< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مهدی گنجی

1401/11/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: القطع وأحکامه /عمل به قطع حاصل از مقدمات عقلیة /بررسی أخبار ناهیة

 

بررسي أخبار ناهيه از عمل به قطع حاصل شده از مقدمات عقليه

بحث حول أخباري هست که مي شود به آن ها يا اينکه تمسک کردند به آن ها براي ردع از عمل به قطع از طريق غير کتاب و سنت.

ادعا اين است که مفاد اين روايات اين است که اگر حکمي از غير کتاب و سنت به ما رسيد چه ظني چه قطعي واجب الامتثال نيست. حکمي لزوم امتثال دارد فعليت دارد که از طريق کتاب و سنت به ما برسد.

نتيجه اين است که اگر شما قطع پيدا کردي به يک حکم شرعي از غير کتاب و سنت آن حکم لزوم امتثال ندارد آن حکم مثلاً به تعبير أصوليين فعليت ندارد.

طوائف سه گانه أخبار ناهيه:

آن روايات را مرحوم شيخ أنصاري مفصل متعرض شده است و ما اين روايات را دسته بندي کرديم، سه طائفه از روايات است:

طائفه اولي: قول بدون سماع از ائمه عليهم السلام حرام است

طائفه اولي از روايات اين است که، مفادش اين است که بدون سماع از أئمه عليهم الصلاة و السلام قولي نگوييد "حرامٌ عليکم أن تقولوا بشيء ما لم تسمعوه منّا" تا از ما نشنيديد از طريق ما چيزي به شما نرسيده است حرام است حرفي در مورد دين بزنيد، قول که اينجا آمده يعني دين ديگر، راجع به دين نبايد حرفي بزنيد منحصر است حرف زدن از دين به سماع از ائمه عليهم الصلاة و السلام والا ما بايد سکوت کنيم، اين يک طائفه از روايات است.

«طائفه ثانيه» ثواب نداشتن أعمال بدون دلالت امام عليه السلام

طائفه دوم از روايات، روايات کثيره اي است که اگر انسان ها همه عمرشان را روزه بگيرند شب قائم الليل باشند روزگار در تمام دهرشان را حج بکنند و لم يکن بدلالةٍ من الامام هيچ فائده اي ندارد هباءً منثوراً است.

«لَوْ أَنَ‌ رَجُلًا قَامَ لَيْلَهُ وَ صَامَ‌ نَهَارَهُ‌ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ وَ يَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ» بشناسد ولي الله را به خاطر اين غرض، مهم اين است "فيکون اعماله بدلالته" عمل اگر به دلالت آن ها عمل به دلالت آن ها نباشد به گفته ي آن ها نباشد فرموده که "ما کان علي الله ثواب" هيچ حق ثوابي از ناحيه خداوند ندارد، بايد به دلالتِ إمام باشد.

آني که از طريق مقدمات عقليه مي رسيم آن به دلالت امام نيست که.

طائفه ثالثه: توبيخ عمل به قطع حاصله از عقل!

طائفه ي ثالثه اين است که بعضي روايات داريم در توبيخ بر .. توبيخ کرده است ما را بر اينکه به مقتضاي عقل مان حرف بزنيم، آني را که عقل مان مي گويد اعتنا کنيم مثل آني که در باب توبيخ أبان رسيد، أبان گفت، عرضم به خدمت شما:

"قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‌ مَا تَقُولُ فِي رَجُلٍ قَطَعَ‌ إِصْبَعاً" يک انگشتي از اصابع مرأة را قطع کرد "مِنْ أَصَابِعِ الْمَرْأَةِ كَمْ فِيهَا قَالَ عَشْرٌ مِنَ الْإِبِلِ" ده تا إبل

"قُلْتُ قَطَعَ اثْنَيْنِ قَالَ عِشْرُونَ قُلْتُ قَطَعَ ثَلَاثاً قَالَ ثَلَاثُونَ قُلْتُ قَطَعَ أَرْبَعاً" حالا چهارتا انگشت يک زن را بريد "قَالَ عِشْرُونَ" سه تا سي تا چهار تا بيست تا! اگر کسي خواست کمتر ديه بدهد بهتر است چهارتا را قطع کند به سه اکتفاء نکند.

"قُلْتُ سُبْحَانَ اللَّهِ" اين چه حکمي است؟!

"يَقْطَعُ ثَلَاثاً فَيَكُونُ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ وَ يَقْطَعُ أَرْبَعاً فَيَكُونُ عَلَيْهِ عِشْرُونَ إِنّ‌ هَذَا" اين منشأ هم داشته است که آمده از امام صادق عليه السلام سؤال کرده است مي گويد ما در کوفه بوديم همين حرف ها بود

"ان هذا كَانَ يَبْلُغُنَا وَ نَحْنُ بِالْعِرَاقِ فَنَبْرَأُ مِمَّنْ قَالَهُ" گفتيم اين ديگر چه حرفي است؟!

"وَ نَقُولُ الَّذِي جَاءَ بِهِ شَيْطَانٌ" خيلي تند هم بوده است مي گويد اين حکمِ شيطاني است.

"فَقَالَ مَهْلًا يَا أَبَانُ" آرام باش اينقدر تند نشو، تندي خوب نيست!

"هَكَذَا حَكَمَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلّم إِنَّ الْمَرْأَةَ تُقَابِلُ الرَّجُلَ إِلَى ثُلُثِ الدِّيَةِ" تا يک سوّم ديه زن با مرد مساوي اند

"فَإِذَا بَلَغَتِ الثُّلُثَ رَجَعَتْ إِلَى النِّصْفِ" پس يک سوّم شد ديه زن نصف مرد است از يک سوّم بالاتر.

"يَا أَبَانُ إِنَّكَ أَخَذْتَنِي بِالْقِيَاسِ وَ السُّنَّةُ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ"

تو با قياس با من بحث مي کني "والسنة اذا قيست محق الدين"

خب اين از راه عقلش، هر عقلي همينطور مي گويد، از راه عقلش حکم کرد حضرت منعش کرد گفت نبايد به حکم عقلت يقين هم داشت گفت شيطان اين را آورده است.

از سه دسته روايت ما استفاده مي کنيم اخباريين استفاده مي کردند که حکمي که به آن رسيدي از غير کتاب و سنت من غير حجج الله آن حکم حکميت ندارد آن وجوب امتثال ندارد قيمتي ندارد حتي قطع هم پيدا بکني که بعضي موردش قطع بود مثل روايت أبان، موردش قطع بود.

پاسخ هاي شيخ انصاري از سه طائفه روايات

خب مرحوم شيخ انصاري جواب داده:

«پاسخ شيخ از طائفه أولي» نهي از عمل به مقدمات عقليه موجبه ظن مثل استحسان است نه مقدمات عقليه موجب قطع

از طائفه اولي جواب داده است گفته است طائفه اولي ربطي به بحث ما ندارد. طائفه اولي که فرموده بايستي از ما بشنويد. از ما نشنويد قيمتي ندارد حرام است بدون سماع از ما، اين ها ناظر به رد قياس و استحسان و امثال اين ها ست که در زمان صادقين به اوج خودش رسيده بود و عامه چون محروم بودند از حجج الله و از آن طرف نيز پيغمبر اکرم گرفتار جنگ بودند نمي توانسته احکام را بيان کرد است و بيان نکرده است اگر هم فرموده "اليوم أکملتُ لکم دينکم" به اينکه يک مبين ديگري قرار داده است او بيان کند کمال پيدا کند دين، يک چيز طبيعي است همه آنچه پيغمبر اکرم فرموده است جمع کنيد باز مي بينيد يک جاهاي مانده تازه ائمه ما عليهم السلام که آمدند بيان کردند اين همه اصحاب داشتند اين همه سراغ علم آمدند، چهار هزار شاگرد داشته است امام صادق باز مي بينيم يک جاهايي کمبود نص داريم ديگر. در زمان خود پيغمبر پرواضح است که خيلي از احکام بيان نشده بود خب آن ها ائمه را نداشتند پناه بردند به عقل شان استحسان و مصالح مرسله قياس و أمثال ذلک، در آن جو فرموده که در آن حال و هوا فرموده که فقط از ما بشنويد اين نمي خواهد بگويد يعني اگر يک جايي هم از مقدمات صحيحه اي غير قياس قطع پيدا کردي آن قيمتي ندارد نه، فقط از من بشنو حقيقت را از من بگير اين معناش اين نيست که از يک راه درستي به حقيقت رسيدي اعتبار ندارد نه، اين به خاطر اينکه از غير ما بگيري در معرض خلاف واقعي در معرض اين است که به دين نرسي مي گويد حرف درست را از من بشنو حرف درست را واقعيت را از من بپرس، نه اينکه حالا اگر يک جايي تو از مقدمات درستي به يک واقعيتي رسيدي آن واقعيت ندارد اين دلالت ندارد کلام شيخ انصاري متين است، اين روايات ربطي ندارد به اينکه حکم شرعي منوط است که از ما ... حکم شرعي از اگر ما نشنوي آن حکميت ندارد، نه، راه وصول را .. حکم شرعي براي همه حکميت دارد مي خواهد بگويد راه پيدا کردنش ما هستيم از باب اينکه غير از ما در معرض خطر است در معرض خلاف واقع است آن راه ها را مي بنند، مي گويد از آن راه ها نرو، آن کتاب ها را مطالعه نکن بيا از من سؤال کن مسائلت را نه اينکه يک جايي هم از يک راه صحيحي قطع پيدا کردي حجيت ندارد اين ربطي به هم ندارد. طائفه اولي پرواضح است.

«پاسخ شيخ از طائفه ثانيه» عدم ترتب ثواب بر اعمال بدون دلالت امام از جهت نقصان اجزاء و شرائط است

أما طائفه ثانيه مرحوم شيخ انصاري در صدر کلامش از طائفه ثانيه جواب داده است، جواب داده فرموده:

اين رواياتي که مي گويد اگر به معرفت ما نباشد به دلالت ما نباشد ارزشي ندارد، به خاطر اينکه اين أعمالي به دلالت ما نيست از ما نمي پرسي ناقص است يا شرطي را ندارد يا جزئي را ندارد ناقص است. اينکه يک مرجع تقليدي بگويد توضيح المسائل را مطالعه کن از ما استفتاء کن وگرنه اعمالت ارزشي ندارد از باب اينکه اين اعمالي که انجام مي دهي درست نيست ديگر شرائط را ندارد اجزاء را ندارد. مثل اينکه صدقه بدهي مثلاً به مخالفين از مبغضين أهل بيت از باب اينکه مبغض اند! شرط صحت را ندارد ديگر يا شرط قبول را ندارد. و هکذا وضوء ميگيري انجور غسل مي کني انجور نماز مي خواني انجور اين ها همه شان مثلاً ثواب ندارد چون اين ها ناقص اند يا جزءاً يا شرطاً، شرطاً يا شرط صحت يا شرط قبول چون گفته ثواب ندارد.

ابتدا اينگونه جواب داده است کأنّ جواب اساسي اش همين است.

مناقشه استاد در «پاسخ شيخ به طائفه ثانيه» اجزاء و شرائط اعمال عامه نقصان ندارد.

لکن به ذهن ميايد اين حمل نادرست است اين تفصيل نادرست است اينکه ما بگوييم اعمال اين ها فاقد شرائط اند نه، اعمال اين ها خصوصاً مثل صدقه دادن خيلي بعيد است همه اين هايي که صدقه ... مراد از صدقه دادني که در روايت است صدقه اي باشد که مثلاً همراه خلاف شرع باشد، صدقه بدهد به مبغض أهل بيت لکونه مبغضاً اين ها خيلي بعيد است، حتي همان حجي را که انجام مي دهند بگوييم حجي که انجام مي دهند باطل است از اجزاءش نيست شرائطش نيست نه، در حج، در روزه مثلاً روزه آن ها با روزه ما فرقي نمي کند بگوييم اين ها باطل اند اجزاء و شرائطشان ناقص است اين ها بعيد است، اگر به دلالت ما نباشد به معرفت ولي الله نباشد ثواب ندارد چون اين ها فاقد جزء اند يا فاقد شرط اند نه اين بعيد است.

«پاسخ دوّم شيخ به طائفه ثانيه» عدم ترتب ثواب به معناي عدم قبول است نه عدم صحت

لذا آن جواب دوّم محمل دومش بهتر است شيخ انصاري گفت (أو):

يا اينکه ثواب ندارد چون ولايت ندارند، خالي از ولايت است که به ذهن همين ميايد روايت مي خواهد بگويد که اعمالي را که انجام مي دهند اگر معرفت ولي الله نباشد به دلالت ولي الله نباشد اينطور دارد "و لم يعرف ولاية ولي الله فيکون اعماله بدلالته فيواليه ما کان له علي الله ثوابٌ" ثواب ندارد اعمال اين ها درست هم هست ها ولي ثواب ندارد چون ثواب وقتي است که قبول باشد شرط قبول عمل ولايت است.

مرحوم آقاي خويي فرموده أصلاً باطل است اعمال اين ها چون ولايت ندارند يک بحثي است که آيا شرط صحّت عبادت ايمان است يا اسلام کافي است؟ مشهور ميگويند صحت عبادت اسلام است ايمان شرطش نيست مرحوم آقاي خويي فرموده نه، شرط صحت عبادت ايمان است ايمان نداري اين اعمالت باطل است اصلاً، ايمان يعني ولايت، ولايت نداري باطل است. يک بابي را مرحوم کليني در کافي منعقد کرده است رواياتي آورده است يکي از آنها همين روايت است، آنجا دارد تمام روزگارت روزه بگيري حج بياوري شب قيام ليل داشته باشي اعمالت هباءً منثوراً است ايشان از آنها استظهار کرده است يعني باطل است يک بحثي است ديگر.

اين درست که اين روايات جهت ولايت را مي گويد أما اينکه ادامه اش فرموده "ما کان له علي الله ثواب" ثوابي ندارد اين ارشاد به بطلان است که آقاي خويي مي گويد يا ثواب ندارد يعني قبول نمي شود که مشهور مي گويند و ما در ذهن ما همين است که اعمال آن ها صحيح است ولي مقبول واقع نمي شود به حکم اين روايات.

اينکه در بعضي از روايات هم هست که "کرماد هباءً منثوراً" باد اين ها را مي برد اين ها بيان هاي کنايي است، اين ها بيش از اينکه قبول نمي شود ازش استفاده نمي شود يا مبغض است، آقاي خويي به اين نکته (اشاره کرده) يادم آمد مي گويد:

خداوند بغض دارد نسبت به اين أعمالي که همراهش ولايت نيست آني که بغض دارد نمي شود صحيح باشد ما گفتيم نه، بغض هم مي شود باشد با صحّت جور در ميايد بغض حيثي است ديگر، خب تمام الکلام در جاي خودش.

طائفه ثانيه نيز هيچ ربطي به بحث ما ندارد، نمي خواهد بگويد بايد أحکام را از طريق حجج بداني نه، مي خواهد بگويد احکام را با ولايت بياوري، اين دو با هم خيلي فاصله دارند.

«پاسخ مشترک شيخ به طائفه اولي و ثانيه» قاطع به حکم شرعي از مقدمات عقليه به دلالت امام عليه السلام به حکم شرعي رسيده است!

يک جواب ديگري داده مرحوم شيخ انصاري بعد از اينکه مي گويد اين ها دلالت ندارد، دو طائفه دلالت ندارد يک جواب مشترکي مي گويد: فلو سلمنا اگر قبول کنيم که اين ها دلالت دارند که أحکام بايد معرفت شان از راه ائمه باشد از راه کتاب و سنت باشد، قبول کنيم اين روايات دلالت مي کند حکم خداوند حکمي است که بشناسي از طريق ائمه، مي گويد اگر گفتيم اين دلالت دارد باز مدعاي أخباريين ثابت نمي شود چرا؟

ايشان مي گويد صغري در محل کلامِ ما ممنوع است:

کسي که در مسأله ي محلِ ابتلاء قطع پيدا کرد از مقدمات عقليه خصوصاً با توجه به اينکه پيغمبر اکرم فرمود "ما من شيئ يقربکم الا بيان کردم و ما من شيء يبعدکم عن الشيطان الا بيان کردم" اگر در يک مسأله محل ابتلائي خصوصاً با اين نکته انسان از طريق غير کتاب و سنت قطع پيدا کرد اين مصداق خلاف روايات نيست، يکي از مصاديق روايات است، روايات چي مي گفت؟ مي گفت هر حکمي که از طريق ما باشد، خب مسأله محل ابتلاء است ما هم به آن يقين پيدا کرديم پس معلوم مي شود اين حکم از طريق آن هاست ديگر!

بعيد است محل ابتلاء باشد آن ها نگفته باشند، اگر ما از مقدمات عقليه يقين پيدا کرديم که اين حکمِ اين واقعه اين است، به ضم اينکه محل ابتلاء است نمي شود نگفته باشند ما به اين يقين مي رسيم که امام اين را فرموده، خب روايات چي مي گفت مي گفت هر چي را ما بگوييم خب ما هم به هر آنچه شما بگوييد رسيديم ديگر.

مناقشه خودِ شيخ در پاسخ مشترک: دلالت امام بر حکم شرعي وقتي صدق مي کند که از خود امام عليه السلام حکم را بشنويم نه به واسطه مقدمات عقليه

بعدش خودش جواب داده است مناقشه کرده است:

الا اينکه کسي ادعا بکند که روايات مقام اثبات را مي گويد، روايات مي گويد به دلالتِ ما به معرّفيت ما به کاشفيت ما بايد به حکم برسيد نه به حکمِ ما (منکشف نه) شما اگر به حکمي که ما گفتيم رسيديد به حکم خداوند رسيديد ولي لا بالدالّ ما، لا به دلالت ما مي گويد نه اين فائده اي ندارد.

الا أن يقال جواب مي دهد از آن وجه، الا أن يقال که روايات مي گويد بايد به دلالت ما باشد با تعريف ما باشد نه به حکمِ ما، ثبوت نيست اثبات است، منکشف نيست کاشف است، کاشفش ما بايد باشيم خب اينجا ولو شما به حکمي که شريعت آورده يقين پيدا کردي اصلاً حکم شريعت است ولي چون به دلالت ائمه نيست اين روايات منع مي کند.

پاسخ از مناقشه: رسيدن به حکم شرعي از بيان خودِ ائمه عليهم السلام يا به واسطه عقل فرقي ندارد.

پس اين جواب ما نادرست است الا أن يقال.. ولکن ادامه داده است، دوباره رفته به جواب هاي سابق، "ولکن قد عرفتَ" که آن روايات اينگونه دلالتي ندارد، فوقش آن روايات مي گويد بايد به حکمي که ائمه بيان کرده اند برسي حالا به بيان خودِ ائمه يا نه ائمه بيان کردند من از راه عقل بهش رسيدم.

مرحوم شيخ انصاري مي گويد "لکن قد عرفت عدم دلالت آن أخبار" خيلي مؤونه مي خواهد که حکم وقتي حکم است که من شما را به آن راهنمايي کنم، فوقش مي گوييم حکم حکمي است که ما گفته باشيم اما شما به گفته ما برسيد با عقلت يا به گفته ي ما. غايت دلالت روايات اين است که آن که تو رسيدي حکم ما باشد اما به دلالت ما باشد نه، مي گويد دلالت بر اين ندارد، حکم ما بايد باشد حکمي باشد ما بيان کرده باشيم عيب ندارد، حکمي باشد ما بيان کرديم اما اين حکمي که ما بيان کرديم شما به اين حکم بيان شده ما، حکمي که به دلالت ما است ولي تو به اين حکمي که ما دلالت کرديم با عقلت برسي.

حکم را امام بيان کرده است ولي من به حکمي که امام بيان کرده دلالت کرده به وسيله عقل برسم، عقل من بگويد که اين حکم را امام بيان کرده است محلّ ابتداء است نمي شود بيان نکرده باشد يقين پيدا کردم که امام اين حکم را بيان کرده است خب اين حکم به دلالت امام است ديگر، به بيان امام است از خودم در نياورم ديگر قياسي ها از خودشان در مي آورند

بعبارة أخري: ببينيد ما اگر تنزل کنيم بگوييم روايات مرتبط به مقام هستند غايتش اين است که حکمي حکم است که ائمه بيان کرده باشند اما اينکه بيان کرده باشند من به بيان آن ها از خودشان سؤال بکنم به آن برسم يا به عقلم برسم در مقابل آن حکمي قياس مي گويد که ان را بيان نکردند، بايد حکم به بيان امام باشد به دلالت امام باشد اما به دلالت امام حتي به اين معني که شما که مي رسي بايد به دلالت امام باشد نه ديگر دلالت ندارد.

مرحوم شيخ انصاري مي گويد غايت دلالت روايات اين است که آن منکشف بايد بيانش کرده باشد خداوند يا امام منکشف را، نه اينکه کاشف شما هم بايد بيان آن ها باشد.

پاسخ ديگر شيخ: اگر دلالت امام بر حکم شرعي بر قطع به حکم شرعي از مقدمات عقليه صدق نکند لازمه اش تعارض بين نقل ظني و عقل قطعي است که قطع مقدم است!

ثانياً: باز فرموده است که اگر کسي آمد گفت نه بايد به دلالت امام باشد بيان هم کرده است امام، حکم را بيان کرده است محل ابتلاء بوده است قطعاً بيان کرده است پيغمبر قطعاً بيان کرده است ولي چون شما از طريق عقلت به آن بيان مي رسي مي گويد فايده ندارد مي گويد اگر چنين باشد اينجا داخل مي شود در تعارض عقل و نقل. اگر روايت بگويد اين به درد نمي خورد اين نقل است پيغمبر بيان کرده است دلالت کرده است امام بيان کرده است دلالت کرده است ولي من به اين با مقدمه عقليه رسيدم به اينکه پيغمبر بيان کرده است امام دلالت کرده است شيخ مي گويد: اين تعارض عقل و نقل است، عقل مي گويد بابا يقيناً من رسيده ام به بيان امام باز مي گويي وجوب امتثال ندارد؟! من رسيده ام به حکمي که امام بيانش کرده است دلالت کرده است مي گوييد عقل اينجا مي گويد واجب است امتثالش، آن وقت روايات مي گويد واجب نيست امتثالش، سلمنا ديگر! اگر قبول کنيم دلالت روايات را بر اين معنا لازمه اش تعارض عقل و نقل است، عقل مي گويد بايد امتثال بکني نقل مي گويد امتثال ندارد! وچون نقل ظنّي است و عقل قطعي است حکم عقل بر حکم نقل مقدم است پس باز ما نمي توانيم به مدلول اين روايات عمل کنيم.

خلاصه ي پاسخ هاي شيخ به دو طائفه أولي و ثانيه

مرحوم شيخ سه مرحله براي اين روايات، دو طائفه از روايات بيان کرد:

اول يکي يکي گفت آن طائفه اولي اونجور مي گويد طائفه ثانيه آنجور مي گويد ربطي به بحث ندارد نمي خواهد بگويد بايد حکم شريعت وقتي فعلي است که به دلالت امام باشد. يک مرحله است.

مرحله دوم آمد گفت: عيب ندارد به دلالت امام دلالت دارد، خب شما با عقلت مي رسي به حکمي که به دلالت امام است صغري محقق است.

مرحله سوّم آمد گفت: نه به دلالت امام يعني خودت نيز بايد به همان راهنمايي امام به آن رسيده باشي، مي گويد اينگونه باشد تعارض عقل و نقل است و در تعارض عقل و نقل عقل مقدم بر نقل است، نقل ظني است عقل قطعي است، معنا ندارد من يقين پيدا کردم اين حکم را امام بيان کرده است منتهي يقينم از راه عقل است بگوييم اين وجوب اطاعت ندارد اين نمي شود.

«پاسخ شيخ از طائفه ثالثه» توبيخ از جهت طي مقدمات است نه عمل به قطع

بعد آمده است آن روايات طائفه ثالثه را در آخر کلامش جواب داده است، طائفه ثالثه را گفته است که در طائفه ثالثه فرموده است: طائفه ثالثه ما را منع مي کند از آن راه رفتن! امام صادق ابان را توبيخ کرد منتهي نه اينکه توبيخ کرد چرا به قطعت عمل مي کني نه توبيخ کرد چرا از اين راه رفتي چرا قياس کردي؟ او را راه قياس رفت او از راه عقلش رفت توبيخ بر اين طي مقدمات است نه بر عمل به قطعش بعد از حصول قطع.

«توصيه مرحوم شيخ» در مصالح و مفاسد احکام و امثال آن غور نکنيد!

و يک توصيه نيز کرده است مرحوم شيخ انصاري، مي گويد شايد هم مي گويد حرام است اينکه بعضي ها غور کنند در مصالح احکام و مفاسد احکام، حِکم احکام مي گويد اين ممنوع است شرعاً چرا؟ مي گويد اگر غور بکنيد مثل بعضي ها که اينطوري هستند ديگر مهم براي شان مصالح و مفاسد است نه ظواهر. آن ها مي گويند ما باطني هستيم شما ظاهر گرا هستيد، مي گويد نه اين راه را نرويد چون اين سبب مي شود راست مي گويد اين حرف حساب است ها! اگر شما به مصالح و مفاسد بپردازي و در اين ها غور کني بعضاً به ظواهر گير مي کني وثوق پيدا نمي کني ظواهر را عمل نمي کني! اين ما را ديديم آن هايي که با عقل بيشتر سر و کار دارند ظواهر را کنار مي گذارند مي گويند اين ظاهر قابل التزام نيست به همان حکم عقلي که دارند.

اينکه مي گويند اهل فلسفه فقيه بشوند خطرناک هستند في الجملة نکته ش همين است، اهل فلسفه باشي خيلي سخت است که ... هستند بعضي ها توانستند تفکيک کنند ها، ولي خيلي سخت است اهل فلسفه اهل دقت سبب مي شود يک ظواهري را کنار بگذارند با عقل شان جور در نميايد آن مصالح و مفاسد مخيلاتي که پيش خودشان درست کردند شيخ انصاري مي گويد مانع مي شود وثوق که پيدا کند به ظهور، ظهور را کنار مي گذارد خطرناک است اين است که مي گويد جايز نيست، ظاهر کلام شيخ انصاري اين است که مي گويد جايز نيست غور در مصالح و مفاسد و حِکَم همين هايي که تاثير گذار است در رسيدن به حکم شارع آن ها را گفته است ممنوع است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo