< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مهدی گنجی

1402/07/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: أمارات /حجیة ظواهر /حجیة ظواهر قرآن

خلاصه بحث سابق :

بحث در ادله اخباریین برای تفصیل بین ظواهر کتاب، وظواهر غیر کتاب، تمام شد. چه ادله ای که برای منع صغری اورده بودند و چه أدلّه ای که برای منع کبری.

بقی أمور :

الأمر الأوّل :

أخباریین در دلیل منع ظهور قرآن به آیه شریفه : ﴿مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهات﴾‌ استدلال کردند وگفتند : متشابه اطلاق دارد و ظواهر را شامل میشود ولا أقل من تشابه المتشابه، شاید ظاهر را شامل بشود. این که گفته اند : لا اقل از تشابه متشابه، میگوییم این حرف منتج نیست. اگر گفتید که متشابه خودش متشابه است، یعنی مجمل است، باید به قدر متقین اکتفا کرد، قدر متیقنش همان مجملات است. اطلاق ندارد. انها باید ثابت بکنند که متشابه اطلاق دارد. اگر ثابت نکنند و اطلاقش شبهه داشته باشد، حجیت ندارد. مجمل حجیت ندارد. وقتی که حجیت ندارد چطور میتواند منع کند.

الأمر الثانی :

کلمه ثانیه ای که باقی مانده است در مورد تفسیر بود که دیروز عرض کردیم و دیگران فرمودند که اخذ به ظاهر تفسیر نیست. تفسیر کشف القناع است. گفتیم از ماده سفر است ﴿وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ﴾ یا ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَة﴾ یعنی واضحة، چیزی که واضحش بکند، این کلمه را اضافه میکنیم که کسی اشکال نکند، این فسر ، وتفسیر است و آن سفر است. این را لغویین هم گفتند که تفسیر هم همان سفر است و یک نوع قلبی در ان اتفاق افتاده است. قلب یک امر متعارف است. در ادبیات یک بابی به نام باب قلب دارد. در فارسی هم این جور هست. به جای صبحانه میگویند صحبانه بخوریم. قلبی رخ داده است اشکالی ندارد که سفر بوده است و بعد گفتند فسر.

الأمر الثالث :

کلمه ثالثه ای که باقی مانده است این است که مرحوم آخوند فرمود که این وجوه پنج گانه سه تای ان انکار ظهور صغری است. دو تا ردّ حجیت وإنکار کبری است. وآیه شریفه‌ی متشابهات، و روایة من فسر برایه، گفت این ها منع از عمل میکنند و نفی حجت است. تفسیر به رای صغری است و این کبری است. ان وجهی هم که میگفت رموز است، میگفت غوامض است و مطالب عمیق دارد ان هم که مانع از ظهور است و این واضح است. دو طرف از ان طرف و دو تا از این طرف واضح است دلیل پنجمی در کلام خودش که علم اجمالی بود را هم گفت مانع از ظهور است .

مرحوم آقای حکیم اشکال کرده است وگفته : علم اجمالی هم مانع از حجیت است. وقتی شما علم اجمالی دارید که مخصصاتی وجود دارد که منفصل هستند، مقیدات و نواسخ و قرائنی وجود دارد، اینها مانع از حجیت هستند، نه مانع از ظهور. اشکال کرده است بر مرحوم آخوندو گفته : کسانی که علم اجمالی را مستمسک قرار داده اند منکر صغری نیستند.

ولکن به ذهن میاید که اشکال مرحوم حکیم بر مرحوم آخوند وارد نیست. مرحوم آخوند بارها گفته که مخصصات منفصل ، موجب اجمال حکمی میشود. علم اجمالی مانع از حجیت میشود پس انها میشوند مجمل حکمی نه مجمل حقیقی.

مرحوم آخوند حرفش این است که سه وجه از اینها مقتضایش این است که اینها اجمال دارند. حالا حقیقتاً، مثل رموزی ها، یا حکماً مثل مجمل حکمی. به خلاف ان دو وجه، آن دو وجه درحکم مجمل نمیکند. میگوید ظاهر است. ولی حجیت ندارد. ن اگر گفت خبر عامی حجت نیست مجمل نمیکند نفی حجیة می کند اگر گفت ظاهر حجت نیست، فقط محمول را میزند. میگوید حجیت نیست. این اجمال حکمی نیست. این ظاهر است و هیچ اجمالی ندارد . دو تا دلیل داریم یکی آیه قران که میگوید این متشابه است فلا تتّبع، آن دیگری هم میگوید این تفسیر به رأی است فلا تتّبع. انها کبری را منع میکنند ، لا تتبع کبری است . أمّا علم اجمالی میاید خلل ایجاد میکند در حجیة، اینها را در حکم مجمل قرار میدهد ، علم اجمالی معنایش این نیست که اتباع نکن. من علم اجمالی دارم مقیدات و نواسخ و مخصصاتی داریم عقل میگوید پس دیگه نمیتوانی به آن أخذ کنی ، شک دارم که هنوز حجت هستند یا نه ؟ حکم عقلی است که منجز و معذر نیستند. شارع حجیت ان را نفی نمیکند، أمّا عقل میگوید چون علم اجمالی داری نمیتوانی اکتفا کنی. این میشود کالمجمل.

مرحوم آخوند که فرمود : علم اجمالی انکار صغری است بیانش این است که حجیت را نفی نمیکند شاید هم حجت باشد ولی برای تو عذر نیست. علم اجمالی خاصیتش این است که میگوید ممکن است هر کدام از اینها حجت باشد ولی من اجازه نمیدهم اکتفا کنید. متشابه به کبری زده است گفته است لا تتبع. تفسیر به رای به کبری زده است گفته است لا تتبع. علم اجمالی که به کبری نزده است. شارع نیامده است نفی حجیتش کند. عقل گفته است اکتفا نکن.

الأمر الرابع :

مرحوم آخوند علم اجمالی را این جور جواب داد. گفت درست است که ما علم اجمالی داریم که آیات شریفه مقیدات و مخصصاتی دارند. بعضی ظواهرشان مراد نیست. حکمت اقتضا کرده است که خداوند این جور صحبت کند و قرائن را در نزد عترت قرار بده که درب خانه انها باز باشد. حکمت این طور اقتضا کرده است إنّي‌ تارك‌ فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي لن تضلّوا ما إن تمسّكتم بهما ، حسبنا کتاب الله حرف درستی نیست. برای فهم قران هم نیاز به ائمه داریم. مرحوم آخوند فرمود علم اجمالی هست. صغری را قبول کرده که علم اجمالی داریم که بعض آیات ــ آیات الاحکام ها! ـــ ظاهرشان مراد نیست. در کثیری از آیاتی که عامه به ظاهرش استدلال کرده اند حرفشان مطابق ظاهر قران است. ولی عترت میگوید این ظاهر مراد نیست. این علم اجمالی درست است.

و لکن مرحوم آخوند دو جواب میدهد از این علم اجمالی؛ أولاً این علم اجمالی منحل است. این داستان انحلال علم اجمالی به علم تفصیلی یا به حجت تفصیلیه، یک داستان مفصلی است. اینجا جای بحثش نیست. ولی مشهور میگویند اگر علم اجمالی کبیر داشتیم مثلاً علم اجمالی داریم که آیات الاحکام مقیداتی یا مخصصاتی دارند. بعد که فحص کردیم علم تفصیلی پیدا می کنیم به تعدادی از مخصصات ، یا حجت پیدا می کنیم علم تفصیلی یا حجت تفصیلی فرقی ندارد. می گویند ان علم اجمالی منحل میشود. میگوییم آنچه که آلان تفصیلا من علم دارم که این آیه و آن آیه و آن آیه خلاف ظاهرش اراده شده به قرینه دست پیدا کردم وما زاد بر این را شک بدوی دارم که اضافه بر این ها قرینه ای هست یا نه. انحلال علم اجمالی به علم تفصیلی و شک بدوی. اصل عدم قرینه است ما زاد را اصل عدم جاری میکنیم. این محل بحث است که این انحلال درست یا نه، بحث موکولٌ بمحله.

وجه ثانی که مرحوم آخوند بیان کرده و دیروز بیانش نکردیم و باقی مانده است این است: گفته است نعم که ممکن است بگوییم از أوّل دایره علم اجمالی ضیق است. ما از أوّل علم اجمالی نداریم که این آیات الأحکام، مقیداتی یا مخصصاتی یا نواسخی یا قرائنی بر خلاف دارند. این جور علم اجمالی نداریم. بلکه ما علم اجمالی داریم به یک عده مخصصات و مقیدات و نواسخی که در معرض ظفر من هستند. از اول دایره علم اجمالی ضیق است. از اول من علم اجمالی دارم که یک عده مقیدات و مخصصات و نواسخ و قرائن را در معرض وصول من قرار داده اند که لو تفحّصتُ لظفرتُ بها. در این وجه داستان انحلال نیست. از أوّل اطراف علم اجمالی ضیق است.

تارة علم اجمالی دارم یکی از این دو إناء نجس است، تارة علم دارم همانی که دست من به آن میرسد نجس است این قسم دوم نیاز به انحلال ندارد. دستم را دراز کنم به آن ملاقات میکند آن نجس است این نیاز به انحلال ندارد. مرحوم آخوند گفته : بعید نیست کسی ادعی کند از أوّل دایره علم اجمالی ضیق است. ما نیاز به انحلال نداریم تا مبتلی به اشکال انحلال بشویم. از أوّل اطراف علم اجمالی یک قرائنی هست با این صفت، اگر نگاهشان بکنم دنبالشان بروم پیدایشان میکنم. به همین علم دارم. به بیش از این علم ندارم اصلا.

مثلا علم اجمالی دارد که در این قطیعه غنم یک عده ای موطوئه هستند. فحص میکند یک چند تایی پیدا میکند. دایره علم اجمالی همه گله بود یک چندتایی پیدا میکند احتمال میدهد که همه انها همین ها باشند. اینجا میگویند انحلال. احتمال انطباق معلوم به اجمال بر معلوم به تفصیل. یک وقت میگوید من از اول علم دارم غنمهایی با صفت فلان باشند که در اینجا نیاز به انحلال ندارد. همان را پیدا میکند. این اسهل است امرش. لذ مرحوم آخوند میفرماید مع ان دعوی اختصاص اطراف علم اجمالی به مواردی که لو تفحص لظفر، غیرُ بعیدة.

ولکن انصافش این است که این دعوی بعید است. علم امر وجدانی است. ما به چه علم داریم؟ معلوم ما مگر علامت دارد؟ ما فقط میدانیم که یک قرائنی بر خلاف اینها هست. در روایات هم این گونه است. در روایاتی که در دسترس ما است انها را هم علم داریم مقیداتی فی الجمله دارند. ما علم داریم که اینها یک قرائنی خلافی هست. در مورد ظواهر قران هم قرائن خلافی هست. قرینیت را فهمیدن نیاز به تامل دارد. چه بسا یک مجتهدی یک عمر میگوید اطلاق دارد و در آخر عمر یک روایت مقید برایش پیدا میکند. بعضی از روایات هم ضایع شدند و از دست ما رفته است. چطور دایره علم ما فقط. این فقط را از کجا اورده است مرحوم آخوند؟ فرقی بین قرائن در معرض و غیر معرض، وقرائنی که ظفرت و لم اظفر نیست .

آخوند این جور ادعا میکند لظفرت. نه ما این جور ادعایی نمیتوانیم بکنیم. ما علم اجمالی داریم که بعضی از این ایات شریفه ظاهرش اراده نشده است. یک قرائنی از ائمه امده است، ان قرائن همان هایی است که من بر انها ظفر پیدا کردم ؟ لعلّ قرائن دیگری هم باشد که من به انها ظفر پیدا نکردم. چنین احساسی برای انسان نیست که فقط علم دارم به همان خلاف ظاهر در گردونه قرائنی که من ظفر پیدا میکنم بلکه علم من اوسع از اینها است. نتیجه این که ــ جواب نقضی ـــ این علم اجمالی در روایات هم هست. در روایات هم عام و خاص و ناسخ و منسوخ دارند. تازه روایات قرائن بر خلافش بیشتر است از آیات ؛ کثیری از روایات مطلق صادر شده ولی مطلق مراد نیست. ولی در قران این جور نیست ، درست است تخصیص قران به خبر واحد جایزٌ و واقعٌ ، ولی مواردش نادر است در حالی که در روایات این همه جمع بین روایات میکنیم. خیلی نادر است که بگوییم این روایت مخصص قران است. تخصیص ، ونسخ ، وتقیید قرآن و خلاف ظاهر قرآن، آنقدر کم است که بعضی گفته اند حجت نیست و آن خالف القران است. در مقابل این همه روایات متعارضه را ما جمع عرفی میکنیم. حمل مطلق بر مقید، حمل عام بر خاص، حمل ظاهر بر اظهر، حمل ظاهر بر نص چنانکه استبصار مملو از روایات متعارضه است که این جمع ها را آورده است که نسبت به قرآن نادر است.

این چند کلمه ای که در مورد ادله اخباریها باقی مانده بود و در خاتمه ما ادعا میکنیم وضوح بطلان حرف اخباری را. این ادله اخباری کلها واضحه البطلان و ادعا میکنیم که در مقابل، یک ادله ای است که موید مقاله اصولویین است.

أدله حجیة ظواهر قرآن

دلیل أول : آیات قرآن

قران در آیات کثیره خودش را معرفی کرده است که من ﴿كِتابٌ‌ مُبينٌ﴾‌ هستم. من نازل شدم برای ﴿هدی للناس﴾. برای هدایت مردم. ﴿هذا بیان للناس﴾ و ﴿هدی و موعظه للمتقین﴾. خب اگر ما قران را نفهمیم و ظهور نداشته باشد یا ظهور دارد ولی حجیت ندارد این عبارات معنا ندارد ، و آیات دیگری مثل کتاب ﴿فصّلت ایاته قرانا عربیا لقوم یعلمون﴾ نمی توان گفت کتاب عربی است برای مردمی که بفهمنند ولی نمیفهمند. این ظهوراتی که اینجا هست از ظهوراتی که در روایات قبول دارند اگر بالاتر نباشد کمتر نیست. در حالی که به ظهورات روایات عمل میکنند ولی به ظهورات آیات که میرسند گیر میکنند.

دلیل دوم : روایات

روایاتی که ما را در خبرین متعارضین ارجاع داده به قرآن ، مثل : خذ ما وافق الکتاب، اگر کتاب ظهور ندارد ویا ظهورش حجیت ندارد چطور معیار حق و باطل یا معیار ترجیح شده است؟ یا مثلاً در شرطی که خلاف قران است فرموده ردش کن ، یا شرط واجب الوفا است إلّا شرط خلاف القران. خبری که حجت است. خبری که علیه شاهد او شاهدان من القران. خبر را قران حجت میکند ان وقت شما میگویید قران حجت نیست و فقط خبر حجت است. اینها گفتنی نیست. روایاتی که ما را ارجاع میدهد به قران اقوی دلیل است برای این که قران هم ظهور دارد و هم ظهورش حجت است.

دلیل سوم : تمسک أئمة علیهم السلام به قرآن

ائمه ما به قرآن تمسک میکردند اگر بناء باشد قرآن حجت نباشد ـــ درست است که آنها میفهمیدند ــ چطور چیزی که بر من حجت نیست بر من استدلال میکنند. اصلا خود ائمه علیهم السلام گاهی اوقات ترغیب کرده اند مثل هذا واشباهه یفرق بالقران در قضیه زرارة. هم استدلال خودشان به قران، اگر رموز است و مال انها است نباید برای ما استدلال کنند. ترغیب انها به قران اینها دلیل میشود بر این که قران هم ظهور دارد و هم ظهورش حجت است

أضف إلی ذلک : ضعف أدلّه أخباریین وسیره مسلمین طُرّهم، از صدر اسلام بر ابن که قران میخواندند و احترام میگذاشتند و استظهار میکردند از ایات شریفه، گرچه بعضی جاها هم نمیفهمیدند رها میکردند. ما ادعا نداریم که همه قران را مردم میفهمند. این عدم نقل اینجا هم هست،ا لان ما و شما هم بعضی از موارد را نمیفهمیم میگوییم مهم نیست. ولی بعضی را میفهمیم وادراک میکنیم.

مقصود این است که سیره مسلمین هم بر همین بوده است. این منافات ندارد که مثلا امام صادق علیه السلام به هشام بفرماید با قرآن با آنها استدلال نکن قران ذو وجوه است. اشکالی ندارد که فی الجمله برای بعض مسائل ما نمیتوانیم مطلب را تمام کنیم. اما این معنایش این نیست که قران را نمیفهمیم و حجیت ندارد. فرض کنید میخواهد ثابت کند که نماز قصر در سفر واجب است. میگوید چه دلیلی دارد. ظاهر ایه شریفه در جنگ است و ان هم ﴿لا جناح﴾ است. احتمال اختصاصش هم هست . خب این بیان نیاز دارد که امام صادق علیه السلام فرمود ﴿لا جناح﴾ در سعی هم هست چرا انجا لزومی میگویید؟ در بعض مسائل ما باید اول ثابت کنیم که عترت حق است با عترت مطلب را ثابت کنیم. با قران نمیتوانیم بعض مسائل را به اثبات برسانیم. ولی منافات ندارد و این معنایش این نیست که قران ظهور ندارد. نه بعضی از ایات قران ذی وجوه هستند ما نمیتوانیم به انها استدلال بکنیم. این هم به جای خودش درست است. نفی حجیت قران هم نمیکند.

هذا تمام الکلام در بحث تفصیل بین ظواهر کتاب و غیر ظواهر کتاب که این تفصیل بلا مفصّل است.

در ادامه مرحوم آخوند وارد اختلاف قرائات شده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo