< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

1400/06/21

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: ذاتی و عرضی/تقابل /بیان معانی جهل / مراد آخوند از قید وحدة زمان در تعریف تقابل

 

جلسه 21 شهریور 1400

 

خوب عرض شد که داشتیم می گفتیم که جهل سه معنا دارد ، عرض کردیم که معانی جهل :للجهل ثلاثة معان:

    1. مقابل العلم بالمعنی الاعم؛ علم یک معنی اعمی دارد که مقسم حصولی و حضوری است که می گوید علم تقسیم می شود به حضوری و حصولی جهل یعنی نبود آن علم ،جهل مقابل علم به معنی اعم است و یسمی الجهل البسیط و یقابل العلم تقابل العدم و الملکة. جهل در اینجا یعنی ندانستن امری عدمی است ولی عدمی در موضوع شایسته ؛ کسی که جاهل است یعنی با اینکه می توانست علم داشته باشد ندارد .

    2. مقابل العلم بمعنی التصدیق المطابق للواقع، فهو التصدیق المخالف للواقع، و یسمی الجهل المرکب؛ آن وقت گفتیم سر این که اسم این را می گذارند جهل مرکب چیه؟ و یقابل العلم تقابل التضاد، در این معنا هم علم امری وجودی است و هم جهل امری وجودی است زیرا که هر دو تصدیق است منتهی یکی تصدیق مطابق با واقع است اسم آن را می گذارند علم و یک تصدیق هست که مخالف واقع است اسمش را می گذارند جهل . عرض کردیم که اگر به آن می گویند مرکب به خاطر اینکه ترکیبی هست از علم و جهل و سمّی مرکبا لأنه مرکب من تصدیق و هو العلم بالمعنی الاول، و من الجهل بالمعنی الثانی. این حرف را : فراجع مجموعة مصنفات شیخ الاشراق، ج1 ص88 ؛گفته : الجهل المركّب هو عدم العلم بالحقّ مع اعتقاد نقيضه [1] علم به حقیقت ندارد ،علم به حقیقت ندارد یعنی جهل به معنی دوم یعنی علمش مطابق با واقع نیست مع اعتقاد نقیضه ولی نقیضش هم اعتقاد دارد و اعتقاد داشتن هم یعنی تصدیق . حالا این خیلی صریح نیست ولی صریح هم داریم به همین محتوا اما صریح است باز در: و 501 آنجا گفته:الجهل المركّب و هو عدم اعتقاد الحقّ مع اعتقاد نقيضه[2] یکی عدم اعتقاد به حق است و دیگری اعتقاد به نقیض است باز هم این هم به آن صراحتی که ما می خواهیم نیست باز هم ج4 ص84 ؛ و أمّا الأشقياء فيتألّمون بجهلهم المركّب و هو عدم اعتقاد الحق مع اعتقاد نقيضه و هو أشدّ من‌الجهل البسيط [3] آدم های بد بخت قیامت ، از همان اعتقاد باطلشان عذاب می کشند تالم دارند یعنی رنج می کشند و عذاب آن ها به همان جهل مرکبشان است جهل مرکب چی بود هو عدم اعتقاد الحق مع اعتقاد نقيضه و هو أشدّ من‌الجهل البسيط این بد تر از جهل بسیط است مرحوم خواجه نیز: و تلخیص المحصل ص90؛الجهل المركّب حكم على الواقع بخلاف الواقع [4] و کشف المراد ص237؛و الجهل بمعنى يقابلهما و آخر قسم لأحدهما.
