< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مهدی گنجی

1401/11/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: القطع وأحکامه/قطع قطاع /أقوال در مسأله قطع قطاع ـ قطع طریقي

 

مراد از قطاع کيست؟

بحث در قطع قطاع بود که بعضي از أصوليين قطع قطاع را حجّت نمي دانند، عرض کرديم مقصود از قطاع کما هو الظاهر عرفاً کسي است که از مقدماتي که موجب قطع نمي شود او قطع پيدا مي کند، انسان ها مختلف اند غالب انسان ها مشترک اند از چيزهايي که قطع پيدا مي شود (چيزهاي متعارف) براي غالب شان قطع پيدا مي شود ولي بعض ها هم غير متعارف اند در هر دو طرف قضيه. از آن مبادي و مقدماتي که براي عموم مردم، غالب مردم قطع حاصل مي شود براي آن ها قطع حاصل نمي شود سخت است که قطع پيدا کنند يک حالتي شايد بعضي اوقات مرض باشد که مي گوييم واضح است مي گويد من يقين پيدا نمي کنم.

عکس آن همينطور است بعضي حالا آدم هاي ساده اي هستند چه بسا مريض هستند که تند تند قطع پيدا مي کنند بحث ما در همين قسم است. کساني که سريع القطع اند نه به خاطر اينکه ذکي اند فطن اند سريع القطع اند، چون که ساده هستند مريض هستند التفات ندارند به بعض جهات، زود قطع پيدا مي کنند، در حالات نفساني زمينه هاي فکري خيلي مؤثر است، چه بسا مثلاً آدم حساب مي کند زنان راجع به بعضي از مسائل زودتر قطع پيدا مي کنند تا راجع به مسائل ديگر، هم نوع مسائل مؤثر است هم اشخاص مؤثر است هم زمانه مؤثر است خيلي چيز ها يکيش هم مريض بودن مؤثر است.

بحث در قطع قطاع است که سريع القطع است از چيزهايي که لا يحصل منه القطع آيا اين حجت است يا نه؟

أقوال در حجيت قطع قطّاع

بعضي گفته اند اين قطع ارزشي ندارد قطعي که از پريدن کلاغ قطع پيدا مي کند که حکم خداوند اين است چه ارزشي دارد؟

بعضي ها هم شايد مشهور بلکه قطعاً مشهور اين است که لا فرق بين قطع قطاع و قطع ديگران.

مختار استاد: تفصيل در حجيت قطع قطاع بين منجزيت که حجت است چون هتک مولا صدق مي کند و بين معذريت که حجت نيست.

ولکن در ذهن ما اين است که بايد تفصيل داد در قطع قطاع:

نسبت به تنجز، نسبت به استحقاق عقوبت فرقي بين قطاع و غير قطاع نيست. وقتي قطاع قطع پيدا کرده است اين حکم حکم خداست مخالفت آن مخالفت حکم خداوند است اين مصداق هتک است ديگر. دارد مبيند هتک مي کند ولو به غلط! ما در تجري مي گفتيم استحقاق عقوبت است، غلط بود تجري اين ديگر بدتر از آن نيست که. تجري فرض اين بود که خلاف واقع است اين نه، بعضي اوقات مطابق واقع است بعضي اوقات مخالف واقع است.

شايد آن هايي که مي گويند مثل شيخ انصاري تجري استحقاق عقوب ندارد در قطاع بگويد استحقاق عقوبت هست، دارد مي بيند که اين فعل حرام است باز هم انجام مي دهد اين ديگر از قطع خلاف واقع کمتر نيست.

در ناحيه تنجز و استحقاق عقوبت، مهم آن نکته هتک است اين الآن مي بيند هتک مي کند، گه گاهي از ما سؤال مي کنند مي گويد مثلاً سنش کم بوده و روزه اش را مي خورده است کفاره دارد يا نه؟ مي گوييم ببنيد آنوقت که روزه را مي خورد احساس ميکرد دارد هتک مي کند خلاف مي کند اين مي شود متعمد، موضوع کفاره. اما اگر ان وقت که مي خورد احساس نمي کرد مي گفت معلوم نيست شايد سن ما کم است خداوند از ما نمي خواهد شايد هنوز توان آن طوري نداريم، نه سال ده سال توان ندارد، شايد اينکه مادرمان مي گويد روزه نگير او درست مي گويد اين شايد ها سبب مي شود که در آن حال احساس نکند که دارد عصيان مي کند کفاره مي گوييم ندارد.

قطع قطاع در اينکه منجز است مخالفتش استحقاق عقوبت دارد احساس مي کند دارد هتک مي کند مولا را، خودش احساس مي کند دارد هتک مي کند مولا را باز مي گوييد استحقاق عقوبت ندارد اينکه معنا ندارد، در ناحيه تنجز استحقاق عقوبت ما گيري نداريم.

إنما الکلام در ناحيه معذوريت است، قطع پيدا کرده است اينجا حکم نيست کلام مرحوم آخوند که گفتيم در بحث قطع گفت قطع عذر نيست اينجا را مي گفت "اذا کان عن تقصير". يا عبارتي که از شيخ انصاري در آن نوشته آورديم، شيخ انصاري مي گويد قطعش عذر نيست اينجا را مي گويد، قطع پيدا کرده است از اسباب غير متعارف که خداوند اينجا حکم ندارد و قطعش عمل کرد اتفاقاً آيا معذور است؟ بحث اينجاست آن يکي بحث ندارد.

خواب ديد که نماز جمعه واجب نيست خواب ديده است ديگر، از آن خواب نيز قطع پيدا کرده است لکن غير متعارف قطع پيدا کرده است، بعضي از خواب ها قطعش متعارف است، يک خواب هايي که همينطوري زياد خورده زياد خوابيده همينطور يک چيزهايي به خوابش آمده يقين پيدا کرده است.

قرآن استخاره کرده است که مثلاً نماز جمعه واجب است يا نه بعد ﴿أحلّ الله البيع﴾ آمد أوّل استخاره اش، گفت پس نماز جمعه يقيناً واجب نيست، قطع پيدا کرد، ديديم بعضي از آدم اينگونه هستند و زود قطع پيدا مي کنند ساده اند بندگان خدا، بسيط اند احتمالات خلاف به ذهن شان نميايد، خب نماز جمه را ترک کرد بعد معلوم شد که نماز جمعه واجب است، بحث در اين است که عقوبت مولي اينجا به جا هست يا نه؟ قطع قطاع عذر هست لو خالف الواقع يا عذر نيست؟

ارتکاز ما اين است که عذر نيست، اينطور آدمي بايد احتياط کند به قطع خود عمل نکند، مثل بعضي از طلبه ها که يک خورده درس خارج خوندند زود قطع پيدا مي کنند بر خلاف فتواي مقلَّدشان، مي گويند چه کار کنيم؟ مي گوييم احتياط اين است که به آن فتوا عمل کنيد به قطعت عمل نکن.

قطعي که از راه غير متعارف است مقدماتش مقدمات عقلائيه نيست قطعي که از عدم بررسي جوانب به دست آمده است، چون جوانب را بررسي نکرده است قطع پيدا کرده است در ذهن ما اين است که اگر اين قطع خلاف واقع بود و قاطع به مخالفت واقع افتاد معذور نيست.

بحث در همين است که مردم مي گويند چقدر زود قطع پيدا کردي؟ مي گويد ماييم ديگر قطع پيدا کردم! حالا به قطعش عمل مي کند به خلاف واقع افتاد مولا اگر چوبش بزند مردم مي گويند چرا؟ يا مي گويند حقش هست.

قطع قطاع در جايي است که از اسباب غير متعارف است و قدر متيقنش (خوب شد ايشان اين را گفت يادم آمد) آن جايي است که خودش نيز متوجه است. متوجه هست که اين زود قطع پيدا مي کند قطاع است به قطاع بودنش التفات دارد، خيلي ها اينگونه هستند ديگر، بعضي ها هم نه، مي گويند مردم اشتباه مي کنند ولي خيلي از قطاع ها که آدم هاي بسيطي هستند ساده اي هستند اعتراف دارند مي گويند ما زود قطع پيدا مي کنيم.

در جايي که قطاع اعتراف دارد که قطاع است اگر به قطعش عمل کند و به خلاف واقع بيفتد اين عند العقلاء معذور نيست اگر مولا او را چوب بزند عقلاء مولا را مذمّت نمي کنند. نمي گويند عقابت ظلم است! مي گويند چرا نماز جمعه نخواندي مي گويد يقين پيدا کردم مي گويند از کجا يقين پيدا کردي؟ اين را مي گويند

گه گاهي مي گويند از کجا يقين پيدا کردي، اگر جاي آن را يک جاي نامناسبي بگويند پذيرفته نيست، تو از کجا يقين داري که اين حرف هست؟! يقينش را کَلا يقين مي دانند.

نکته اش تحليل اش اين است در قطوعي که خلاف واقع هستند معذوريت هست أمّا نکته ي معذوريت اين نيست که قطع پيدا کرده است، قطع منشأ معذوريت نيست که، نکته ي اينکه در قطع هاي خلافِ واقع شخص را معذور مي دانند چون او را جاهل مي دانند مي گويند اين مخالف اش عن علم نبوده است، مخالفت عن علم، عصيان استحقاق عقوبت دارد اين مخالفتش عن علم نبوده است، موضوع عصيان استحقاق عقوبت مخالفت عن علم است، حالا مي خواهد مطابق واقع باشد يا نه، مخالفت عن علم، جاهل عقوبت ندارد مخالفت عن علم، والا قبيح است عقاب بلا بيان، در قاطعي که قطعش بر خلاف واقع است او را عقاب نمي کنند چرا؟

چون جهل اش را عذر مي بينند، مي گويند اين مخالفتش عن علم نبوده است، جهلش را عذر مي دانند و عقوبتش را صحيح نمي دانند، در کسي که قطاع هست جهلش را، اين عبارت ي خورده اي ضيق خناق بود، عقلاء در جايي که ... بيان بهتر:

عقلاء در جايي که بيان ندارد عقابش را قبيح مي دانند، مبرر. کسيکه به قطعش عمل کند خلاف واقع دربيايد مي گويند مولا مبرر ندارد که عقوبتش کند، مبرر ندارد، اين مخالفتش عن علم نبوده است مبرر ندارد مولا، اما در جايي که قطاع باشد و مخالفت واقع کرده باشد عقلاء درست است که اين مخالفتش را عن علم نمي بينند اين قبول است ولکن مبرر براي عقبوت مي بينند جهلش را عذر نمي بينند. اين شخص با قاطع هاي ديگري که خلاف واقع اند از نظر جهل شريک است آن ها جاهل اند به واقع اين هم همينطور، جهل مرکب است ديگر، منتهي جهل آن ها را عقلاء مبرر عذر مي بينند، براي عقبوتش مبرري نمي بينند ولي در اينجا اينکه جاهلانه اين کار کردي منشأش راه درستي چون نرفته بودي، درست است از روي جهل اين کار را کردي ولي چون از راه درستي نرفتي اين جهل معذر نيست، مولا مبرر دارد. در موارد قطع خلاف واقع آن که مانع از عقوبت است، جهل او است، چون جاهل است مبرر عقوبت مولا ندارد. أمّا در قطاع جهلش را عذر نمي بينند مبرر مي بينند براي مولا چرا جهلت را برطرف نکردي؟ چرا به اين جهل افتادي؟ تو که ميدانستي آدم نامتعارفي هستي؟ از ديگران مي رفتي سؤال مي کردي دنبال مي کردي.

اين جهل در اين حال در حق کسيکه خودش را غير متعارف ميبنند، جهلش را عقلاء عذر نمي بينند، مخالفتش را مستحق عقوبت مبينند.

حاصل الکلام: اگر شخصي قطاع بود و به قطعش عمل کرد و به خلاف واقع افتاد اين داخل در جهّال است، جهلش در اينجا عند العقلاء عذر نيست، جهل اين را مبررِ معذوريت نمي بينند بلکه کوتاهي اش را مبرر مي بينند براي اينکه عقبوتش صحيح باشد.

اين ها اصطلاحات و فني گفتن و اين هاست ها! آن چيز واضح عرفي اش همين است: اگر يک قطاعي به قطعش عمل کند به خلاف واقع بيفتد مولا چوبش بزند مي گويد آقا من قطع داشتم مي گويد بي خود قطع داشتي تو که ميدانستي قطع هايت همينطور تند تند ميايد.

قطاعي که مي داند آدم غير متعارفي است، زود قطع مي کند به خلاف واقع هم افتاده است، اين را شما ببنيد انصاف بدهيد که عقوبتش ظلم است واقعاً يا ظلم نيست، اين ها مرحوم آخوند مرحوم شيخ اين ها در ارتکازشان همين بوده است ارتکازشان درست عمل کرده است ولي در جايي که مي خواسته اند بحث فني کنند گفته اند حجيت قطع ذاتي است قابل انفکاک نيست، اين ها از قلم شان طبق ارتکازشان صادر شده است، فني اش گفته اند نه، کي گفته هر ديدني ارزش دارد، ديدن قطاع چه ارزشي دارد عند العقلاء.

 

سؤال: عقلاء قطع قطاع را در مرحله تنجز هم منجز نمي بينند؟

پاسخ به سؤال: نه، بيان .. چرا، او چون دارد مي بيند احساس .. بابا تجري که بيان نبود، با اينکه خلاف واقع است ولي چون احساس مي کند دارد هتک مي کند، آن مهم أمر قلبي است، در عصيان مهم آن أمر قلبي است که دارد ميبند هتک مي کند مولا را.

 

همينطور هم هست ها! البته خيلي جاها که مي گويند قطع پيدا کردم دروغ است اما جاهايي که احساس کنيم راست مي گويد حقش يک دانه چک است بزنيم که چرا...

هذا تمام الکلام در قطع طريقي.

حجيت و عدم حجيت قطع قطاع در قطع موضوع به يد مولا است.

أما قطع موضوعي: أمرش أوضح است ديگر اذا قطعتَ قطع موضوعي همه مي گويند به يد مولا است. ممکن است بگويد "اذا قطعتَ و لم تکن قطاعا" ميتواند بگويد "اذا قطعت از اسباب عاديه مي تواند بگويد "اذا قطعت بالکتاب و السنة" به يد اوست، قطع موضوعي که اخذ کرده است ممکن است مطلق القطع را اخذ کند، ممکن است هم ضيق کند، قطع موضوعي از محل بحث خارج است آن واضح است که به يد مولا است، قطع موضوعي شامل قطاع مي شود يا نه مي گوييم آن به يد مولاست که مطلق قرار داده يا نه.

در مقام اثبات: آيا أدله اي که قطع موضوعي در آن ها اخذ شده اطلاق دارند که شامل قطع قطاع شوند يا اطلاق ندارند؟ مختار استاد: اطلاق مشکل است، منصرف به افراد متعارف است.

بله يک حرف هست، يک حرف استظهاري است، مقام ثبوت به يد مولا است، يک بحث اثباتي دارد استظهاري دارد که اگر گفت "اذا قطعتَ برکعتين أوليين" آيا اطلاق دارد قطع قطاع را مي گيرد يا نه؟

بعضي ادعا مي کنند که اگر قطع در خطاب اخذ شد متعارف را مي گيرد انصراف دارد از غير متعارف، لا أقلّ اطلاق ندارد، اين ها در أدله شکوک هم گفته اند "اذا شککت بين الثلاث و الأربع فابن علي الأربع" آيا کثير الشک را مي گيرد يا نه؟ بعضي ها گفته اند از اول کثير الشک را نمي گيرد ما نياز به روايات کثير الشک نداريم، از اول اطلاق نمي گيرد.

ما در وسواس هم همين حرف را زديم، گفتيم اگر خطابي گفت "اذا قطعتَ بأوليين" نمازت صحيح است، قطع وسواسي را نمي گيرد، وسواسي قطع هم نداشته باشد به أوليين نمازش صحيح است، انصراف دارد قطع از قطع وسواسي، آن غير متعارف است.

مقصود اين است که قطع موضوعي در مقام ثبوت به يد مولا است چطور؟ مطلق أخذ کند مطلق است قطع قطاع را مي گيرد، مقيد أخذ کند نمي گيرد، ثبوتاً به يد مولا ست أما اثباتاً اگر قطع را در خطابش أخذ کرد اطلاق دارد يا نه؟ فيه کلامٌ بعضي مي گويند نه اطلاق ندارد ما هم در ذهن ما همين است خطاب منصرف به متعارف است، "اذا قطعتَ" اطلاقش مشکل است که قطاع را بگيرد.

وتتمة الکلام در فقه است، موردي بايد بحث کرد اينها را، حالا في الجمله همين است أمّا يک موردي ممکن است بگوييم اطلاق دارد.

هذا تمام الکلام در أمر ششم.

أمر هفتم: حجيت قطع طريقي مطلقا

أمّا أمر هفتم: مشابه همين است از يک جهت. اختلافي است بين أصوليين و أخباريين که به ذهن ميايد که مرحوم شيخ انصاري که بحث قطع را به علم اصول اضافه کرده است، بحث قطع در اصول سابقين نيست، شيخ انصاري يک مبحثي را به عنوان قطع مطرح کرده است نکته ي أصلي اش ردّ أخباريين است، همين بحثي که مي خواهيم بکنيم، آن ها مقدماتي بود اصل همين است، اختلافي بين أخباريين و أصوليين.

نزاع شيخ و آخوند در استظهار از کلمات أخباريين:

شيخ: أخباري ها کبرويا منکر حجيت قطع حاصل از غير کتاب و سنّت هستند.

آخوند: أخباري ها صغروياً منکر حصول قطع از غير کتاب و سنّت هستند.

شيخ انصاري نسبت داده است به أخباريين که مي گويند: قطع به حکم شرعي از غير کتاب و سنّت حجت نيست قطعي حجت است که از کتاب و سنّت باشد.

مرحوم آخوند اين را نپسنديده است گفته است نه، أخباريين اين را نمي گويند اينقدر بي ربط صحبت نمي کنند، قطع به حکم شرعي پيدا کرديم حجت نيست، مرحوم آخوند ادعا کرده است که أخباريين صغري را منکر هستند مي گويند از غير کتاب و سنّت قطع پيدا نمي شود به حکم شرعي! ملازمه را منکر اند، منکر حصول قطع اند نه منکر حجيت قطع.

يک اختلاف بين شيخ انصاري و آخوند است در استظهار از کلمات أخباريين، که أخباريين چه مي گويند؟

مختار استاد: کلمات أخباريين مختلف است هم انکار کبري مي کنند هم انکار حصول قطع!

ما که قديما فرصتي داشتيم، اين ها را نگاه کرديم، کلمات مرحوم استرآبادي و ديگران ديگران، ما به اين نتيجه رسيديم که آن ها دو گونه صحبت کرده اند، بعضي از أخباريين ظاهر کلام شان اين است که قطعي که حاصل مي شود از کتاب و سنّت حجت است و قطعي که حاصل مي شود به حکم شرعي از غير کتاب و سنّت حجت نيست همانطور که شيخ مي گويد.

بعضي کلمات شان هم مثل حرف آخوند است ي خورده دقيق ترند، أخباريوني هستند که کَمَکَي تفکر دارند، مي دانيد، مي دانيد که أصل در أخباريين عدم تفکر است (أصلش اين است استثناء هم دارد) از قديم هم مي گفته اند اگر حال نداري فکر کني اخباري بشو فکر نمي خواهد، عن .. عن .. عن مي کند.

أخباريگري راحتي است اخبار را مي گذارد جلوش مينويسد ديگر! تکفر نمي خواهد، اين است مرحوم آخوند کلمات آن بعض را ديده است که مي گويد نه، از غير کتاب و سنّت قطع حاصل نمي شود أصلاً، در ذهن ما اين است که دوگونه صحبت کرده اند، أصلا گاه گاهي يک مؤلف دو گونه صحبت کرده است، شيخ يک جا يک گونه صحبت کرده است، يک جا يک گونه ي ديگر!

علامه در چهار کتابش چهار گونه صحبت کرده است، حالا أخباريين بعضي آن طور بحث کرده اند ...

حالا گفتند يا نه ما بايد بحث کنيم در دو مرحله :

مرحلة أوّل: مي شود از غير کتاب و سنّت ما قطع پيدا کنيم به حکم شرعي؟ حصول قطع را بحث کنيم.

مي شود با همان عقل مان به حکم شرعي برسيم يا نمي شود؟ اصوليين ادعا دارند مي شود. از راه تنقيح ملاکات (خطاب شرعي نيست که) تنقيح ملاک قطعي، ملازمات، استلزامات، ملازمه بين وجوب ذي المقدمه و وجوب مقدمه.

ما از اين ملازمه عقليه مي رسيم به وجوب شرعي! مي گوييم مقدمه واجب، واجب است ترتب با حکم عقلي نائيني درست مي کند مي رسد به حکم شرعي أمر مهم عند عصيان أهمّ و مواردي ديگري.

أصوليين ميگويند مي شود که ما عقل مان بدون خطاب (خطابي در کار نيست) برسيم به حکم شرعي.

أخباريون مي گويند ممکن نيست، عقل هم دوگونه است: عقل نظري و عقل عملي

عقل نظري فقط مثلاً ادراک است، نظر است، ملازمه است بين وجوب مقدمه و جوب ذي المقدمة.

عقل عملي هم مي گويد الظلم قبيحٌ يعني لا يبنغي فعله يا ينبغي ترکه.

آنکه ادراک عقل اگر مربوط به عمل شود مي گويند عقل عملي، اگر ارتباط به عمل ندارد فقط يک واقعيتي را ادراک مي کند مي شود عقل نظري، ما در هردو بحث مي کنيم، آيا با عقل نظري مي توانيم به حکم شرعي برسيم؟ آيا با عقل عملي مي توانيم به حکم شرعي برسيم؟

هر دو را أخباريين منکرند مي گويند "ان دين الله لا يصاب به العقول" عقل به حکم شرعي نمي رسد نه نظري آن و نه عملي آن.

ببينيم به چه بياني نمي رسند؟ استدلال کرده اند نه اينکه به آيه و روايت تمسک کرده باشند. دليل عقلي آورده اند که مرحوم شيخ انصاري مفصل وارد اين بحث شده است و أخباريين را بساط شان را جمع کرده است.

يکي از اساس اختلافات اخباريين اصوليين همين است، که در چندجا با هم اختلاف دارند، از مهم ترينش همين است، اخباريين عقل را تعطيل مي کنند در احکام شرعيه حالا يا صغروياً يا کبروياً، و اصوليين ... أصلاً اتهامي که از ناحيه أخباريين به أصوليين رسيده است همين است، لبه تيز شمشير آن ها به سمت أصوليين همين است که اين ها دين خدا را خراب کرده اند با عقل، به دين خدا مي گويند مي رسيم! اين خيلي مهم است اختلاف شديد شان .. حالا مثلاً اخباريين احتياطي اند در شبهات وجوبيه، اين ها خيلي مهم نيست، مهم ترين اختلاف أصولي و أخباري در همين است که آن ها عقل را تعطيل مي کنند و أصوليين عقل را تحصيل مي کنند، نگاهش کنيد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo