درس خارج اصول استاد مهدی گنجی
1401/09/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: القطع وأحکامه/تجری /حرمة فعل متجری به ـ قاعده ما حکم به العقل حکم به الشرع
حرمت فعل متجری به
دلیل دوم: قاعده ملازمه میان حکم عقل و شرع
وجه دومی که برای حرمت فعل متجریبه استدلال شده عبارت است از : قاعده ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع. به این تقریب که عقل در باب تجری حکم میکند به قبح، به استحقاق عقوبت؛ حالا به قبح جهت صدور که اسمش را میگذارند جهت فاعلی که مد نظر مرحوم آخوند بود و تصریح مرحوم نائینی است. یا قبح نفس فعل(صادر) که نظر مثل مرحوم آقای خویی است.
عقل حکم میکند به قبح تجری؛ تجری را هرچه معنا بکنید. قبح تجری استحقاق ذم است؛ عقل که عقوبت ندارد بتواند عقوبت بکند؛ مذمت دارد، حقش هست تو را مذمت بکند. ما حکم به العقل حکم به الشرع، شارع هم این را میگوید قبیح است، مستحقی. استحقاق شارع عبارت است از عقوبت شارع. پس شارع مثل عقل حکم میکند به استحقاق عقوبت. شارع مثل عقل حکم میکند به قبح تجری و لیس هذا الا حرمت تجری، حرمت تجری هم شرعاً همین است.
این تقریب استدلال به قاعده ملازمه است. اینکه محل کلام صغرای این قاعده است ما بحث کردیم دیگر، که ما اینجا یک قبیح عقلی داریم؛ حرف شیخ انصاری را نتوانستیم تصدیق بکنیم. بحث صغروی گذشته.
قاعده ما حکم به العقل حکم به الشرع
آیا أصل قاعده ما حکم به العقل حکم به الشرع، تمام است یا تمام نیست؟ و اگر تمام باشد آیا در محل کلام انطباق این قاعده مانع دارد یا ندارد؟ در دو مقام باید بحث بکنیم:
اما اصل این قاعده ما حکم به العقل حکم به الشرع این محل کلام است. تو ذهنم هست که مفصلترین بحث را حول این قاعده مرحوم حاج شیخ اصفهانی دارد. به ذهنمان میآید که از قدیمیها، وحدیثیهای از اصولیین این قاعده را پذیرفتند؛ وقائل دارد.
معنای قاعده ملازمه از نظر مرحوم اصفهانی: عقل یعنی عقلاء و خدا رئیس عقلاست
مرحوم حاج شیخ اصفهانی دو تا حرف دارد حول این قاعده.
یک حرفش این است که ما حکم به العقل یعنی عقلاء. ایشان عقل را به عقلاء برمیگرداند. میگوید ما حکم به العقل حکم به الشرع اصلاً این تسامح است. وقتی در موضوع فرض کردی حکم به العقلاء خودش متضمن شارع مقدس هم هست؛ بل هو رئیس العقلاء، دیگر دوباره حَکم به الشرع جا ندارد. ما حکم به العقلاء، شارع هم رئیس آنهاست، جزء آنهاست؛ نه اینکه آنها حکم میکنند شارع هم حکم میکند. اصلاً متضمن است، نه اینکه ملازم است. تو ذهنم این است که مرحوم مظفر هم همینطور تقریب میکند.
اشکال استاد به معنای مورد نظر شیخ اصفهانی
و لکن این فرمایش ناتمام است. این حکم، حکم عقلائی است، سلّمنا. شارع مقدس هم رئیس العقلاء است. حکم عقلاء است یعنی همین آراء محموده، بنا گذاشتند حفظاً للنظام ظلم صورت نگیرد، عدل محقق بشود. این (کلمه مبهم) است، قضیه عقلائیه، بنائیه. اینکه ایشان ادعا میکند شارع مقدس رئیس عقلا است این هم درست است، خالق عقل است، رئیس العقلاست. اما اینکه نتیجه گرفته و گفته پس شارع مقدس، این عاقل، این رئیس العقلاء هم همراه عقلاء است، ما این را نتوانستیم تصدیق بکنیم.
اگر شما از اول بگویید معنای بنای عقلاء بر این است یعنی حتی خداوند، اینکه اول ادعا است. نه، شما میگویید بنای عقلاء یعنی این بنا عقلائی است؛ وقتی عقلائی بود یعنی خداوند هم جزوش هست. میگوییم نه، ممکن است خداوند که فوق عقلاء است این بنا را بما هو عاقل قبول نداشته باشد.
{شاید همه عقلاء به آن اکمل نرسیدند، آن مرتبه پایین را تصور کردند، تصدیق کردند، بنای آنطوری گذاشتند، ولی اگر خود عقل کل خواسته باشد صحبت کند یک چیز دیگر میگوید}
اشکال دوم: محل بحث خدا بما هو شارع است نه بما هو عاقل
این مسئله که بنای عقلاء متضمن خالق العقل، رئیس العقل هم هست، را نتوانستیم بفهمیم، مضافاً اینکه ما الان در حکم شارع مقدس بما هو عاقل بحث نمیکنیم، ما در حکم خداوند بما هو شارع داریم بحث میکنیم. ما قبول کردیم خداوند بما هو عاقل این حکم را دارد، میشود حکمش ارشادی، همان حکم عقلاء را دارد، همان بنا را دارد، این دیگر بما هو شارع نیست، آن بما هو عاقل است، آن را کارش نداریم. مثل باب مقدمه واجب لزومش بما اینکه عقل میگوید را بحث نداریم، میخواهیم ببینیم شرع اعتبار کرده است یا نه. میتوانیم به شریعت نسبت بدهیم یا نه. خداوند بما هو عاقل این را ادراک کرده است، این را بنا دارد، اما این فرق دارد.
استدلال مرحوم اصفهانی بر عدم امکان جعل حکم شرعی در مدرکات عقلی: لغویت حکم شرع
آن بحث مهمی که در مقام است ما حکم به العقل حکم به الشرع به عنوان جاعل، به عنوان مقام مولویت، به عنوان اینکه یک حکم شرعی دارد مخالفتش عقوبت دارد. این محل بحث است در قاعده ملازمه. مرحوم آقا شیخ اصفهانی در آن بحث طویل این را منکر شده است. مفصل بحث کرده و این را منکر شده است. گفته ما حکم به العقل حکم به الشرع نیست. ملازمه را انکار کرده است، به چه بیانی؟
گفته حکمی که از شارع صادر میشود، اعتباری که از شارع صادر میشود به غرض بعث و زجر است اینکه مولا به این غرضش برسد منشأش این است که مخالفتش عقاب دارد یا موافقتش ثواب دارد. عموم مردم که منبعث میشوند، منزجر میشوند یا خوفاً است یا طمعاً. اینکه تو را اطاعت میکنم لأنی وجدتک اهلاً لها این مخصوص بعضیها است، برای عموم نیست. العباد ثلاثه، آن عبادت احرار کم است. معمولاً انسانها تجار هستند یا مثلاً عبید هستند. احرارش کم است. باعثیت و زاجریت به خاطر آن استحقاق عقوبت است دیگر، و الا اگر خداوند عاصی را جهنم نمیبرد کسی اطاعت نمیکرد. تازه همینم که تو ذهنشان هست اطاعت نمیکنند، اگر نبود چه میشد خدا میداند.
خب فرض این است که در موارد حکم عقل استحقاق عقوبت هست، با قطع نظر از حکم شارع. اگر این استحقاق عقوبت با قطع نظر از حکم شارع هست، خب اگر این حکم عقل باعث وزاجر هست، دیگر حکم شارع لغو است. همین که خودش باعث است غرض حاصل هست. ولی اگر این استحقاق عقوبت و استحقاق مثوبتی را که عقل درک میکند محرکیت وباعثیت وزاجریت ندارد، شارع هم هرچه بگوید باز باعثیت و زاجریت ندارد؛ چون آنچه را هم که شارع میگوید باعثیت و زاجریتش به خاطر استحقاق عقوبت است.
منهای حکم شارع استحقاق مثوبت بر انقیاد، مثلاً استحقاق عقوبت بر تجری هست. خب اگر همین باعثیت و زاجریت را دارد، دیگر حکم شرعی نیازی نیست، لغو است. و اگر این باعثیت و زاجریت ندارد باز حکم شرعی فایده ندارد، چون فایده حکم شرعی برای باعثیت و زاجریت همان استحقاق عقوبت و مثوبت است. آن که کارساز نیست، اگر کارساز بود همان اولش کارساز بود. این است که گفته است ما حکم به العقل لم یحکم به الشرع، عکسش. آنجا که عقل حکم دارد، شرع معنا ندارد حکم داشته باشد. لغو است حکم شارع، اثری ندارد.
ایشان فرموده در زمینهای که عقل کار میکند، قبح را میبیند، استحقاق عقوبت را میبیندحکم شرع مجال ندارد، لغو است.
اشکال نقضی استاد بر محقق اصفهانی: کثرت احکام شرعی موافق حکم عقل
و لکن این فرمایش ایشان ناتمام است، ما بلااشکال در شریعت احکامی داریم شرعی، از شارع صادر شده است، در حالی که شارع هم نمیفرمود حکم عقل بود. «ظلم حرام است» دیگر این شاهفردی است که عقلاء بر آن متفق هستند. ظلم بد است، ظلم استحقاق مذمت دارد، ظلم استحقاق عقوبت دارد. ولی در عین حال در شریعت آمده است که به دیگران ظلم نکنید. لاتظلِمون ولاتظلَمون. گفتنی نیست. یا فرض بفرمایید که خوردن قاذورات حرام است. هیچ کس داعی ندارد، انسانها انزجار طبیعی دارند از خوردن قاذورات (خبائث). از خبائث انزجار طبیعی دارند ولی میگوید که حرم علیکم الخبائث. در شریعت مواردی هست.
میگوید غرض از باعثیت و زاجریت حکم در جایی است که استحقاق عقوبت باشد. ما نقض میکنیم، میگوییم یک جاهایی به خاطر اینکه تنفر طبیعی هست، نمیروند، نه اینکه به خاطر استحقاق نروند، اینطور نیست که همه جا انزجار و انبعاث به خاطر استحقاق مثوبت و عقوبت باشد. نه مواردش مختلف است و در همه این موارد شریعت حکم دارد.
اشکال حلی استاد به اصفهانی
استدلال اول: بسیاری از مردم تابع عقل خود نیستند
اینکه ایشان فرموده که منحصر است حکم شرعی در جایی که پشتوانهاش استحقاق عقوبت و استحقاق مثوبت باشد، درست نیست.
حلش این است که (به دو بیان) درست که حکم عقل باعثیت وزاجریت دارد که ما میگفتیم ندای باطن، ولی همگانی نیست. احکام عقلیه همگانی نیستند. اگر بنا باشد شرع مقدس به عقل عقلاء اکتفا بکند، آن به صورت همگانی انجام نمیشود. کثیری از مردم هستند که به عقلشان عمل نمیکنند. عقلشان درک میکند، ولی عمل نمیکنند، اما اگر بگویی خدا گفته است عمل میکنند.
عقل آدم میگوید آقا خودت را در ضرر نیانداز، القای در ضرر قبیح است، انکار نکن، مستحق مذمتی، مستحق عقوبتی، ولی خیلیها میگویند مهم نیست. به همین ها هم بگویی خدا میگوید القا نکن میایستند. مثال واضحش همین قوانین دولت است. این قوانین غالباً عقلایی هستند. آقا از چراغ خطر نگذر؛ امر عقلایی است. حالا فرض بکنید در جایی که احتمال خطر هم هست، میگوید نگذر. کثیری از قوانین دولت قوانین عقلایی است، عقلایی پسند است، تصدیق میکنند. آدم مخالفت کنند عقلاء او را مذمتش میکنند. ولی در ارتکاز ما این است که قانون دولت است، خدا که نگفته است. خدا که نگفته است!
الان یک مشکل مؤمنین در قبال قوانین دولت همین است، خدا که نگفته است. اصلاً از ما سؤال میکنند قانون را چه کار داری، خدا چه میگوید؟ حالا ما میگوییم مرجع تقلید شما مخالفت قانون را اجازه نمیدهد، میخواهیم اینها را یک خورده پایبندشان بکنیم، میگوید چه کسی اجازه میدهد به او مراجعه کنیم؟
مردم بند عقل نیستند. اگر چوب نباشد، تا چوب تر نباشد، فرمانروایی نیست. عقل را مردم تبعیت نمیکنند. کسی بگوید پیغمبر را میخواهیم چه کار کنیم، عقل ما هست دیگر، خیر و شر را خود عقل ما میفهمد. اینها از بیعقلشان است که این حرف را میزنند. نه، پیغمبران باید بیایند، با اینکه عقل هم میگوید، حتی در همان زمینهای که عقل میگوید، پیغمبران تنها نیامدند راههایی که عقل میگوید نشان دهند که. میگوید ان الاحکام الشرعیه الطاف فی الاحکام العقلیه، نه! این یکیاش است.
یکیاش هم این است که نه، حکم خدا را در کبری، نه صغری، در همان زمینهای که عقلت صحبت میکند، حکم خدا را بگوییم تا اگر به عقلت گوش نکردی لا اقل به خدا گوش بدهی. بابا همین بچههای ما خلاف ادب حرکت میکنند، خوب هم میفهمند خلاف عقل است. خلاف عقلشان چه بسا حرکت میکنند، با اینکه میفهمند خلاف عقل است، آن جهت نفسانی، شهوت نفسانی، جهت دنیا غلبه پیدا میکند بر جهت عقل. عقل همه جا مطاع نمیشود، یک عدهای مطاع هستند، عموم مردم مطیع عقلشان نیستند. اگر عموم مردم مطیع عقلشان بودند که دنیا گلستان میشد.
تازه پیغمبر آمده عقل میگوید که مخالفت نکن، عقل میگوید استحقاق عقوبت داری، عقل میگوید احتمال عقوبت است، عقل میگوید دفع ضرر عقوبت واجب است، باز انجام نمیدهند، وای به آن وقتی که اصلاً شرع چیزی نگوید. تو ذهن ما این بدیهی است که عقل کافی نیست برای باعثیت و زاجریت انسانها. حتماً پیامبر، حتما حکم شارع، حتما چوب تر باید بالای سر انسانها باشد. لاعدالة الا تحت السیف. هیچ راهی نیست جز زور قانون خدا و آن چوبی که پشت آن قانون است. نه در دنیا و نه در آخرتش. نه برای دنیا و نه برای آخرتش. تا زور نباشد، زور قانون است و مجازات قانون، تا آن نباشد جامعه راه درست را نمیرود ولو عقلش هم باشد که هست. ان العقول مغلوبة بالهواء. عقل تنها فایده ندارد، اولاً.
استدلال دوم: غرض از تکالیف مجرد انبعاث و انزجار نیست
ثانیاً، ممکن است شما اشکال بکنید بالاخره اطلاق خطاب نسبت به آن عقلایی که خودشان میروند لغو که هست. میگوییم اصلاً غرض از خطاب مجرد انبعاث و انزجار نیست، این هست، ولی مجرد انبعاث و انزجار نیست که تا شما بگویید چون اینجا منزجر هستند نهی از اکل غائط لغو است. نه، مجرد انزجار و مجرد انبعاث غرض نیست. غرض از تکالیف انبعاث است به باعث الهی، انزجار است از زاجر الهی، ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون حتی در توصلیات، منتها در توصلیات غرض غیر الزامی، در توصلیات هم خداوند امر کرده است دفن میت بکن، باز برای این است که (مردم که خودشان دفن میکردند) انسان وقتی دفن میکند بگوید خدایا چون تو گفتی، مستنداً. راه کمال را پیش رویش گذاشته باشد.
شریعت آمده است اوامر و نواهی آورده، نه فقط برای اینکه شما منبعث بشوی و منزجر بشوی از متعلقات آنها. بالاتر، برای اینکه منبعث بشوی به امر او، منزجر شوی از نهی او. منتها این غرض در توصلیات غیرالزامی است، در تعبدیات الزامی است. لذا ما میگوییم ائمه ما هم که محال است ظلم ازشان سر بزند، آنها هم حرمت ظلم دارند، حرمت ظلم به آنها هم متوجه شده است، تا بگویند خداوندا ظلم نمیکنم چون تو گفتی. این مهم است. ریشه ارتباط انسانها با خداوند عمده اش همین اوامر و نواهی است. اطاعت و عصیان است که، اطاعت ولو در توصلیات، عبادت نمیخواهم، اطاعت. این اطاعت و عصیان است که رابطه عبد را با معبود کم میکند یا زیاد میکند.
این است که ما نتوانستیم این بیان ایشان را که میگوید ما حکم به العقل لم یحکم نمیتواند حکم کند، میگوییم نه، میتواند حکم کند. منتها میتواند است. هنوز مانده که ما حکم به العقل، حکم شرع حالا؟ آن بحث دارد. فعلاً میگوییم میتواند، اینکه ایشان گفته نمیتواند، نه. این بیان مرحوم حاج شیخ اصفهانی.
نظر مرحوم خویی: تفصیل میان مدرکات عقلی در سلسله علل حکم شرعی
مرحوم آقای خویی هم همین ادعا را پذیرفته است. مرحوم آقای خویی هم فرموده ما حکم به العقل، لم یحکم به الشرع. منتها با یک تفصیلی. اصل تفصیل از مرحوم نائینی است. مدرکات عقل را دو قسم کردند. ما حکم به العقل یعنی ما یدرکه. عقل که حکم اعتباری ندارد، یعنی یدرکه. مدرکات عقل دو قسماند: مدرکات در سلسله علل، یعنی مصالح و مفساد، اینها علل احکام هستند. عقل درک بکند که این فعل مصلحت بلامزاحم دارد. «اگر» ها، اگر عقل درک کرد مبدأ را، مصلحت را، مفسده را، خب اینجا ما حکم به العقل، حکم به الشرع است. البته تسامح است ها.
ادراک کرده ملاک را، از ادراک ملاک رسیده است به ادراک معلول، حکم، عیبی ندارد. نه اینکه چون درک کرده شارع هم حکم کرده، نه، درک کرده ملاک را، خب از علت پی برده به (لمّی) معلولش. اگر صغرایی داشته باشد گفته اینجا درست است. مدرَکات عقل در مبادی ملازم است با درک حکم شرع کشفاً لمّیا.
پاسخ به سؤال: مبادی است که دیگر، مصالح و مفاسد مبادی است. سؤال... پاسخ: نه اصلاً مهم نیست. عقل میخواهد درک بکند استحقاق عقوبت را یا نه. آن یک تسامحی است.
اما قسم دوم را گفته است احکام عقلیه در سلسله معالیل احکام، مثل وجوب اطاعت. وجوب اطاعت بعد از آمدن حکم است. حکم شرع آمده است، عقل میگوید اطیعوا. حکم شرع آمده عقل میگوید لاتعصِ. اینها در سلسله معالیل است، نه در سلسله علل. فرموده اگر حکم عقلی در سلسله معالیل باشد آنجا ما حکم به العقل، لم یحکم به الشرع. اینجا حرف حاج شیخ اصفهانی درست است. چرا؟ چون لغو است، حکم هست دیگر. چه فرموده؟ گفته اقم الصلاة. دوباره بیاید بگوید اطیعوا؟ اقم الصلاة را دوباره بگوید اطیعوا؟ خب قبلاً گفته. اگر اولی، همان اقم الصلاة، اگر کارآیی دارد فبها. اگر کارآیی ندارد، دومیش لغو است.
حکم عقل در سلسله معالیل احکام، آنهایی که مترتب بر حکم هستند، فرموده که قاعده ملازمه در آنجا ناتمام است. ما قاعده ملازمه را در آنجا قبول نداریم. ما حکم به العقل فی سلسلة العلل حکم به الشرع. ولی ما حکم به العقل فی سلسله المعالیل لم یحکم به الشرع. تفصیل داده در این قاعده. بعد هم ادعا کرده تجری از سلسله معالیل است. اول باید یک حکمی باشد تا تجری معنا داشته باشد. لذا گفته در تجری فعل قبیح است. (ایشان قبیح فعلی است). ولی حرمت شرعی ندارد چون در سلسله معالیل است نه در سلسله علل.
این هم فرمایش ایشان که در قاعده ملازمه تفصیل داده بین سلسله علل و سلسله معالیل. حاج شیخ اصفهانی گفت مطلقاً، گفت اصلاً قاعده ملازمه باطل است. در همان قسم اول حاج شیخ اصفهانی میگوید اگر ملاک را هم درک کردی حکم شرعی نیست؛ ملاک را هم درک کردی دیگه حکم شارع لغو است، خود ملاک کافی است. ایشان تفصیل میدهد در سلسله علل تبعاً للنائینی قاعده ملازمه را قبول دارد.