< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مهدی گنجی

1402/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: اجزاء وشرائط صلاة/نیة /مسأله 10

 

خلاصة بحث سابق

بحث در مساله 10 بود، که آیا عجب، مبطل است یا نه ؟ بالمناسبه وارد این بحث شدیم که آیا اصلا عجب حرام است یا حرام نیست؟

عرض کردیم که بعضی از فقها مثل حاج اقا رضا همدانی ومثل آآقای خویی در أوائل کتاب طهارت ج 6 ، عجب را مفصل بحث کرده و گفته است حرمت شرعی ندارد. ما هم در ذهنمان همین است. این روایاتی که توهم شده است که بر حرمت تکلیفی عجب دلالت میکند ناتمام است. بر طبق بعضی از روایات، عجب از مهلکات هم باشد که باز دلیل بر حرمت نمیشود. اینها به لحاظ آثار متعقب به عجب است. مهلک است، نه این که الان هلاک میشود یعنی سبب هلاکت میشود بواسطه فعل دیگری.

فرموده: سه چیز از مهلکات است شحّ مُطاع و هویً متبع و اعجاب المرء لنفسه شح خودش حرام نیست ولی خب اگر إتباعش کنید آن اتباعش آرام آرام سبب میشود که هلاک بشوید. عجب هم همین طور است.

روایات بیش از این دلالت ندارد که یک نوع بی عقلی است. یک نوع خُلق بد است. یک نوع عملی است که سبب وقوع انسان در خلاف میشود. مثل بخل. مثل هوای نفس. اینها دلیلی بر حرمت نمی شود.

عدم حرمة تکلیفی عجب به نظر مرحوم آقای خوئی

مرحوم آقای خویی در بحث وضو به یک بیان دیگری حرمت تکلیفی عجب را انکار میکند، ومیفرماید: عجب حرمت تکلیفی ندارد چون عجب از افعال نیست بلکه از صفات است. صفت بخل، صفت شجاعت، صفت عدالت، اینها حکم بردار نیست. فرموده اینها صفات نفسانیه است نه حرمت پذیر و نه اباحه پذیرند (حکم شرعی نمیپذیرد).

بله اگر حکم شرعی باشد در یکی از این دو مرحله است یکی این که تفکر وتعقل بکن که گرفتار عجب نشوی. موعظه اش بکنند یا تکلیفش بکنند که این کارها را نکن تا عجب نیاید. آن قابل تکلیف است. ویکی مرحله إزاله؛ کسی عجب پیدا کرده است تکلیفش بکنند که این کارها را بکن تا عجب تو از بین برود. منشأ ومبدأ و منتهی قابل تکلیف است که در روایات هم از منشأ ومنتهی صحبت نشده است همه اش از خود عجب صحبت شده است.

نظر استاد:

و لکن در ذهن ما این است که: درست است که عجب صفت است مثل بخل است أمّا این روایاتی که بخل را مذمت میکند هوای نفس و عجب را مذمت می کند درسدد ترغیب به این است که ما این صفتها را از بین ببریم چه به مبدأ وچه به منتهی اگر این صفات نیست نگذاریم بوجود بیاید واگر هست از بین ببریم.

شریعت که میگوید: ثلاث من المهلکات شح مطاع صرف إخبار نیست بلکه در مقام ترغیب است. یعنی کاری بکنید که بخل را از بین ببرید، این صفت، از صفات ذاتی من که نیست بلکه از صفات نفسانی است وبه ید من است که ایجادش بکنم ویا إفناء کنم ـــ مرحوم آقای خوئی هم ایجاد وإفناء را قبول کرده ـــ وقتی این طور شد یک نوع ترغیب است.

شما بیایید دلالت آن روایات را منع بکنید وبگویید دلالت بر حرمت عجب ندارند نه اینکه عجب قابل حرمت نیست. بلکه عجب قابل حرمت است چرا که صفتی است به ید انسان والمقدور مع الواسطه مقدور که این صفت را نگذارم ایجاد بشود و اگر وجود داشت اعدامش کنم. سوء ظن پیدا کردن یک أمر قلبی است میگوید سوء ظن پیدا نکن به ید خودت هست. میگوید ﴿إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ﴾[1] مواظب باش که در ذهنت نیاید. چه اشکالی دارد.

شما میگویید میته حرام است یعنی خوردن میته، در این جا هم بگویید عجب حرام است یعنی مقدماتش را یک کاری بکن که این حادث نشود اگر حادث شده است یک کاری بکن که زائل بشود.

تحصل که :بیان ایشان در باب وضو که میگوید: چون عجب از صفات است قابل تکلیف نیست لذا حرام نیست ، ناتمام است. بله در این بحث ما مفروغ عنه گرفته است که عجب قابل حرمت است وارتکازش د ر این جا درست است لذا ما میگوییم ثبوتا عجب قابل تحریم است. بر خلاف ایشان در کتاب طهارت که گفته : اثباتاً دلیل بر حرمت نداریم ولی اینجا گفته که اثباتاً دلیل بر حرمة داریم .

کما این که مرحوم محقق همدانی و بعضی دیگر هم گفته اند دلیلی بر حرمت عجب نداریم وفقط صفت بسیار بدی است وانسان را در معرض هلاک قرار می دهد ولی خود عجب حرام نیست.

حکم وضعی عجب

و اما از نظر حکم وضعی آیا عجب مبطل است یا نه؟

نظر محروم همدانی

حاج اقا رضا همدانی گفته: مبطلیت عجب متأخر أصلا معقول نیست. در حکم وضعی ادعای عدم معقولیت کرده است. ایشان گفته است که السید المعاصر هم همین نظر را دارد[2] ، آقای خویی گفته: و الظاهر أنه السيِّد علي في كتابه البرهان بطلان العبادة بالعجب المتأخر[3] ، بر خلاف صاحب جواهر.

مرحوم حاج اقا رضا ــ بعد از تطویل کلام ـــ در وجه عدم مبطلیت عجب متأخر گفته: مبطلیت عجب متأخر با شرط متأخر درست میشود که بگوییم سقوط أمر صلاتی الآن مشروط است به عدم عجب در آینده ـــ به نحو شرط متاخر ــ شرط متاخر هم که محال است.

بله در باب إجاره قائل به نقل وکشف حکمی شدیم ومطلب را حل کردیم ولی این جا معنا ندارد آن حل هایی که در اجازه فضولی آوردیم اینجا معنا ندارد. چون این جا فعل را به جمیع شرائطش اتیان کرده معقول نیست که أمر ساقط نشود منتظر یک حالت و شرط آخری باشیم.

در ادامه اضافه کرده ونکته دیگری گفته که: این عجب اگر مبطل باشد می شود مانع. عدمش باید شرط باشد. عدمش شرط باشد یعنی خودش مانع باشد. تمانع بین متقدم و متاخر معنا ندارد. یک چیز متأخری تمانع داشته باشد در یک چیز متاخری. این معقول نیست.

نظر استاد:

این که بحث را منوط به شرط متأخر کردند وگفتند تأثیر متأخر در متقدم معقول نیست؛ در أصول جواب دادند و اقای خویی هم در کتاب طهارت اشاره کرده[4] وگفته: شرط متأخر مشکلی ندارد. فعلی مسقط امر است که این فعل متعقب باشد به عدم عجب در آینده. چه اشکالی دارد.

واین مطلب که: از عدم عجب معلوم می شود عجب موثر است تمانع دارد اینها در أمور تکوینی است وربطی به شریعت ندارد. میتواند بگوید آقا این عمل شما یکی از شرایطش این است که در آینده همان امر عدمی را نداشته باشی. اینها امر اعتباری است چه اشکالی دارد. سقوط و ثبوت امر، اعتبار است.

حاج اقا رضا حبط را قبول دارد لذا در آیه شریفه ﴿لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذىٰ﴾[5] قبول دارد ﴿بِالْمَنِّ وَ الْأَذىٰ﴾ که میاید ثواب را حبط میکند کما این که در روایت هم بود که حضرت فرمود یک ذکر بگویید یک درختی در بهشت برای شما کاشته میشود. دو تا و هکذا. یکی گفت پس یا رسول الله ما در بهشت باغ های زیادی داریم. حضرت فرمود به شرطی که به آن گناهانتان آنها را نسوزانده باشید، ثوابی نوشته شده است بعد گناهی میاید و ثواب را از بین میبرد. این اشکالی ندارد. عبد کارهای خوب زیاد انجام میدهد ـــ عرفی هم هست ــــ ولی آخرش یک سیلی زده به مولایش همه ان کارهایش بدون اجر میشود. آن تقربش زوال پیدا میکند. یک امر عقلائی است. حبط ثواب یک امر عقلائی است ربطی به شرط متاخر ندارد.

تحصل: جوابی که به حاج اقا رضا این است که: شرط متأخر مشکل عقلی ندارد چرا که این اُمور، اُمور اعتباریه هستند شارع اعتبار میکند نمازی را ومی گوید امر به نماز دارید تا آن وقت این امرت هست که بخوانی عجب هم بعدا نیاید. اگر بخوانی عجب نیاید غایت امرش حاصل شده نخوانی امرش باقی است. بخوانی عجب کنی باز امرش باقی است، أمرش به ید شارع است. سقوط و ثبوت أوامر امور اعتباریه هستند.

اصلا شرط متأخر مشکل بزرگی نیست که در أصول آنقدر به آن پرداخته اند بلکه امر اعتباری است و به ید شارع است. شارع میگوید عقدی که متعقب به إجازه متاخر بشود از الان میگویم ملکیت میاورد. کشف حقیقی. از الان ملکیت میاید. چه اشکالی دارد.

نتیجه این شد که از نظر عقلی عجب متاخر مانع ندارد که مبطل اعمال سابق باشد. مبطل باشد یعنی سبب میشود که شرط انها محقق نشود.

و لکن از نظر نقلی عجب متأخر خلاف ارتکاز متشرعین وخلاف تسالم است چطور ادعا کرده است که عجب و لو متاخرش مبطل باشد ـــ حاج اقا رضا وهم اقای خویی دارند ـــ کفر مبطل نیست. یکی مرتد وکافر بشود ثوابهایش میرود ولی اگر دوباره مسلمان شد کسی نمیگوید اعمالش را از سر نو بیاورد. در همین حال کفر اگر نماز را ترک کرده است قضا کند. نمازهای قبلیش به حال خودش باقی است. عجب که از کفر بالاتر نیست. فوقش عجب کفر تنزیلی است وقتی کفر حقیقی اعمال را باطل نمیکند آن وقت کفر تنزیلی چطور أعمال را باطل کند لذا مبطلیت عجب متأخر خلاف ارتکاز متشرعه است. به قول مرحوم آقای خویی قطعی البطلان است.

عجب مقارن

انما الکلام در عجب مقارن است. ممکن است کسی توهم بکند که عجب مقارن هم مثل ریا مبطل عبادت است. ولکن به نظر میاید عجب مقارن هم دلیلی بر مبطلیتش نداریم. وأمّا روایاتی که در مورد مذمت عجب وارد شده و به آن روایات بر مبطلیت استدلال شده همان طور که محرم بودن دلالت ندارند بر مبطلیت هم دلالت ندارند. غایت دلالت آن روایات این است که عجب صفت مذمومه است. سعی کن گرفتارش نشوی و اگر گرفتار شدی از ان خلاص شوی. بیش از این دلالت ندارد.

نیازی نیست که دوباره روایات را بخوانیم عجب هم مثل شحّ صفت مذمومه ای هست که ما را ترغیب کردند به سرکوب کردن این صفت. از قصور عقل انسان این صفت پیدا میشود. صفتی است خطرناک. نسبت به اعمال آینده برای ما مشکل ساز است.

وأمّا این که عملی که عجب مقارن آن است آیا باطل است یا نه؟ در عجب مقارن هم این روایات دلالتی بر بطلان ندارد بلکه اینجا نسبت به حکم وضعی امر اوضح است. ما روایتی داریم که صاحب جواهر هم به ان روایت استدلال کرده است.

عنْ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ إِبْرَاهِيمَ‌ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ عِيسَى عَنْ‌ يُونُسَ‌ بْنِ‌ عَبْدِ الرَّحْمَنِ‌ عَنْ‌ يُونُسَ‌ بْنِ‌ عَمَّارٍ عَنْ‌ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌: قِيلَ‌ لَهُ‌ وَ أَنَا حَاضِرٌ الرَّجُلُ‌ يَكُونُ‌ فِي صَلاَتِهِ‌ خَالِياً فَيَدْخُلُهُ‌ الْعُجْبُ‌ فَقَالَ‌ إِذَا كَانَ‌ أَوَّلَ‌ صَلاَتِهِ‌ بِنِيَّةٍ‌ يُرِيدُ بِهَا رَبَّهُ‌ فَلاَ يَضُرُّهُ‌ مَا دَخَلَهُ‌ بَعْدَ ذَلِكَ‌ فَلْيَمْضِ‌ فِي صَلاَتِهِ‌ وَ لْيَخْسَأِ اَلشَّيْطَانَ‌ [6]

 

99999

در ذهن ما این است که روایة سنداً تمام است. قَالَ: قِيلَ لَهُ وَ أَنَا حَاضِرٌ به ابی عبد الله گفته شد و من هم حاضر بودم. الرَّجُلُ يَكُونُ فِي صَلَاتِهِ خَالِياً فَيَدْخُلُهُ الْعُجْبُ فَقَالَ إِذَا كَانَ أَوَّلَ صَلَاتِهِ مهم این است که نماز به قصد قربت باشد. معلوم میشود که عجب به قصد قربت مضر نیست. چون نماز به قصد قربت که شروع میشود ادامه اش هم باید به قصد قربت باشد. بِنِيَّةٍ يُرِيدُ بِهَا رَبَّهُ فَلَا يَضُرُّهُ مَا دَخَلَهُ بَعْدَ ذَلِكَ فَلْيَمْضِ فِي صَلَاتِهِ وَ لْيَخْسَأِ الشَّيْطَانَ. تو دهنی به شیطان بزند. بگوید حرف نزن.این حرفها را در ذهن من نیاور. عجب به منزله خطورات است. خطور نفسانی است که قبلا هم سید فرمود خطورات مضر به صحت عبادت نیست. دارد قنوت میخواند خیلی قنوت با حالی ناگهان در ذهنش خطور کرد که این مامومین، ما را تعریف خواهند کرد. باز در همان ذهنش میگوید لعنت بر شیطان، رها کن، اینها کی هستند.

روایة دلالت بر همین مطلب دارد فیدخله العجب، عجب مقارن است.

بعضی ها ــ السید المعاصر به نقل مرحوم همدانی ــ اشکال کردند که: فیدخل العجب از قبیل خطورات است که آنی میاید و آنی میرود. این شامل عجب مستقر نمیشود که عواقب بدی داشت.

ولکن این اشکال ووجهی ندارد. حضرت استفصال نکردند که فیدخل العجب آنی بود زود از ذهنش رفت یا فیدخل العجب تا آخر همراهش بود و گرفتارش بود.

نتیجه این که روایة می فرماید: نمازی که برای خدا شروع کرده چیز دیگر برایش مضر نیست. مهم این است که برای خدا شروع کرده است.

مرحوم سید فرمود که العجب المتاخر لا یکون مبطلا مسأله نزدش صاف بوده، بخلاف المقارن فانه مبطل علی الاحوط و ان کان الاقوی خلافه. این که اول احتیاط میکند بعد اقوی خلافش است این میرساند احتیاطش قوی تر است تا این که بگوید اقوی این است که مبطل نیست و ان کان احوط. عکسش را بگوید.

این احتیاط مستحب سید هم وجه دارد چون غیر از السید المعاصر که مرحوم همدانی نقل کرده کسانی دیگر هم هستند که عجب مقارن را مبطل می دانند لذا احتیاط مستحب جا دارد بر خلاف مرحوم آقای خوئی که گفته این احتیاط مستحب وجهی ندارد.

از راه اصول هم می توان عدم مبطلیت را درست کرد به این بیان که وقتی دلیل بر مبطلیت نداشته باشیم، شک داریم نماز مقید به عدم عجب مقارن هست یا نیست؟ برائت میگوید که شرطیة ندارد. برائت از شرطیت هم اقل و اکثر هستند برائت جاری میکنیم.

بحث إدلال

میماند یک بحث منت گذاشتن (إدلال،) که در روایات خیلی مذمت شده است ـــ در باب وضو هم این بحث مطرح شده است ــــ منت بگذارد بر خداوند و بگوید من این جور نمازی میخوانم باید ما را با بقیه فرق بگذاری، یا بگوید که مثلا ما این جور نماز خواندیم توقعش نبود که دیگه حاجت ما را تو برآوده نکنی. این هم یک نوع عجب است کما این که در روایة هم فرمود: عنْ‌ أَبِي الْحَسَنِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌: سَأَلْتُهُ‌ عَنِ‌ الْعُجْبِ‌ الَّذِي يُفْسِدُ الْعَمَلَ‌ فَقَالَ‌ الْعُجْبُ‌ دَرَجَاتٌ‌ مِنْهَا أَنْ‌ يُزَيَّنَ‌ لِلْعَبْدِ سُوءُ‌ عَمَلِهِ‌ فَيَرَاهُ‌ حَسَناً فَيُعْجِبَهُ‌ وَ يَحْسَبَ‌ أَنَّهُ‌ يُحْسِنُ‌ صُنْعاً وَ مِنْهَا أَنْ‌ يُؤْمِنَ‌ الْعَبْدُ بِرَبِّهِ‌ فَيَمُنَّ‌ عَلَى اللَّهِ‌ عَزَّ وَ جَلَّ‌ وَ لِلَّهِ‌ عَلَيْهِ‌ فِيهِ‌ الْمَنُّ‌. [7]

عجب درجاتی دارد. درجه اولش همین است که چه عمل خوبی انجام دادم. از نظر کیفی یک نماز باحالی خواندم. از نظر کمی یک نماز با همه مستحبات خواندم. یا از نظر این که از من صادر شده فرق میکند یک زیارتی که عوام بروند تا مثلا زیارتی که من آمدم متفاوت است من عارف بحق شما هستم و...

تارة به شخصی میگوید کار بزرگی برایت کردم تارة میگوید کاری کردم که تو باید تا اخر عمر طرف منت من باشی و من را مد نظر داشته باشی این درجه بالاتری است. شاید باز ادلال هم یک درجه بالاتر باشد به حدی رسیده که اگر حوائجش براآورده نشود کأنّ ظلم می داند. هر چی مراتبش عجب أشد باشد منقصت و بی عقلی ادم بیشتر است و گر نه ما دلیلی بر حرمت یا مبطلیت نداریم. مگر به یک جوری برسد که دیگه قصد قربت خلل پیدا بکند کما این که ـــ شاید ـــ مرحوم میرزا مهدی میگویند: این عجب با قصد تقرب سازگاری ندارد. عجب و لو بعض مراتبش با قصد قربت سازگاری ندارد. تقرب را میگویند باید عمل را متذللا بیاوری. نه که مضافا الی الله.

شرط تذلل در عبادة

به همین خاطر است که بعضی احتیاط واجب کرده وگفته اند: عجب مقارن مبطل است نکته اش این است اینها قصد قربت را یک معنای دیگری میکنند ومی گویند قصد قربت مجرد قربة الی الله نیست بلکه باید همراه با تذلل باشد در نتیجه اگر با عجب اتیان کند چون تذلل ندارد مشکل پیدا می کند.

نظر استاد:

لکن در ذهن ما این است لزوم تذلل دلیل ندارد سابقاً هم که کلام امیرزا مهدی را مطالعه میکردم روشن نبود که تعبدیت یعنی اضافه تذللیه، برای خدا همراه با ابراز با ذلت. قربی بودن وتعبدی بودن یک امر عقلائی است. ما بیش از این دلیل نداریم که عمل را بخاطر او اتیان می کند وأمّا این که باید گردنم را هم کج کنم وهمراه با ابراز ذلت باشد دلیل نداریم.

مقصود این است که بعضی ها که گفتند احوط این است که عجب مقارن مبطل نماز است وجهش این است. آنها قصد قربت رااضافه تذللیه معنا میکنند. میگویند اضافه تذللیه با عجب سازگاری ندارد.

ولکن چون این هم دلیل ندارد میگوییم نه عجب مقارن وجهی برای احتیاط وجوبی ندارد.


[2] مصباح الفقيه (الطهارة) ١٢١: السطر ٢٢.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo