< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مهدی گنجی

1402/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: أمارت /حجیة ظواهر /نقش أصالة عدم القرینة در حجیة ظواهر

 

بحث در این بود که برای عمل به ظهور، وحجیة ظهور، آیا نیازمند به أصاله عدم القرینه هستیم یا نه؟ در باب ظهورات سه تا مسلک هست. ظهور انکشاف است. اجمال نیست. معنا در ذهن منکشف میشود.

یک نظر این است که این انکشاف باعث حرکت عقلاء نیست. این که عمل میکنند به ظهورات، بخاطر این نیست که از زوایه معنی واقعیت ها را می بینند بلکه عمل عقلاء و عرف تعبدی است. عمل به ظهورات لابدّ منه است بخاطر حفظ نظام ومعاش مثلاً اگر به خبر ثقه عمل نکنند مستلزم اختلال نظام است اگر به قاعده ید که اماره ملکیت است عمل نکنند اختلال نظام پیش میاید. لذا بخاطر این که اختلال نظام پیش نیاید به ظهورات عمل میکنند این یک مسلک است. این نظر نادر است.

معروف این است که این که عرف، عقلاء به ظهورات عمل میکنند از آن باب است که ظهور انکشاف دارد. ریشه‌ی عمل عقلاء آن کاشفیت است، نه تعبد. کسانی که قائلند منشأ ظهورات کاشفیت استدو تا نظر دارند:

عدّه ای مثل مرحوم آخوند میگویند منشا عمل عقلاء انکشاف معنا است از لفظ، همان را که لفظ میفهماند همان منشا عمل عقلاء است. نه آنچه که مقصود متکلم است وکشف شده که مراد متکلم است. اسم این را مرحوم حاج شیخ اصفهانی ظهور ذاتی گذاشته. بعضی به آن دلالت تصوری گفته اند مهم این است که باعث و منشا عمل عقلاء انکشاف معنا است. انکشاف معنایی که از لفظ حاصل میشود. نه این که او قصد کرده است به شما بفهماند.

نظر سوم که نظر مثل مرحوم شیخ انصاری و دیگران است که میگویند: منشأ عمل عقلاء انکشاف است و تعبد نیست، بلکه منشأ انکشاف آن معنایی است که مقصود متکلم است و میخواسته به شما بفهماند.

ثمره در این جا ظاهر میشود که اگر احتمال قرینه متصله دادیم مرحوم آخوند میگوید موضوع عمل، انکشاف معنا از لفظ است. یک لفظی گفته وقرینه ای نیاورده همان معنا که انکشاف پیدا کرد عقلاء عمل میکنند. ولی شیخ أنصاری میگوید منشأ عمل عقلاء انکشاف معنایی است که إراده کرده یا همان دلالت تصدیقیه تفهیمیه، یعنی برای آن معنایی که خواسته بفهماند نباید قرینه متصله ای باشد یا وجدانا قرینه نباشد مثل این که یقین به عدم قرینه دارید، یا در صورت شک به أصالة عدم القرینه نفی قرینیة شود چون اگر قرینه متصله با آن باشد ظهور فعلی ندارد. قرینه متصله ظهور فعلی را مبدل میکند به یک ظهور دیگری.

در جلسه قبل بیان کردیم که مرحوم آخوند در تعلیقه رسائل استشهاد کرده به این که: عقلاء در جایی که یقین دارند قرینه ای نیست با جایی که احتمال میدهند قرینه ای باشد، یک بنا بیشتر ندارند، عمل به همان ظهور میکنند. خب در جایی که یقین دارند قرینه نیست ولی احتمال خلاف میدهند شاید خلافش را اراده کرده است. خب چرا قرینه نیاورد، میگویند لعلّ حکمتی را در نظر گرفته. چه بسا موالی ومتکلمینی در عالم هستند که حرف میزنند و خلاف ظاهر را اراده کرده اند و قرینه هم نمیاورند. حکمت اقتضا کرده است که قرینه نیاورد مثل توریه که قرینه نمیاورند ولی خلاف ظاهر را اراده کرده اند. آخوند گفته: همانطور که در اینجا عقلاء عمل به ظاهر میکنند و اصل عدم قرینه معنا ندارد. در جایی که شک در قرینه هم دارند به همین نحو عمل میکنند. آنجا هم عمل میکنند بما هو ظاهر من اللفظ لا بما هو اراده من اللفظ.

در جواب این استشهاد گفتیم مرحوم شیخ انصاری می تواند بگوید: این که عقلاء استظهار میکنند به ظاهری که قرینه بر خلاف ندارد در جایی است که یقین به عدم قرینه دارند أمّا جایی که شک دارند معلوم نیست که أصل عدم قرینه را جاری نکنند. یک بنا بیشتر نیست، بنای عقلا بر عمل به ظاهر فعلی است. این ظاهر فعلی در جایی که یقین به عدم قرینه دارند وجدانا محقق است. در جایی که شک دارند به اصل عدم قرینه.

بعبارتی این که در هر دو صورت یقین وشک به ظاهر عمل میکنند حرف حقی است اما این دلیل نمیشود که عقلاء اصل عدم قرینه را در فرض شک جاری نمیکنند. لذا این استشهاد مرحوم آخوند ناتمام است.

مرحوم حاج شیخ اصفهانی تلاش گسترده ای کرده با بیان طولانی ومیخواهد ثابت کند که منشأ عمل عقلاء ظهور لفظ است. نه ظاهر ما ارادَه من اللفظ. اسمش را گذاشته مدلول ذاتی واین حرف را برهانی کرده و فرموده: منشأ عمل عقلاء یک نوع احساس است. عقلاء که حرکت می کنند نحو العمل یک چیزی را احساس میکنند ـــ مبادی إختیار ـــ و طبق ان احساس حرکت میکنند کما این که در غیر عقلاء وذی شعور ها هم این جور است.مثلاً اگر در پشت سرش عقربی باشد در صدد دفعش بر می آید وأمّا اگر اطلاع نداشته باشد و لو متصل به ببدنش شده هیچ حرکتی نمیکنی، لذا منشأ حرکت عقلاء احساس عقلاء است باید یک احساسی باشد تا حرکت کنند.

ایشان ادعا کرده: در عمل به ظواهر آن احساس عبارت است از انکشاف معنا از لفظ. این که لفظ را میشوند ویک معنایی در ذهنشان جای میگیرد، حضور آن معنا در ذهن ، موجب حرکت عقلاء است. أمّا قرینه واقعیه که در واقع یک مخصص متصلی هست هیچ تاثیری ندارد چون معنا ندارد أمر واقعی در حرکت عقلاء موثر باشد. وجود قرینه متصله که ظهور را از بین میبرد ظهور فعلی را عوض میکند ولی وجودش واقعاً أثر نداد از آن طرف اگر آن قرینه متصل را احساس کردی از باب کاشف أقوی، بلا اشکال موثر است بر طبق همین بیان چون کاشف أقوی است، محرک انسان ما ینکشف فی نفسه است لذا اگر منکشف ها دو تا شد ویکی اقوی انکشافاً باشد همین که انکشافش أقوی است محرّک است مثلاً مخصص متصلی که وصول پیدا کرده است آن محرکیت دارد و کاشف اقوی است.

أمّا در مورد احتمال قرینه گفته: احتمال قرینه هم مثل وجود قرینه واقعاً، اثر ندارد تا برای دفعش نیازمند اصل عدم قرینه باشید چون احتمال قرینه هم أمر احساسی است ولی نمی تواند جلوی اثر آن کاشف را بگیرد.

بعبارة اُخری: این احتمال قرینه تاثیری در آن کاشف ندارد نمی تواند کاشف را از محرکیت بیندازد چون اگر بنا باشد احتمال قرینه کاشف را از محرکیت بیندازد هیچ ظاهری باقی نمی ماند چرا که احتمال خلاف در همه ظواهر هست. قوام ظهور به این است که احتمال خلاف میدهید. خب احتمال خلاف بیاید آن ظهور را از کار بیاندازد خلف است. مضافا به این که بعید هم هست که عقلاء دست از کاشف قطعی بردارند به خاطر احتمال کاشف خلاف.

تحصل که مرحوم اصفهانی می گوید أصالة عدم القرینه مجال ندارد. چون قرینه‌ی واقعیه که اثر ندارد تا أصل بخواهد منعش کند، احتمال قرینه هم مضر نیست تا با أصل بخواهد دفعش کند. این است که فرموده که احتمال قرینه نیاز به اصاله عدم القرینه ندارد.

مضافا به این که اگر میگویید ملاک، ظهور فعلی است أصالة عدم القرینه نمی تواند ظهور فعلی را درست کند چون قرینه مانع از ظهور فعلی است وأصالة عدم القرینة دفع مانع میکند. دفع مانع کردن إثبات مقتضی نمیکند. بعبارة اُخری : مقتضی، ظهور فعلی است. قرینه مانع است. أصالة عدم القرینة دفع مانع است. دفع مانع مقتضی را درست نمیکند.

تا اینجا مرحوم اصفهانی به این نتیجه رسید که: عرف، عقلاء، که به ظهورات عمل میکنند. منشأش انکشاف معنا است از لفظ ـــ مرحوم اصفهانی یک ضمیمه ای اضافه کرده ـــ به ضمیمه این که این متکلم بر طبق عرف و لغت ما صحبت میکند وقوانین لغت را مراعات میکند. خلاف قانون حرکت نکرده است.

توضیح ذلک : مثل مرحوم اصفهانی نمیگویند مجرد این که معنا در ذهن آمد محرک است بلکه محرک معنایی است که از لفظی که استعمال شده در ان معنی به ذهن آمده است مثلاً اگر در خواب یک حرفی میزند ـــ دلالت تصوریه ــــ این دلالت تصوریه محرک نیست. این که در بعض کلمات است که اینها دلالت تصوریه را محرک میدانند درست نیست . دلالت تصوریه یعنی دلالت لفظی که مستعمِل آن را استعمال کرده است ولی ایشان دلالتی که از ناحیه استعمال آمده است را محرک می داند.

بعبارتی : ظواهر کلام عبارت است از معانیی که إنسباق پیدا میکند از ألفاظی که یک مستعمِل آن الفاظ را استعمال کرده در آن معنا، نه این که فقط صرفاً الفاظی را استعمال کرده .

این ضمیمه ای که مرحوم اصفهانی بیان کرده است درکلمات مرحوم آخوند نیامده است.

ارتکاز ما به همین فرمایش مرحوم آخوند ومرحوم حاج شیخ اصفهانی است. منتهی ما آن استشهاد مرحوم را رنتوانستیم بپذیریم. کما این که برهان حاج شیخ اصفهانی هم گیر دارد. مهم ارتکاز است. مرحوم حاج شیخ اصفهانی درست گفته که: حجیة ظهور، آیه و روایة ندارد حد أقل در حجیة سند آیه ﴿ان جائکم فاسق بنبا﴾، وروایت داشت ولی در حجیة ظهور هیچ آیه و روایتی نداریم مبنی بر این که ظواهر حجت هستند. بلکه دلیل حجیة ظواهر سیره عقلاء است. و چون حجیت ظهور به سیره عقلا درست شده است ما در خصوصیات و کیفیاتش هم باید به همان عقلاء مراجعه کنیم ونمی توان بر آن برهان إقامه کرد بلکه باید ببینیم ارتکاز عقلاء چطور است؟

آیا ارتکاز عقلاء که به ظواهر عمل میکنند حفظا للنظام و تعبد است، که انصافاًاین نظریه نمی تواند درست باشد چون اگر از عقلاء سوال کنید که چرا به ظاهر عمل می کنید جواب می دهند این شخص چنین گفت یعنی گفتار و معنا را به او نسبت میدهد. گفتار آلت ووسیله است به این معنا ، یا وقتی می گویند: این جور گفت یعنی این معنا را به من رساند. مثلاً گفت برو، یعنی به من رساند امر به رفتن را.

مرحوم اسید محمد باقر گرفتار ألفاظ شده و گفته: حجیت مال ظهور فعلی است. ظهور فعلی با أصالة عدم القرینة درست میشود ولی ما می گوییم اینها سیره عقلاء است وسیره لفظ ندارد باید دید که در ارتکاز عقلاء چیست.

ما هم در ذهنمان همین است، مردم که حرکت میکنند طبق گفته ها، منشاش همانی است که از گفته ها به ذهنشان میاید. اما اراده کرده است بفهماند، عرف میگوید من از دل تو چه خبر دارم. تو این جور گفتی. خصوصا در نظام عبد و مولا که نظام احتجاج است واقعیت را کار ندارد مهم نیست شراب خوردی یا آب خوردی. مهم این است که این خطاب را امتثال کردی.

یا مثلاً متکلم لفظی را رسانده است اگر بگوید غرض من فلان بود میگویند ما علم غیب نداریم که غرض شما چه بوده. یا مثلاً در منازعات میگویند مقصودم این بود، در جوابش می گویند بی خود مقصودت این بود این لفظ ـــ لفظ معیار است که چی گفته ، چه چیزی از دهنش خارج شده ـــ این معنا را می رساند. لذا معیار دل متکلم نیست. معیار گفته ی متکلم است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo