درس خارج اصول استاد مهدی گنجی
1401/08/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مجمل ومبين /معناي ظهور در نظر مرحوم آخود /نسبي بودن مجمل ومبين
معناي ظهور از نگاه آخوند
بحث در اين است که مرحوم آخوند، به تبع ديگران، فرموده که ظهور يک امر احساسي و وجداني است. قابل اقامه برهان نيست. لذا گاه يک کلام به دو نفر القا ميشود، يک نفر يک معنا را ميفهمد، يک نفر ديگر معناي ديگري را ميفهمد. در ظهور اختلاف دارند و هيچ کدام هم نميتوانند ديگري را اقناع بکنند چون برهاني نيست. ارتکازات و حالات هم مؤثر است. ارتکازات، حالات انسانها، شايد ترسو از يک کلام چيزي را استظهار کند که آدم شجاع استظهار نکند. شايد زن يک جوري استظهار کند که مرد آنطور استظهار نکند.
اين موجود در خزينه نفس انسانها و حالاتشان خيلي در استظهاراتشان مؤثر است. يکي شريعت را يک جور فهميده است و ديگري شريعت را طور ديگر فهميده. اين منشأ ميشود که آن [فرد] از [آن] کلام يک معنايي را بفهمد، و ديگري معناي ديگري را بفهمد.
ظهورات امري احساسي و وجداني است که يؤثّر در آن، مرتکزات انسانها. در تبادر همين حرف بود ديگر. تبادر علامت حقيقت است، اين آقا چطور ميشود تبادر کند به ذهنش با اينکه معنايش را نميداند؟ آنها ميگفتند ارتکازات. ارتکازات به کمکش ميآيد از لفظ معناي خاصي را تبادر ميکند. ارتکازات خيلي مؤثر است. حالات خيلي مؤثر است. خصوصياتي که از متکلم ميدانند خيلي مؤثر است. ميگويد «من ميدانم او چه ميگويد». «من آشناي به لسان ائمه هستم». خصوصيات متکلم مؤثر است و چيزهاي ديگري که ممکن است. گاه گاهي تُن صداي متکلم مؤثر است در اينکه چه چيزي اراده کرده است.
در هر حال اين فرمايش مرحوم آخوند که فرموده ظهور وجداني است، همانطور که بعضيها، شايديک مقدارش شوخي باشد و يک مقدارش هم جدي، ميگويند ظهور امر بيپدر و مادري است، ريشهاي ندارد. برهاني ندارد. ظهورات امر وجداني است، در اين شکي نيست. قابل اقامه برهان نيست. اين هم که در اصول گاه برهان ميآورند، اصول، ظهورات را بحث ميکند، مقدمات ظهور را درست ميکند، ميگويد استعمال لفظ در اکثر از معنا محال است و برهان ميآورد، آنها هم ميخواهند همين را بگويند. يعني اين استحاله سبب ميشود که عرف از لفظ دو معنا نفهمد. استحاله عقلي که در فلسفه بحث ميشود، در ارتکازات انسانها نيست، آن مراد نيست.
يا مثلاً در بحث اطلاق ميگفتند نقض غرض است، و نقض غرض قبيح است. اين يک برهان است ديگر. نه اينکه واقعاً ميخواهند برهان بياورند بر اطلاق. ميخواهند بگويند اين در ذهن مرتکز است، اين ارتکاز سبب ميشود از اين کلام اطلاق بفهميد. با برهان اطلاق درست نميشود. آخر الامر بايد متفاهم عرفي باشد. عرف بفهمد، ظهور داشته باشد. اينها يک مبادي هستند که مرتکز در اذهان هستند و همان که گفتم، دخيل در استظهارات است. ظهورات امر وجداني، امر احساسي، قابل اقامه برهان نيست. اگر هم يک جا در اصول برهان ميآورند، اينها در لبّش ميخواهند تنبيه بکنند بر آن مرتکزاتي که، آن مرتکزات دخيل در استظهار و عدم استظهار است.
البته منبّهات دارد. کثيراًما در فقه ميگوييم ظاهر اين خطاب اين است. ميگويد از کجا ميگويي ظاهر اين است؟ منبه ميآوريم؛ حالا منبه گاهي همان چينش اين کلمات است، همين کلمات را که اينطور چيده است منبه اين است که .. گاه ميگوييم ظاهر اين کلام اين است چون سؤال از متعارف است. سؤال از غيرمتعارف که نميکند. در فقه براي ظهورات منبه ميآوريم نه برهان. اگر يادتان باشد مرحوم آخوند ميگفت امر ظاهر در وجوب است، منبه ميآورد و ميگفت لو امر مولايي عبدش را فعصي فعاقبه، عُقلا اين عقاب را بلابيان نميبينند. اين کشف ميکند که عرف و عقلا از امر وجوب فهميدند. اينها منبهات هستند.
ظهورات برهانبردار نيست، ولي جاي بحث دارد باز هم. بحث که منحصر به برهان نيست. خود منبهات هم يکي از طرق اثبات ظهورات است. مرحوم نائيني در استثناي متعقب جمل تفصيل ميداد. ميگفت اگر بگويد اکرم العلماء، والفقراء والحکماء الا الفساق، خب به همه ميخورد. ظاهرش اين است که به همه ميخورد. اما اگر گفت اکرم العلماء، اعطي الفقراء، جالس الحکماء، (جمله مستقلي) الا الفساق، ميگفت به همان اخيره ميخورد. چرا؟ چون آنها جمله مستقل هستند. جمله مستقل براي خودش استقلال دارد، اين مثلاً به آن عرفاً نميخورد.
همينطور هم هست. استقلالش با غيرمستقلش ما هم ميگوييم فرق دارد. ارتکاز ما ميگويد فرق دارد (منبه). کار فقيه و هنر فقيه که در فقه به ظهورات عمل ميکند، استظهار ميکند، هنرش اين است که اگر آن استظهار گيري دارد، گيرٌمايي دارد، يک خورده ناصافي دارد، شنونده اولش اعتراف نميکند، هنرش اين است که منبهات ذکر بکند. کثيراً ما فقها ميگويند مراد از اين روايت اين است لِفلان لِفلان. اينها برهان نيست، منبهات است.
ظهور امر وجداني است کما قال صاحب الکفايه، برهانبردار نيست، ولي منبهبردار هست. منبهات بياوريم براي اينکه اثبات بکنيم يک ظهوري را. اين فرمايش مرحوم آخوند که ميگويد وجداني است، حرف تمامي است.
نسبي بودن مجمل و مبين از نظر آخوند
در آخر کلامش مرحوم آخوند همينطورکه بحث ميکند نتيجه ميگيرد پس اجمال و بيان امران اضافيان هستند. آخرين حرف کفايه است. مجمل بودن و مبين بودن يک امر اضافي است. مرتکزات او با اين فرق ميکند. او ميگويد بابا اين ظاهر است، دروغ هم نميگويد. گاه ممکن است انشا بکند. ادعا بکند انشاء. ظاهر است يعني من ميگويم ظاهر است. ولي خيلي اوقات هم از وجدانش خبر ميدهد. ميگويد ظاهر اين روايت اين است. آن شنونده، که او هم دروغ نميگويد، ميگويد من که احساس نميکنم اينطور باشد. هر دو راست ميگويند و دروغ نميگويند.
پاسخ به سؤال: آخوند همين را ميگويد. بريم وجدانش را بيدار بکنيم (خنده). در امور وجداني هم منبه ميآوريم براي اينکه وجدانش بيدار شود. وجداني که اينجا ميگوييم وجدان منطق نيست که وجدانيات در مقابل بديهي بود. آن نه. يعني احساسي است. وجدان نه آن وجدان متعارف که. يعني احساسي است، بايد از تصور اين لفظ انتقال بکند به آن معنا. اين انتقال يک امر احساسي است.
مرحوم آخوند ميگويد و ادعا ميکند که اجمال و بيان امران اضافيان. پيش شخصي ظهور دارد، و پيش شخصي ظهور در خلاف دارد اصلاً. نه اينکه ظهور ندارد، بلکه ظهور در خلاف دارد. واقعا برخي اوقات دو نفر، آدمهاي متّقي و راستگو، ميگويند من از اين جمله اين را ميفهمم، ميگويند اين الفاظ من را به اين معنا ميرساند. طرف مقابل ميگويد من دقيقاً اين را ميفهمم. هر دو راست ميگويند، هر دو هم احساس ميکنند. و راست هم ميگويند از احساسشان، توريه نميکنند، انشاء نميکنند. امران اضافيان هستند.
قسم اول: مجمل براي جاهل به وضع، و مبين براي به عالم به وضع
منتها مرحوم آخوند در بيان امر اضافي دو تا حرف گفته است. امران اضافيان. يکي ممکن است عالم به وضع باشد، يکي جاهل به وضع. خب عالم به وضع برايش ظهور دارد، جاهل به وضع ظهور ندارد. در امران اضافيان اينطور تحليل کرده است. ممکن است يکي جاهل به وضع باشد، ظهور براي او نيست. شخص ديگري عالم به وضع است، ظهور دارد. يا نه هر دو عالم به وضع هستند، ولي اين کلام به يک چيزي محفوف شده است. در استثناي متعقب جمل، آخوند استثنا را صالح للقرينيه ميبيند، ميگويد همه اينها مجمل است. نائيني صالح نميبيند، ميگويد اگر جملات مستقلي بودند مجمل نيستند. اين ما يحتف به را بعضي قرينه ميبينند يا يصلح للقرينه ميبينند. برخي نه قرينه ميبينند و نه يصلح للقرينه ميبينند.
دو تا فرض براي اضافي بودن بيان کرده است که اجمال و بيان هم مثل اطلاق و تقييد امران اضافيان هستند. يک شيء مطلق است نسبت به آن قيد و مقيد است نسبت به اين قيد. اينجا اشخاص. يک کلام مبين است عند شخصٍ، مجمل است عند شخص آخر. خب اين فرمايش مرحوم آخوند درست يا نه. واقعاً اجمال و بيان امران اضافيان؟ در مقام دو تا حرف است، دو تا کلام است. يکي از محقق اصفهاني.
اشکال محقق اصفهاني (تناقض با تعريف)
محقق اصفهاني اشکال کرده است بر آخوند که اينکه ميگوييد اجمال و بيان امران اضافيان با آن تعريفي که براي مجمل و مبين کرديد جور در نميآيد. تعريفي که براي مجمل و مبين کرديد، گفتيد اگر لفظ قالب معنا بود، منتقلکننده معنا بود، مبينٌ. اگر قالب نبود، قالبيت نداشت، مرآتيت نداشت، مجملٌ. اين مرآتيت داشتن، ارائه دادن يک امر واقعي است، اضافي معنا ندارد. اين لفظ يا مجمل است يا مبين. يا مرآتيت دارد يا ندارد. نظر اينها، نظر مستمع، نظر مطالعهکننده، اينها طريقاند نه اينکه دخيلاند. يا اين لفظ مرآتيت دارد براي آن معنا يا ندارد. اگر مرآتيت دارد مبين است، امر واقعي است.
بيان و اجمال امران واقعيان هستند، نه امران اضافيان. منتها آن آقا مرآتيتش را نميداند، نميتوانيم بگوييم مجمل است، براي او مجهول است مثلاً. معنايش مجهول است. جاهل به معنا است. نه اينکه لفظ مجمل است. اين جاهل به معناي لفظ است. آن آقا عالم است، عالم به وضع است، براي او تمام است. اينکه لفظ مجمل است يا مبين يک امر واقعي است. يا مرآتيت دارد يا ندارد.
بعد ميخواسته توجيه بکند. فرموده شايد مرحوم آخوند که گفته امر اضافي، براي اجمال بالعرض است، آن قسم دوم. کلام محتفّ شده است به چيزي که يک مستمع آن چيز را قرينه ميبيند يکي قرينه نميبيند. آخوند که گفته اضافيان هستند، ناظر به آن اجمال عرضي است، نه ذاتي. در اجمال ذاتي اينکه لفظ مرآتيت دارد يا ندارد امر واقعي است. اجمال عرضي که ما يحتفّبه به آن ضميه شده است و آن را از ظهور انداخته است. پيش يکي از ظهور انداخته و پيش يکي ننداخته است.
کأن ميخواهد توجيه کند کلام مرحوم آخوند را. ولي اين توجيه نادرست است، چون مرحوم آخوند تصريح کرد. گفت يکي از موارد اجمال، عدم العلم به وضع است. تصريح کرد، دو تا راه آورد. اين کلام مرحوم حاج شيخ اصفهاني اگر درست باشد، ربطي به کلام آخوند ندارد. آخوند همان مجمل و مبيني را که تعريف کرده است، همان را ميگويد امران اضافيان. تصريح ميکند و ميگويد ممکن است يکي عالم به وضع باشد، يکي جاهل باشد. اين همان اجمال و بيان ذاتي است. صحبت عرضي است. يک لفظ، به هيچ چيزي محتف نيست. آخوند ميگويد يک لفظ ممکن است پيش يکي مجمل باشد، پيش يکي مبين باشد.
اشکال آقاي خويي (مجمل و مبين مطلق هستند نه نسبي)
لذا مرحوم آقاي خويي، کلام دوم از ايشان است که فرموده اين حرف آخوند درست نيست اصلًا. اينکه مرحوم آخوند فرموده اجمال و بيان امران اضافيان يختلفان باختلاف الاشخاص اين حرف غلطي است، اجمال و بيان امران واقعيان.
اما در قسم اولي که مرحوم آخوند مثال زده است: جهل به وضع، علم به وضع. اين مثالش نادرست است اصلا. لفظي را که علم به موضوع له آن نداريم، آن را مجمل نميگويند، مجمل نيست که. مجمل تردد بين چند معنا است، آن را مجمل نميگويند، آن را مجهول ميگويند. نميدانيم معنايش چيست. لذا نميتوانيم بگوييم الفاظ انگليسي پيش ما مجمل است. نه آنها مجمل نيستند.
اينکه مرحوم آخوند فرموده اگر عالم به وضع بود مبين است، جاهل به وضع بود مجمل است، نه. الفاظ نسبت به موضوع لهشان مجمل نيستند. موضوع لهشان را ارائه ميدهند. شما خبر نداريد از آن ارائه. شما از مرآتيت خبر نداريد والا لفظ مرآة براي معنايش است. شما نميدانيد اسد معنايش حيوان مفترس است، نميتوانيد بگوييد اسد مجمل است. اين حرف متيني است. حرف آشيخ اصفهاني هم همين است، يک قستمش.
تقويت اشکال آقاي خويي توسط استاد
تأييداً لآقاي خويي عجب از مرحوم آخوند است. مرحوم آخوند گفت معناي مجمل و مبين به حسب موارد اطلاق، چون اينها که کتاب لغت ندارد که. معناي اصطلاحي کتاب لغت ندارد. اگر هم يکي کتاب لغت بنويسد براي معاني اصطلاحي ارزشي ندارد. تفسير اصطلاحات، آن منبهات است، خوب است. ولي معين نيست. عجب از مرحوم آخوند است. آخوند گفت ما که معنا ميکنيم مجمل و مبين را، معناي اصطلاحيش از موارد استعمال علما گرفتيم اين معنا را. کي علما به جاهل وضع ميگويند مجمل. درست گفته است مرحوم آقاي خويي. لغات انجليزيه پيش ما مجمل نيست. علما کي مجمل را بر مجهول الوضع اطلاق کردند. مجمل را هميشه در حق کسي عالم به وضع است يا عالم به وضع است ولو اجمالا. ميگويد يکي از معانيش اين است، نه اينکه جاهل محض. جاهل محض را که در حقش مجمل نميگويند.
اين فرمايش مرحوم آخوند که فرموده مجمل منشأش گاه عدم علم به وضع است، اين حرف نادرستي است. اين با آنچه در صدر گفت بحسب موارد اطلاق سازگاري ندارد.
اللهم مگر کسي توجيه بکند، بگويد مقصود مرحوم آخوند از عدم علم به وضع، عدم علم به وضع به طور کلي مرادش نيست. بعيد است مرحوم آخوند بگويد کلمات انگليسي پيش ما مجمل است. چه کسي اينها را مجمل ميگويد. اين لعدم علمه بالوضع يعني علم تفصيلي به وضع ندارد.
پاسخ به سؤال: نه اجمال دارد. الان مردد است موضوع له اين لفظ چه است، مجمل است پيش او. اينجا اطلاق ميکنند مجمل را.
اگر ما موضوع له لفظ را، نه اينکه به طور کلي نميدانيم، آن را اصلاً ميگويند مبهم، ميگويند مجهول، آن را مجمل نميگويند، اما اگر ما ترديد داريم معنايش چه است، يا معنايش اين است يا معنايش آن است، اينجا اطلاق ميکنند مجمل را.
پاسخ به سؤال: نه ولي مردم ميگويند مجمل. موارد اطلاق حالا آن بحث ديگري است. اينکه مرحوم آقاي آخوند گفت من مجمل و مبين را که معنا ميکنم از موارد اطلاق گرفتم. اصلاً در معناي لغوي هم همينطور است. معناي لغت را که لغوي معنا کردند، آنجا يک کتاب لغت ديگري نبوده است که بروند آنجا. آنها موارد اطلاق را ديدهاند.
اينکه ميگويند قول لغوي حجت نيست، چون موارد استعمال را ديده است. آنها از موارد استعمال به اين نتيجه رسيدهاند که لفظ «ماء» يعني المايع السيال. حالا آخوند در يک منطقه ضيقتري، چون معناي اينها اصطلاحي است، ميگويد من موارد اطلاق علما را ديدم، و از موارد اطلاق اين لفظ فهميدم معنايي که در ذهن آقايون هستند، و بر اينها اطلاق کردهاند اين است: ما له ظهور و ما ليس له ظهور.
حالا لغت که اصلاً اعتباري ندارد، گاه در همين لغت هم دو معنا يا سه معنا است. اکثر لغويين چون موارد استعمال را ميديدند، و موارد استعمال غالباً، لغت را نگاه کنيد براي يک لفظ چند معنا غالباًآورده، گاهي يک معنا آورده و زود ختمش کرده است، چون موارد استعمال را ميبينند، و موارد استعمال هر لفظي متعدد است. منتها برخي حقيقت است، برخي مجاز است، برخي کنايه است. حال با اين کاري نداريم. اين اشکال را ميشود از مرحوم آخوند دفاع کرد يا نه؟
بگوييم مرحوم آخوند که گفته است لعدم العلم بوضع، مقصودش جهل مطلق نيست که آقاي خويي نقض بکند و بگويد لغات انگيسي را جاهل به وضع هستيم، به آن مجمل هم نميگويند. عدم علمه بالوضع يعني تردده في الموضوع له. في الجمله ميداند يکي از اين دو معناست، نميداند معنايش آن است. صعيد نميداند معنايش تراب است يا مطلق وجه الارض است، اين برايش الان مجمل است. درست است لعدم علمه بالوضع. بعيد است مرحوم آخوند...
پاسخ سؤال: نه ديگر! الان فتيمموا صعيداً طيبا، آيه قرآن آمده است. صعيد معنايش مجمل است، چرا معنايش مجمل است؟ چون موضوع له آن مجمل است.
پاسخ سؤال: نه واقع هنوز مانده است، آن بحث مرحله بعد است. ميشود گفت مرحوم آخوند گفته است مجمل گاهي منشأش عدم علم به وضع است و نقض آقاي خويي وارد نباشد؟ ميشود اينطور گفت يا نه؟ حالا مهم نيست ما توجيه کرديم کلام مرحوم آخوند را.
قسم دوم: مجمل بودن کلام مشتمل بر صالح للقرينيه
و اما قسم دوم. تا اينجا اينطور شد که اگر معناي يک لفظي را في الجمله بدانيم مردد بين دو معنا يا بيشتر باشد، علما به آن لفظ ميگويند مجمل. مورد دوم مورد احتفاف است که همه قبول دارند. لفظي که محتف شده بما يصلح للقرينيه. «بما يصلح»؛ قرينه نيست. قرينه باشد که اجمال ندارد. بمايصلح للقرينيه ميگويند اين مجمل است، ما نميدانيم.
گفت اکرم العلماء الا بعضهم مجمل شد ديگر. نميدانيم مراد از علما کدام است. الان وقتي ميگويد اکرم العلماء الا بعضهم. اين علماء الا بعضهم مرآتيت ندارد براي معناي معيني. اين معناي معيني تو ذهن ما تثبيت نميکند. اين ميشود مجمل. اصلاً مجمل يعني همين، ناقل يک معناي در ذهن شما نيست. ذهن شما چند معنا ميآيد توش. مجمل است. يک جمله ميآيد و يک معنا نميآيد. اين را همه ميگويند. اين قسم دوم مرحوم آخوند را همه قبول دارند.
حالا ما بايد بحث بکنيم قسم اول با آن توجيه و قسم دوم بدون توجيه آيا اجمال و بيان در اين دو قسم امران اضافيان هستند که مرحوم آخوند ميگويد يا در همين دو قسم هم امران واقعيان هستند. مرحوم آقاي خويي فرمود که امران واقعيان هستند، بعد هم نتيجه گرفته که اجمال و بيان امر اضافي نيستند.
نظر مرحوم خويي: نسبي نبودن اجمال و بيان در قسم دوم
فرمايش اول مرحوم آقاي خويي که ميفرمايد در اين دو قسم اجمال و بيان دو امر واقعي هستند حرف درستي است. نه فرمايش مرحوم آخوند درست است که در هر دو ميگويد امران اضافيان، نه فرمايش حاج شيخ اصفهاني درست که اولي را ميگويد واقعي، دومي را ميگويد اضافي. در هر دو امران واقعيان هستند. لفظي که من معنايش را نميدانم، پيش من مردد است، اين لفظ مجمل نميشود. اجمال به لحاظ مرآتيت لفظ است از معنا، کدام معنا؟ همان معنايي که عند عرف العام است.
لفظي که مرآتيت دارد براي معنا، خب اين معنا طريقش چه است، از کجا بفهميم معنا را، طريقش عرف عام است. آن اجمال ندارد. اينکه من مردد هستم اين معنايش چيست، آيا معناي صعيد تراب است يا مطلق وجه الارض اين لفظ را به نحو مطلق مجمل نميکند. اين لفظ را نميتوانيم بگوييم مجمل است، در وقتي که يک متفاهم عرفي از اين لفظ وجود دارد، که من از آن خبر ندارم. اگر لفظي قالبيت داشته باشد براي معنايي که طريقش عرف عام است، آن مجمل نيست. من دقت نکردم يا قدرت نداشتم بفهمم مردم از اين لفظ چه ميفهند، غايتش اين است که پيش من مجمل است، من نتوانستم بفهمم که معناي عرفيش چه است.
پاسخ به سؤال: حالا غايتش اين است، صحيحش همان مجهول است. دست بالايش را گرفتيم.
لفظي که در نظر عرف قالبيت دارد، ولي من به آن قالبيت نرسيدم. مرآتيت دارد ولي ذهن من چون مخدوش است به آن قالبيت، به آن مرآتيت نرسيدم. اين لفظ را مجمل نميگويند. آقاي خويي درست گفته است. اينها منبّه است همانطور که عند جاهل به وضع به اين لفظ نميگويند مجمل، عند آن موردي هم که ظهور عرفي را پيدا نکرده است، طريق را نيافته است، نميداند مردم از آن چه ميفهمند، آنجا هم لفظ مجمل نيست. لفظ بر قالبيتش باقي است. او به آن قالب نرسيده است. قالبِ چه است، به آن نرسيده است. يک واقعيتي هست که به آن واقعيت نرسيده است. نه اينکه پيش اين آقا مجمل است، آن آقا که به آن واقعيت رسيده است مبين است. نه اين لفظ مبين است، منتها شما نرسيدي. تأمل بفرماييد.