أقول: اعلم أن الجهل يقال على معنيين بسيط و مركب فالبسيط هو عدم العلم عما من شأنه أن يكون عالما و بهذا المعنى يقابل العلم و الاعتقاد مقابلة العدم و الملكة، و المركب هو اعتقاد الشي‌ء على خلاف ما هو عليه و هو قسم للاعتقاد إذ الاعتقاد جنس للجهل و غيره و يسمى الأول بسيطا نظرا إلى عدم تركبه و الثاني مركبا لتركبه من اعتقاد و عدم مطابقة[5] . واز همه روشن تر فرمایش مرحوم آخند است درجلد 3 اسفار و اسفار ج3 ص313؛ الجهل المركب مركب من علم و جهل [6] جهل، مرکب است از علم و جهل لذا به آن جهل مرکب می گویند اما آنی که معروف است که آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابد الدهر بماند این برای شعر خوب است ، این مطابق با واقع نیست و ما قیل من ان الجهل المرکب اصلا این طور تعریف کردند هو عدم العلم مع عدم العلم بعدم العلم، کسی که نداند و نمی داند که نمی داند ففیه أن الجهل البسیط علی قسمین:
من یک چیزی را نمی دانم و می دانم که نمی دانم مثلا از ما می پرسند که زید عادل است یا نه ؟ می گوییم نمی دانم خودم می دانم که نمی دانم این که داخل در تعریف نیست ، اینکه از نظر قوم یعنی از نظر این آقا که می گوید جهل مرکب و اما قسم دوم 2. عدم العلم مع عدم العلم بعدم العلم؛حالا به جایی که کسی از من بپرسد عدالت زید را ، شما در نظر بگیرید یک شخصیتی که نه خودش را می شناسم نه راجع به عدالتش قهرا فکری کردم .خوب آن شخصیت ،زید است، شخصیتی است آن طرف دنیا .خوب من علم ندارنم به عدالت او و از او(من) هم کسی از من نپرسیده است که او عادل هست یا نه ،علم هم ندارم به اینکه علم ندارم به عدالت زید زیرا اصلا موضوعی ندارند برای من .خوب در اینجا علم ندارم و علم ندارم به اینکه علم ندارم این می شود چی؟ همانی که شاعر گفت : آن کس که نداند و نداند که نداند . آیا این جهل مرکب است ؟ اینکه من اتحادها را در هندسه نمی دانم اتحاد اول چیست؟ نمی دانم اتحاد دوم چیست؟ نمی دانم و می دانم که نمی دانم آلان که از من پرسیدید اما آن وقتی که اسم اتحاد را نشنیده بودم ،اصلا هندسه نخوانده ام ، علامه دهر است در فقه اما هندسه نخوانده است ایشان اتحادها را نمی داند و نمی داند که نمی داند چون اصلا به آن توجه نکرده است . حالا این شخص جاهل مرکب است به اتحاد ها ؟ پس آن تعریف درست نیست . جهل مرکب تصدیق غیر مطابق با واقع است یعنی اولا تصدیق است ، علم است ثانیا غیر مطابق با واقع نیست این می شود جهل مرکب.

سوال : تعریف صحیحی که از جهل مرکب فرمودید ملازم این تعریف می باشد ؟

 

استاد : بله ولی حقیقت جهل مرکب این تعریف نیست . عرض ما این است پس اگر به آن بگویند مرکب به خاطر آن نیست پس این هم بگوییم مرکب در حالی که جهل بسیط دو قسم است یک قسم از آن شک است ، شک یعنی نمی دانم ولی میدانم که نمی دانم و قسم دیگر آن جهل محض است یعنی نمی دانم و شک هم ندارم زیرا موضوعی برای شک نیست .

سوال :

استاد : (بله )در حالی که تعریف باید جامع و مانع باشد پس تعریف درست نیست . همین را می خواهیم عرض کنیم.

و اما می آییم سراغ ، عرض کردیم یک چیز که عرض شد این بود که تقابل سه معنا دارد .

سوال: ..................

جواب : بله یعنی از عدم مطابقت ، آن را نمی گوییم که شما ...

و اما می آییم سراغ این که گفته شده انواع ، عرض کردیم یکی این که تقابل به سه معنا به کار می رود یک چیزی است که ما می خواهیم عرض بکنیم و شدیدا از آن دفاع می کنیم و به نظرما باید همین طور مطرح می شد که نشد و اما مساله بعد همان اقسام تقابل است که تفصیلش بعد میآید ولی المشهور أنّ التقابل {الفلسفی} که ما می گوییم فلسفی خودشان نمی گویند فلسفی علی اربعة اقسام ما گفتیم تقابل منطقی دو قسم است .آن تقابلی که فلاسفه مطرح می کنند ،این چهار قسم غیر از آن تقابل منطقی است اما آقایون می گویند 4 قسم است گفتیم که یکی از آن ها

    1. التناقض و هو تقابل الوجود و العدم حالا وجود مطلق با عدم مطلق یا وجود یک شی با عدم یک شی سواء کانا مطلقین ام مضافین بخواهد هم وجود باشد و هم نباشد یکی واقع گرا هست می گوید هست دیگری سوفسطی هست می گوید نیست اما اگر شخصی بیاید بگوید هم هست وهم نیست این می شود اجتماع نقضین ، این دو با هم تقابل دارند . دوم

    2. الملکه و العدم که گفتیم این هم تقابل وجود و عدم است اما به تعبیری می شود گفت تقابل الوجودی و العدمی وهو تقابل الوجودی و العدمی الذی یشترط فی العدمی وجود موضوع له قابل للأمر الوجودی این عدمی موضوع می خواهد ، موضوعی که قالیت آن امر وجودی را داشته باشد .

    3. التضاد و هو تقابل امرین وجودیین تا آخرش که بعدا مفصلا بحث می شود .

    4. التضایف ؛ ما عرض کردیم این تضایف نمی شود آن را از اقسام تقابل شمرد مشهور این است وهو تقابل امرین وجودیین یعقلان معا البته مشهور این است که از اقسام تقابل است ولی بعضی مثل خود ملاصدرا گفتند تقابل تضایف یکی از متقابلان هستند نه خود تضایف ایشان می فرماید : بعضی از تضایف ها هستند که تقابل نیستند و برخی دیگری هستند که تقابل هستند .آنهایی که تقابل هستند از اقسام تقابلند . این را مرحوم آخوند این طور فرموده است . بعضی دیگر طور دیگری فرمودند اند فکر کنم پنج نظر است که ان شاء الله بعدا عرض خواهد . اما عرض ما این است که این حرف مشهور تام نیست ، چهار قسم تقابل نداریم ، این تضایف اصلا از اقسام تقابل نیست حالا فرمایش آخوند که فرموده آنی که تقابل است از اقسام تقابل است ان شاء الله در جای خودش بحث می کنیم . گفتیم چرا ؟ ..... و فیه انه قد یکون هناک امران وجودیان یعقلان معا و یجتمعان فی شی واحد فی زمان واحد من جهة واحدة کالعلم بالنفس عالم هستید به خودتان ، معلوم به خودتان نیز هستید عالم بنفسه .خوب عالم هست معلوم هم هست نه اینکه عالم به الف است و معلوم ب هست نه خیر معلوم خودش است ، عالم خودش است جهتش هم واحد است ولی اجتماع پیدا می کنند . (مثال دیگر) عاشق خودش است همه افراداول عاشق خودشان هستند این حب ذاتکه پدر همه را در می آورد زیرا ذات را نشناختنیم اگر کسی بداند که این ذاتش عین فقر الی الله است می فهمد که هیچی ندارد مگر همانی که آلان خداوند متعال به او افاضه فرموده است که عین وابستگی به خداوند است ، گذشته ها که از بین رفته است و آینده ها تا خداوند ندهد ،شخص ندارد همین است این هم که عین فقر است ،فقر که فتخار ندارد ، فقر که نباید موجب غرور بشود ولی از جهل به معنای سوم که انسان مبتلی می شود به این. حالا آن جهل به معنا سوم را دیگر نگفتیم دیروز گفته بودیم ، امروز فقط می خواستیم وجه مرکب بوده را بیان کنیم .

خوب مرحوم آخوند - حالا این مفصلش بعد می آید ما عرض کردیم این که مشهور است نمی شود از آن دفاع کرد ، نظر نظر دیگری است که در بحث تفصیلی خودش ان شاء الله در بحث تضایف چون در فصل بعد مرحوم آخوند یکی یکی این ها را مفصل بحث می کند اقسام تقابل را ، این فصل در مورد خود تقابل بود ، فصل بعد در مورد اقسام تقابل است در اقسام تقابل که یکی یکی این ها را می خواهد بحث کند آنجا ان شاء الله مفصل عرض خواهیم کرد فقط آلان یک براعت الاستهلالی بود برا ی آن – اما آنچه که مرحوم آخوند در این فصل مطرح فرموده بود این بود که :

قال الآخوند التقابل هو امتناع اجتماع شیئین متخالفین فی موضوع واحد فی زمان واحد من جهة واحدة؛ در منطق خوانده بودید که دو قضیه اگر بخواهند متناقض باشند باید کم و کیف و جهت آن با هم فرق داشته باشد اما در بقیه چیز ها با هم اتحاد داشته باشند که یکی از آنها زمان است ما امتناع اجتماع ایشان توضیح داد بود بحث کرده بودیم ، اجتماع شیئن نیز بحث کرده بودیم ، متخالفین را نیز بحث کرده بودیم ، فی موضوع واحد را نیز هم بحث کرده بودیم رسیده بودیم به این جا فی زمان واحد ، بحث کرده بودیم یعنی حرف آخوند را نقد کرده بودیم تا اینجا از اینجا به بعد گرچه حرف آخوند را تا آخر فصل خوانده بودیم ولی بررسی فرامیش آخوند همین جا متوقف شده بود آخوند فرموده که و دخل بقید وحدة الزمان گفتیم در زمان واحد اجتماعشان محال است ، در منطق می گویند اگر زمان دو قضیه با هم متفاوت بود این تناقض نیست پس زمان واحد باید باشد تا تناقض و تقابل باشد اما اینجا آخوند می گوید اگر گفتند در زمان واحد یعنی در زمانیات باشد پس و دخل بقید وحدة الزمان الامران المتعاقبان علی موضوع واحد الذین لایجتمعان فی الزمان و یجتمعان فی الدهر. می گوید فی زمان فرمودند برای این گفته اند که تضاد در عالم زمان و زمانیات است ، دو موجودی که در این عالم هستند متضادند ، امتناع اجتماع دارند اما جواز اجتماع دارند در عالم دهر . خوب اینجا اول باید دهر و زمان را تعریف کنیم عرض می کنیم که:الزمان مقدار الحرکة و هو مخصوص بعالم الحرکة أی عالم المادة، و الدهر هو ظرف المجردات المحیط بعالم المادة،

سوال : زمان بعد چهارم جسم نیست؟

استاد : همان است که بعد چهارم جسم است چون جسم آخوند قائل است به اینکه امکان ندارد که حرکت نداشته باشد همه اجسام حرکت دارد( آن وقت می گوید) جسم علاوه بر طول و عرض و ارتفاع یک امتداد غیر قار دارد که اسم آن حرکت است این امتداد به دلیل این که غیر قار است با آن سه تا که قار هستند جمع می شود اگر به شما م گفتند جسم علاوه بر طول و عرض و ارتفاع یک امتدادچهارمی دارد که آن هم قار است ، این توی ذهن آدم جای نمی گیرد چون بیشتر از این سه تصویر ندارد ،طول و عرض و ارتفاع .

سوال : حرکت بعد چهارم است یا زمان

استاد : حالا عرض می کنیم . حرکت بعد چهارم است اما حرکت چون مقدار نیست ، آن سه (طول و عرض و ارتفاع) چون مقدار بودند اما در این جا زمان مقدار است ، مقدار چیه ؟ مقدار حرکت .، می فرماید جسم یک مقدار چهارمی هم دارد که ابعاد همه شان کم متصل هستند ، کم متصل عبارت اند از ابعاد حالا ابعادی که فقط از یک جهت بعد دارد یا از دو جهت بعد دارد یا از سه جهت بعد دارد که می شود قار یا غیر قار است که می شود زمان . پس زمن به دلیل این که مقدار است و مقدار همان ابعاد متعین است البته اگر حرکت خودش ابعاد نداشته باشد نمی تواند این بعد را به خودش بپذیرد چرا زیرا مثل این می ماند که بگوییم حجم عارض شده به نقطه آیا این می شود ؟یک چیزی خودش طول وعرض و ارتفاع ندارد ولی حجمی که طول و عرض و ارتفاع دارد عارض آن شود و بگوییم نطقه حجم دارد می گوییم نطقه خودش باید اول طول و عرض و ارتفاع داشته باشد تا حجم در آن معنی داشته باشد .

ان قلت : چه فرقی شد ؟

قلت : می گویند (فرق آن،) فرق جسم تعلیمی و جسم طبیعی . جسم طبیعی یک جوهر است ،مقدار دارد ولی مقدارش متعین نیست می گویند جسم طبیعی یعنیجوهر ذو ابعاد (اما اینکه )چه قدر است ؟ می گویند چه قدر هر مقدار که می خواهد باشد ، کوچکترین جسم ، جسم است بزرگترین جسم نیز جسم است پس در حقیقت ان جسم تعین آن ابعاد نیست اما مقدار یعنی تعین ، مقدار مثل عدد می ماند عدد یعنی متعین یعنی یک متر و دو متر و... و همین طور . آن وقت می گویند آن بعد لامتعین با این متعین، متعین می شود لذا احکام بر روی این متعین می آید و می گویند این ابعاد به خاطر اینکه متعین است .

 

حالا عالم دهر چیست ؟

می گویند : شما برای عالم ماده یک ظرف قائل شدید . آیا مراد از ظرف مثل این ظرف هایی که ما می فهمیم ؟مثلا می گوییم این ظرف را بردار و برو شیر بگیر حالا که دیگر این طور نمی گویند آن قدیم ها ظرف به ما می دادند می گفتند برو شیر بگیر خوب ظرف یک چیز بود ، شیر که در درون آن ظرف می ریختند چیز دیگری بود اما وقتی می گوید زمان ظرف موجودات مادی است مثل این است که می گویند خارج ظرف موجودات خارجی است (مثلا) ما یک زید در خارج داریم و یک ظرف خارجی داریم که آن ظرف چیست؟ می گویید آن ظرف خارجی همین کلاس ، مسجد و...است جایی که در آن قرار گرفت هاست (دوباره سوال می کنیم که آیا )خود (آن ظرف) خارجی است یا نه ؟ می گوید بله آن هم خارجی است می گوییم آن کجا است می گوید در قم است پس قم ظرفش است (دوباره سوال را در مورد خود قم تکرار می کنیم و می پرسیم) قم خارجی است یا نه ؟ می گوید بله (سوال)ظرفش کجا است ؟ اگر بگویید ظرفش زمین است . میگوییم زمین خارجی است یا نه ؟ تا می رسیم به جایی که مجبور می شوید بگویید خارجیت حقیقتی جدایی نیست . برای اینکه ما می آییم از آن طرف شروع می کنیم می گوییم اولین چیزی که خداوند متعال خلق فرمود مثلا یک ذره ای حالا این طور می گویند می گویند خداوند یک ذره را خلق کرد .آن ذره خارجی بود یا نه ؟ خارجیتش به چی بود؟ ظرفش چه بود ؟ می گوید هیچ چیز آقا ، عقل این شی راتحلیل می کند به اینکه اولا هست ثانیا یک چیزی است که آثار بر آن مترتب است این آثار بر آن مترتب بودن را خارجیت می نامند برخلاف ذهنی که ذهنی که می گوید همین است ولی آثارش بر آن مترتب نیست درخت در ذهن نه میوه می دهد نه رشد می کند نه آب نیاز دارد ، نه تغذیه می کند . خوب پس ظرفی که در فلسفه گفته می شود (که) خارج ظرف خارجیات است یا گفته می شود زمان ظرف موجودات است زمان به تصریح کسانی که قائل اند می گویند که بعین حرکت موجود است، اگر بعین حرکت موجود است پس زمان که ظرف برای حرکت است یک چیز غیر حرکت نیست مثل کاسه و شیر نیست این ظرفیت صرفا تحلیلی است یعنی این عقل است که شی را به ظرف و مظروف تحلیل می کند . خوب می گوید همان طور که خارج را این طور گفتید می آییم سراغ زمان ، زمان هم همین طوری است ، دهرنیز همین طور است . خداوند موجود است در چه ظرفی ؟ می گویند ظرفش دهر است اولین صادری از او خلق شد موجود مجرد است و زمان ندارد و ظرف زمان برای او معنا ندارد.

سوال : ظرف وجودی خداوند سرمد نیست ؟

استاد : ظرفی که ما در اینجا می گوییم اعم از سرمد و دهر است البته گاهی دهر مقابل سرمد گفته می شود که آن اختصاص دارد به ممکن های مجرد اما مهم این است که عالم ماده را بخواهیم تصویر کنیم و از آن طرف خداوند را می خواهیم تصویر کنیم که در ظرف دهر است .(حال سوال اینجا است که ) خداوند کجا است ؟ این موجود یک مظروف دارد یک ظرف ،مظروفش موجودیت خودش است ، ظرفش هم همان زمانی که در آن قرار گرفته است و گفتیم که ظرف و مظروف به تحلیل عقل تفکیک می شوند وگرنه عین هم هستند در خارج خوب حالا خدای متعال یک وجود لا یتنهی است ، وجود لا یتنهی است یعنی الواجب از دو طرف می رود تا بی نهایت بلکه از همه طرف می رود تا بی نهایت پس درون این عالم ماده نیز هست یا باید بگویید خداوند لا یتناهی نیست یا باید بگویی داخل فی الاشیاء [7] ، لا یخلو منه الشیئ همه جا هست . پس ظرف خداوند متعال نیست زیرا حرکت ندارد ،حرکت باید باشد که تا (زمان معنا پیدا کند). گفته اند که خدا هم ظرف داردو آن ظرف هم دهر می باشد ، خداوند را تحلیل می کنند به وجود خودش و به ظرف لا یتناهی که خداوند متعال در ان ظرف ،قرار گرفته است و اسم آن را دهر می گذارند .

آخوند می فرماید که اگر شما می گویید سفیدی و سیاهی جمع نمی شود ، در این عالم جمع نمی شود ، زیرا این دو متقابل و ضد هم هستند ، یکی کمال روشنی را دارد و دیگری کمال تیرگی را دارد ، تیره و روشن با هم جمع نمی شوند ، اما این مربوط به همین عالم است ، {اما آن هایی که تجربه های شبیه مرگ را مرگ نیست آقا ، اگر خواب مرگ است این ها نیز مرگ محسوب می شوند ، مرگ خودش یک تشکیلات خاص خودش را دارد ، با این سادگی ها هم نیست امیر المومنین علیه السلام فرمودند : هر کسی که بمیرد من را میبیند[8] کی این ها می بینند ؟ این هایی که برایشان پیش می آید فکر می کردند مرگ است ، خودشان خیال می کردند مرگ است ، اما آن کسی که مدبر امور است خودش می داند که چه کاری دارد انجام می دهد ، میداند که این شخص را نمی برد برای اینکه برده باشد ، بلکه می برد که لطفی که می خواهد به او بکند که حواسش را بیشتر جمع کند در این عالم ، همه این ها که رفتند ، وقتی برگشتند ، دیگر آن آدم عوضی قبلی نبودند، آن هاشون که عوضی بودند ، آنهاییکه اشتباهاتی داشتند مراقب بودند که دیگر آن اشتباهات را انجام ندهند} سفیدی و سیاهی اینجا با هم جمع نمی شود اما یک آیه ای است که البته قبلا فلاسفه یونان قدیم گفته بودند ولی متروک شده بود ، آن ها گفته بودند فکر کنم پارمینیدس است که هیچ چیز نه به وجود می آید و نه از بین می رود ، همه چیز ابدی و ازلی است پس همه چیز هست ، شبیه آن را مرحوم میرداماد گفته است ولی نه در عالم ماده ، در عالم ماده می گویند همه چیز ، در حال حرکت است و تغییر می کند البته ایشان تغییر جوهری نمی گفته ، تغییر عرضی می دانسته است ولی معتقد بوده این جمله را : الدهر ظرف المجردات المحیط بعالم ماده ، این محیط به عالم ماده را ملتفت شدیم که این ظرف به دلیل اینکه مظروفش محیط به همه عالم ماده است ، ظرفش هم که عین خودش است پس محیط به عالم ماده است. حال این که تمام شد می رویم سراغ این که :

والبیاض و السواد و إن کانا یتعاقبان علی موضوع واحد فی هذا العالم در این عالم نمی شود با هم بیایند ، یکی به جای دیگری می آید ، تعاقب یعنی وقتی یکی آمد دیگری نیست ، یکی اگر بخواهد بیاید دیگری باید برود با هم جمع نمی شوند إلّا انّهما مجتمعان فی ظرف الدهر جناب آخوند حرف استادش را قبول دارد که المتفرقات فی وعاء الزمان مجتمعات فی وعاء الدهر لأن المتفرقات فی وعاء الزمان مجتمعات فی وعاء الدهر.

سوال :

استاد: متفرقات باید ضد باشند بیاض و سواد را مثال زدیم .متضادان را

سوال:

استاد : بله بله این را کار داریم . اصلا همین را کار داریم ، اینکه شما می گویید تقابل را می خواهید معنا کنید باید این زمان را بیاوری زیرا در زمان است که متضادها به هم جمع نمی شوند اما اگر رفتید در ظرف دهر یا باید حرف میرداماد استادمان را قبول نکنیم ، یا اگر حرف استاد را قبول کردیم باید بپذیریم که این سفیدی و سیاهی که در این عالم ماده جمع نمی شود ، متعاقبند یعنی متفرقتند، یکی از آنها که هست دیگری نیست و بالعکس ولی در عالم دهر مجتمع هستند. پس اجتماع می کنند ؟ پس امتناع اجتماع ندارند؟ پس متقابل نیستند؟ می گوید ما در تعریف تقابل به صورت مطلق نگفتیم امتناع اجتماع بلکه گفتیم امتناع اجتماع در زمان ، آن جا (در عالم دهر) اگر اجتماع می کنند در زمان نیست ،آنجا که اجتماع می کنند در ظرف دهر است .

استاد ما که برای ما می گفت : می گفت شما که می بینی این دانه جوانه زد بعد کم کم نهال شد و بعد درخت شد ، بعد بزرگ شد ، میوه داد و بعد خشکید ، بعد هم بریدند و بعد برند در تنور و آن را سوزاندند و خاکستر شد شما به دلیل اینکه محدود هستید این ها را همه با هم نمی توانید ببینید ، دانه بودنش را می بینید ولی دیگه جوانه زدنش را نمی توانید ببینید وقتی جوانه زدنش را میبینید دیگر دانه بودنش را نمی توانید ببینید ، آن وقت مثال می زد می گفت مثل این که شما اگر در اتاق نشسته باشید و یک قطار شتر از جلوی پنجره رد می شود شما که نمی توانید همه را یکجا ببینید چون در اتاق نشستید زیرا دید شما محدود است وگرنه تمام قطار شتر همه با هم موجود است .این معنای المتفرقات فی وعاء الزمان مجتمعات فی وعاء الدهر . بقیه اش را باید فردا توضیح بدهیم . والحمد لله رب العالمین

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo