درس خارج اصول استاد مهدی گنجی
1401/08/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مجمل ومبين/نسبي بدون مجمل ومبين /واقعي بودن مجمل ومبين در کلام مرحوم آقاي خوئي
نسبي بودن اجمال و تبيين از نظر آخوند
بحث در اين کلمه اخيره مرحوم آخوند بود که فرمود اجمال و بيان امران اضافيان يختلفان باختلاف اشخاص. بعد گفت و لذا جاي بحث ندارد که فلان جمله مجمل است يا مبين است. پيش بعضي مجمل است و پيش بعضي مبين است. مرحوم آخوند تفريع کرده است بر اينکه امران اضافيان است، يختلفان باختلاف اشخاص. گفته اينکه در اصول قدما خصوصا، بحثهاي مفصلي شده است. شيخ انصاري چند صفحه بحث کرده است، آيه سرقت، آيه لاصلاة الا بطهور، حرّمت عليکم امهاتکم، تا ده مورد را محل بحث قرار داده است. آخوند ميگويد مجالي براي اين بحث نيست. همه آنها درست ميگويند، اضافي است.
در ضمن کلامش فرمود اينکه اجمال دارد بعضا لعدم علمه بالوضع او لاحتفافه بما يصلح للقرينيه. دو چيز را ذکر کرد براي اجمال. عرض کرديم فرمودند که اين عدم علم به وضع سبب اجمال نميشود، و گرنه، مثال خوبي زده است مرحوم آقاي خويي در دراسات، گفته است پس بايد اشعار سعدي با اينکه خيلي مبين است، سعدي اينطور است در مقابل حافظ، شعرهايش سرراست و واضح است، بايد بگوييم شعرهاي سعدي براي عربها مجمل است. عدم علم به وضع موجب اجمال نميشود. اجمال در اينجاها صدق نميکند.
ما دفاع کرديم از مرحوم آخوند، گفتيم اين "لعدم علمه بالوضع" يعني به حدود وضع عالم نيست. اتفاقا مطارح را هم که نگاه کرديم، در آن گفته "لعدم علمه بخصوص موضوع له". آخوند هم از همانجا گرفته است. خصوص موضوع له را نميداند ولي ترديد دارد. اينجا را آخوند ميگويد. اين نقض آقاي خويي بر آخوند وارد نيست.
خب دو مورد را آورد. يک قسم از اجمال، اجمال ذاتي، و يک قسم اجمال عرضي. يحتف به الکلام اجمال عرضي است که توضيح داديم، و عرض کرديم مرحوم آقا شيخ اصفهاني کلام آخوند را در اجمال ذاتي قبول نکرده و گفته آنجا بيان يک واقعيتي است. در اجمال عرضي قبول کرده است.
واقعي بودن اجمال و تبيين طبق نظر آقاي خويي
مرحوم آقاي خويي در هر دو قبول نکرده است. گفته اصلا هميشه اجمال و بيان امر واقعي هستند، اصلاً امر اضافي غلط است. چرا؟ چون معناي بيان، اين لفظ مبين است، اين جمله مبين است، معناش اين است که عند عرف اون لغت يک معنايي از آن انسباق پيدا ميکند. اين معناي مبين بودن است. اصطلاح است ديگر. مبين و مجمل اصطلاح هستند. مبين يعني کلامي که ظهور عرفي دارد. عند عموم ناس سبب انتقال يک معنا، بخصوص يک معنا ميشود. خب يک واقعيتي است، يک صفتي است براي اين جمله. حال شما ميخواهي بداني يا نداني. اين صفت يک امر واقعي است. اينکه ضميمه شده است به اين کلام، استثناي متعقب جمل، ضميمه شده است به جمل، يا اين حيثيت را دارد يا ندارد. اگر به نحوي است که عند عرف عام اجمال دارد، ميگوييم مجمل است. اگر نه، مردم ازش معنا ميفهمند غير از اخيره، عموم ميفهمند يا نه مردم از همه خصوص ميفهمند مبين است. يک حيثيت واقعيه است. شاهدش اختلاف است. همين اختلاف، دليل بر واقعي بودن است. چون اگر اجمال و بيان امر واقعي نبود، اختلاف معنا ندارد. هر دو حق بودند. در امور اضافي اختلاف معنا ندارد. در امور اعتباري اختلاف معنا ندارد. هر دو حقاند. لذا مرحوم آخوند گفت چون اضافي هستند فلا مجال براي اينکه بحث بکنيم مجمل است يا مبين است. جاي بحث ندارد. پيش بعضي مجمل است و آنها حق ميگويند، آنهايي که ميگويند مبين است نيز، آنها هم حق ميگويند.
اختلاف نظر شاهد واقعي بودن اجمال و تبيين
اختلاف دليل اين است که يک واقعيتي است، او ميگويد تو رسيدي، آن ميگويد نرسيدي. امور اضافيه، که بالاضافه درست ميشود، اختلافبردار نيستند. بالاضافه به اين شخص، اين عمل احترام است. فرض کنيد کلاه را برداشتن بالاضافه به اينکه ارتشي است، احترام است. اما همين عمامه را برداشتن بالاضافه به روحاني احترام نيست. اين بالاضافه است ديگر. امور اضافي است. يک چيزي نسبت به گروهي خوب است، و نسبت به گروهي بد است. امور اضافي همهاش حق است. جاي اختلاف ندارد، معنا ندارد روحاني به ارتشي بگويد اين کارت احترام نيست. بالاضافه به خودمان احترام است، بالاضافه به شما احترام نيست. بله همان ارتشي اگر بخواهد به يک روحاني احترام بگذارد و آنطور سلام کند و کلاهش را بردارد، چه بسا او بگويد چرا کلاهت را برداشتي؟ ترسيدي من کلاهت را بردارم! مثلاً. تو ذهنش اينطور بيايد.
امور اضافي اختلافبردار نيست، اين اختلاف دليل بر اين است که امر واقعي است. آن وقت نظر اينها طريق است. ظهور يک امر واقعي است، انسباق معنا لدي العرف. عرف اهل آن لغت. اين امر واقعي است. خب سؤال پيش ميآيد ما از کجا اين امر واقعي را کشف کنيم؟ اين همه ادعاي ظهورات ميکنيم از کجا؟ گفتيم مجتهد و مستنبط که ادعاي ظهور ميکند، ميگويد من اهل عرفم، من از اين لفظ اين معنا را ميفهمم بما أنّي من العرف، پس همه ميفهمند. فهم خودش را طريق قرار ميدهد به فهم ديگران. انسباق خودش را طريق قرار ميدهد به انسباق ديگران. والا هيچ فقيهي که نميرود بپرسد آقا شما چه ميفهميد از اين لفظ. همان ارتکاز خودش را طريق قرار ميدهد براي ارتکاز ديگران.
اگر يک وقتي در يک مجلسي شما ادعا کرديد اين کلام ظهور در اين معنا دارد، هيچ کدام از اهل آن مجلس تصديقت نکردند شک کن که آن درست است يا نادرست است. اصرار بر باطل نکنيد. نگوييد ظاهر همين است. حالا گاه يک عده از آنها قبول ميکنند، ميگوييم آن عده ديگر ذهنشان خراب است. ولي اگر هيچکدام قبول نميکنند، همه همينطور مات ماندهاند. آقا ميگويد ظاهرش اين است، ما که اين معنا به ذهنمان نميآيد. در اين ظهور شک بکنيد، در اين ادعاتان شک بکنيد.
استظهارات عرفي را ما از ذهن خودمان در ميآوريم، ميگوييم خودمان را يک فردي از عرف فرض ميکنيم، ما اينطور ميفهميم، مايي که يکي از افراد عرف هستيم، پس همه مردم هم اينطوري ميفهمند. البته بعضي اوقات منبهاتي ميآورند که عرف اينطور ميفهمد را از کجا ميگوييد؟ اين بعضي اوقات است. غالب ظهورات به همين شکل است، شخص استظهار ميکند و ميگويد استظهار من طريق به استظهار عرف است، پس اين جمله ظهور در اين معنا دارد. فرمايش مرحوم آخوند را که فرموده اجمال و بيان امران اضافيان، نه، الاجمال والبيان حيثيتان للالفاظ، حيثيتان واقعيتان. حيثيت واقعيه است. اينکه اين لفظ اين قابليت را دارد يا ندارد اين حيثيت واقعيه است.
نظر استاد درباره نسبي يا واقعي بودن اجمال و تبيين
فرمايش مرحوم آخوند را نپذيرفتند. ولي ما از يک طرف هم ميبينيم که حق با همين آقايان است، مرحوم اصفهاني، مرحوم آقاي خويي، مرحوم ايرواني و امثال ذلک. ولي از يک طرف ديگر، من جانب آخر ما ميبينيم که اجمال و بيان يختلف باختلاف ازمنه، يختلفان باختلاف اشخاص. يک لفظي در يک زماني يک معنايي داشت، در يک زمان ديگر معناي ديگري دارد. مجاز مشهور همين است ديگر، در مجاز مشهور قبل از اينکه مجاز بشود ظهور در معناي حقيقي دارد. بعد که ميآيد مجاز مشهور ميشود، اولش اجمال است، بعد آرام آرام که زياد ميشود، ظهور ثانوي پيدا ميکند در معناي جديد، آرام آرام چنان ميشود که ديگر معناي قبلي مهجور ميشود، متعين در معناي جديد ميشود. مجاز مشهور ربما اجمال ميآورد، در يک زماني اجمال ميآورد، زمان قبلش ظهور داشته است، زمان بعدش ظهورش منعکس شده است. حق هم هست ديگر.
در ذهن مرحوم آخوند اين بوده که ميديده يختلفان باختلاف ازمنه و يختلفان باختلاف اشخاص. اصلاً ظهورات به ارتکازات فرق ميکند. ما اين مثال را قديماً هم زديم: کلمه «آخوند». يک اصولي ميگويد آخوند گفت، ظهور دارد. ظهور دارد در آخوند خراساني. اما يک اهل فلسفه که ميگويد آخوند چنين گفت ظهور دارد در آخوند ملاصدرا. يختلف باختلاف اشخاص.
حال اگر يکي ذوالمقامين است. هم آن را دارد و هم اين را. وقتي ميگويد آخوند، ما شک ميکنيم بما هو اصولي گفت، يا بما هو اهل فلسفه گفت. مجمل ميشود، ميگويد نفهميديم اينکه آخوند گفتي مقصودت ملاصدارا است، يا آخوند خراساني بود. گير ميکنيم. يختلف باختلاف اشخاص. اختلاف مقامات.
اينها در ذهن مرحوم آخوند بوده است که گفته است الاجمال و البيان امران اضافيان. اصلاً متعارف است در ميان مردم. گاهي ميگويند پيش من مجمل است اين کلام، «پيش من». آن يکي ميگويد «پيش من» که خيلي واضح است، تعجب است از شما. هر دو هم راست ميگويند، دروغ نميگويند. حال ممکن است يک جاهايي هم توريه بکنند. ولي خيلي جاها هم واقعا او از لفظ به آن معنا نميرسد، و واقعاً او هم رسيده است. اينها تو ذهن مرحوم آخوند بوده است که گفته الاجمال و البيان امران اضافيان لا امران واقعيان.
شايد مرحوم آخوند که ميگويد اضافي است، اينها در ذهنش بوده است، و لکن اينها منافاتي با واقعي بودنش ندارد. اجمال و بيان امران واقعيان. حيثيتان واقعيتان اما اين حيثيتها قابل تبدّلاند. حيثيت واقعيه تبدّل پيدا کرده است. لفظ قبل از اينکه مجاز مشهور بشود، حيثيتش حيثيت بيان بود. مشکلي نداشت، مانعي براي ظهور وضعي اش نداشت. حيثيتش حيثيت اين بود که واضحش است معناش، انسباق ميآورد معناي حقيقي را. اينکه آمدند استعمال کردند به نحو شايعي در معناي جديد، اين استعمال باعث شد که ان حيثيت عوض بشود. الان لفظ حيثيتش حيثيتي است که اجمال دارد، بر اثر کثرت استعمال در معناي جديد. همين لفظ خيلي کثرت پيدا بکند حيثيتِ اجمالش از بين ميرود، ميشود ظاهر در معناي جديد. پس اين باز منافاتي با حيثيت واقعيه بودن ندارد، که مرحوم آخوند فرمود الاجمال و البيان امران اضافيان. ميگوييم نه امران واقعيان.
حرف شما هم درست است که ممکن است پيش يکي اجمال داشته باشد، پيش يکي اجمال دارد و پيش يکي مبين است؛ چطور درستش بکنيم؟ ميگوييم عيبي ندارد، پيش يکي مجمل است، لفظ بيش از يک حيثيت ندارد.
اين لفظ با ما يحتف به يک حيثيت بيشتر ندارد، يا بحيثي است، جوري است که عرف مردم آن را مبين ميبينند، يا طوري است، يک حيثتي پيدا کرده است که عرف مردم از آن اين معنا را نميفهمند. حيثيتيش واحده است، اينکه اين آقا ميگويد مجمل است، اگر برخلاف عرف عام است، از اشتباهش هست. يک نکاتي را التفات ندارد. يا آنکه ميگويد مبين است، ممکن است حيثيت واقعيه لفظ اجمال باشد، لذا آنکه ميگويد مبين است، او غافل است از يک جهاتي است.
شاهدش اين است که برخي از انسانها که ذهن بسيطي دارند، آدمهاي خوب و نازنيني هستند، از لفظ زود يک معنايي ميفهمند. ميگويند واضح است چه ميگويد. وقتي ما دو يا سه احتمال ديگر اضافه ميکنيم، ميگويد راست ميگويي معنايش واضح نيست. چون غافل از آن احتمالات است. آن احتمالات واقعاً هست. حيثتيت اجمال براي لفظ واقعاً هست. او تخيل ميکند که يک احتمال بيشتر نيست، او استظهار ميکند. آن استظهارش خيالي است، البته براي خودش حجت است. اينکه احساس ميکند ظهور را اين حجت است، ولي ظهورش ظهور خيالي است.
در يک زمان واحدي، با يک خصوصيات واحدهاي نميشود بگوييم اين لفظ هم ظهور دارد و هم مجمل است. اين مثل امور اضافيه نيست که بگوييم بالنسبه به آن مجمل است و صحيح است. بالنسبه به اين مبين است و اين هم صحيح است. نه. در ارتکاز مردم هم همينطور است. لفظ يا مجمل است يا مبين. اينکه نسبت به يکي مجمل باشد و نسبت به يکي مبين باشد واقعاً؛ مجمل ميبينند يک مسئله است، اين درست است. يک نفر اين را مجمل ميبيند و يک نفر مبين ميبيند اين قابل انکار نيست. اما اين لفظ هم مجمل باشد و هم مبين اين خلاف ارتکاز است.
اگر کلام آخوند، تتمه کلام آخوند، آن "لذا" نبود، ما توجيه ميکرديم کلام مرحوم آخوند را. ميگفتيم آخوند که ميگويد اجمال و بيان امران اضافيان، منظورش همين است. يعني يختلفان باختلاف الازمنه، يختلفان باختلاف الاشخاص. همين منظورش است، نه اينکه ميخواهد بگويد اينها حيثيت واقعيه نيستند. همين که سر راست است. ظهور و اجمال يختلفان باختلاف الاشخاص، باختلاف الازمنه. توجيه ميکرديم. ولي اين «لذا» را که آورده نميتوانيم توجيه کنيم. و لذا گفته است جاي بحث ندارد که آيا اين کلام مجمل است يا مبين. مجمل است نسبت به آن آقا، مبين است نسبت به اين آقا، فلا خلاف.
ميگوييم نه آقاي آخوند ارتکاز ما نميپسندد. جاي اختلاف هست. بحث بکنيم. جاي اختلاف هست که آيا مجمل است يا مبين است. اينکه مرحوم آخوند ميگويد « فلذا لامجال» ميگوييم نه له المجال. مجال دارد که ما بحث کنيم که اين مجملٌ او مبينٌ. چون مجمل و مبين حيثيتان واقعيتان.
والامر ليس بمهم. مهم نيست، اينها ثمره عملي ندارد، اينها همهاش فن است. زورآزمايي علمي است. کلمه مجمل در هيچ آيهاي نيامده است، کلمه مبين در هيچ آيهاي نيامده است که اثر عملي داشته باشد. نه اينکه در قرآن گفته محکمات و ... . اثر عملي بر آن بار نشده است. کلام متين مرحوم آخوند را هميشه يادتان باشد "مصاديق" اينها اثر دارد. مصاديقشان محل اتفاق است، چه مجمل است و چه مبين است، آنها ربطي به تعريف مجمل و مبين ندارد. شما اصلاً بگوييد هر دو لفظ «مجمل» و «مبين» براي ما مجمل است، باز هم کار ما مشکلي پيدا نميکند. معنايش را نميفهميم، نميتوانيم درست تحليلش کنيم، ولي خب بعضي مصاديق را برخورد ميکنيم معنا به ذهنمان نميآيد، اسمش را هرچه ميخواهي بگذار. بعضي کلمات را برخورد ميکنيم، معنا به ذهن ميآيد.
همينطور است، الفاظي که ميشنويم دو قسم است. يک وقت الفاظ حامل معنا به ذهن شما هست، ميگوييم واضح است که چه ميگويد. فهميدم چه گفت. فهميدن همان انتقال است. بعضي اوقات هم الفاظي را ميشنويم، نميفهميم. لفظ را تصور ميکنيم، نه اينکه غافل از لفظيم. اما معنا به ذهن نميآيد، ترديد است چه ميخواهد بگويد، آن که ترديد است اسمش را ميگذاريم مجمل، و آن که ترديد نيست اسمش را ميگذاريم مبين. حال اصلاً نتوانيم اينها را تعريف کنيم هم مهم نيست.
دو مورد تکميلي
هذا تمام الاموري که مرحوم آخوند در کفايه بيان کرده است، کفايه جلد اول تمام شد. دو تا امر را هم ما اضافه کرديم. منشأ يکي کلام سيد محمد باقر است و يکي را از فقه آوردهايم.
اول: مطلقاتي که اطلاقش قابل تمسک نيست
و آن اين است که در فقه بعضاً، اين بعضاً هم که ميگوييم کم نيست مواردش، برخورد ميکنيم به خطابي که اطلاقش نميتواند مراد باشد، خلاف بداهت است، خلاف ضرورت است، مقيد خارجي نداريم که براي ما بيانش بکند. فقط علم خارجي داريم که نميشود، اطلاقش نميشود.
"الراضي بفعل قوم کالداخل فيه معهم"، کسي که راضي به فعل قومي باشد، مانند داخل در آن قوم است. نميشود به ظاهرش اخذ کرد، اطلاق داشته باشد. مجرد رضا. ما راضي هستيم که سرقت انجام شود، مثل سارقيم.
پاسخ به سؤال: راضي با فاعل (يکي) باشد، نميشود راضي به زنا گناه زنا را داشته باشد. زيد زنا ميکند ما راضي هستيم به زناي او، بعد بگوييم اندازه او گناه کرديم، کداخل فيه معهم. بابا در شريعت آمر را مانند قاتل قرار نداده است، تا چه رسد به راضي. راضي به قتل او هستيم، همه آثار او ... از ما هم ميتوانند ديه بگيرند، ما را ميتوانند قصاص کنند، اين گفتني نيست.
پاسخ به سؤال: حتي در گناهش. گناه و ثواب امر عقلايي است. آن عقابي که بر فاعل است حتما براي کسي که هيچ کاري نکرده، فقط راضي بوده، کف هم نزده است فرض بکنيد، تشويق هم نکرده است، فقط دلش خنک شده است که رفته فلاني را کشته است، بگوييم فجزاءه جهنم. چون من قتل مؤمناً بغير حق فجزاءه جهنم اين را هم ميگيرد.
در شريعت موارد کثيرهاي پيدا ميشود که ميگويند اطلاق قطعا مراد نيست. حال که اطلاق مراد نيست، پس بگوييم ما نميفهميم چه ميگويد. مجمل است. اين ظاهرش که مراد نيست، پس نتيجه بگيريم اين الفاظ را در اين معاني استعمال نکرده است. در اين معانياي که الان به ذهن ما ميآيد. اين الراضي بفعل قوم به معناي راضي فعل قوم، به اين معنا نيست اصلا.
پاسخ به سؤال: مجمل است اصلاً، شايد يک چيز ديگري ميخواهد بگويد.
مبناي اول: اجمال اين نوع مطلقات
يک مبنا اين است که هرجا اطلاق قابل التزام نبود، خلاف ضرورت فقه است: 1. مخصص مبيني هم نداريم، فقط علم خارجي داريم، 2. آيا اين کلام مجمل ميشود؟ ميگوييم معلوم نيست اصلاً چه ميخواهد بگويد. آن چه که ظاهرش هست، آن را که نميخواهد بگويد. آن گفتني نيست. چه ميخواهد بگويد؟ يک حرف اين است، تو ذهنم اين است که مرحوم آقاي حکيم اين مسلک را رفته است، هرجا اطلاق قابل التزام نيست، مجمل است و ميگذاريمش کنار.
مبناي دوم: ظهور در قدر متيقن
يک مبنا هم اين است که ما به ظهورش اخذ بکنيم، بگوييم اين مبين است، تا هر جا علم داريم مراد جدي نيست، رفع يد بکنيم از اطلاقش. بگوييم الراضي بفعل قوم کالداخل فيه معهم اين مبين است. به ما گفت راضي مثل داخل است، مانند مباشر است. خب من يقين دارم که مثل آن نيست. تا هرجا يقين داري دست بردار از ظهور. مجرد رضا يقين دارم کالداخل نيست. راضي بوده، لبخند هم زده، کف هم زده براش، اين هم مثلاً داخل نيست. اين را هم رفع يد ميکنيم. اما الراضي بفعل قوم کالداخل فيهم کمکش هم کرده باشد، رضايت با کمک. عيبي ندارد که اگه چاقو بهش داده گفته برو بکشش، کالداخل فيهم باشد. شک داريم. به اطلاق آن عمل کنيم در جايي که شک داريم.يک مبنا هم اينست که مبناي آقاي خويي است.
مرحوم آقاي خويي ميفرمود اگر کلامي اطلاق داشت، آن اطلاقش قابل التزام نبود، يک دليل خارجي هم نداشتيم که تحديد بکند اين اطلاق را و از خلاف ضرورت درش بياورد؛ دليل خارجي نداريم آن را بيانش کند، ما هستيم و علممان و اين خطاب. آقاي خويي ميگويد مجمل نيست. همان ظاهرش را اخذ ميکنيم تا هرکجا يقين به خلاف داريم ميگوييم مراد جدي نيست، حجت نيست، هر جا شک داريم تمسک به اطلاق ميکنيم.
پاسخ به سؤال: چرا؟ معاون در قتل را احتمال نميدهيد جزاي همان را داشته باشد؟ کالداخل فيه معهم در گناهش است، احتمال نميدهيد؟ اگر يقين داريد آن را هم خارج کنيد.
پاسخ به سؤال: (چيزي تهش نميماند؟) تهش ميماند چرا. الراضي بفعل قوم کالداخل فيهم، آن کسي اين را تشويق کرده است، وسيله داده، تشويق کرده که برو، نه سبب اقوي نيست، مثل قطامه که تشويق کرده ابن ملجم را براي قتل، گناه و عقاب ابن ملجم را ميتواني بگويي براي قطامه نيست؟ نميشود گفت.
پاسخ به سؤال: نه اين دادگاه الهي است. الراضي بفعل قوم کالداخل فيه معهم، کلام مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام است، همه ميگويند، آنها که ميگويند مجمل است هم ميگويند يک قدر متيقني دارد. اين کلام لغو که نيست. يک جاهاييش کالداخل هست. بعضي اوقات مردم ميگويند اصل شر از تو است. اصل کتک را تو بايد بخوري که او را تحريک کردي. چطور ميفرماييد که هيچ موردي برايش باقي نميماند.
در هر حال اين دو تا مبنا است. دو مبنا در جايي که اطلاق کلام قابل التزام نيست، محدد خارجي ندارد، آيا کلام اين را بگذاريم کنار، بگوييم نميدانيم چه فرموده براي ما، علمش را رد کنيم به اهلش؟ يا نه بگوييم ظاهري دارد، به ظاهرش اخذ ميکنيم، ولي تضييقش ميکنيم، تحديدش ميکنيم. تو ذهن ما اين دومي اقرب به ذهن است. ولکن باز هم عرض ميکنيم يختلف باختلاف موارد. گاهي شده ما در فقه هم، همين فرمايش آقاي حکيم را که ميگويد مجمل است، گفتيم ارتکاز همين را ميگويد. ولي غالباً فرمايش آقاي خويي را عرض کرديم، گفتيم اطلاقش را اخذ ميکنيم.
پاسخ به سؤال: خب حالا پيغمبر ما، پيغمبر امت رحمت است. بنا است با ما مثل آنها عمل نکنند ديگر. اصلاً موردي است. حالا يک موردي را خداوند تبارک و تعالي ممکن است گاهي بخاطر امر جزئي يک کلي را عذاب بکند، بخاطر تنبيه ديگران. آنها داستان ديگري دارد.
دوم: نحوه اصولي شدن بحث مجمل و مبين از نظر مرحوم صدر
اما امر دومي که در اينجا هست، که مرحوم آقا سيد محمد باقر، خواسته مجمل و مبين را داخل علم اصول بکند از اين راه استفاده کرده است. گفته اصلاً بحث اصولي مجمل و مبين اين نيست که مجمل چه است و مبين چيست. مصداقش کدام است. گفته اينها بحث اصولي نيست. اينها موردي است. اينها عنصر مشترک نيستند. گفته در بحث مجمل و مبين، بحث اصوليش داستان رفع اجمال است. آيا ميشود با کلامي اجمال کلام ديگري را مرتفع بکنيم يا نه. چه قانوني داريد براي ارتفاع اجمال خطابي با خطاب آخر. بعد آمده است قواعدي را بيان کرده و چند صفحه بحث کرده است که ما رهايش ميکنيم.
ما عرض ميکنيم که در رفع اجمال هم ضابطه کلي نداريم، رفع اجمال لبش جمع عرفي است. منوط به قرينيت عرفيه است. عرف در خطابات، در سخنان متکلماني که ارزشمندند، خصوصاً معصوماند، اعتقاد به عصمت و حکمتش دارند، عرف بين کلماتش جمع ميکند. عرف راضي نيست به اين قضيه که بگويد، نميفهمم چه ميگويد. تا بتواند کلمات بزرگان را (البته مرض نداشته باشد، عرف لامرض را صحبت ميکنيم، مرض داشته باشد ممکن است مبينها را مجمل بکند)، عرف ساذجي که همين مردم کوچه و بازارند، اگر اعتقاد داشته باشند که فلاني بزرگ است، حکيم است. روي حساب صحبت ميکند، آنها در قضاوتهاشان بين خطابات آن شخص تا بتوانند جمع ميکنند.
اگر يادتان باشد در تعادل و تراجيح اين بحث هست که الجمع مهما امکن اولي من الطرح، بعضي اشکال کردهاند اين جمع تبرعي را هم ميگيرند، جمع تبرعي اولي من الطرح نيست که. آنجا جواب داديم گفتيم، منظورشان جمع عرفپسند است. الجمع يعني جمع عرفي. ولي اينکه ما آمدهايم جمع عرفي را در عام و خاص منحصرش کرديم، مطلق و مقيد و بعضي موارد ديگر، نه. مهما امکن، تا ممکن است. يک چيز بينابيني، نه جمع تبرعي، و نه جمعهاي عرفي که در اصول ميگويند. از اين بيشتر، از آن کمتر. تا ممکن است. ولو با شواهد ضعيفي، قرائن ناچيزي، تا ممکن است مردم جمع ميکنند. الجمع مهما امکن، جمع تبرعي را نميگيرد. ولي آن جمع عرفي که در اصولي هم ميگويند نه، يک چيز بينابيني. اين اولي من الطرح.
ما ادعايمان اين است که اين روايت نبوي که ميگويد القرآن يفسر بعضه بعضا، نبي است و سند ندارد، اين يک واقعيت است. منحصر به قرآن هم نيست. سنت هم يفسر بعضه بعضا. نه سنت هم نه. يک آدم حکيمي، آدم درست و حسابياي يک حرفاي زيادي زده است، کلامش يفسر بعضه بعضا. اين امر عقلايي است که کلام انسانهاي فرهيخته يفسر بعضه بعضا. مردم زود نميگويند ما نميفهميم، تلاش ميکنند. ببينند همينطور هست يا نه. آدمهاي بيغرض و بيمرض تلاش ميکنند که حرف طرف را درست بکنند.
اساس جمع عرفي يک قرينيت عرفي، و يک بيانيت عرفي است که بعضاً در مصاديقش اختلاف است. مثلاً دو تا مثال را ما زديم شما ببينيد ذهن عرفيتان چه ميگويد. يک روايت ميگويد کرّ ششصد رطل،(قيد ندارد) يک روايت ديگر ميگويد کر هزار و دويست رطل عراقي. اينها با هم تنافي دارند يا ندارند؟ ذهن عرفي ما اين است که مردم وقتي ميبينند رطل مکّي دو برابر عراقي است. اين را از خارج ديدند، اين به کمکشان ميآيد. لازم نيست قرائن لفظيه باشد. شواهد ولو خارجيه. اين دو خطاب را به مردم بدهيم، ميگويند تناقض نگفته است. آنجا گفته است ششصد تا، آنجا هم گفته است هزارو ديستاي عراقي، پس آنجا که ششصدتا ميگويد مکّي مراد است. اين هزار و دويست عراقي را قرينه قرار ميدهند به ضم اينکه آن دو برابر است، اين نکته خارجيه، جمع ميکنند بين اينها. رفع اجمال ميکنند. ششصد رطل مجمل است: رطل عراقي يا مکي؟ آن مبين است. هزار و دويست عراقي به آن مبين رفع اجمال از اين ميکند.
بالاتر. اين محل ابتلا هم هست. واقعيت دارد اختلاف اين روايات در باب کر واقعيت هم دارد. دو تا روايت داريم، يک روايت ميگويد کر هزار و دويست، يک روايت ميگويد کر ششصد. هيچ عراقي و مکي را صحبت نميکند. اين دو تا روايت را به مردم بدهيم جمع ميکنند بين اينها يا نه. بعضيها گير دارند جمع ميکنند يا نه. ولي ما ميگوييم الجمع مهما امکن. اين جمع تبرعي نيست. عرفپسند است. ولي عرفپسندي هم نيست که در اصول ميگويند عام باشد، خاص باشد، اظهر باشد، ظاهر باشد، نه، آنها هم نيست. ولي ذهن عرفي ما طريق به عرف است ديگر. شما ببينيد چطور است؟ اين دو تا خطاب را به مردم بدهيم نميگويند ما که نميفهميم چه گفته است، وقتي از خارج ميدانند رطل مکي دو برابر عراقي است، خارج را ميدانند، ميآيند اين دو خطاب را، با اينکه اظهر و ظاهري در کار نيست، قرينه و ذوالقرينهاي هم در کار نيست، ولي باز هم ميآيند جمع ميکنند. ميگويند آنکه گفته هزار و دويست، عراقي منظورش است، آنکه گفته ششصد، مکي منظورش است. تا يک روزنهاي براي جمع دارند، جمع عرفپسند ها، الان ادعاي ما اين است که همين را به مردم بگوييم، ميگويند راست ميگويي، تناقض نگفته است ديگر، ششصد و هزار و دويست رطل عراقي، چون آن نصف اين است.
خيلي سخت است که بگويد تناقض گفته است. عرف سخت است که به آدم حکيم نسبت بدهد که نميفهميم چه گفته است. اولاً قصور خودش هم را ميرساند. ميگويد ما ميفهميم، اين هنر است. ميآيند جمع ميکنند.
يک مثال برعکس حالا، گفته است اکرم العلماء، بعد گفته است لاتکرم فساق العلماء. فساق العلماء مجمل است. نميدانيم مرتکب کبيره است يا اعم از مرتکب کبيره و صغيره. مرحوم آخوند گفته است اکرم العلماء مرتکب صغيره را هم ميگيرد. تخصيص در آنجا مشکوک است. تمسک ميکنيم به عموم اکرم العلماء در مرتکب صغيره، و رفع ميکنيم اجمال لاتکرم الفساق من العلماء را. با آن عموم رفع اجمال کرده است از اين مجمل. يک جاهاييش گير دارد. همينجا هم ناصافي دارد. ذهن عرفي ما نميفهمد. حجت همين است. همين مقدار حجت است. ولي لاتکرم الفساق گفته است، مرادش فقط مرتکب کبيره است به قرينه عموم، اينجايش يک خورده دقت دارد، معلوم نيست عرفيت داشته باشد.
ولي کليتاً، في الجمله رفع اجمال خطابي بخطاب آخر يک امر عرفي است. اسمش را ميگذاريم جمع عرفي. جمع مهما امکن. گرچه در مصاديقش ديديد فقها را ديگر يکي جمع ميکند و يکي ميگويد جمع شما تبرعي است. در مصاديق ربما اختلاف است. يکي ميگويد صلاحيت رفع اجمال دارد، يکي ميگويد ندارد. اين اختلافي است که در همه ظهورات و در همه الفاظ هست. و بهذا يتم الکلام در مباحث الفاظ.