< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مهدی گنجی

1401/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مجمل ومبين /نظريه مرحوم آخوند /مصاديق مجمل ومبين

 

ادامه بحث مجمل و مبين

بحث در مجمل و مبين بود. عرض کرديم همانطور که مرحوم آخوند فرموده، مجمل و مبين وضع جديدي ندارند. به همان معناي لغوي بر مصداقي از مصاديق اطلاق شده است. مجمل (يک جمله‌گي مثلاً)، جمله را هم که مي‌گويند جمله چون يک مجموعه‌اي هست. مجمل را هم که مي‌گويند مجمل چون مجموعه‌اي از احتمالات در آن جمع شده است. مبين را هم که مي‌گويند مبين از بينونت ، بيان، با وضوح، انفصال چون که بقيه احتمالات ازش جدا شده است. ولو عندالعقلاء و لو در مقام عمل ظهورات هم مبينات هستند، لازم نيست نصوص باشند. ظواهر هم مبين هستند، چون به احتمال خلافش اعتنا نمي‌شود. اگر نگوييم که ظهورات اصلاً اطمينان‌آورند.

نظر آخوند: مجمل و مبين صفت مراد استعمالي

بعد مرحوم آخوند فرمود که اين مجمل بودن و مبين بودن به لحاظ مراد استعمالي است. لفظي که غالبيت معنايي را دارد، ارائه مي‌دهد آن معنا را. مرآة براي آن معناست مبين است. خب اين مربوط به مراد استعمالي است ديگر. ارائه دادن، مرآة بودن براي مراد استعمالي است. اينکه در بعضي از کلمات آمده که آنچه که حجيت هم ندارد، مجمل است نه [درست نيست]، آنچه ظهور ندارد [مجمل است].

مخصص منفصل حجيت عام را از بين مي‌برد، ولي عام را مجمل نمي‌کند، نه در مبينش و نه در خاص مبين، فقط حجيت را از بين مي‌برد ظهور عام را در عموم کار ندارد. عام در عموم ظاهر است، مبين است، مخصص منفصلي که اجمال ندارد، آن مراد جدي را ضيق مي‌کند. حجيت را ضيق مي‌کند، کار به مراد استعمالي و ظهور عام ندارد. و در مخصص مجمل، در آنجايي که دوران امر است بين متباينين، آنجا هم باز ظهور عام را نمي‌شکند. اکرم العلماء ظاهر در عموم است. لاتکرم زيدا العالم مراد جدي را مجمل مي‌کند، که اسمش را مي‌گذارند اجمال حکمي. در حکم مجمل است، نمي‌توانيم به آن تمسک کنيم. به اکرم العلماء نمي‌توانيم تمسک کنيم نه در زيد بن خالد و نه در زيد بن بکر مثلاً. مخصص مجملِ مرددِ بين متباينين هم موجب اجمال عام نمي‌شود، الا حکماً. حقيقتاً اجمالي در کار نيست.

به ذهن مي‌زند که فرمايش مرحوم آخوند درست باشد. مجمل و مبين معناي اصطلاحي دارد. ولي از موارد استعمال همينطور کشف مي‌کنيم که مجمل و مبين بودن به لحاظ مراد استعمالي است نه به لحاظ مراد جدي.

مصاديق قطعي و مشکوک مجمل و مبين

امر ديگري که مرحوم آخوند به آن اشاره کرده اين است که مجمل و مبين يک افرادي دارد که اختلافي در آنها نيست. نصوص مبين هستند، ظواهر، آنها که در ظاهر بودنش اختلاف نيست، مبين هستند. يک مواردي هم مجمل داريم که همه قبول دارند. متشابهات مثلاً اينها مجمل هستند. يک مواردي هم محل اختلاف است که آيا مجمل هستند يا مبين. محل اختلاف واقع شده‌اند و خودشان مشتبه هستند، بعضي ادعاي اجمال مي‌کنند و بعضي ادعاي ظهور مي‌کنند. اين در فقه محل ابتلا است. يک روايت است که يک فقيه مي‌گويد ظهور دارد، و يک فقيه ديگر چند احتمال مطرح مي‌کند و مجملش مي‌کند. اين يک هنر است، اينکه بتواند مجملش کند يک هنر است.

بحث از مصاديق مجمل و مبين مي‌تواند بحث اصولي باشد؟

تا به حال که بحث مي‌کرديم موضوع‌شناسي بود. طبيعي است در هر مسئله‌اي بايد موضوعش را بشناسيم. اينجا آمديم بحث مي‌کنيم در مصاديق مجمل و مبين. آيا اين بحث بحثي اصولي است يا ربطي به اصول ندارد؟ اينکه فلان لفظ مجمل است، فلان لفظ مبين است. آيا اين بحث اصولي است يا مربوط به اهل لغت است که بگويند مجمل است يا مبين است. ربطي به علم اصول ندارد. علم اصول قواعد و عناصر سياله، مشترکه، قاعده‌هايي که براي ابواب کثيره فقه مفيد است را بحث مي‌کنند. حتي بعضي مي‌گويند قاعده طهارت خارج از علم اصول است چون مخصوص باب طهارت است. قاعده حل خارج از علم اصول است چون مختص به حل و حرمت است. علم اصول از قواعدي بحث مي‌کند که مشترک است. نمي‌گوييم در همه ابواب ولي در ابواب کثيره‌اي جريان و کاربرد دارد. الامر ظاهر في الوجوب ام لا. اين مسئله اصولي است. در کتاب طهارت هست، در کتاب صلاة هست و هکذا و هکذا. خبر واحد حجة ام لا، اين عنصر مشترک است.

بعضي‌ها در ذهنشان آمده که بحث از مصاديق مجمل و مبين يک بحث لغوي است. اينکه عين مشترک است يا نه، چند تا معنا دارد بحث لغوي است ديگر. عنصر مشترک نيست. شايد مرحوم آسيد محمد باقر جزو اين کساني بوده که ديده اينها بحثهاي اصولي نيست، آمده يک بحث اصولي مطرح کرده گفته اين اصولي است: «رفع الاجمال». آيا ما مي‌توانيم با خطابي مبين رفع اجمال بکنيم از خطابي مجمل؟ گفته اين بحث اصولي است. کأن مي‌خواهد بگويد مجمل و مبين بحث اصولي‌اش اين است که بحث بکنيم رفع اجمال بخطاب آخر ميسر است يا ميسر نيست. و آمده چند صفحه بحث کرده در رفع اجمال. همان مثال معروفي که کرّ ششصد رطل است، مي‌گويد مجمل است: رطل عراقي، رطل مدني مجمل است. آيا مي‌شود رفع اجمال کرد به رواياتي که مي‌گويد کرّ هزار و دويست رطل عراقي است. مبين است. اينها را مطرح کرده است. اين عنصر مشترک است ديگر. ميشود رفع اجمال بکنيم از خطابي به خطابي يا نه. آن وقت مفصل بحث کرده است، برخي جاها قبول کرده و برخي جاها قبول نکرده است.

نظر استاد: بحث از برخي مصاديق بحث اصولي است

و لکن در ذهن ما اين است که نه بحث اصولي منحصر به اين نيست. بله اين هم اصولي است. اصولي‌اي است که اصلاً بحث نکردند علما. علماي علم اصول برايش فصلي منعقد نکرده‌اند. اما براي مصاديق مجمل چرا، اشارتاً. به مصاديق مجمل اشاره کردند. در ذهن ما اين است که بحث از مصاديق مجمل في الجمله اصولي است.

مصاديق مجمل دو قسم هستند. برخي معناي اِفرادي دارند، «سعيد» معنايش چيست؟ مجمل است. اين کار اصولي نيست. اين عنصر مشترک نيست. يک کلمه‌است که مربوط به اهل لغت مي‌شود، مربوط به استظهار عرفي مي‌شود که فقيه بما هو عرب، ارتکاز عربيش چه مي‌فهمد. اينها بحث اصولي ندارد. در مفردات ما بحث اصولي نداريم، چون عنصر مشترک نيست. هر فردي براي خودش مفيد است، براي باب‌هاي ديگر نيست.

اما يک اجمالي هم داريم بحسب هيئت ترکيبيه. مثل استثاي متعقّب جمل. استثناي متعقب جمل نسبت به اخيره قدر متيقن است، اما نسبت به قبلش که آيا مجمل است يا مبين است بحث اصولي است. در اصول هم مطرح شده است اصلا. اين سياله است، در هر جاي فقه شما استثناي متعقب جمل پيدا کنيد، اين بحث مطرح است که آيا ماعداي اخيره ظهورش به حال خودش باقي مي‌ماند يا نمي‌ماند.

يا مثلاً امر در مقام توهم حذر آيا مجمل است يا مبين است؟ اين بحث اصولي است. در اصول هم بحث شده است اصلاً. يا نسبت دادن تکليف به اعيان: حرم عليکم الميتة، اين مجمل است يا مبين است. اينها بحثهاي اصولي دارد، قاعده کلي است. اذا اسند الحکم الي عينٍ من الاعيان جمله ترکيبيه، هل هو مجمل ام مبين. اينها محل اختلاف است. بحثشان هم اصولي است. عنصر مشترک است.

خوب بود که در مجمل و مبين هم برخي هيئات ترکيبيه‌اي که مشکل دارند ازشان بحث ميشد. مثل مطلق و مقيد که از اسم جنس بحث کرده‌اند (عنصر مشترک بود) که مطلق است يا نه. موضوع له آن چه است؟ بحث کرده‌اند. نکره در سياق نفي را بحث کرده‌اند. اينجا هم جا داشت که از بعضي هيئات که عنصر مشترک هستند بحث بکنند و لعلّ اينکه علما بحث نکرده‌اند چون باب بحث مسدود است. نمي‌شود اثبات بکنيم اين مجمل است يا مبين است. ظهور، اجمال، مبين بودن امر وجداني است، برهان بردار نيست. چون امر وجداني است فقط همينطور اشاره کرده است مرحوم آخوند که در خطابات شريعت، آيات، روايات ما هيئاتي داريم که محل اختلاف است، برخي مي‌گويند مجمل است و برخي مي‌گويند مبين است. ديگر ادامه نداده است حق با کدامشان است، شايد نکته‌اش همين است. حاصل الکلام مجمل و مبين بحث اصولي دارد.

اين که مرحوم آسيد محمد باقر براي اينکه مجمل و مبين بحث اصولي بشود، رفته سراغ رفع اجمال، اين هم اصولي است، ولي نياز به آن نداريم. براي اصولي شدن بحث مجمل و مبين همين مقدار کافي است که ما در مجمل و مبين هم يک هيئاتي داريم، جمَلي داريم که محل خلاف است. بايد بحث بشود که آيا مجمل هستند يا مبين. و آنها عنصر مشترک هستند در فقه مفيد هستند. استثناي متعقب را بحث کرده‌اند در جاي خودش، امر در مقام توهم حذر را هم بحث کرده‌اند. بمثل حرمت عليکم الميته و لاصلاة الا بطهور اشاره کرده‌اند.

نسبت حکم به اعيان: مجمل يا مبين؟

حالا ما اين را مي‌خواهيم بحث کنيم که آيا مثل حرمت عليکم الميته، اذا اسند الحکم الي الذات آيا اين مجمل است يا مجمل نيست. اين بحث اصولي است. اجمال دارد يا ندارد. خيلي محل ابتلا است در آيات و روايات. حرمت عليکم الميته، حرمت عليکم امّهاتکم، خيلي جاها در آيات و روايات حکم به اعيان تعلق گرفته است. اينجا مراد استعماليش مجمل است. حرمت يعني چه بعضي ادعا کرده‌اند که حرمت عليکم الميته که معنا ندارد. ميته عين است. عين که قابل انزجار نيست. حرمت عليکم الميته چه را مي‌خواهد به ما برساند؟ مي‌گويد مجمل است. حرمت عليکم الميته يعني چه؟ مگر ميته حرام بردار است؟ گفته اين مجمل است.

بعضي‌ها گفته‌اند اين ظهور انصرافي دارد بمايناسب. اگر از مأکولات است، ظهور دارد در آني که مناسب اکل است. حرمت عليکم الميته يعني حرام است بر شما اکل ميته. اگر گفتند حرم علي الرجال الذهب و الفضه يعني لبسش. ذهب و فضه مناسبتش با لبس است. و هکذا گفته‌اند اينها اجمالي ندارند، اينها منصرف هستند. ظهور انصرافي دارند در تعلق حکم بأظهر افعالي که مناسب آن عين هستند.

بعضي‌ها هم گفته‌اند اين ظهور انصرافيش به کلّ فعلٍ است. المقدر کاالمذکور. چون متعلق حذف شده است، حذف متعلق دليل بر عموم است. حرمت عليکم الميته يعني هر فعلي که مربوط به ميته ميشود: بيعش، شراءش، خوردنش، پوشيدنش. بعضي هم اينطور گفته‌اند.

يکي از مواردي که محل خلاف واقع شده است که آيا مجمل است يا مبين، آنجايي است که حکم تعلق بگيرد بعين من الاعيان. گفته‌اند اينکه معنا ندارد، پس مراد چيست اختلاف است. يکي مي‌گويد مجمل است، ما اصلاً نمي‌فهميم حرمت علکيم الميته يعني چه؟ يکي مي‌گويد مي‌فهميم فعل مناسب را، يکي مي‌گويد مي‌فهميم همه افعالي که به آن ربط دارد.

نظر استاد: اسناد حکم به اعيان مبين است

و لکن در ذهن ما اين است که اگر حکم اسناد داده شد به عيني من الاعيان هيچ گونه اجمالي ندارد، هيچ گونه تقديري ندارد. اين مبين است. خودش مبين است. همين معناي مطابقيش، همين مدلول وضعيش مبين است، انصرافي در کار نيست. حرام است بر شما ميته، واضح است: ميته حرام است. اينکه گفته‌اند اسناد حکم به اعيان، به ذوات معنا ندارد چون حکم براي باعثيت و زاجريت است. عين قابل بعث و زجر نيست. فعل است که قابل بعث و زجر است، گفتيم نه. اسناد حکم به عين عرفيت دارد. منتها به داعي ابتعاد از آن عين يا ارتباط به آن عين.

اگر انظار مبارکات باشد مرحوم آخوند و ديگران در لاتنقض اليقين بالشک يک گيري داشتند، مي‌گفتند لاتنقض را چگونه مي‌گويد لاتنقض اليقين. يقين که خودش منتقَض شده است ديگر. با شک يقين متنقض شد. چرا مي‌گويد لاتنقض اليقين. چه معنايي دارد؟ آنجا گفتند معناي نقض نکن يقين را اين کنايه است از اينکه آثار متيقن را بار کن. آثار متيقن را بار کن يعني کأن يقين را نقض نکرده‌اي.

ما مشابه آن حرف را اينجا آورديم، گفتيم حرمت عليکم الميته (حرام است بر شما ميته) يعني شما از ميته محروم هستيد، محروميت به چه است؟ به اين است که انت في جانب، و ميته في جانب. اين همان معنايي را مي‌رساند که بگويد اجتنب عن الميته.

براي تحريم اشيا دو راه هست. يکي اينکه حکم را رو فعل بياورد و بگويد سيگار نکش. آن «ن» را روي «کش» آورده است، فعل است. يکي هم اينکه بگويد سيگار بر تو حرام است. سيگار حرام است، عرفيت دارد. اسناد احکام به اعيان به غرض اينکه انسان از آن عين فاصله بگيرد، به هر نحوي از انحاي فاصله، امري عرفي است. ما هيچ عنايتي، تسامحي احساس نمي‌کنيم اگر يکي گفت شراب حرام است. در «شراب حرام است» ما هيچ عنايت و تسامحي احساس نمي‌کنيم. نه اينکه شربش حرام است اين طلبه‌اي هست. حرّم عليکم الميته، و دم و خنزير خود اينها حرام است. حرمت امري اعتبار است. امر اعتباري بيد المعتبر است با يک شرط، که عقلايي‌پسند باشد، نخندند، مستهجن نباشد. حرمت را اعتبار مي‌کند براي کلب، مي‌گويد سگ حرام است. عيب ندارد.

پاسخ به سؤال: حرام است دم، يعني تو از دم محرومي. انت في جانب و الدم في جانب. اگر گفت سيگار حرام است اين تسامح است؟ عنايت است؟ وقتي مي‌گويد سيگار حرام است مي‌فهمد کشيدنش حرام است و مجاز است که مي‌گويد سيگار حرام است؟ يا اينکه نه سيگار حرام است؟ حرام دو جور است. حرام را گاهي روي فعل مي‌آورند و گاهي روي ذات. هر دو عرفي است.

پاسخ به سؤال: عرض مي‌کنم يک خرده صبر کنيد.

مي‌خواهم اين را عرض کنم که براي تحريم شيء نيازي نيست حرمت را روي فعل مرتبط با آن شيء بياوريم. براي حرام کردن، براي اينکه انسان‌ها فاصله بگيرند از يک ذاتي دو تا راه است. حرام کنيم فعل مربوط به آن ذات را. بگوييم لاتشرب الخمر. شرب خمر را بگوييم حرام است، و يک راهش هم اين است که بگوييم خودش حرام است. هر دو عقلائيت دارد. هر دو عرفيت دارد. حرام است ميته مثل اين است که بگويد لاتأکل الميته. همانطور که اگر بگويد لا تأکل الميته تسامحي نيست، حرمت را روي اکل برده، همه مي‌گويند. حرام است ميته هم همان معنا را مي‌رساند.

اين را ميخواهم بگويم، اصرار ما بر اين است که اسناد حرمت به اعيان، کلام را مجمل نمي‌کند تا بعد برويم يک فکري بکنيم که يک چيزي در تقدير است، بعد بگوييم آن مقدر چيست؟ آن مقدر آيا همه افعال است يا فعل مناسب است. ما مي‌گوييم نيازي به تقدير ندارد. اين را سابقا هم گفتيم رفقا دنبال بکنند ببينم کس ديگري گفته اين حرف را که اسناد حرمت به اعيان اصلاً مشکلي ندارد. امر عرفي است.

پاسخ به سؤال: حالا معناش چه است اين يک بحث ديگري است، کنايه از چه است بحث ديگري است. آن غرض نهايي است. ما الان اصرارمان اين است که وقتي يک آيه را مي‌خوانيم حرمت عليکم الميته اينطور به ذهنمان نمي‌آيد که مجمل است، چه مي‌خواهد بگويد اين آيه قرآن. نه مجمل نيست، مبين است.

پاسخ به سؤال: حال باز مي‌گويم آن بحث بعدي است. اينکه کنايه از چه معنايي است، به غرض چه معنايي است، بحث بعدي است. فعلا همين مقدار، مدلول استعمالي. وقتي مي‌گويد حرمت عليکم الميته اينطور نيست که هيچ چيز به ذهن ما نيايد. آنچه به ذهن ما مي‌آيد اين است که حرام است ميته. اينطور نيست که اين به ذهن ما بيايد که «حرام است خوردن ميته» نه اين هم به ذهن ما نمي‌آيد. ميته حرام است. مي‌گويد سيگار را بر تو حرام کردم. سيگار را حرام کرده است، عيبي ندارد.

پاسخ به سؤال: آن چون معنا ندارد ديگر. ولي در لاتنقض اليقين بالشک با اينکه معنا ندارد، مي‌گويند بلاغت دارد. خوب است، به اين نحو که مراد جدي بودن معنا ندارد، ولي مراد استعمالي بودن معنا دارد. حرام است بر شما ميته هيچ اجمالي ندارد. به چه غرضي مي‌گويد حرام کرده است ميته را؟ بله در آنجا مي‌گوييم به غرض زجر از افعالي که مناسب است. همان افعال مناسبي که آنها مي‌گفتند مقدر است، ما مي‌گوييم مقدر نيست. حرمت به ميته اسناد داده شده است ولي کنايه از آن است. اگر گفت حرمت عليکم امهاتکم مادرانتان را بر شما حرام کرده است، اين به غرض اين است که تزويج آنها را حرام کرده است. مدلول استعماليش مشکل ندارد. انما الکلام در آن مراد و مقصود جدي است که اين استعمال به چه لحاظي است؟ به لحاظ همه يا به لحاظ آن آثار و افعالي که اظهر افعال مناسب است؟

ما مي‌گوييم که (از اين مقدار هم بيشتر نمي‌توانيم بگوييم) اين لسان کنايه و ابراز است، در مأکولات ابراز حرمت اکل است؛ در ملبوسات ابراز حرمت لبس است. در منکوحات ابراز حرمت نکاح است و امثال ذلک کنايه از آن است.

حاصل الکلام اگر حکم اسناد داده شد به ذاتي، مراد استعماليش هيچ اجمالي ندارد، ما بالوجدان اين آيات را که مي‌خوانيم احساس نمي‌کنيم که اين آيات مجمل است. مثل بعض آياتي که "الف لام ميم را" که هيچ معنايي به ذهنمان نمي‌آيد مجمل است. ولي حرمت علکيم امهاتکم معناي واضح به ذهنمان مي‌آيد ديگر. همين مثال‌هاي مادرهايتان حرام است، سيگار حرام است، شراب حرام است. ما معناي صافي به ذهنمان مي‌آيد. مرآتيتشان تمام است. هيچ اجمالي در مراد استعمالي نيست. اگر ترديدي باشد، اجمالي باشد در آن مَکني عنه است. در آنچه غرض در آن است، ميباشد.

پاسخ به سؤال: چرا اين ثمر دارد. اين حرمت عليکم امهاتکم يک مثال است براي اين قاعده کليه. اين قاعده کليه اصوليه عنصر مشترک است در همه جا.

جملات مشتمل بر لاي نفي جنس: مجمل يا مبين

و هکذا در جايي که لاي نفي جنس را در جمله به کار گرفته باشد. لاصلاة الا بطهور، برخي ادعا کرده‌اند اين هم مجمل است. لاصلاة الا بطهور معنا ندارد. لاصلاة الا بطهور يعني نماز نيست. معنا ندارد اصلا. لاصلاة الا بطهور يعني لاصلاة صحيحه الا بطهور، لاصلاة کامله مثلا الا بطهور که يختلف باختلاف موارد و قرائن.

نظر استاد: مبين بودن جملات مشتمل بر لاي نفي جنس

ما در ذهنمان اين است که جملي که مشتمل بر نفي جنس است آنها هم اجمال ندارند. ظاهر نفي جنس اين است که در وعاء تشريع اين تشريع نشده است. اگر گفتند لاصلاة الا بطهور يعني نماز بدون طهارت در وعاء تشريع، در صفحه تشريع جعل نشده است. مشابهش در حديث رفع گفته‌اند. رفع مالايعلمون کجا رفع شده است. مي‌گويند در صفحه تشريع. مي‌گويد در آن ديوان قانون من رفع شده است مالايعلم، رفع شده است نسيان و هکذا و هکذا. در صفحه تشريع. لاصلاة هم يعني مشروعيت ندارد، لاصلاة الا بطهور.

پاسخ به سؤال: ظاهرش اينست. شارعي که بما شارع مي‌گويد لاصلاة خبر از صفحه تشريع مي‌دهد. لاصلاة الا بفاتحة الکتاب يعني در صفحه تشريع هم نماز بدون فاتحة الکتاب تشريع نشده است. اگر جايي هم مي‌بيني خلاف اين است مانند لاصلاة لجار المسجد الا في المسجد آن به قرينه است. آن شدت و مبالغه است، وگرنه ظهور اوليه نفي جنس، نفي تشريع است. تشريع نشده است. هيچ اجمالي ندارد لاصلاة الابطهور. تا الان هم که شما مي‌خوانديد لاصلاة الا بطهور، لاصلاة الا بفاتحة الکتاب، لارهبانية في الاسلام، و هکذا. پيدا کنيد خيلي شبيه اين جمله از پيغمبر زياد صادر شده است به عنوان قانون شريعت. ظاهرش نفي حقيقت است در عالم تشريع. هيچگونه اجمالي ندارد که مردد باشد لاصلاة يعني مردد باشد لاصلاة صحيحه را مي‌خواهد برساند يا لاصلاة کامله؟ نه مي‌خواهد اين را بگويد که حقيقت صلاة بدون طهارت در صفحه تشريع نيست.

پاسخ به سؤال: مي‌گويد معنايش اين است از اول، نه اينکه رفع اجمال کرده است. لاصلاة الابطهور از اول اجمال ندارد. يک مثالش هم همين است. يعني در صفحه تشريع حکم ضرري جعل نشده است. کنايه است. وقتي مي‌گويند لاضرر ولاضرار في الاسلام شما گير نمي‌کنيد معنايش چه است. تحليلش که مي‌کنيد اين است که درصفحه تشريع چنين چيزي وجود ندارد. مراد استعمالي اجمال ندارد. اين مثل آيه شريفه که ﴿ان الله علي العرش اصطفي﴾، اينجا را مي‌خواني نمي‌فهمي يعني چي، ولي اينجا را که مي‌خواني مي‌فهمي يعني چي. آن مجمل است و اين مبين.

پاسخ به سؤال: وقتي لفظ مجمل را ميشنوي در ذهنت يک معنايي منقّح نمي‌شود. معناي مجمل اين شد، مراد استعمالي. ارائه ندارد، مرآتيت ندارد، مجمل يک معنايي را در ذهن شما ايجاد نمي‌کند. مي‌گويد رأيت عيناً. مي‌گويي چه مي‌گويد اين. اجازه نمي‌دهد يک معنايي در ذهنت وارد بشود. مبين اين است که معنا در ذهنت وارد بشود. لاضرر ولاضرار في الاسلام، لارهبانية في الاسلام. اصلاً اجمالي ندارد. فهميديم رهبانيتي در اسلام نيست ديگر.

همين را بهش فکر کنيد، مقايسه کنيد که آيااين جمل را با جمل مجمله که ميشنويد آيا فرق دارد يا ندارد. اگر فرق داشت، قائلين به اجمال امثال لاصلاة بطهور را بايد حرفشان را قبول نکنيد. خب هذا تمام الکلام در بعضي از مصاديق مجمل که بحث اصولي دارد که نمي‌دانم چون آخر بحث الفاظ بوده دنبال نکردند و بحث نکردند!

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo