< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مهدی گنجی

1401/10/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: القطع وأحکامه/قیام الأمارات مقام القطع /

 

قیام امارات مقام القطع

قیام امارات مقام القطع در استصحاب

بحث در قیام امارات و اصول عملیه است مقام قطع موضوعی علی نحو الطریقیه. مسئله‌ای که محل ابتلا است که آیا امارات و اصول عملیه قائم مقام قطع موضوعی علی نحو الطریقیه می‌شود یا نمی‌شود. در همین اصول در بحث استصحاب لاتنقض الیقین بالشک، یقین اخذ شده در موضوع استصحاب، من کان علی یقین فشک فالیمض علی یقینه. یقین اخذ شده است در موضوع حکم ظاهری و علی نحو الطریقیه است، چون علی نحو الوصفیه خلاف ظاهر است.

یک بحثی است که اگر ما بر حالت سابقه یقین نداشتیم و اماره داشتیم، بینه آمد گفت که این ظرف نجس است، بعد شک کردیم که آیا نجاستش زایل شده است یا نه، آیا جای استصحاب هست یا نه؟ این بند به همین بحث است. اگر بینه که اماره است قائم مقام یقین بشود خب استصحاب جاری است، مشکلی نداریم. و اما اگر بینه قائم مقام یقین موضوعی علی نحو الطریقیه نشود، اینجا مشکل داریم.

مرحوم نائینی که قائم مقامی را قبول دارد، آنجا راحت است. گفته مشکلی نداریم، اماره بر حالت سابقه مثل قطع است. مرحوم آخوند که قائم مقامی را قبول ندارد آنجا گیر کرده است. بعد رفته گفته اصلاً مفاد استحصاب یک چیز دیگری است، جعل ملازمه است بین متیقن و مشکوک. پیچش داده. این بحث ما ثمره دارد که آیا امارات قائم مقام قطع موضوعی علی نحو الطریقیه می‌شود یا نمی‌شود. این یک مثالش بود، امثله‌ای در فقه دارد.

اطلاق ادله حجیت امارات برای قائم مقام قطع شدن

عرض کردیم که اختلاف است. اصولیین عرفیین مثل مرحوم شیخ انصاری، مثل مرحوم نائینی، مثل مرحوم آقای خویی اینها گفتند قائم مقام می‌شود، مشکلی ندارد. اطلاق ادله حجیت، خبر الثقه حجةٌ یعنی علمٌ، وقتی گفت علم اطلاق دارد، علم طریقی محض و علم موضوعی علی نحو الطریقیه. صفتی را نمی‌گیرد ولی طریقی را می‌گیرد. اینها تمسک کردند به اطلاق ادله حجیت و قائل شدند به قیام امارات مقام قطع موضوعی طریقی کما اینکه قائم می‌شود مقام قطع طریقی محض عند الکل.

در مقابل اصولیونی که ادقاء هستند یا عقلیون هستند (هرچه میخواهید بگویید) مثل مرحوم آخوند مثل حاج شیخ اصفهانی، مثل مرحوم آقا سید محمد باقر صدر و بعض دیگر گفتند اطلاق ممنوع است. خبر الثقة حجة، علمٌ اطلاق ندارد. بعضی‌هاشون گفتند اطلاق محال است و برخی گفتند اطلاق عرفی نیست؛ ولی همه‌شان می‌گویند اطلاق ندارد.

نظر مرحوم آخوند: اطلاق محال است (امتناع لحاظ همزمان قطع آلی و استقلالی در ادله)

مقدمه اول

ما از فرمایش مرحوم آخوند شروع می‌کنیم. آخوند فرموده اطلاق ندارد، بلکه بالاتر می‌گوید اطلاقش محال است. محال است که ادله حجیت ظن و امارات اطلاق داشته باشد. سه تا مقدمه دارد بیانش: مقدمه اولی، فرموده اگر ما خواسته باشیم آثار قطع موضوعی علی نحو الطریقیه را بر امارات بار کنیم، این توقف دارد که اماره نازل منزله قطع بشود. ما اگر می‌خواهیم حکم یک موضوعی را سریان بدهیم به موضوع دیگر، باید آن موضوع دیگر تنزیل بشود به منزله این دیگر.

این مثال را تا آخر داشته باشید: ان جاءک زید فتصدق. علم مأخود نیست، علم طریقی محض است. شما یقین پیدا می‌کنید به مجیء زید، واجب می‌شود تصدق. ان علمت بمجیء زید فتصدق. علم را اخذ کرد به نحو موضوعی. علم موضوع است. اگر عالم شدی به مجیء زید فتصدق. حالا ما یک اماره‌ای داریم به مجیء زید، بینه می‌گوید زید آمده. خب بینه وقتی حجت شد وجوب تصدق در مثال اول ثابت است. ان جاءک زید فتصدق، بینه هم گفت جاء زید. شارع هم گفت بینه حجت است، خب بحث نداریم. قدر متیقن ادله امارات این است که آثار قطع طریقی برش بار می‌شود. اصلاً (نه که قائم مقام) حجت قرار دادن آن معنایش همین است. حجت است یعنی مثل قطع است، دیگر بحث نداریم.

و اما اگر خواسته باشیم اثر وجوب تصدقی را، که مترتب شده بر قطع به مجیء زید، بر بینه بار کنیم، باید این بینه را تنزیل بکند به منزله قطع تا آن اثر وجوب تصدق که برای قطع به مجیء زید است مترتب بشود. مقدمه اولی مرحوم آخوند این است. ترتب اثری که مترتب قطع شده است بر اماره، بحاجة (نیاز دارد) بتنزیل الاماره منزلة القطع. خب این یک مقدمه.

مقدمه دوم

مقدمه ثانیه این است که در هر تنزیلی باید شما منزَّل را تصور بکنید، منزّل علیه را تصور بکنید، اثر تنزیل را هم تصور بکنید. این از بدیهیات است دیگر. اگر می‌خواهی این را تنزیل بکنی به منزله او، خب اول باید او را تصور کنی، این را هم تصور کنی، اثرش را هم ملاحظه کنی، این را تنزیل کنی منزله آن. این هم از واضحات است.

مقدمه سوم

مقدمه ثالثه این است (مهمش این است) که در قطع طریقی نظر به قطع آلی است. شما که یقین داری به مجیء زید همان مجیء زید را می‌بینی. قطع به منزله مرآة است؛ چطور جلوی آینه می‌ایستی و خودت را نگاه می‌کنی، نظر به مرآة آلی است. اگر بعد یکی از شما سؤال کند این آینه‌اش قشنگ بود یا نه، می‌گویی من به آینه نگاه نکردم، به خودم نگاه کردم! در قطع طریقیِ محض نظر به قطع آلی است. مرحوم نائینی می‌گفت خودش مغفول عنه است. به یُنظر است نه فیه ینظر. برخلاف قطع موضوعی، قطع موضوعی چون در موضوع اخذ شده است (اذا قطعت بمجیء زید) نظر به این قطع نظر استقلالی است. هر موضوعی را باید حاکم، جاعل مستقلاً لحاظ بکند. اذا قطعت به مجیء زید، نظر به این قطع نظر استقلالی است.

بعد از این سه مقدمه فرموده که اگر بنا باشد دلیل تنزیل که بهش نیاز داریم، باید لحاظ بکنیم و لحاظ دو تا قطع‌ها هم فرق می‌کند، گفته اگر این سه مقدمه تمام شد، اطلاق دلیل تنزیل محال است. نمی‌شود بگوییم خبر الثقة علمٌ اطلاق داشته باشد. علمٌ به علم طریقی محض. علمٌ به موضوعی علی نحو الطریقی. اگر اطلاق داشته باشد این معنایش این است که من علم را هم آلی لحاظ کردم و هم استقلالی. جمع بین لحاظ آلی و استقلالی ممکن نیست.

تنزیل که باید باشد، نمی‌توانی تنزیل را انکار بکنی (مقدمه اولی)؛ لحاظ هم که باید باشد، لحاظ هم قابل انکار نیست (مقدمه ثانیه)؛ لحاظ آلی و استقلالی هم که مقدمه ثالثه، پس نمی‌شود دلیل تنزیل اطلاق داشته باشد. البینه علم چه علم طریقی محض و چه علم موضوعی. علم طریقی محض یعنی آلی دیدم، علم موضوعی یعنی استقلالی دیدم. نمی‌شود علم را دو جور ببینی که، در یک آن هم لحاظ آلی داشته باشی و هم لحاظ استقلالی. گفته مگر اینکه یک جامعی ببینی میان لحاظ آلی و استقلالی. مگر یک جامعی پیدا بکنید، جامع بین آلی و استقلالی، نه بما هو آلی و بما هو استقلالی. جامع، هر دو. اما جامع هم وجود ندارد که. لحاظ امر واقعی است، جامع ندارند اینها.

بعد نقض هم کرده که اگر بنا باشد که اطلاق داشته باشد، پس باید امارات قائم مقام قطع صفتی هم بشود دیگر. چه فرقی دارد آن هم قطع است دیگر. البینه علم ولو علم علی نحو الصفتی. اگر اطلاق داشته باشد باید علم علی نحو الصفتی را هم بگیرد. با اینکه شما می‌گویید اماره قائم مقام علم علی نحو الصفتیه نمی‌شود. این هم یک نقض کرده و مطلب را تمام کرده.

اطلاق دلیل تنزیل فرموده محال است. خب اطلاق محال است کدام یکی از اینها را می‌گیرد؟ دو تا را نمی‌گیرد کدام یک را می‌گیرد؟ فرموده که قدر متیقن علم طریقی محض است. اگر گفت البینة علم، همان طریقی محض قدر متیقن است، لذا ادله حجیت امارات منحصر هستند در قیام مقام قطع طریقی محض. این فرمایشی است که ایشان بیان کرده.

اشکال نظر آخوند (نسبت به جاعل هر دو قطع استقلالی است)

ولکن به ذهن می‌آید، همانطور که دیگران فرمودند، این فرمایش ناتمام است. مرحوم آخوند در چند جای کفایه اشکال کرده است به دیگران که اینجا اشتباه کرده‌اند مصداق را با مفهوم! اشتباه مصداق با مفهوم در چند جای کفایه آمده است. مثلاً در باب اینکه امر چند معنا دارد، گفتند یک معنای امر تعجیز است، یک معنای امر تهدید است، یک معنای امر وجوب است، یک معنای امر استحباب است. آخوند گفته نه، معنای امر یک چیز بیشتر نیست، طلب انشائی است. منتها طلب انشائی مصادیقی دارد گاهی بداعی تهدید است، می‌شود مصداق تهدید. بداعی تعجیز است، می‌شود مصداق تعجیز. گفته یک معنا بیشتر ندارد، مصادیقش مختلف هستند. اشتباه مفهوم و مصداق این امر رایجی است. خیلی جاها اشتباه می‌شود مفهوم با مصداق. مصداق را مفهوم می‌انگارند.

شبیه همان اشتباه را مرحوم آخوند در اینجا کرده است. اینکه مرحوم آخوند در مقدمه ثالثه فرمود در قطع طریقی محض نظر آلی است و در قطع موضوعی علی نحو الطریقیه نظر استقلالی است، این درست است، همینطور است. در قطع طریقی محض نظر آلی است و در قطع موضوعی علی نحو الطریقیه نظر استقلالی است. و لکن این در آن قطع قاطع است. در قطع قاطع اینطوری است. کسی که قاطع است درست است، در طریقی محض قطعش آلی است، در موضوعی استقلالی است.

اما ما بحثمان در جاعل است، نه قاطع. ما بحثمان در حاکم است. گفته البینة یقینٌ (دلیل حجیت). این یقینٌ برای جاعل است. این یقینٌ مرآة است برای یقین‌های ملکف نه به واقع. یقینٌ در دلیل حجیت واقعش یقین‌های مکلف است، نه متیقن‌ها. آن نظر آلی، نظر استقلالی برای قاطع است، اما جاعل یک نظر بیشتر ندارد، همین یقین را از زاویه یقین، همه یقین‌های این آقایون را دیده. آن یقینی را دیده که یقین دارد به مجیء زید که خطابش ان جاءک زید فتصدق است. از زاویه این یقین یقینی را دیده که برای شخص آمده و خطابش اذا أیقنت بمجیء زید فتصدق است. این یقین مرآة این دو یقین است با هم فرقی ندارند. یقینی که در دلیل حجیت آورده به یک چشم نگاه می‌کند، دو چشم نیست. آن یقین را مرآة قرار داده برای دو نفر. شما دو نفر را فرض بکنید به عمرو گفته ان جاءک زید فأکرمه، به زید گفته ان أیقنت بمجیء زید فأکرمه. این یقین را که گفته «البینة یقین» را مرآة قرار داده برای این دو یقین. آن نظر آلی برای مکلف است. مکلف نظرش آلی است.

بله نظر زید که به او گفته‌اند ان جاءک زید فأکرمه آلی است، عمرو که به او گفته‌اند ان أیقینت بمجیء زید فأکرمه نظرش استقلالی است. اینها با هم فرق دارند، ولی برای جاعل فرق نمی‌کند، از زاویه یقین هر دوی این یقین‌ها را دیده است. آن یقین مرآة به دو یقین خارج است. نسبت این یقین به خارج هیچ فرقی نمی‌کند. فرق در قاطع است. آن که یقین دارد، یقینش اگر طریقی محض است، آلی می‌بیند، اگر موضوعی است استقلالی می‌بیند. اما جاعل به یک چشم، و به یک نظر می‌بیند. نظر استقلالی است، اینجا آلی در کار نیست. همین یقین را مرآة قرار داده برای دو نوع یقین و گفته البینه یقین. هم یقین آن است و هم یقین این.

پاسخ به سؤال: جامع است. مشکل این بود که مرحوم آخوند که می‌گفت جامع نیست، می‌گفت بین نظر آلی و استقلالی جامع نیست. می‌گوییم نظر استقلالی است. اصلاً صحبت آلی و استقلالی نیست. الیقین محمول است، البینه یقین. تصور هم کرده این را مرحوم آخوند. راست می‌گوید نیاز به تصور دارد. ولی یقین را مرآة قرار داده برای دو یقین به یک نوع نگاه. در حاکم یک نوع نگاه است، در قاطع دو نوع نگاه است.

و عجب این است که مرحوم آخوند فرموده اگر اطلاق داشته باشد، یقین صفتی را هم می‌گیرد. نه این کم‌لطفی است. تنزیل شیء به منزله یقین، یقین صفتی را نمی‌گیرد. چون تنزیلش به منزله یقین (ببینید همینطور است یا نه) اینکه شارع گفت اماره یقین، یقین از آن زاویه که ارائه می‌دهد. ظاهر خطاب این است. اماره را تنزیل کرد به یقین از حیث ارائه یقین است، نه از جهت صفتیت، آن مؤونه زائده می‌خواهد. ظاهر تنزیل شیئی (اماره) به منزله مرآتی، ظاهرش در مرآتیت است. اگر گفتند مؤمن آینه مؤمن است، از حیث مرآتیتش دیگر. این هم همینطور است. ما می‌گوییم جامع دارد، اطلاق ندارد. این نقض عجیب است از مرحوم آخوند.

پاسخ به سؤال: کجا دو لحاظ است. گفته البینه یقین؛ یقین زید که خطابش ان جاءک زید است و یقین عمرو که خطابش ان ایقنت مجیء زید است. پاسخ: مگر هر دو یقین نیستند؟ هر دو را ملاحظه استقلالی کرده، چه مشکلی دارد؟ این مرآة در ناحیه حاکم است. این یقینی را که مرآة قرار داده، مرآة دو یقین قرار داده.

پاسخ به سؤال: آن یقین دارد، این هم یقین دارد. من اماره را تنزیل کردم هم به منزله یقین آن و هم به منزله یقین این. پاسخ: جامع دارد. آخوند چون یکی را آلی کرد گفت جامع معنا ندارد. ما می‌گوییم استقلالی هست در هر دو، اصلاً آلی نیست. پاسخ: چرا نشود؟ حاکم مستقل دیده، من نمی‌توانم یقینی را که نزد او آلی است مستقل ببینیم. پاسخ: من این یقین را مرآة قرار می‌دهم برای دو یقین؛ البته آن آقا یقینش را آلی می‌بیند، ولی من این دو یقین را در عرض هم می‌بینم. یک جور می‌بینم. پاسخ: جامع است. آخوند که می‌گوید جامع ندارد چون می‌گوید یکیش آلی است و یکی استقلالی، میگوید "اگر"، اگر میگوید محقق نیست چون یکی آلی است و یکی استقلالی. ما می‌گوییم در هر دو استقلالی است، وقتی در هر دو استقلالی بود جامع مشکلی ندارد. پاسخ: آخوند اول یکی را آلی قرار داد و یکی را استقلالی. آخوند یقین حاکم را خلط کرده است با یقین قاطع. یقین‌های قاطع یکیش قاطع است و یکیش استقلالی. اما یقین حاکم در هر دو استقلالی است.

نظر مرحوم اصفهانی: اطلاق محال است (امتناع تنزیل همزمان به منزله واقع و به منزله متیقن)

مرحوم حاج شیخ اصفهانی این بیان را نپذیرفته است و همانطور که فرموده این بیان ناتمام است. اینکه ما این بیان را مقدم داشتیم بر بیان بعدی مرحوم آخوند به این دلیل است که در رابطه با هم هستند.

مرحوم حاج شیخ اصفهانی گفته جمع بین لحاظ آلی و استقلالی نیست، نکته را ملتفت شده است. ولی مع ذلک گفته اطلاق دلیل حجیت، محال است. چون اطلاق دلیل حجیت مستلزم تناقض است. اگر خواسته باشد، البینة علم هم شامل بشود آن بینه‌ای را که قائم مقام قطع موضوعی می‌خواهد بشود (آن را هم بگوید علم) و هم شامل بشود بینه‌ای را که می‌خواهد قائم مقام علم موضوعی طریقی بشود، گفته این اطلاق محال است، چون مستلزم اجتماع نقیضین است.

ایشان بیان سنگینی دارد سعی می‌کنیم توضیح بدهیم، بعد التوضیح مطالعه بفرمایید ببینید مفهوم میشود یا نه. مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده اگر بگویید بینه زید، که خطابش ان جاءک زید بود و علم در آن اخذ نشده بود، بینه او حجت است، معنایش چه است؟ معنایش این است که تو را عالم به واقع قرار دادم. عالم به واقع که مجیء زید باشد. آن یقینی را که زید دارد به مجیء، آن یقین دخالتی در حکم ندارد. طریقی محض است. اگر گفت بینه به منزله آن یقین است، یعنی من می‌گم که تو را عالم به ذات واقع، مجیء زید، قرار دادم.

در حالی که اگر بینه عمرو را، که خطابیش اذا أیقنت بمجیء زید است، خواسته باشد به منزله علم قرار بدهد، معنایش این است که من تو را نازل منزله متیقِن به واقع قرار دادم. چون اثر برای متقین به واقع است، نه خود واقع. همین قدم اول را هضم کنید تا روشن شود. تنزیل‌ها دو جور هستند. در ناحیه آن که قطع طریقی محض است، تنزیل ذات واقع است. تنزیل کرده است بینه را به منزله علم، یعنی زید را عالم قرار داده است به آمدن زید [دو تا زید هستند]، ذات واقع.

در ناحیه تنزیل بینه به منزله علم موضوعی معناش این است که من تو را عالم قرار دادم به مجیء زیدی که یقین داری. چون موضوع، مجیء متقین است، نه ذات مجیء. من تو را متقین مجیء قرار دادم که این متقین بودن جزء موضوع است. فرموده که من تو را عالم قرار دادم به ذات واقع، معنایش این است که تیقن دخالت ندارد. تو را عالم قرار دادم، بینه را علم قرار دادم، یعنی تو را تنزیل کردم به منزله متقین به واقع، یعنی یقین دخالت دارد. هم یقین دخالت داشته باشد، و هم یقین دخالت نداشته باشد اجتماع نقیضین است.

نمی‌شود در این تنزیل هم یقین دخالت داشته باشد و هم یقین دخالت نداشته باشد، این جمع بین نقیضین است. فرموده پس اطلاق هم معنا ندارد. «البینة علمٌ» اطلاق هم معنا ندارد در آن. وقتی نمی‌تواند جمع بکند، اطلاق هم محال است. چرا؟ در اطلاق یا می‌گویید حقیقت اطلاق جمع القیود است یا می‌گویید حقیقت اطلاق رفض القیود است. أعتق رقبة اطلاق دارد. اطلاق دارد یعنی چه؟ یعنی گفته اعتق رقبة المؤمنه أو الکافره، اخذ قیود؛ مبنای باطلی است ولی یک احتمال است. یا نه أعتق رقبة اطلاق دارد یعنی صرف رقبة را می‌خواهم، بلا فرق بین المؤمنه او الکافرة (رفض القیود).گفته اطلاق چه جمع القیود باشد و چه رفض القیود اینجا معنا ندارد.

و اما اگر جمع القیود باشد، البینة علم تنزیلش اطلاق دارد، هم تنزیل است به منزله ذات واقع و هم تنزیل به منزله واقع متقین است. گفته جمع القیود جمع بین متناقضین است. جمع القیود معنا ندارد، می‌شود اجتماع نقیضین. و اگر بگویی اطلاق رفض القیود است، قیود را رفض کرده، گفته البینه علم رفض کرده جهت ذات الواقع بودن را و جهت متقین بودن را. اگر رفض کرده فایده ندارد. آن علم موضوعی علی نحو الطریقیه آن به شرط شیء است، اگر رفض بکند شامل آن نمی‌شود.

اگر بگوید بینه علم است، تنزیل بکند به منزله واقع، قید یقین را نیاورد، آن قسم علم موضوعی علی نحو الطریقیه را نمی‌گیرد. پس این تنزیلش نکرده است به منزله واقع متقین. نکته ظریفش این است که آن متقین نیاز به شرط شیء دارد، به شرط شیء است؛ اطلاق به شرط شیء را ثابت نمی‌کند. به نحو جمع القیودی انضمام، انفراد. اینها را می‌گویم چون در عبارتش است. ذات واقع انفراد است. واقع متقین انضمام است، دو تاش را جمع بکند جمع بین نقیضین است، رفض بکند برای انضمام اثری ندارد.

این است که گفته است اطلاق اینجا محل است به نحو جمع القیودی، لایفید است به نحو رفض القیودی. این در جایی است که بگوییم ذات را دیده است. اگر آمد فقط متقین را دید، انضمام را فقط دید. آنجا پر واضح است که اگر فقط انضمام را دید، اطلاق معنا ندارد. انضمام مقوم است، اطلاق معنا ندارد بگوییم سواء کان منفرداً أو منضماً.

اینطور فرموده که با اطلاق نمی‌توانیم درست بکنیم البینة علم اطلاق داشته باشد. فرق بین حاج شیخ و مرحوم آخوند این است. آخوند «علمٌ» را دیده می‌گوید جمع بین لحاظین است؛ حاج شیخ معلوم را دیده می‌گوید جمع بین متناقضین است. حاج شیخ آن معلوم را می‌بیند و می‌گوید آن معلوم در طریقی محض باید تنزیل شده باشد به منزله ذات واقع. در موضوعی طریقی باید تنزیل شده باشد به منزله واقع متقین. تنزیل به منزله ذات واقع و تنزیل به منزله واقع متقین جامع ندارند. اطلاق معنا ندارد. انضمام و انفراد برای آن معلوم است. حاج شیخ کلام را برده به معلوم، آخوند برده به علم. حاج شیخ می‌گوید مشکلی ندارد که، ما در علم لحاظ آلی و استقلالی نداریم که. معلوم گیر دارد. ملاحظه بفرمایید و حتماً فرمایش حاج شیخ اصفهانی را مطالعه بفرمایید. شاید با این توضیح ما فرمایش ایشان روشن شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo