درس خارج اصول استاد مهدی گنجی
1401/08/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: القطع وأحکامه/مسائل علم اصول /سه نکته از شهيد صدر ، بررسي کلام مرحوم نائيني
نکاتي درباره مسائل علم اصول
بحث پيرامون تقسيمي که در اينجا شده بود تمام شد. ما انتخاب کرديم تقسيم ثلاثي را. و اينطور عرض کرديم که مکلف يا قطع دارد به حکم واقعي و يا طريق دارد به حکم واقعي (دو بخش از کتاب) و يا نه قطع دارد و نه دليل معتبر دارد. ما همين را کمي دستکاري ميکنيم. نه قطع دارد و نه طريق معتبر که ميشود مجراي اصول عمليه. يک مقدار آن شکل منطقياش به هم ميخورد ولي چارهاي نداريم، اگر خواسته باشيم هيچ تداخلي رخ ندهد، بايستي يا دومي را عوض کنيم که آخوند گفت طريق معتبر، يا سومي را عوض کنيم که حاج شيخ اصفهاني انجام داد.
اگر بگوييم اگر شکل منطقي هم نداشت مهم نيست، مهم اين است که به مسائل اشاره بکنيم، به موضوعات مسائل اشاره بکنيم. با اين هم ميشود: اما قاطع بحکم الواقعي او قام عنده طريق الي الحکم الواقعي او لا قاطع و لا له طريق معتبر.
پاسخ به سؤال: ما هم گفتيم طريق. ما هم طريق را آورديم. ما به اعتبار موضوع تقسيمبندي ميکنيم. موضوع قسم اول القاطع است. موضوع قسم ثاني من قام عنده الطريق است. طريق براي او واقعي است اعم از اينکه معتبر است يا نه. سومي موضوعش من لم يکن قاطعاً و لم يکن عنده دليل معتبر.
پاسخ به سؤال: همان اشکال بر حاج شيخ اصفهاني ... خب ديگر خيلي مهم نيست.
سه نکته شهيد صدر درباره مسائل علم اصول
سه تا نکته در اينجا جاي بحث دارد که مرحوم آقا سيد محمدباقر اين سه نکته را تعقيب کرده است. ديگران به نکته دوم اشاره کردهاند. در جاهاي ديگر گفتهاند ولي در اينجا بحث نکردند. آنچه ما اطلاع داريم، ايشان است که سه تا نکته را در اينجا بحث کرده است و بحثهاي خوبي هم هست.
نکته اول: آيا مسائل علم اصول مختص به بالغين است؟
نکته اولي اين است که اين مسائل علم اصول آيا مختص به بالغين است که ظاهر شيخ انصاري است که گفت "المکلف". ظاهر مکلف بالغ است. و همچنين کأن صريح مرحوم آخوند که گفت "البالغ الذي وضع عليه القلم"، اين هم بالغين است. آيا اختصاص به بالغين دارد اين مسائل، يا نه مسائل علم اصول اختصاص به بالغين ندارد و اعم است.
ربما يتوهم که اين مباحث حجج مختص به بالغين است. چرا؟ چون علم اصول غرضش تحصيل حجت است، تحصيل مؤمِّن است. حجت و مؤمّن براي بالغين است. صبيان که حجت و مؤمّن نياز ندارند. هدف علم اصول اين است که مؤمن و حجت پيدا کند بر مسائل فرعيه، و در فقه استفاده بکند. ابزار کارش باشد در فقه. در فقه به کمک اصول به حجت برسد. نسبت به صبيان ما حجتي نياز نداريم، اينها رفع القلم هستند. اين منشأ شده است که شايد مرحوم آخوند ميگويد، اصلاً تصريح کرده البالغ الذي وضع عليه القلم که مثلاً ساير شرايط تکليف را هم دارد. غير از بلوغ ساير شرايط را هم دارد، عاقل هم هست مثلاً، قادر هم هست و هکذا.
خب اين نکته درست است که هدف از علم اصول تحصيل الحجه است. ما در علم اصول که بحث ميکنيم نتيجهاش را ميخواهيم در طريق استنباط قرار دهيم، براي چه ميخواهيم نتيجهاش را در طريق استنباط قرار دهيم؟ براي اينکه به حجت برسيم. درست است، اين حرف متيني است. غرض اصولي تحصيل حجت است. غايت القصواي او تحصيل حجت و تحصيل مؤمن است. اگر هم ميگويند علم اصول يقع في طريق الاستنباط، خب براي چه ميخواهي واقعش کني در طريق استنباط؟ براي اينکه حجت درست بشود. اين درست است.
اما اين ملازمه ندارد که پس مسائل علم اصول مختص به بالغين باشد. ما بايد موضوع مسائل علم اصول را دانه دانه بررسي بکنيم، ببينم موضوعش عام است يا نه. ما موضوعات مسائل علم اصول را بايد مد نظر بياوريم که آن موضوعات مختص به بالغين است يا شامل صبيان هم ميشود. فرض بفرماييد که در استصحاب ميگويند موضوعش من کان علي يقين فشک. اطلاق دارد ميخواهد بالغ باشد يا نه. صبي هم ميتواند بگويد من يقين داشتم لباسم پاک است الان شک دارم استصحاب ميکنم، پس نمازم صحيح است. خصوصاً بنا بر مشروعيت عبادت صبي، اصلاً اينها محل ابتلاي صبيان هم هست.
يا موضوع حجيت خبر واحد من قام عنده خبر ثقه، ممکن هم هست يکي صبي مراتبي از فضل را پيدا بکند، احراز بکند. الان هم اينطور است، حتي طلبههاي سطح، طلبههاي بااستعداد، اگر وسائل الشيعه را مطالعه کنند خيلي جاها، حالا خيلي يعني بعضي جاها کلمات ديگران را نگاه کنند، به اين نتيجه ميرسند که بر اين حکم قام خبر ثقه. چند تا روايت است در اين باب. سندش از اجلا است، دلالتش هم واضح است. هم سند تمام است پيش اين صبي، هم دلالت تمام است. ميگويد من هم کسي هستم که قام عندي خبر الثقه، پس اين حجت بر من است. حجت نميخواهد حتماً تأمينکننده باشد. حجت اصولي تأمينکننده است، وگرنه حجت اعم است. من هم نمازم را که ميخوانم، روزهام را ميگيرم، حجم را که ميروم طبق اين اخبار عمل مي کنم.
در اينکه مسائل علم اصول شامل غيربالغين ميشود، بايد ببينيم که موضوع آنها چه است. در مسائل علم اصول در موضوعش بالغ ذکر نشده. من عنده الخبر، من کان علي يقين فشک، من لايعلم الحکم، من شک. همه اينها اطلاق دارد، غيربالغ را هم ميگيرد. بله برخي جاها راست است، مختص به غيربالغين است. فرض بفرماييد وقتي ميگويد رفع مالايعلمون مرفوع مؤاخذه است. خب اين فقط در حد بالغين است که حديث رفع جاري ميشود، آنها مؤاخذه دارند. بعضاً ممکن است بعضي مسائل علم اصول مصداقش کمتر باشد در حق بعضيها، اين سبب نميشود که بگوييم مسائل علم اصول مختص به بالغين است.
حتي در ناحيه معذّريت و منجّزيت (حجيت به اين معنا) اين هم در حق صبي ممکن است اتفاق بيفتد. اين را مرحوم آقا سيد محمدباقر هم دارد. الان صبي است، مرتبه اي از فضل پيدا کرده است، موي خشن به صورتش روييده است. يا زير بغلش موي خشن روييده. الان شک دارد که بالغ شده است يا نشده است. شک در مؤمن دارد ديگر. بايد برود دنبال حجت. حجت يعني مؤمن. در حق صبيان هم احياناً حجيت به معناي مؤمن مصداق دارد. صبي هم ميرود سراغ حجت به معناي مؤمن. منتها حالا ممکن است بگويي الان صبي بودن اول کلام است. مشتبه است که صبي يا بالغ است. ولي کافي است همين مقدار که بگوييم همين صبي اگر قطع پيدا کرد (ميشود صبي هم قطع پيدا کند)، رفت کلمات علما را ديد، ديد هيچ کدام نگفتند که بلوغ پيدا ميشود. قطع پيدا کرد به عدم بلوغ. اين قطعش مؤمن است. ميشود تصوير کرد در حق صبي مؤمّن بودن و منجز بودن را. مهم هم نيست، ما کاري به اين نداريم. کما سيأتي في النکته الثانيه مهم اين است که آيا موضوعات اين مسائل درش اخذ شده بلوغ يا نه؟ در موضوعات اين مسائل بلوغ اخذ نشده است. محمولات اين مسائل هم تابع موضوعات هستند ديگر. وقتي موضوعات عام هستند، محمولات و مسائل هم عام ميشوند. لذا وجهي براي اينکه مَقسم را ما خصوص بالغ قرار دهيم ندارد وجهي ندارد اللهم (فقط مگر همين) که بگوييم چون عمده ابتلاي ما به مسائل بالغين است، مسائل غيربالغين خيلي مهم نيست، از اين باب گفتيم البالغ الذي وضع عليه القلم. عمده اينها است. آنها خيلي مهم نيست. حالا صبي نمازش باطل باشد، خيلي مهم نيست. چون اهميت نداشته، اصوليين مقسم را خصوص بالغين قرار دادند. فقط همين نکته است و نکته ديگري ندارد.
نکته دوم: آيا مسائل علم اصول مختص به مجتهدين است؟
نکته دوم (که مهمتر از آن [نکته اول]است و آن خيلي مهم نيست) اين است که آيا مسائل علم اصول مختص مجتهدين است يا براي مقلدين هم هست. مرحوم شيخ انصاري در اينجا نه، در باب استصحاب گفته است که ميز مسئله اصولي و يکي از امتيازاتش اين است که مختص به مجتهد است. لا حظّ براي مقلد. مرحوم نائيني هم در همان اول علم اصول گفته است که مسائل علم اصول مختص به مجتهدين است، منتها با يک بيان عميقتر و دقيقتري از بيان شيخ انصاري.
ولي مرحوم آخوند در تعليقه گفته است که مسائل علم اصول شامل ميشود هم مجتهدين و هم مقلدين را. پس اين عبارتش در کفايه چه بود؟ در کفايه گفت قاطع باشد به حکمي که متعلق باشد به خودش يا مقلدينش. اين ظاهرش اين است که مختص به مجتهد است. گفت يا قاطع است به حکم متعلق به خودش يا مقلدينش. پس معلوم ميشود که مختص به مجتهد است.
جواب اين است که نه، بالغي که وضع عليه القلم يا قاطع است به حکم متعلق به خودش يا به مقلدينش اگر مقلد داشته باشد. آن اگري است. شاهدش چه است؟ شاهدش اين است که قطعا اين احکام مختص به مجتهد مقلددار که نيست، که بشود مرجع تقليد. اين احکام هم شامل ميشود مرجع تقليد را که مقلد دارد و هم آن کس که مجتهد است و مقلد ندارد قطعاً. اگر ما خواسته باشيم جمود بر کلام داشته باشيم و به به ظاهر کلام آخوند اخذ کنيم، ظاهرش تخصيص به مراجع است. چون گفته است اِما قاطع بحکم مختص به او بمقلديه.
پاسخ به سؤال: عيب ندارد او يا واو فرق نميکند. مقلدين را آورده يعني بايد مرجع تقليد باشد که مقلد داشته باشد.
حالا حکمي که مختص به خودش است يا مقلدينش. پس بايد مرجع تقليد باشد که مقلد داشته باشد. در حالي که اين احکام مختص به مرجع تقليد نيست. هر مجتهدي اين دو حالت را دارد، مقلد داشته باشد يا نداشته باشد. لذا اين حکم مختصٌ به او بمقلديه يعني اگر؛ اگر مقلد داشته باشد و مجتهد باشد. اگر مجتهد باشد و مقلد داشته باشد. قاطع بحکم في حق نفسه سواء کان خودش مجتهد يا مقلد، او بمقلديه اگر مجتهدي است که مقلد دارد. اينطور معنا ميکنيم.
به دو قرينه. هم در تعليقه تصريح کرده است که اين احکام مختص مجتهد نيست و هم به قرينهاي که در خود اين کلامش است. هم قرينه داخليه داريم و هم قرينه خارجيه. مرحوم آخوند مسائل علم اصول را مختص به مجتهدين نميداند، خلافاً لشيخ انصاري و بعد هم خالفه مرحوم نائيني.
خب آنهايي که ميگويند مختص است حرفشان چيست؟ شيخ ميگويد که مسائل علم اصول مختص به مجتهد است. اصلاً يکي از امتيازات قاعده اصوليه اختصاص به مجتهد است. قاعده فقهيه نه. مجتهد در رسالهاش مينويسد هر جا شک کردي طاهر است يا نه، کل شيء طاهرٌ. قاعده فقهيه است، مقلد هم تطبيق ميکند، هر جا شک ميکند ميگويد مجتهدم گفته کل شيء طاهر. قواعد فقهيه مختص به مجتهد نيست (اينها ميگويند) ولي قواعد اصوليه مختص به مجتهد است. چرا؟ چون قاعده اصولي آن است که يقع في طريق استنباط. طريق استنباط براي مجتهد است ديگر. آنکه اجتهاد ندارد چطور ميتواند از اين قواعد استنباط بکند. اين خصيصه قواعد اصوليه است که يقع في طريق الاستنباط. ميخواهيم حکم را از آن استخراج بکنيم، اين استخراج حکم کار مجتهد است. مقلد که نميتواند استخراج بکند. مقلد ميتواند تطبيق بکند، عيب ندارد، کل شيء طاهر را تطبيق بکند بر مصاديقش. تطبيق کار مقلد هست ولي استنباط کار مقلد نيست.
خب اين مقدار فرمايش که فرمايش ناتمامي است. دوباره همان حرف را تکرارش ميکنيم. ميگوييم ما بايد موضوعات اين مسائل را ببينيم. تخصيص مسائل علم اصول به مجتهد موقوف بر اين است که در موضوع آنها اجتهاد اخذ شده باشد. اين مهم است. مسائل علم اصول را شما براي استنباط ميخواني، درست است. ولي مهم اين است که موضوعش چه است. محمول تابع موضوع است. بايد موضوعش را ببينيم آيا مختص به مجتهد است يا نه. آقاي شيخ انصاري در اصول دارد من کان علي يقين فشکّ، نگفته اذا کان مجتهداً. قيد مجتهد ندارد. در خبر ثقه دارد من قام عنده الخبر، اذا جاءکم فاسق بنبأ فتبينوا، جاءکم سواء اينکه مجتهد باشيد يا مقلد باشيد.
قاطع، احکام قطع، قطع پيدا بکنيد، اطلاق دارد. عقل ميگويد قطع منجز است. عقل حکم را مختص به مجتهد نميداند. مقلد هم اگر قطع پيدا کرد، کمااينکه گاه مقلد ضروريات را قطع پيدا ميکند، الان مقلدين يقين دارند نماز صبح دو رکعت است. چند رکعت نماز واجب داريم، روزه ماه رمضان واجب است، اينها را مقلدين قطع دارند. و قطع هم منجز است. اصلاً ضروريات هم نه، در غير ضروريات هم چه بسا مقلدين قطع پيدا ميکنند، اطمينان پيدا ميکنند.
ما خودمان هم همينطوريم، همان موقع که سطح ميخوانديم، ادعا ميکرديم بابا يقيناً حکم شرع همين است، مگر ميشود غير اين باشد. ادعاي قطع ميکنيم ديگر. عموم مردم هم گاه از باب اينکه عدالت اين است و غير از اين نميشود ادعاي قطع ميکنند. قطع منجز است چه در حق مقلد و چه در حق مجتهد. مهم اين است آقاي شيخ انصاري، ما بايد ببينيم موضوعات اين مسائل مقيدند به مجتهد يا اطلاق دارند. ما وقتي به اين مسائل مراجعه ميکنيم، ميبينيم هم موضوع نفس مسئله، گفتند خبر ثقه، و هم موضوع دليل مسئله، که اين مهمتر است، عام است. هم شامل مجتهد ميشود و هم شامل مقلد ميشود. مسائل علم اصول براي همگان است، اختصاص به مجتهد ندارد.
اينکه شيخ انصاري فرموده اصلاً ميز مسئله اصولي با فقهي اين است، قاعده اصولي با قاعده فقهي اين است که قاعده اصولي را نميتوان به مکلف داد، قاعده فقهي را ميتوان. نه قاعده اصولي را هم ميتوانيم به مکلف بدهيم. بگوييم هر جا قطع پيدا کردي قطع منجز است، معذور نيستي. خب اين فرمايش شيخ انصاري است.
استدلال مرحوم نائيني براي اختصاص مسائل اصول به مجتهدين
مرحوم نائيني آمده محکمترش کرده. دو جهت را مرحوم نائيني ادعا کرده است. آن نکته عموم را زده است. التفات پيدا کرده است به آن جهت عموم. گفته موضوعات اين ادله مقلد را نميگيرد، انصراف دارد. من کان علي يقين، مکلف چه کاره است، يقين مقلد به چه درد ميخورد. چقّال و بقّال را که نميگويند من کان علي يقين فشک فليمض علي يقينه. اين روي همان نقطه اساسي دست گذاشته است. همان موضوعات را ميگويد اطلاق ندارد.
مضافاً اضافه کرده است که آنها اگر هم اطلاق داشته باشند، اينها نميتوانند به اين عمل بکنند. مثلاً من قام عنده الخبر اطلاق دارد و شامل مقلد هم ميشود، خب نميتواند عمل کند. در شبهات حکميه داريم صحبت ميکنيم، علم اصول براي شبهات حکميه است. نميتواند عمل کند. چرا؟ چون من قام عنده الخبر الثقه فهو حجة بايد فحص بکند. اولاً اين خبر ثقه است يا نه کار مقلد نيست، ثانياً اين معارض دارد يا ندارد کار مقلد نيست، ثالثاً دلالتش تمام است يا تمام نيست، اينها کار مقلد نيست.
اگر هم بگوييم موضوع عموميت دارد، عملي شدني نيست. مقلد اهل عمل به مسائل علم اصول نيست. چون مسائل علم اصول علي نحو الاقتضا است. من قام عنده الخبر اقتضاي حجيت را دارد. چندين مانع ممکن است داشته باشد. بايد برود مانعها را برطرف بکند، مقلد کي ميتواند برود موانع را دفع بکند. من کان علي يقين فشک، بر فرض اگر هم مقلد را شامل شد، خب مقلد چه کار ميتواند بکند. استصحاب وقتي مجال دارد که دليل اجتهادي نباشد. از کجا ميتواند بفهمد اين دليل اجتهادي ندارد؟ ربطي به مقلد ندارد.
اولاً موضوعات عموم ندارد، بر فرض هم که عموم داشته باشد مقلد حظّي ندارد در عمل به اين مسائل، پس مسائل علم اصول از دو زاويه مختص به مجتهد است. اينطور فرموده خداوند رحمتش کند.
اشکال استاد به مرحوم نائيني
ولکن به ذهن ميآيد که هر دو جهت ناتمام است. ادعاي انصراف، منع اطلاق، اطلاق ندارد خطابات ما در مسائل اصوليه، شامل مقلدين نميشود، اين ممنوع است. تعجب است ذهن عرفي مرحوم نائيني چطور شده اين را نپذيرفته است. بابا همين اطلاقات را ائمه ما، خداوند قبل از ائمه بر همين مردم عرضه کردند، القا کردند. اين مردم عوام بودند. اينها القا به عموم مردم است. اينها عواماند اصلاً. مقلد هستند اينها. اينکه کسي بگويد اين خطابات، ادله حجج، القا شده است به مجتهدين فقط، نه هيچ وجهي ندارد. ادعاي انصراف، ادعاي عدم اطلاق موضوع ادله ممنوعة جداً. قضيه حقيقه است آقاي نائيني. خودتان به ما ياد داديد. من کان علي يقين فشک، فرض کن، اذا فُرض يقينٌ فشکّ، يقين سابق و شک. تمام. دعواي عدم اطلاق در موضوعات ادله دعواي ناتمامي است.
اما جهت ثانيه که ميفرماييد خب کار مقلد نيست. موضوع عام است ولي دست مقلد بسته است، نميتواند اينها را اجرا بکند، نميتواند عملياتي بکند، ميگوييم چرا. مقلد چرا نتواند عملياتي بکند؟ مقلدها همه چقال و بقال نيستند که، يک عده از مقلدها هم يک چيزهايي سرشان ميشود. ميتوانند به خبر ثقه در احکام شرعيه عمل کنند. کما هو المتعارف. خيلي از طلبهها به روايات استدلال ميکنند، احکام را استخراج ميکنند. مجتهد هم نيستند. اهل منبر که الي ماشاءالله، روايات را ميخوانند و استنباط ميکنند و ميگويند همين هاست.
پاسخ به سؤال: نه ميگويد ما مقلديم، با فرض مقلد بودن استنباط ميکنند. نکتهاش چه است؟ نکتهاش اين است که مقدمات عمل به ادله، دور از دسترس مقلد نيست. ميتواند از مجتهدش سؤال بکند، خود مجتهد گاه گاهي، بعضي مجتهدها اينطور بودند ديگر، تتبّع کردند، صاف کردند، لقمه را آماده کردند، ميگويد ببين اين روايت را مينويسم در کتابم، هرچه خودت فهميدي، ظاهر هم که امر عرفي است ديگر. ميگويد اين روايت را من تحقيق کردم سندش تمام است، معارض ندارد، حجت است از نظر صدوري، جهت صدور هيچ مشکلي ندارد. در کتابش مينويسد الروايات المعتبره. روايات معتبره را به ما القا ميکند. ما در اينکه اين روايت معتبر است چکار ميکنيم؟ ميگوييم خب خبير گفته است معتبر است. قام عندنا خبر الثقه، اعتماداً بر خبير. بعد خودمان به اين خبر ثقه عمل ميکنيم.
بعضي مجتهدين همينطور بودند. فتوا نميدادند، خصوصاً در صدر اول. روايت را ثبت ميکردند. ميگفتند ما روايت را تحقيق ميکنيم، پاک و منظمش ميکنيم، ميدهيم به مقلدين، اينها به مفاد روايت عمل کنند. اصلاً به مقلد ميگويد من تتبع کردم، دليلي بر وجوب نماز جمعه در زمان غيبت پيدا نکردم. فقط در زمان اهل بيت مسلّم است که نماز جمعه واجب است. تا گفت واجب است، اين هم مقلد است، يقين به وجوب پيدا ميکند. يقين به وجوب را مجتهد برايش احداث ميکند. بعد ميگويد، خب يک خطابي هم هست لاتنقض اليقين بالشک، من آن را هم دنبال کردم، سندش تمام است، معارض ندارد. من کان علي يقين فشک، فليمض علي يقينه، اين مقلد ميگويد پس نماز جمعه بر من واجب است. عيب ندارد.
پاسخ به سؤال: تقليد است ديگر. نتيجه تابع اخص مقدمات است. اجتهاد کجا است. بحث ما چه است؟ بحث ما اين است که مقلد ميتواند به اين مسائل شرعيهاي که در اصول آمده است، خبر الثقه حجة، ميتواند عمل کند. دور از دسترش نيست. استصحاب حجت است، ميتواند عمل کند. نائيني ميگويد مقدماتش دست اين نيست. ميگوييم درست است، دستش نيست، ولي ميتواند به دستش بياورد. از خبير ميپرسد، ميگويد اينجا موضوع استصحاب تمام است. خبر استصحاب هم که مشکلي ندارد، خودت استحصاب کن. ما استصحاب نميکنيم.
پاسخ به سؤال: خبر استصحاب تمام است يعني اين ديگر. نه او استصحاب نميکند اصلاً. اصلاً گهگاهي اينطور است که مجتهد ميگويد ما از کجا ميگوييم که ظاهر اين خطاب اين است؟ ظاهر خطاب يعنيمتفاهم عرفي. چرا اينطور ادعايي بکنيم. به خود عرف القا مي کنيم، مي گوييم يک روايتي تام السند، بلامعارض اينجا رسيده است. هرچه خودت مي فهمي. او مي گويد ظاهر اين است. ظاهر هم که حجت است در علم اصول. پس ما عمل کرديم که ظاهر القرآن حجت، ما عمل کرديم، ما مقلد به مسئله ظاهر القرآن حجت عمل کرديم. خودمان عمل ميکنيم به اين ظاهرش.
اصلاً گاهي تشخيص ظاهر هم توسط مقلد انجام ميشود. اينکه مقلد دسترسي ندارد. دور است مسائل علم اصول از دست مقلد، نه اينجوري نيست. ربّ مقلدي که در شبهات حکميه هم علم پيدا ميکند به حکم شرعي. حالا نميگويم آن مقلدهاي ساذج، يک کسي که مقداري درس خوانده است. چند سال درس خارج خوانده است ولي هنوز مقلد است، همه چيزها را نميتواند جفت و جور بکند، چه بسا او هم قطع پيدا بکند به حکم شرعي.
پاسخ به سؤال: ميخواهم بگويم مباحث قطع شامل او هم ميشود.
پاسخ به سؤال: خب بله استصحاب حجت است به آن عمل کرد ديگر. نه استنباط نميکند. ميگويد والله بالله من نميگويم حتما نماز جمعه واجب است. داستان از اين قضيه است که يک روايتي است اينطور، در زمان حضور هم وجوب بوده، حالا خودت ميداني ديگر.
پاسخ به سؤال: اصلاً ببينيد ما درباره چه صحبت ميکنيم. ما درباره اين صحبت ميکنيم که اصلاً ميشود مقلد به مسئله اصولي عمل کند يا نه. نائيني ميگويد نميتواند به مسئله اصولي عمل کند. يکي از مسائل اصولي استصحاب در شبهات حکميه است. مقلد ميتواند به استصحاب در شبهات حکميه عمل بکند يا نه؟ خودش استصحاب بکند. بگويد من يقين دارم نماز جمعه واجب بوده است. شک دارم الان. مجتهد هم گفته است لاتنقض اليقين بالشک حجت است. أستصحب وجوب نماز جمعه را. عمل ميکند به حجيت استصحاب. به مسئله اصولي. تأمل بفرماييد، تتمه کلام فردا.