< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

1400/06/27

بسم الله الرحمن الرحيم

محتويات

0.1-

 

موضوع: ذاتی و عرضی /تقابل /بیان تفسیر مرحوم میرداماد از قاعده المتفرقات فی وعاء الزمان مجتمعات فی وعاء الدهر و نقد آن

 

این ها باید بالا تر باشد ، شکرش هم باید بیشتر باشد ، این که امام سجاد علیه السلام در دعای عرفه شان می فرمایند :انا.. اَذَلُّ الْاَذَلّينَ[1] به نظر می آید سِرش این باشد که چون نعمتی که خداوند به حضرت عنایت فرموده است به احدی در زمان او عنایت نفرموده ، پس او کسی است که ملتفت است که چه نعمتی بزرگی را خداوند به او عنایت فرموده است که قهرا در مقابل او عبودیتش باید از همه بیشتر باشد و هست ،حقیقت عبودیت هم همان ذلت در مقابل خدا است و بزرگ شمردن خدای متعال .

0.1-

عرض شد که مرحوم آخوند تقابل را به امتناع اجتماع شیئین مختلفین فی موضوع واحد ، فی زمان واحد من جهت واحده ، گفتند این (قید) فی زمان واحد را بعضی گفته اند لازم نیست چون خود اجتماع معنایش فی زمان واحد است نمی گویند حضرت آدم با حضرت رسول اجتماع داشتند اما می گویند زید و عمرو در یک مکان اجتماع داشتند ، اجتماع زمان واحد می خواهد ، پس (آوردن قید) فی زمان واحد لغو است . آخوند فرمودند که این فکربر اساس این است که شخص فقط به عالم ماده نگاه می کند و میبیند که در این عالم ماده متقابلان جمع نمی شوند ، جمع بخواهند بشوند بایددر یک زمان واحد باشندولی در عالمی که زمان نیست متقابلان در آن جمع می شوند پس وقتی جمع می شوند ما باید یک کاری در تعریف بکینم که این امتناع اجتماع معلوم بشود مربوط به کجا است و آن( آوردن قید) فی زمان می باشد . این فی زمان واحد را برای این گفته اند که بخواهند بگویند تقابل و اجتماع متقابلین مربوط به عالم ماده است و در عالم ماده که متقابلان نمی توانند با هم جمع بشوند پس قید فی زمان واحد را می خواهد . عرض کردیم اینکه کسی قائل بشود به اینکه متقابلان در عالم بالا ، در وراء عالم ماده با هم جمع می شوند ، راه هایی دارد. یکی از آن ها همان فرمایش استاد ایشان است که خود ایشان نیزقبول دارند و آن هم قانون المتفرقات فی وعاء الزمان ، مجتمعات فی وعاء الدهر است . مرحوم میردامادفرموده است که این چیز هایی که در عالم زمان از جدا هستند ، در عالم دهر خودشان مجتمعند یعنی اگر در اینجا موی صورت زید در جوانی سیاه هست و در وقتی پیر می شود سفید می شود پس این سیاهی و سفیدی می شود متفرق یعنی یک زمانی سیاه است و یک زمانی سفید است ولی این ها که متفرقند در عالم ماده ، در عالم زمان و زمانیات، همین ها در عالم دهر مجتمع هستند یعنی زید ، خودش با همین سفیدی و سیاهی مو هر دوش با هم در عالم دهر هست ، گفتیم این حرف را خیلی روشن از کلمات ایشان به دست می آید که می خواهد بگوید عین همین موجود در عین اینکه متفرق است ، مجتمع است شاهدش این است که ایشان می خواهد مساله ارتباط متغیر و ثابت را همین طوری حل کند می گوید آن فلکی که از عقل فعال صادر می شود در عین این که متغیر است و مرتب در حال حرکت است ، در عالم ماده متغیر است ، و چون متغیر است می تواند علت برای ما دون خود باشد اما همین در عالم دهر بعینه و بشخصه ثابت است و چون ثابت است می تواند معلول باشد برای آن عقل قغالی که آن هم ثابت است . پس اینکه علت ثابت باید معلولش ثابت باشد درست شد و از آن طرف معلول متغیر هم باید علتش متغیر باشد آن هم درست شد . چجوری درست شد ؟ به اینکه ما یک موجودی داریم هم متغیر است و هم ثابت و آن همین موجودی است که آلان در حال حرکت است در عالم ماده و همین بعینه در عالم دهر هست و ثابت است و اینکه چطور می شود یک شیئ هم در عالم ماده باشد هخم در عالم دهر ، گفته این از این باب است که عالم دهر ظرف وجود حق و موجودات مجرد است و وجود حق یک وجود لا یتناهی است ، اگر وجود لا ینتاهی است پس وجود حق در تمام وجود های مادی حضور دارد نظیر اینکه روح در تمام اجزای بدن حضور دارد ولی خوب این مثال است ، مثال فقط مقرب از یک جهت است ، از آن جهت که او اینجا هست و الّا از این جهت که روح متاثر می شود از بدن ، اگر این دست را فشار بدهید روح دادش در می آید ، آنجا این طور نیست ، خدای متعال اگر همه عالم آتش بگیرد ، ازبین برود تاثری پیدا نمی کند لذا فقط در این جهت که تداخل دارند داریم این مثال را تمثیل می کنیم. اگر خدای متعال در همه هستی حضور دارد چون وجود لاتناهی است پس ظرفش هم که دهر باشد در همه جا است زیرا ظرف او عین وجود اوست مثل خارجیت خارج می ماند، پس اگر هست پس این موجود مادی ، در ظرف دهر هم هست همان طوری که در ظرف زمان هست ، هم در ظرف زمان است و هم در ظرف دهر از باب این که در ظرف زمان است متغیر است و متفرق است و از این باب که در ظرف دهر است ثابت و مجتمع است این فرمایش میرداماد بود .

حالا عرض می کنیم :

و یرد علی الوجه الاول: گفتیم که برای این که قولی پیدا کنیم برای اینکه قائل بشود به این که اجتماع متقابلین در ظرف دهر ممکن است اولین آن قول میرداماد است ، این یک قول است بر اساس این قول ، باید گفت متقابلان در ظرف زمان متقابلند ، اما در ظرف دهر با ه اجتماع می کنند یعنیدمتقابل نیستند زیرا تقابل یعنی امتناع اجتماع ،آنها امتناع اجتماع ندارند یعنی تقابل ندارند ؛

اولااشکال اولش این است که اگر کسی بخواهد این مقصود را برساند که تقابل در عالم ماده محال است ،اصلا جا دارد ، امتناع اجتماع متقابلین مربوط به عالم ماده است ، مربوط به عالم است که ظرف آن زمان است ، خوب دیگر واحد را برای چه می گوید ؟ فی زمان کافی است، فی وعاء زمان کافی است ، فی عالم ماده کافی است و دیگر نیازی به بیان قید" واحد "نمی باشد پس ؛ أن ظاهر التعریف یأبی عن تفسیر المذکور لأن قید وحدة الزمان علی هذا إنما جیئ به لإفادة ان المتقابلین انما هما متقابلان ای یمتنع اجتماعهما فی وعاء الزمان؛خوب اگر این است وحدت نقشی ندارد ، فی زمان "واحد" برای چه آمده است در تعریف شما می گوید : فی زمان "واحد" شما باید بگویید فی وعاء الزمان

سوال: اگر بگوییم قید زمان ، عالم دهر را خارج کند و قید واحد خود زمانی ها را که واحد نیستند را خارج کند .

استاد : حالا ظاهر فی زمان واحد ، اگر ما باشیم می گوییم اینکه اگر موجود زمانی است باید در زمان واحد باشد اگر زمانی نیست شرط لازم نیست ، شرط معنا ندارد . می گوییم تقابل ، ظاهر باید اخذ شود ، همه حرف ما این است که این خلاف ظاهر است . شما می گویید فی زمان می خواهد بگوید تقابل مربوط به زمانی ها است و (قید ) واحد می خواهد بگوید که باید در زمانی هم زمانش واحد باشد می گوییم اولا شما گفتید این شرط لازم نیست زیرا خود اجتماع کافی بود . مگر نگفیتد؟ شمای آخوند این را پذیرفتید که کلمه اجتماع بی نیاز می کند از وحدت زمان ، نمی توانیم بگوییم حضرت آدم با حضرت رسول اجتماع داشتند ، اجتماع باید زمانش واحد باشد ، آن طرف هم این حرف را زده بود شما گفتید بله اگر فقط همین بود که ما می خواستیم مشکل را ، تقابل را اجتماعشان بگوییم و فی زمان واحد را برای این آورده بودیم ، خوب بله ولی ما فی زمان واحد را برای این نیاورده بودیم ، فی زمان واحد را برای این آوردیم که بگوییم عالم زمان و زمانیات تقابل و اجتماع تقابل محال است ، تقابل اصلا هست ، اما از عالم زمان و زمانیات که رفتی بیرون ، در آنجا دیگر تقابل نیست، در عالم دهر تقابل نیست زیرا همین هایی که با هم قابل جمع نیستند ،آنجا جمعند ، چون سیاهی موی زید در جوانی با سفیدی موی او در پیری اینجا باهم جدا هستند ولی در عالم دهر هر دوی آن ها با هم است یعنی زید در عالم دهر یک نفر است هم موی صورتش سیاه است و هم موی صورتش سفید است ، این را می گفت جناب آقای ملاصدرا به تبع استادش و گفت این فی زمان واحد را برای این آوردیم می گوییم اگر فی زمان واحد اگر برای این بود ، دیگه نیاز به واحد نداشت می گفتید : فی الزمان ،فی وعاء الزمان پس این قید وحدت فایده ندارد و واضح ان قید الوحدة لا دخل له فی هذا المقصود، فلو کان المراد هذا الذی تقولون لکان علیهم أن یعرفوا التقابل بامتناع اجتماع شیئین متخالفین فی موضوع واحد من جهة واحدة فی عالم الزمان.یا فی وعاء الزمان این طوری باید می گفتند ، این اشکال اول .

اشکال دوم و ثانیاما گفتیم تقابل منطقی را باید از تقابل فلسفی تفکیک کرد برای اینکه تقابل منطقی از احکام قضایا است می گویند قضیه موجبه و سالبه ، گاهی متقابل است و باید اسم آن را تقابل ایجاب و سلب بنامند و آن در جایی است که دو قضیه یا متناقض باشند –متناقض یعنی چه؟ یعنی دو قضیه همه چیزشان مثل هم باشد فقط در سه چیز اختلاف داشت باشد در کیف و کم وجهت – و یا متضاد باشند- یعنی دو قضیه کلی باشند و اختلاف به ایجاب و سلب داشته باشند و در همه چیز های دیگر یکی باشند کل انسان حیوان / لا شیئ من الانسان بحیوان- این ها متقابلند یعنی نمی شود هر دو آن ها صادق باشند ، فرق این متضاد با این متناقض این است که متناقض نه می شود هر دو صادق باشد و نه می شود هر دو کاذب باشد ،حتما باید یکی از آن ها صادق و دیگری آن کاذب باشد (امتناع اجتماع فی الصدق و الکذب ) اما در متضاد می شود هر دو کاذب باشد (امتناع اجتماع فی الصدق فقط) فقط امتناع اجتماع در صدق دارند اما امتناع اجتماع در کذب ندارند اما متناقضان هم امتناع اجتماع در صدق دارند هم امتناع اجتماع در کذب . ما گفتیم امتناع اجتماع در صدق ، وقتی گفتید امتناع اجتماع در صدق خود به خود میرود سراغ قضیه زیراصدق و کذب از صفات قضیه است که در تعریفش می آوردند باید در تعریف چیزی را بیاورند که مساوی با معرف باشد ، قابلیت صدق و کذب مربوط به قضیه است پس بنابراین امتناع اجتماع در صدق می شود تعریف تقابل منطقی و اختصاص به قضایا دارد و دو قسم هم بیشتر نیست اما این طوری گفتیم و گفتیم یک امتناع اجتماع در تحقق داریم که اسم آن را تقابل فلسفی می گذاریم ،امتناع اجتماع در تحقق ، کاری به قضیه ندارد و با حقیقت واقعی سر و کار دارد ، تحقق است و این تقابل همان تقابلی است که فلاسفه فرمودند 4 قسم است البته ما قبول نداریم 4 قسم است ولی این هست که فلاسفه از آن بحث می کنند و این با آن (تقابل منطقی ) اگر هر دو از این ها را می گویند تقابل به خاطر این است که تقابل یک معنی جنسی دارد و شامل این دو نوع می شود و آن( معنی )اصل امتناع اجتماع هست . امتناع اجتماع یک معنی است که هم با معنی امتناع اجتماع در صدق هست که همان تقابل منطقی است و هم با امتناع اجتماع در تحقق است که این تقابل فلسفی است ، امتناع اجتماع جنس هر دو شان است پس این می شود معنی دیگری ، ما گفتیم تقابل سه معنا دارد یکی تقابل منطقی ، یکی تقابل فلسفی و یکی هم معنی جنسی این دو تا که جامع بین این دو می باشد ، ما این ها را با هم جدا کردیم لذا وقتی می خواهیم در فلسفه متقابل را معنی و تفسیر کنیم همین را که شما گفتید را می گوییم شما فرمودید امتناع اجتماع شیئین متخالفین فی موضوع واحد فی زمان واحد من جهت واحده اما شما که این کاررا نکردید شما فکرتان این طوری شکل گرفته است که تقابل منطقی و فلسفی یکی است ما باید یک جوری تعریف کنیم که همه را شامل بشود خوب اگر این است پس و ثانیا : أنهم لم یفرقوا بین التقابل المنطقی الذی هو امتناع اجتماع قضیتین علی الصدق و بین التقابل الفلسفی الذی هو امتناع اجتماع شیئین فی التحقق،شما که فرق نگذاشتید اصلا جدا نکردید بل جعلوا الجمیع من حقیقة واحدةشما این ها را یک حقیقت می دانید و تعرّفونه بامتناع اجتماع شیئین... . فراجع فی شرح الهدایة الاثیریة ج2ص21-22؛الثنان قد يتقابلان، و هما اللذان لا يجتمعان ماتن تا همین جا گفته است ،ایشان که شارح جناب آخوند می فرمایند و هما اللذان لا يجتمعان أصلا سواء كان بحسب الوجود و التحقق أو بحسب الحمل و الصدقمتقابلان دو چیزی هستند که اصلا جمع نمی شوند چه بحسب وجود و تحقق و چه بحسب حمل و صدق في شي‌ء واحد من جهة واحدة ..[2] این تعریف مربوط به هر دو است در حالی که در تقابل تناقض ، اجتماع در صدق، مسلتزم اجتماع در زمان نیست پس اگر این شد؛ و لا ریب فی اشتراط وحدةالزمان فی تقابل القضایا،در آنجایی که امتناع اجتماع در صدق می گویید ، اجتماع در این جا نمی فهماند که زمان قضیه یک چیز است زیرا اجتماع در دو قضیه می تواند ، قضیه ای باشد که یکی مربوط به ده ها هزار سال پیش است و دیگری مربوط به زمان فعلی ،(در اینجا )هر دو اجتماع در صدق دارند ، حضرت آدم علیه السلام پیامبر بود ، رسول اکرم نیز پیغمبر بود ولی یکی در یک زمان بود و دیگری در زمان دیگر پس اجتماع در صدق مسلتزم اجتماع در وقوع نیست پس : فزید ینام ای فی اللیل و زید لاینام ای فی النهار لیسا بمتناقضین،منتهی آن ها می گویند زید نائم و زید لیس بنائم ، ما ینام می گوییم زیرا ظهورش بیشتر است زید می خوابد یعنی شب ، زید نمی خوابد یعنی روز ، در این جا تناقض ندارد زیرا در تناقض وحدت زمان شرط است اینجا باید شرط کرد قید وحدت زمان را، چرا لا ریب فی اشترط وحدة؟ لأن اجتماع فی الصدق لایستلزم اجتماع القضیتین فی الزمان بحسب المؤدی، فإن آدم علیه السلام نبی الله و محمد صلی الله علیه و اله رسول الله مجمتعان فی الصدق بینما لیس مؤداهما فی زمان واحد،در فلسفه می گویند : وقتی گفته می شود دو چیز متخالف جمع نمی شوند مراد از جمع شدن در اینجا یعنی زمانشان یکی باشد ، (زیرا که )جمع شدن در دو زمان معنا ندارد ولی اجتماع در صدق دیگر در آن نهفته نشده است که زمانش نیز یکی باشد پس باید (قید) فی زمان واحد را در تعریف بیاوریم همان طور که همه منطقیین وقتی بحث احکام قضایا را می کنند ، تناقض را بحث می کنند ، وحدت زمان را گفته اند یکی از شرایط تناقض است در تناقض هشت وحدت شرط است یکی از آن ها زمان می باشد، در آخر زمان(قید آخر) پس باید این قید را بیاوریم ، حال شما (آخوند) این قید وحدت زمان را که آوردید برای همین است که مساله تناقض منطقی را حل کنید، اگر برای این است پس چرا می گویید برای این آوردیم که بگوییم در عالم ماده تناقض و تقابل هست ، پس : فهل یجوز ان یکون قید وحدة الزمان لبیان امرین:

    1. أن تقابل التضاد فی الحقایقاین که می گوید فی الحقایق(برای این است که )تضاد در قضایا نیز داریم ، تقابل تضاد در حقایق مختص بعالم المادة و الزمان او می گوید فی زمان واحد را آوردیم برای این که بگوییم تقابل تضاد که مربوط به حقایق است نه آن تضاد قضایا، در جایی است که عالم ماده باشد و گرنه متضادانی که هر دو امر وجودی هم هستند در عالم دهر با هم در موضوع جمع می شوند .

2. انه لابد من وحدة الزمان فی تقابل القضایا.این یک قید وحدت الزمان برای اولی ،ظاهر عبارات نمی تواند با آن سازگار باشد ولی حالا آن طور معنا کردید ، این را چطور دیگه در می آورید ؟اگر این طور معنا کردید آن را چطور در می آورید ، این لفظ فی زمان واحد چطور می تواند هم بگوید تقابل مربوط به عالم زمان و زمانیات است و هم بگوید در تقابل تناقض منطقی وحدت زمان شرط است .این هم اشکال دوم.

سوال : می تواند مشترک معنوی باشد ؟

استاد : مشترک معنوی ؟مشترک معنوی یعنی وحدت زمان هم به معنای وحدت زمان باشد و هم خود زمان ، این چه مشترک معنوی است .

سوال : .....

و ثالثایک اشکال ریشه ای تر این است که جناب آقای میر داماد شما می گوید یک موجود بشخصه هم متغیر است و هم ثابت است ؛ المتفرقات فی وعاء الزمان مجتمعات فی وعاء الدهر . ما می گوییم ؛أنّ الثبات و التغیر و القرار و عدم القرارشما می گوید این حرکت که در عالم غیر قار است بعینه چون در ظرف دهر نیز هست و ظرفدهر ظرف ثوابت است پس این ، از آن جهت که در عالم زمان و زمانیات است ، متغیر است و از آن جهت که در ظرف دهر است متغیر است (به عبارت دیگر) می گویید از آن جهت که در عالم ماده است غیر قار است و حرکت است ، از آن جهت که در عالم دهر است ثابت است ، این صریح عبارت (مرحوم میرداماد)بود و گفتیم اگر این را نمی گفت نمی توانست ربط متغیر به ثابت را درست کند ، او از همین راه درست که یک موجود است هم متغیر است و هم ثابت ، ما می گوییم یعنی چه ؟ مگر فلسفه علم عقلی نیست ، کدام عقلی اجازه می دهد که بگوید یک موجود واحد شخصی هم متغیر است و هم ثابت امور نفسیة لا نسبیة،وقتی می گویید یک چیزی قار است ، مثل این است که می گوید یک چیزی سفید است ، کار ندارد به چیز های دیگر یعنی از معانی نسبی نیست ،وقتی هم می گوید یک چیزی غیر قار است یعنی سیال است ، این هم از معانی نسبی نیست مثل این که بگویید سیاه است، پس اگر هر دو امری نفسی هستند شما چطور می گوید نسبت به عالم ماده ، متغیر است ، نسبت به عالم دهر ثابت است ، اول بیاید (این دو را) نسبی بکنید ، امر نسبی نیست لیس شیئ منها من الامور النسبیة، فلایعقل ان تکون الامور التدریجیة ایشان می گوید این حرکت فلک ، که امر تدریجی است ، ثابتة قارة بالنسبة الی عالم الدهر صریح عبارات جناب میرداماد بود که دیدم استاد شهید مطهری قدس الله سره هم خیلی بیشتر روی این تاکید کرد و خیلی خوب این را واضح کردند و متغیرة غیرقارة بالنسبة الی عالم المادة؛

توضیح ذلک أن الاوصاف المتباینة علی ثلاثة اقسام:

    1. أن یکون کلاهما نسبیین دو صفت متغایرند ، متباینند ولی هر دو نسبی هستند مثل علت و معلول ، تا می گوید علت ، باید بگوید علتِ ، اضافه دارد نسبت دارد باید بگوید علتِ الف تا می گوید معلول با ید بگوید معلول فلان اما اگر کسی بگوید الف علت است شما بپرسید علت چی ؟ بگوید علت هیچی پس خوب نگو که علت است ،اگر علت هیچ چیز نیست پس علت نیست ،یا کسی بگوبد ب معلول است شما بپرسید معلول پی ؟ بگوید معلول چی ندارد ، معلول است پس خوب نگو معلول است تا گفتید معلول است یعنی یک چیز که علت او است ، تا گفتید علت است یعنی یک معلول دارد پس هر دو نسبی هستند هم علت نسبی است و هم معلول ،(پس ) یک وقت است که هر دو نسبی هستند کالعلة و المعلول و المتقدم و المتاخر

    2. أن یکون احدهما نسبیا کالعینی و الذهنی عینی ، نسبی نیست، امر یعنی است یعنی موجود است در اعیان، دیگر در آن نخوابیده است نسبت به چی ؟ برای چی ؟ عینی چی ؟

سوال :در این جا که می گوییم معنای عام عینی مراد است مثل ینکه موجودات بالفعل هستند و باقوه معنا ندارد ولی اگر بالفعل در مقابل بالقوه

استاد: ما حالا همان عینی را می گوییم که ، ان فرمایش علامه است ما آن را قبول نداریم، ما می گوییم وقتی عینی گفتیم ، یک معنی بیشتر ندارد و آن چیست؟ خارجی، عینی یعنی خارجی ، یعنی موجود فی الاعیان . خوب ذهنی یعنی چی ؟ مگر ذهنی در عالم اعیان نیست ،مگر ذهنی حالت برای نفس نیست پس چرا می گوید ذهنی ، می گوید این را ما نسبت به آن عینی می گوییم ذهنی ،این نسبی است و مابالفعل خداوند بالفعل است ،هر موجودی که موجود در خارج می جود است بالفعل است و مابالقوة بالقوه مثل چی؟ بالقوه مثل هسته . می پرسیم مگر هسته فعلیت ندارد ، می گوید این درست که فی نفسه فعلیت دارد اما بالنسبه به درخت ، بالقوه است ، پس الفعل نسبی نیست ولی بالقوه بدون نسبت معنا ندارد.

سوال : موجود که تقسیم می کنیم به ذهنی و عینی ، اگر بسود موجود رابه ذهنی و عینی تقسیم کنیم ، خود آن موجود ذهنی است یا عینی است ؟

استاد : آن موجود اعم است.

سوال : خوب پس معنی عینی هم که می گوییم باید یعنی اعمی باشد .

استاد: ما می گوییم موجود. بفرمایید عینی ها دو قسم اند یک عینی ها هیتند که قوه درونشان نیست ، قوه هم اگر دارند ملحوظ نیست ، یک دسته دیگر از عینی هست که (این طور هستند) موجود عینی ، موجودی است که در خارج هست منتهی دو قسم هستند ، یک آن هایی هستند که قوه دارند ، یک قسم این است که قوه ندارند یا ملحوظ نیست.

سوال: این که همان حرف علامه هست؟

استاد : نه حرف علامه ، این نیست.

    3. أن لایکون شیئ منهما نسبیا هیچ کدام نسبی نباشند کالواجب و الممکن و المتغیر و الثابت موجود اگر تقسیم می شود به واجب و ممکن ، واجب که نمی شود بگوید واجب نسبت به فلان یا ممکن ، ممکن نسبت به فلان ، نه هر دو معنای نفسی دارند.

سوال : واجب بالغیر با ممکن بالذات؟

استاد : این واجب ، آن است که در تقسیم مواد ثلاث آمده است که مراد از واجب ، ضرورت ازلی است، آن است که موجود تقسیم می شود به واجب و ممکن . این گونه واجب نفسی است ، ممکنش نیز نفسی است متغیر و ثابت نیز به همین گونه می باشند . آنی که شما گفتید مثلا هم عینی باشد هم ذهنی درست است ، یک چیز هم علت باشد هم معلول می گوییم : و اجتماع وصفین متباینین فی شیئ واحد باعتبارین مختلفین لایتیسر الا اذا کانمگر آن وقتی که هر دو نسبی باشند یا احدهما نسبی باشند کلاهما او احدهما من الامور النسبیة. حالا بفرمایید شما میدگویید متقابلان ، متضادان ،سفیدی و سیاهی از امور نسبی هستند ، تغیر و ثابت از امور نسبی هستند ، پیر مرد و جوان از امور نسبی هستند ، چطور جناب میرداماد شما فرمودید ، شاگردتان نیز با آن همه عظمت آن را پذیرفته است که این شیئ واحد ، این امر واحد ، این زیدی که متغیر است در عالم ماده ؛ یک روز جوان است ، یک روز پیر است ، یک روز موی محاسنش سیاه است یک روز موی محاسنش سفید است ، خودش بشخصه این متفرق در وعاء زمان، مجتمع است در وعاء دهر ، یعنی در وعاء دهر تغیر نیست ، ثبا ت است ،در حالی که اینجا متغیر است ولی یک چیز هست ، یک چیز است هم متغیر است و هم ثابت ، این را من چه جوری باور کنم ، مگر فلسفه قرار نیست مسائلش یا بدیهی باشد و یا اگر بدیهی نیست برهان بر آن باشد کدام برهان می تواند این را اثبات بکند که یک موجود بشخصه هم ثابت باشد هم متغیر لذا این المتفرقات فی وعاء الزمان ، مجتمعات فی وعاء الدهر با همین تفسیری که میرداماد دارد و شارحین ایشان نیز بر این تاکید کرده اند درست نیست . خوب اگر درست نیست ، جناب آخوند با این(حرف) که نمی شود تعریف تقابل را تفسیر کنیم ، باید با یک حرف درست تفسیر کنیم . اینم اشکال سوم که اشکال اساسی این حرف است که نمی شود یک موجود بشخصه هم ثابت باشد و هم متغیر (و)بگویدمتغیر است نسبت به عالم زمان و زمانیات ، نسبت به وعا ء زما ن و ثابت است نسبت به وعاء دهر چون این در هر دو وعاء هست ،در وعاء زمان متضاد و متقابل است و با هم جمع می شود و متقابل نیست در وعاء دهر .

پس یک راه برای اینکه بگوییم متقابلان مخصوص عالم ماده است ، این فرمایش میرداماد بودکه نمی شود به آن موافقت کرد .

حالا می آییم سراغ راه دوم و سوم .

سوال: ...............

استاد : نه می گویند آنجا دیگر متقابلین نیستند ، ایشان می گوید این قید را آوردیم برای این که بگوییم تقابل مربوط به زمانیات است .

سوال :

استاد: بله احسنتم ، این چه جور می شود ، یک چیز هم سفید باشد هم سیاه .

سوال : در عالم دهر...

استاد : بله

سوال : ........

استاد : بله می خواهیم بگوییم چون نفسی هستند نمی شود ، همه اش یک جور است سفیدی و سیاهی ، پیرمردی و جوانی و همه متضادهایی که می گویید این ها همه از امور نفسی هستند ، وقتی از امور نفسی بودند نمی شود بگوید یک جایی یک چیزی هم این است و همان آن هر دو متضاد هستند اما به اختلاف نسبت ، بگوید به نسبت به عالم زمان متغیر است ، نسبت به عالم دهر ثابت است ، بگوید نسبت به عالم زمان متقابل است و ممتنع الاجتماع است (اما) نسبت به عالم دهر مجتمع هست و ممتنع الاجتماع نیست این حرف ها ، کجا عقل می تواند این حرف را باور کند.

 


[2] شرح الهداية الأثيرية، الملا صدرا، ج1، ص266.. ؛ استاد : نسخه چاپ حکمت صدرا دقیق تر می باشد . البته این نسخه در حال حاضر در کتابخانه مدرسه فقاهت و حکمت نور موجود نیست

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo