول معصوم؟ یا کاشفیت ندارد.

برای کاشفیت إجماع از قول معصوم وجوهی ذکر شده است. یکی که شاید قدیمی ترین باشد قاعده لطف است. گفته اند مقتضای قاعده لطف این است که علماء به خطا نروند. علماء اگر به خطا بروند همه مردم به ضلالت رفته اند و این با لطف خداوند سازگاری ندارد. خداوند که انسان را خلق کرده است همان طور که متکفل رزق دنیویش شده است متکفل رزق اخرویش هم هست. گفته اند که لطف خداوند اقتضا میکند که بشر را همین طور رها نکند. برایش پیامبری بفرستد برایش کتاب بفرستد برایش وصی تعیین بکند. بعد از وصی، خلفایش که همین علماء هستند مثلا.

و لکن این وجه همان طور که دیگران هم فرمودند ـــ مثل مرحوم آخوند در تنبیه أوّل از تنبیهات ـــ قاعده لطف باطل است. ومثل این که نیاز نداشته بیان کند قاعده لطف مجال ندارد. لذا گفته قاعده لطف اساسی ندارد. گذشت که مقتضای لطف خدا ـــ همانطور که شیخ می گفته ـــ این است که علماء، خصوصا علمای یک عصر به خطاء نروند مثلا اگر مخالفی از عصر قبل بود مضر نیست. علمای یک عصر اگر اتفاق بکنند بر یک حکمی قطعا آن حکم حق است به قاعده لطف. مرحوم آخود می گوید این حرف اساسی ندارد. حتی مرحوم سید مرتضی که همزمان با شیخ طوسی است این قاعده را رد میکند.

سید مرتضی هم گفته: کی گفته است قاعده لطف اقتضا میکند که علماء به خطا نیافتند. خودمان مقصر هستیم، غیبته منّا. ما این همه محروم از حضور امام شدیم از انتفاع به منافعی که حضور امام داشته محروم شدیم، از این هم محروم بشویم. چطور قاعده لطف نمیگوید نباید از بقیه جهات محروم بشویم. این هم مثل آن جهت است. محرومیتی که غیبت امام برای ما آورده است خیلی بیشتر از آن است که در یک حکم فرعی به خطا بیافتیم. نه قاعده لطلف چنین اقتضایی ندارد که علماء به خلاف نیافتند.

به حیث که اگر در یک عصری فرض کنید یک عالم بود باید معصوم باشد چون قاعده لطف مختص به اتفاق همه علماء نیست. قاعده لطف میگوید مردم نباید خطا بیافتند. حالا اگر در یک زمانی عالم یک نفر شد، بعضی اوقات بوده است در زمان شیخ طوسی لا اقل آن اواخرش فقط شیخ طوسی بوده است، میگوییم هر چه فتوا بدهد حق است همه دنبال او بوده اند اگر او خطا میکرد همه خطا میکردند. این گفتنی نیست.

تحصل : بر قاعده لطف نه دلیل عقلی داریم ونه دلیل نقل که اقتضا کند حجیت قول علماء را، بلکه ظاهر روایات این است که اصل ارسال رسل منّت است ﴿لَقَدْ مَنَ‌ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾[1] منّت که بر خدا واجب و لازم نیست. منتی است که پیامبران را بفرستد انزال کتب داشته باشد تا انسان از حیرت و ضلالت نجات پیدا کند. اما بایدی در کار نیست فضلا از این که پیامبر فرستاده، انزال کتب کرده است در اثر نافهمی امتی به خطا افتادند. خب بیافتند. آن منت است واجب نیست مقتضای قاعده لطف نیست. تا چه برسد به خطای علما. در ذهن ما این مساله پر واضح است. نه عقل ما می گوید ونه نقل می گوید که باید خداوند تبارک و تعالی حفظ بکند علماء را در هر عصری از وقوع در خطا. چون اگر آنها خطا فتوا بدهند امت بر خطا میرود،

ثانیاً: سلّمنا که قاعده لطف را قبول کنیم واشکالی نداشته باشد. قاعده لطف میگوید بر خدا لازم است که مثلا حرکتی بکند کاری بکند مردم سرگردان نباشند حیران نباشند. باید برای بندگیش راه جلو آنها بگذارد تا به ضلالت نیافتند. ضلالت عبودیت شیطان است. فرض کنید علماء بر خطا رفته اند خب قولشان حجت است همین حجت برای راه مردم کافی است. کی گفته مردم باید به واقعیات برسند. عقل نمیگوید باید انسان ها را به واقعیات برساند فوقش میگوید راه عبودیت را برای انسان ها بیان کنند.

همان طور که فتوای حق راه عبودیت است فتوای باطل هم راه عبودیت است. رسیدن به حق قاعده لطف نیست. مثلا در شبهات میگوید احتیاط کنید برفرض بگوییم قاعده لطفی داریم و آن اقتضایی دارد اقتضایش همین مقدار است که خداوند انسان را خلق کرده است همان طور که از نظر مادی باید تأمینش بکند از نظر معنوی هم باید تأمینش بکند. تامین معنوی نیاز به واقعیات ندارد و لو غلط و خلاف واقع ولی حجت باشد کفایت میکند.

قاعده لطف میگوید باید خداوند راه به رسیدن کمال را بیان کند میگوییم قول علماء را حجت کرده است همین راه نجات بشریت است. همین حجت هم بشریت را نجات میدهد. از مرحوم آقای بروجردی سوال کردند اعلم چه کسی است ایشان ـــ در زمان آسید ابوالحسن سوال کردند وآقای بروجردی خودش را اعلم از مرحوم آسید ابوالحسن میدانست ـــ جواب خیلی عاقلانه و متینی فرمود که تا وقتی که اعمال مردم ظاهراً محکوم به صحت است این سوال مجال ندارد. مهم این است که حجت داشته باشیم ﴿لِيَهْلِكَ‌ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‌ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَة﴾[2] اصلا پیامبران آمدند برای این که رابطه انسانها را خدا درست کنند. درست کردن رابطه به این است که آنچه را انجام میدهند حجت داشته باشند. این که در رساله ها مینویسند کسی که مجتهد نیست باید در تمام افعالش تقلید بکند نکته اش همین است تا حجت داشته باشد. بدون حجت استحقاق عقوبت دارد، قاعده لطف اگر هم درست باشد این مقدار کشش ندارد که ایصال الی الواقعیات را بر خدا لازم بکند بلکه ایصال عباد را به حجج کافی است. زمینه را باید جوری فراهم کند که مردم عن حجة کارشان را انجام بدهند.

ثالثاً: سلّمنا بر خداوند لازم باشد که احکام واقعی را به انسان ها برساند، اگر قاعده لطف چنین اقتضایی دارد میگوییم رسانده است. خداوند بواسطه بعث پیامبر و جعل وصی و بیانات أوصیائش احکام و واقعیات را برای ما بیان کردند. این که الان بعضی از مجتهدین به خطاء میافتند از جهت این نیست که پیامبر اکرم بیان نکرده است. در خطبه حجه الوداع فرمود: وَ اللَّهِ مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ يُبَاعِدُكُمْ عَنِ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُكُمْ‌ بِهِ‌ وَ مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْه‌[3] این ظلم ظالمین است که آمدند روایات متعارض درست شد و بعضی ضایع شدند و دسیسه شد و احکام مشتبه شد و اختلاف صورت گرفته لذا آنچه که قاعده لطف اقتضا میکند محقق شده ومشکل از ناحیه باری تعالی نیست. اگر هم قاعده لطف تمام باشد صرف الوجود را اقتضا میکند. نه این که در هر زمانی باید جلوی خطای امت گرفته شود، بر خدا لازم بود که بیان کند که بیان کرده. مثل بعضی روایات هم داریم لازم است خداوند رزق هر کسی را بدهند پس چرا بعضی بی رزق میمانند. می فرماید ظلم ظالمین است ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها﴾ از ناحیه او تمام است موانع مشکل ایجاد کردند.

فوقش این است که قاعده لطف اقتضا میکند بیان احکام واقعیه را برای بشر. این احکام واقعیه بیان شده است اما اقتضاء نمی کند که جلوی ظلم ظالمین را هم بگیرد دار دار امتحان است بنا نیست که خداوندمجدداً کاری که برای پیامبران کرده است ادامه بدهد. باید همین طور بماند تا صاحب شریعت ظهور بکند و آن احکام واقعیه را برای ما بیان بکند.

حاصل کلام: اگر همه علمای در عصری از عصور ـــ نه در جمیع عصور ـــ حکمی را فتوای بر خلاف بدهند ما هیچ احساس نمیکنیم که اگر خداوند ردعشان نکرد منعشان نکرد خلاف لطف بشود. بله اگر ردع میکرد لطف بیشتری بود. در ذهن ما این مساله پر واضح است هیچ احساسی نداریم نسبت به احکام. آن همه منافع از ما دریغ شده حالا این هم یکی از آنها. حرف سید مرتضی هم همین است که آن همه منافع دریغ شده خب این هم یکی از آنها.

متاخرین که دیدند حرف شیخ ناتمام است گفته اند درست است که ملازمه عقلیه بین أقوال علماء وقول معصوم نیست ولی ملازمه عادیه که هست. عادتا اتفاق علماء کاشف از این است که صاحب شریعت همراه است. اگر مرؤوسین یک دین و آیین و مذهبی عملی را انجام میدهند این کاشف است که رئیس هم همراه است نمیشود این همه مرؤوسین انجام میدهند حرف رئیس نباشد. علماء منشا میشوند که بقیه عمل کنند. بزرگان یک مذهبی وقتی یک حرفی میزنند عُرفا ملازمه دارد که صاحب آن مذهب هم حرفش همان است.

نظیر آن که در سیره متشرعه گفته اند اگر متشرعین شریعتی بر یک عملی قرار گرفتند آن عمل را انجام میدهند یا ترک میکنند. این کاشف از این است که آنرا از صاحب آن شریعت گرفتند و إلاّ همه عمل یا ترک نمی کردند لذا ملازمه عادیه دارد. در ملازمه عقلی یقین به قول معصوم پیدا می شد ولی در ملازمه عادیه آن علم قطعی را نمیاورد ولی وثوق و اطمینان پیدا میکنی که معصوم هم همراهش هست.

ولکن این ملازمه عرفیه هم از قِبل کثیری از اصولیون انکار شده است. اگر إجماع علماء یا شهرت متسلسل باشد وبرسد به زمان أئمه علیهم السلام یا به زمان أصحاب أئمه علیهم السلام این ملازمه عرفی بعید نیست. اگر اصحاب ائمه کبارشان و صغارشان میگفتند مثلا غسل جمعه مستحب است و لو آیه و روایت پیدا نکنیم به ذهن میزند که این از خود امام اخذ شده است. خیلی بعید است آن اصحاب زمان ائمه که در بیشان خود امام هم هست یک حرف شرعی را اتفاق دارند خلاف گفته امام، خیلی بعید است.

ما گفتیم اگر إجماع علماء متسلسلا احراز بشود به زمان ائمه یا به زمان اصحاب ائمه که متصل به زمان ائمه بوده اند بعید است حکم شرعیی بوده ولی اصحاب ائمه اتفاق بر خلاف داشته باشند. اتفاق در صدر اول صدری که متصل به اصحاب ائمه است ما گفتیم ملازمه عرفی هست. أمّا اجماعاتی که ما داریم إجماع یک عصر است واتصال مفروض نیست فقط علماء إجماع کردند. در یک عصری مثل عصر علامه حلی علماء إجماع کردند بر یک حکمی و قبل از آن را به دست نیاوردیم لذا اجماعاتی نیست که اتصالشان احراز شده باشد. وقتی بعد از دویست سال، سیصد سال، بعد از اصحاب ائمه صاحب جواهر إجماع را از کتاب تبیان و ارشاد و مسالک و نهایه و..تحصیل کرده وخیلی از اجماعاتی که صاحب جواهر نقل میکند از فخر المحققین است که ادعا کرده است این إجماعها متصل نیست.

لذا اجماعی که اتصالش محرز نیست، در زمان غیبت است، در زمان قصور ید از حجت خدا است، زمانی است که اجتهادات خودشان است، ملازمه عرفیه با قول معصوم ندارد چرا که علماء هم مثل بقیه، عدّه ای متخصصن هستند که خطا میکنند. إجماع متخصصین در یک عصری بلکه در عصوری دلالت ندارد که قول رئیس هم همین است که ما اجتهاد کرده ایم الاجتهاد محل الخطا و لو من الکل فی الکل. این راه هم ناتمام است.

راه سوم راه ملازمه اتفاقیه است. إجماع علماء ملازمه دارد احیاناً، اتفاقاً از قول معصوم. این راه بستگی دارد که مجمعین چه کسانی هستند ومحصِّل چه کسی است. بعضی از علماء به بعضی از علماء اعتقادات راسخ دارند. میگویند بعضی میگفتند اگر شیخ انصاری و میرزای شیرزای و میرزا محمد تقی شیرازی همین سه نفر اگر إجماع کنند من اطمینان پیدا میکنم که واقع همین است خب اعتقاد داشته است گاهی از قول یکی هم ممکن است وثوق پیدا کنند ولی خیلی از علماء هم هستند که این جور اعتقادی ندارد میگوید إنّهم مِثلی، اگر نگوید أنا أعلم منهم. وبرایشان فرقی نمی کند که یک نفر، یا ده نفر، یا صد نفر ممکن است اشتباه کرده باشند.

لذا هم در محصِّل و هم در متحصّل تقدس زیادی لازم است که آن تقدس غالبا در حق علماء منتفی است چون تقدس راهش غیر از تعلمّ است،نقل شده از مرحوم آقای بروجردی که: نگویید مقدس اردبیلی، اگر بگویید مقدس اردبیلی یعنی بی سواد، بلکه محقق اردبیلی است. وجهش هم واضح است کسی که تقدس زیاد دارد ـــ با استثناها کاری نداریم ـــ طبیعیش این است اگر قرار باشد که آن هم دعا و تهجد داشته باشد دیگه نمیتواند این همه فکر اصولی و... داشته باشد.

به سند معتبر نقل میکنم که مرحوم آقای خویی میخواست در برهه ای از زمان این راه را برود به واسطه گفته بود برو از آن عارف برای من دستور العملی بگیر. دستور العملی آورده بود که نمیدانم نماز این جوری و در سجده این قدر ذکر بگو و چند روزی ادامه داده است حتی گفته اند چون جسیم بوده است در سجده عرق میکرده است و مهرش آب میشده و مهر سنگی برایش پیدا کردند و چند وقتی ادامه داده است و بعد گفته است این کار ما نیست. خیلی مشکل است که نمیگوییم خدایی نکرده کم تقوایی ها! آن را ما ترویج نمیکنیم. ما الان تقدس آن درجه اعلایی صحبت میکنیم که کار عمده آنها ذکر و ورد و قرائت قران و نماز و همان که در ذهن شما هست از کلمه المقدس آن سخت است مگر خیلی آدم نابغه باشد یا مثلا اول کارهایش را کرده باشد، منقول از شیخ انصاری است که تا سحر مشغول عبادت است صبح هم میاید بالای منبر آن جور صحبت میکند که افراد متعجب میشدند. اینها استثنا هستند.

تحصل : محصِّل و متحصل برای این ملازمه اتفاقیه دخالت دارد لذا میگوییم إجماع اگر برای کسی وثوق آورد همان که وثوق آورده است موثوق به، حجت است. واگر وثوق نیاورد إجماع را حجت نمیکند.

وجه چهارم: از باب تراکم ظنون، إجماع کشف از قول معصوم میکند از باب تراکم ظنون. نظیر خبر متواتر که علم میاورد. قطعا فتوای علماء در قوت و ضعف ظن این مستنبط موثر است. چه بسا قول بعضی از علماء ظن قوی بیاورد، گاهی هم قول یک عالمی که روشش خطا است بر عکس است. در این که ملاحظه و مطالعه فتاوی علماء در حالت انسان تاثیر دارد شکی نیست. تاثیرش بلا اشکال است. هر متخصصی به متخصصین دیگر مراجعه میکند هر چه ان متخصصین دیگر متخصص تر باشند قوی تر باشند، ظن این قوی تر میشود. تراکم ظنون میگوید بعضی از فتاوی علماء را پیدا کردی یک ظن و دیگر ظن بیشتری و هکذا.. همه را ببینی علم پیدا میکنی، یا لااقل اطمینان پیدا میکنی چرا که این فتاوی و.. تاثیر در ظن انسان دارد کلّما کثرت الجماعه کثر الظن. آیا راه تراکم ظنون از قول علماء راهی هست که قبول بکنیم یا نه تتمه کلام ان شالله فردا بحث خواهیم کرد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo