< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مهدی گنجی

1401/11/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: القطع وأحکامه/موافقة التزامیة /مانعیت موافقة التزامیة از عمل به اصول

 

وجوب موافقة التزامیة

بررسي مانعيت وجوب موافقت التزاميه از جريان أصول عمليه

بحث در اين بود که آيا وجوب موافقت التزاميه يا حرمت مخالفت التزاميه، فرق نمي کند، اين ها مثل وجوب موافقت قطعيه حرمت مخالفت قطعيه، مانع از جريان أصول عمليه هستند يا نه؟

در يک جايي اگر از جريان اصول عمليه مخالفت قطعيه لازم نيامد، تعبير صحيح تر: اذن در مخالفت عمليه لازم نيامد، مثل دوران أمر بين محذورين برائت از حرمت با برائت از وجوب، اذن در مخالفت عمليه نيست. چون إمکان ندارد مخالفت عمليه قطعيه ولي مخالفت التزاميه لازم مياد هم واجب نباشد هم حرام نباشد خلاف آني است که در واقع يا واجب است يا حرام، آيا لزوم إذن در مخالفت التزاميه مثل لزوم إذن در مخالفت قطعيه مانع از جريان أصول عمليه هست يا نيست؟

که عرض کرديم يک بحث اصولي است بحث فقهي نيست بحث کلامي نيست. در حقيقت بحث مي کنيم که آيا أدله أصول عمليه اطلاق دارند، شامل مي شود جايي را که از جريان شان اذن در مخالفت التزاميه لازم بياد يا اطلاق ندارند؟ مثل مخالفت عمليه که در آنجا در بحث برائت بحث کرده اند.

اگر ملاحظه کرده باشيد اينجا کلمات زيادي گفته شده در طرح بحث که چگونه بحث را طرح کنيم، مثل مرحوم آخوند طرح بحث کنيم؟ يا مثل ديگران؟ فرق اينجا با بحث برائت و اشتغال چيست؟ ديگر آن ها تطويل بلا طائل است.

مهم همين است که ببينيم آيا لزوم إذن در مخالفت التزاميه مانع از جريان اصل عملي مي شود يا نه؟ اين مهم است.

مقدمه بحث: بررسي وجوب موافقت التزاميه و حرمت مخالفت التزاميه

براي اين مهم بايد اول مقدمتاً بحث کنيم آيا موافقت التزاميه واجب است يا نه؟ مخالفتش حرام است يا نه؟ اگر موافقت التزاميه واجب نبود مخالفتش حرام نبود بحث از اساس ويران است، مشکل نداريم.

آيا موافقت التزاميه مخالفت التزاميه مثل موافقت عمليه مخالفت عمليه است؟ که موافقت عمليه واجب (است) أطيعوا الله، مخالفت عمليه حرام (است) عصيان نکن خدا را، آيا اين هم مثل آن واجب است يا نه دليل بر وجوب نداريم؟

در دو مرحله بحث مي کنيم:

مرحله أولي اين است که أصلاً مواففت التزاميه يعني چي؟

مرحله دوم بحث مي کنيم آيا واجب است موافقت التزاميه يا نه؟

مرحله أولي: معناي موافقت التزاميه

أما مرحله اولي، موافقت التزاميه چيست؟ أصلا قابليت تکليف دارد يا ندارد؟ جاي بحث دارد يا ندارد؟ سه نظريه در اينجا هست:

نظريه أوّل: موافقت التزاميه به معناي عقد القلب است که وجوب و عدم آن بي معناست.

يک نظريه اين است که موافقت التزاميه يکي از عوارض قلب است، يکي از حالات قلب انسان است، عقد القلب، ملتزم بشوم که اين حکم خداست يعني در قلبم اين حالت پيدا بشود، يک حالت قلبي است و تابع علل خودش است، فعل نيست، در حيطه قدرت شما نيست. مثل حب و بغض، حب و بغض تابع علت خودش است، براي يک چيزي علت پيدا شود براي حبش، حب حاصل مي شود. علّت پيدا مي شود براي بغضش بغض پيدا مي شود، التزام قلبي هم اينطوري است، اگر يقين داري نماز واجب است خب در قلبت گره مي خورد وجوب نماز، اگر يقين نداري عقد قلب پيدا نمي شود، عقد القلب يک أمري است که حادث مي شود معلول علم شماست. به خداوند علم داري به وجود باري علم داري به پيغمبر علم داري عقد القلب هم لا محالة حاصل است ديگر، اينکه بحث کنيم که عقد القلب التزام قلبي يعني عقد القلب واجب است يا نه حرف بي معنايي است

بله يک چيزي هست که امر قلبي است آن اختياري شماست، بناء بگذاري که امتثال امر کنم يک نوع از انقياد، بناء بگذاري که مخالفت أمر کني يک نوع از تجري بود ديگر، اين ها به دست شماست ولي مراد از التزام قلبي موافقت التزاميه بناي قلبي نيست که، اين بناي قلبي را بحث کرديم، بناء داري عصيان کني تجري است بناء داري امتثال کني انقياد است اين را قبلاً بحث کرديم، حالا يک چيز ديگر را مي خواهيم بحث کنيم، التزام قلبي. و التزامي قلبي ليس الا عقد القلب، عقد القلب هم معلول علل خودش است مثل حب مثل بغض اين ها از أفعال انسان نيست که قابليت تعلّق تکليف را داشته باشند. اين يک نظريه است که أصلا موافقت التزاميه واجب است حرف بي معنايي است.

نظريه دوّم: موافقت التزاميه يعني تصديق أحکام که قطعاً واجب است!

نقطه مقابل مي گويد که اصلا موافقت التزاميه واجب است اصلاً غير از وجوب معنايي ندارد علي طرفي النقيض! موافقت التزاميه يعني تصديق پيغمبر اکرم (ص) تسليم در مقابل احکام پيغمبر أکرم، خب اگر ما تصديق نکنيم ايمان ما تمام نيست که، اين از مقومات ايمان است که ما در قلب مان تصديق بکنيم بگوييم راست مي گويي، نماز مي گويد واجب است بگوييم درست است واجب است، موافقت التزاميه تصديق قلبي است، همان ايمان است که پرواضح است ايمان به خدا واجب است، ايمان به نبوت واجب است، ايمان به احکام واجب است، اگر شما تصديق قلبي نداشته باشي ايمانت درست نيست، اين از واضحات است که موافقت التزاميه واجب است. نقطه مقابل آن قول که مي گفت معنا ندارد واجب باشد اين مي گويد أصلاً ضروري است واجب بودن آن.

نظريه سوّم (مختار استاد): موافقت التزاميه يعني خشوع قلبي در مقابل أحکام که دليلي بر وجوب آن نيست نه عقلاً و نه شرعاً

در مقام يک نظري سومي است که در ذهن ما اين است که اين نظر سوم درست است، نظر سوّم مي گويد: نه موافقت التزاميه نه آن عقد القلبي که شما مي گويي که معلول علم است فعل شما نيست اختياري شما نيست، نه آن است و نه اين است که آقا مي گويد التصديق بالله تبارک و تعالي و بالنبي و بما جاء به النبي صدّقنا که واجب است واضح است، نه اين است، بلکه يک بينا بيني است مراد از موافقت التزاميه يعني انسان در نفس خود نسبت به آن حکم خاشع باشد، بپذيرد، موافقت عمليه يعني انجام بدهد، موافقت التزاميه يعني آن حکم را بپذيرد قلباً، ملتزم بشود قلباً، رُبّ حکم در شريعت که ما يقين داريم که اين حکم است، شايد عمل هم بکنيم، نه شايد قطعاً بعضاً عمل هم مي کنيم ولي در قلب مان خشوع نداريم نسبت به آن حکم.

أظهر مثال آن همان تعدد زوجات است راجع به زن ها، کثيري از بانوان و نساء مي گويند در قرآن آمده است قبول داريم قرآن را، حکم خداوند را، يقين دارند ها، نه اينکه منکر مرتد هستند اين ها را نمي شود گفت که آن آقا گفت أکثر زنان مرتده اند، نه يقين دارند خداوند فرموده، در قرآن هم هست، يقين به حکم خداوند دارند. ولي اين قانون را در نفس شان نمي پذيرند. حالا يکي نمي پذيرد مي گويد مثلاً براي صدر اسلام بوده است براي آن زمان ها بوده خب باز در حقيقت مياد آن قانون را ضيق مي کند، نه آن نه. آن مي گويد من هم در صدر اسلام بودم سمعاً و طاعة مي پذيرفتم اين را، نه اينگونه توجيهي در ذهن اش نيست، مي گويد پيغمبر فرموده خداوند فرموده ولي نمي توانم اين حکم را بپذيرم در قلبم نسبت به اين حکم يک حساسيتي داريم، يک خشوعي که نسبت به... اگر حکم واجب است نفقه زن بر زوج را کنار اين بگذاري، زن مي گويد آن واجب است نفقه مرد بر زن، آن را من را خاشعم بسيار حرف درستي است هيچ مشکلي ندارد ولي اينکه مي تواند زن دوّم را بگيرد اين را در قلبش موافقت ندارد يعني همين، اينکه جرأت نمي کند بگويد اين درست نيست ولي به حمل شايع، آني که در ذهنش است اين است که اين درست نيست. موافقت التزاميه ندارد، در قلبش اين درست جا نمي افتد، چرا باز بعضي از زنان هستند که متدين هستند آن غلّ و غش ها يا آن حسادت ها يا جهالت ها يا ضلالت ها هرچي ميخواهيد بگوييد ذهن شان نيست اين ها مي گويد خداوند فرموده، هر چي خداوند بفرمايد درست است، يک زني اينطور درمقابل قانون تسليم است تسليم قلبي ها! تسليم عملي که هر دو تسليم عملي هستند مي گويند چاره اي نيست خداوند گفته است ديگر دندان روي جگر مي گذاريم مي پذيريم، نه تسليم قلبي که من نسبت به قانون خاضعم، ملتزمم به اين قانون، موافقت قلبي دارم نسبت به اين قانون، اين احياناً منتفي است.

در ميان ما مردها هم همينطوري است يک مواردي پيدا مي شود که در قلب مان هِن و هُنّ داريم چي مي گويد خداوند؟ يا پيغمبر؟ ولي تعبّد است ديگر فرموده است ديگر، يک کيلو کره را نمي شود به پنج کيلو شير عوض کرد، همينطور است در شريعت ديگر چون از اصل شان واحد است مثلاً بمثل مي گويد تعبّد است ديگر آن خشوعي که داريم آنکه جا بيفتد در دل مان...

آن وقت اين ها را ميگوييم مراتب دارد بعضي اوقات توجيهاتي پيدا مي شود، در نفس بعضي ها جا مي گيرد در بعضي کم جا مي گيرد در بعضي أصلا جا نمي گيرد ابراز نمي کنند ها! ولي آنهايي که ابتدايي اند اگر خواسته باشيم تحليل کنيم ما في القلب شان را، تحليل شان اين است که اين چه قانوني است؟ اين تحليل اش است، به زبان نمي آورند عمل هم مي کنند ولکن التزام ندارند.

مثلاً در اينکه دو انگشت زن را ببرند دو شتر، سومي را ببرند تا سه تا، چهارمي شد دو تا، اين تعبّد است ديگر چاره نداريم، نه بعضي اوقات مي گوييم حتماً خداوند حکمتي دارد براش جا مي افتاد براي ما جا افتاده مشکلي نيست. ولي براي آن بدوي ها به زبان نمي آورند ولي قلب شان مي گويند اين چه قانوني است؟ اعتراض به حمل شائع، در عمل مي پذيرند، همين پذيرش عملي با پذيرش قلبي را مقايسه کنيد، در عمل مي پذيرند عمل همانطور مي کنند ولي حالا بياييد در قلب مي پذيرند نه در قلب نپذيرفته اند.

مقصود اينکه واجب است موافقت التزاميه، نه آنطوري است که بعضي گفته اند معنا ندارد بگوييم واجب است اين در اختيار شما نيست تابع علت خودش است علت موافقت التزاميه قيام برهان است علم است، نه باز هم قيام برهان ها! چه بسا برهان قائم مي شود ولي عقد القلب نمياد "پاي استدلاليان چوبين بُود" همين است ديگر! چه بسا برهان جا مي افتد علم ميايد، علم که آمد اعتقاد مياد عقد القلب مياد. نه آنطور که اين ها فرموده اند و نه اينکه باز اين ها مي گويند جزء تصديق بما جاء به النبي است که واجب است، نه تصديق بما جاء به النبي قلباً يک مسأله است تصديق لساني عملاً...، آن که هست لساناً هست عملاً هست، انکار نکنيم أما در قلب مان خاشع نباشيم ايمان مان درست است ايمان داريم به خداوند ديگر. ولي حالا بعضي از قانون هايش را قلب ما نمي پيذرد به سمتش نمي رود.

جا دارد بحث کنيم آيا موافقت التزاميه به همين معناي بينا بين واجب است که الآن اين خانم محترم يک واجبي را ترک مي کند اختياري اش هم هست، تفکر بکند... کثيرامّا اختياري هم هست تأمّل بکند تفکر بکند سؤال بکند مطالعه بکند که اين قانون چرا جعل شده حکمتش چيست؟ نکته اش چيست؟ به دستش هست، ممکن است يک جايي به دستش نباشد عمل هم همينگونه است گاهي ممکن است اختاري نباشد، ولي غالبا مي تواند انسان با تأمل تفکر در مقدماتش به اين خشوع نفساني، تصديق نفساني، به عمل قلب، قلب مثل بدن بشود، بدن حرکت مي کند، حرکت بدن به اين است که آن را مي آورد حرکت قلب به اين است که آن را در دلش جاي مي ميدهد، اين است که جا دارد بحث بکنيم، مرحله أول جا دارد که بحث کنيم آيا موافقت التزاميه واجب است يا نيست؟

بررسي دليل وجوب عقلي موافقت التزاميه به معناي سوّم (خشوع نفساني)

وأمّا مرحله ثانيه آيا واجب است موافقت التزاميه يا نه به همين معنا؟ بعضي گفته اند بله واجب است، واجب است عقلاً به چه بيان؟

دليل عقلي بر وجوب موافقت التزاميه: وجوب عقلي شکر منعم

گفته اند به همان بيان که معرفت خداوند واجب است از باب شکر مُنعم، التزام به أحکامش هم از باب شکر منعم واجب است ما بايد ملتزم باشيم به أحکام مولي، هرچه مي گويد به قلب مان هم قبول کنيم، اينکه در قلب مان انکار داشته باشيم اين کُفران نعمت است. از باب شکر منعم گفته اند موافقت التزاميه (واجب است)، چطور موافقت عمليه واجب است عصيان کنيد کفران نعمت است موافت التزاميه هم از باب شکر منعم واجب است.

مناقشه: دليل وجوب عقلي شکر منعم بيش از وجوب موافقت عمليه اقتضاء ندارد.

ولکن اين دليل مورد مناقشه است اينکه عقل بگويد چنان باش که تسليم حکم مولي باشي هِن و هُنّي نداشته باشي، اعتراضي در قلبت نداشته باشي، ملتزم باشي به آنچه مي گويد نه اين مقدارش محرز نيست، آن مقداري که محرز است اين است که عصيان مولي نکني، اين کفران نعمت است أمّا اينکه ملتزم بشوي، نه. اگر عبدي باشد که مو به مو قوانين مولي را اجراء مي کند ولي در همه اين موارد اعتراض هم دارد اين چه قانوني است! مردم مي گويند عبد مطيع داري مستحق عقوبت نيست مولي هرکاري گفته است اين کرده است أما بايد تسليم باشي در مقابل قانون، قلبت مثل بدنت حرکت کند به سوي قانون، نه اين صاف نيست. همين که صاف نبود لا بيان است ديگر، دليل نداريم بر استحقاق عقوبت اگر موافقت التزاميه نداشته باشيم.

کسيکه موافقت التزاميه ندارد ولي موافقت عمليه دارد ها، مستحق عقوبت است، نه اين را شک داريم بيان تمام نيست، قبيح است عقابش. لذا از راه عقل نمي توانيم بگوييم موافقت التزاميه واجب است.

مناقشه در دلالت آيه شريفه ﴿فلا و ربک لا يؤمنون حتي يحکموک فيما شجر بينهم ...﴾ بر وجوب موافقت التزاميه: مراد نفي ايمان کامل است نه نفي أصل ايمان

وأما از جهت شرع که فرموده اند از نظر شرع ما دليل نداريم، خطابات أمر است و نهي است به خود فعل، ما هيچ آيه اي نداريم هيچ روايتي نداريم که ما را أمر کرده باشد به التزام قلبي، اگر در آيه شريفه هم فرموده (ظاهرش) ايمان ندارند ﴿حتي يحکموک فيما شجر بينهم﴾ و آنچه تو مي گويي بپذيرند، آن ها ايمان کامل است که شائع است هم در آيات شريفه و هم در روايات مأثروه شايع است "المسلم من سلم المسلمون من لسانه" نه اينکه اگر آمد بد و بيراه گفت مسلمان نيست يعني مسلمان کامل نيست. "ليس منّا من غش مسلما" يعني مسلمان کامل نيست. أصلاً در آيات قرآن هم غالباً همينطوري است شما تتبع بکنيد اگر در جايي نفي ايمان بکند مي گويد مؤمن نيستند يعني آن مؤمن کامل نيستند.

آيه شريفه که مي فرمايد ﴿فلا و رّبک﴾ قسم مي خورد لا يؤمنون حتي يحکومک فيما شجر بينهم قطعاً اگر يک جا (نه که قلباً بلکه عملاً) اگر حکم پيغمبر را قبول نکنيم ما از ايمان خارج نمي شويم، عصيان مي شود، قطعاً مراد اين است که ﴿لا يؤمنون﴾ يعني ايمان کامل ندارد ﴿حتي يحکموک فيما شجر بينهم و لا تجدون في أنفسهم حرجاً﴾

همين حرج، چون تو حکم کردي هيچ حرجي بر ما نيست همين حرج موافقت التزاميه است، چون تو حکم مي کني هيچ حرجي نيست، بايد در قلبش (حرج براي قلب است ديگر) بايد در قلبش هيچ دغدغه اي نباشد اين ايمان کامل است. ما آيه اي نداريم روايتي نداريم که ظاهر در اين باشد که موافقت التزاميه واجب است، آني که داريم اطيعوا الله و اطيعو الرسول که متفاهم عرفي اش همين عمل به واجبات و ترک محرّمات است، بيش از اين دليل نداريم لذا فرموده اند که اگر خطابات، خطابات عبارت اند از امر به فعل خارجي ﴿أقيموا الصلاة﴾ فعل خارجي را أمر مي کند، "حرمت عليکم الخمر" خارج را نهي مي کند وأما قلباً لازم است من نسبت به اين حکم موافقت داشته باشم از خطابات استظهار نمي شود.

حاصل الکلام نه خطابي داريم که در خصوصِ موافقت التزاميه وارد شده باشد و اين آيه شريفه هم ايمان کامل را مي گويد نه أصل ايمان را، و نه هم از خطابات عامه مي توانيم موافقت التزاميه را استنباط کنيم، خطابات عامه غايتش ايجاب افعال، تحريم افعال خارجيه است. خيلي سخت است که ما از "کتب عليکم الصيام" نوشته شده بر ما صيام يعني هم روزه بگيريم که قدر متيقن است و هم عقد قلبي داشته باشيم و التزام داشته باشيم که روزه واجب است، نه مردم از خطاب به فعل نمي فهمند الاّ بعث نحو فعل خارجي را.

مخالفت التزاميه را عقلاء از نظر عقلي عصيان نمي دانند، از نظر نقلي از خطابات مولي استفاده نمي‌کنند مگر تنصيص بکند مولي، نصي بياورد بر اينکه بايد قلباً هم ملتزم باشي والا عقابت مي کنم اين نياز به نص خاص دارد چون نص خاصي نداريم برائت جاري مي کنيم از وجوبش شرعاً، عقلاً هم که بيان ناتمام است قبيح است عقاب بلا بيان.

نتيجه نفي وجوب موافقت التزاميه: بحث از مانعيت آن از جريان أصول عمليه تنزلي است.

نتيجةً بحث اينکه آيا وجوب موافقت التزاميه يا بگو حرمت مخالفت التزاميه هر دو هست ها، آيا مانع از جريان اصل است مي شود نه مي شود يک بحث تنزلي أصلاً وجوبي نداريم که حرمتي نداريم، بحثش بحث تنزلي است و چون اين بحث را مطرح کرده اند، ممکن است بعضي از شما هم در ذهن تان بيايد که نه اين ها لازمه ي ايمان است موافقت التزاميه لازمه ي ايمان است، جا دارد که ما بحث کنيم اگر از جريان أصول عمليه لازم آمد مخالفت التزاميه آيا جاري مي شوند يا نه؟

سؤال: همين که در قلبش اعتراض کنند خشوع لازم نيست... همين موافقت التزاميه است

در هر حال ما تلاش مان اين بود که گفتيم اين را احساس کنيد لمسش کنيد که ما در مواجهه به احکام دو گونه هستيم، زنان بندگان خدا را کار نداريم، خودمان در مواجه با احکام دو جور هستيم، در غالب أحکام هيچ اعتراضي نداريم تسليم قلبي هستيم، در بعضي جا ها هم...

توضيح مانعيت وجوب موافقت عمليه از جريان أصول عمليه

قبل از ورود در اين بحث، اشاره به بحث آتي بايد بکنيم که تا اين بحث جا بيفتيد، مي گويند أصول عمليه در جايي که از جريانش لازم بياد اذن در مخالفت عمليه مي گويند آنجا أصول عمليه مجال ندارد، مثلاً دو تا ظرف هستند که يکي اش يقين داريم نجس است قاعده طهات مي گويد هذا طاهر مي تواني بخوري و هذا طاهر مي تواني بخوري اين اذن در مخالفت عمليه است ممکن است شما مخالفت نکني ها، ولي خود إذن دادن، حکمش هست اذن بدهد در مخالفت حکمش، مي گويند اين... لا أقل اش اين است که عرفي نيست، حالا قبيح است ممکن است کسي اشکال کند که نه قبحي ندارد.

مرحوم محقق خوانساري گفته است علم اجمالي هيچ تنجزي ندارد نه حرمت مخالفت دارد مي گويد حالا که گم شد عيب ندارد، تکليف مرا مخالفت کنيد، ممکن است کسي بگويد عقلاً ولي عرفاً (قبيح است: يعني عرفا) عرفيت ندارد از حکمش دست برنداشته ها! مي گويد نجس حرام است با اينکه حرام است اينجا که بين دو تا شد مي گويد که هر دو را مي تواني مرتکب بشوي! مردم مي گويند اين چه حکمي است که با دو تا گم شد مي توانيم مخالفت کنيم؟! رسم و رسوم عبد و مولي اينگونه نيست.

اگر از جريان اصول عمليه اذن در مخالفت عمليه قطيعه، اين را همه مي گويند (همه ي تقريبي) مي گويند نمي شود، قبيح است.

آني که بحث در برائت است اين است که اگر در يکي اذن داد چي؟ اذن در ترک موافقت قطعيه اين محل بحث است، بعضي همين را هم گفته اند نمي شود! مدرسه آغا ضياء مي گويد اين هم نمي شود آخوند هم مي گويد نمي شود، مي گويد نمي شود مولي اذن بدهد بر ترک موافقت قطعيه، يکي اش هم نمي تواند بگويد قاعده طهارت (جاري مي شود) خودش يک بحث است که مي شود يا نه اين محل اختلاف است.

حالا ما همان قدر متيقنش را بگيريم که اذن در مخالفت قطعيه عمليه قبيح است و گفتيم موافقت التزاميه واجب است نتيجه اين مي شود پس اذن در مخالفت قطعيه التزاميه هم قبيح است، اگر از جريان أصل عملي لازم آمد إذن در مخالفت قطعيه التزاميه آنجا أصل عملي جاري نمي شود، اين نتيجه آن بحث است.

صغراي مخالفت عمليه قطعيه و مخالفت التزاميه قطعيه

و لکن بحث مهم اين است که آيا اين کبري صغري دارد يا ندارد؟

از جريان أصل لازم بياد إذن در مخالفت عمليه صغري دارد همين مثالي که گفتيم هم بگويد هذا طاهرٌ و هم بگويد آن طاهر است، اين اذن در مخالفت عمليه است ديگر، اين بحث ندارد.

أما اگر دو أصل جاري کرد که شما يقين داري يکيش دروغ است مثل دوران أمر بين محذورين برائت گفت واجب نيست برائت گفت حرام نيست، شما هم يقين داري که يا واجب است يا حرام آيا از جريان اين دو أصل لازم مياد إذن در مخالفت التزاميه يا لازم نمياد؟

فرق است بين التزاميه و عمليه، اين حرف آخوند است، فرمايش مرحوم آخوند اين است که فرق است بين مخالفت عمليه و التزاميه، از جريان اصول در أطراف علم اجمالي لازم مياد اذن در مخالفت عمليه في الجملة ولي از جريان أصول در أطراف علم اجمالي لازم نمياد اذن در مخالفت التزاميه أبداً، هيچ وقت لازم نمياد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo