درس خارج فقه استاد محسن فقیهی
1403/03/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ولایت از سوی جائر/ حکم تکلیفی/ مسوّغات
به احترام شهدای والامقام، آیتالله رئیسی و یارانش، آیتالله آلهاشم، وزیر امور خارجه، آقای امیرعبداللهیان و دیگر یارانش، فاتحهای قرائت بفرمایید.
خلاصه جلسه گذشته: صحبت در علم فقه درباره «پذیرش ولایت از سوی سلطان جائر» بود، که پذیرش چنین ولایتی، ذاتاً حرام است، اما اگر کمک به برادران باشد و مصالح عباد در پذیرش آن باشد، جایز است. نخستین مسوّغ، آن است که پذیرش ولایت در مسیر عدالت و مصالح عباد باشد. مانند این است که گفته شود: «الکذب ذاتاً حرام» دروغ، ذاتاً حرام است، اما در جایی که مصلحت و اصلاح میان دو نفر باشد، جایز است. زن و شوهری دچار اختلاف شدهاند و میتوان با دروغی میان آن دو صلح ایجاد کرد تا به زندگیشان ادامه دهند، با اینکه کذب، حرام ذاتی بود، اما در این فرض، جایز میشود. در بحث پذیرش ولایت جائر نیز اگر مانند داستان علی بن یقطین، مصالح عباد در آن باشد، جایز است. دراینباره، مبانی مختلف بیان شد و آیات و روایات مختلفی بررسی شد.
روایت هفتم: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ[1] قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ[2] عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ[3] عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ[4] عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ[5] عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ[6] قَالَ: سَمِعْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیه السلام يَقُولُ: «مَنْ تَوَلَّى أَمْراً مِنْ أُمُورِ النَّاسِ فَعَدَلَ وَ فَتَحَ بَابَهُ وَ رَفَعَ سِتْرَهُ وَ نَظَرَ فِي أُمُورِ النَّاسِ كَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ عزّوجلّ أَنْ يُؤْمِنَ رَوْعَتَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ».[7]
در این روایت با سند صحیح، امام صادق علیهالسلام فرمود: هر کس زمام امور مردم را به دست گیرد و عادل باشد و درهای خانه خود را بگشاید و پرده حجاب خود را بردارد و به امور مردم بنگرد (تا مشکلات آنان را رفع کند)، وظیفه خداست که روز قیامت او را حفظ کند و او را وارد بهشت کند.
آیا «مَنْ تَوَلَّى أَمْراً» مربوط به حکومت عدل است، یا جور یا هر دو؟ امام صادق علیهالسلام از نظر زمانی در حکومت جور بود؛ پس روایت شامل حکومت جور میشود و میتواند شامل حکومت عدل نیز بشود.
مدعا این بود که که اگر ولایت را بپذیرد و عدالت داشته باشد، جایز است. سند و دلالت روایت کامل است و میگوید که اگر کسی در حکومت جور، ولایتی بر امور مردم را بپذیرد و عدالت داشته باشد و مصالح عباد را تأمین کند، خداوند جایگاه او را بهشت قرار میدهد.
درحقیقت مورد در اینجا، اجرای قانون اهم و مهم است. مهم این است که پذیرش ولایت از سوی جائر، حرام است و اهم، مشکلات مردم است. اگر کسی میتواند مشکلات مردم را حل کند، باید وارد دستگاه حکومت جور شود و مشکلات را حل کند. در مقام تقابل اهم و مهم، باید اهم را مقدّم بر مهم کرد.
روایت هشتم: الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْهَاشِمِيُّ[8] عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ[9] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ[10] عَنْ زِيَادِ بْنِ أَبِي سَلَمَةَ[11] قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى علیه السلام فَقَالَ لِي: «يَا زِيَادُ إِنَّكَ لَتَعْمَلُ عَمَلَ السُّلْطَانِ؟» قَالَ: قُلْتُ: أَجَلْ، قَالَ لِي: «وَ لِمَ؟» قُلْتُ: أَنَا رَجُلٌ لِي مُرُوءَةٌ وَ عَلَيَّ عِيَالٌ وَ لَيْسَ وَرَاءَ ظَهْرِي شَيْءٌ، فَقَالَ لِي: «يَا زِيَادُ لَأَنْ أَسْقُطَ مِنْ حَالِقٍ فَأَتَقَطَّعَ قِطْعَةً قِطْعَةً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَتَوَلَّى لِأَحَدٍ مِنْهُمْ عَمَلاً أَوْ أَطَأَ بِسَاطَ أَحَدِهِمْ إِلَّا لِمَا ذَا؟» قُلْتُ: لَا أَدْرِي_ جُعِلْتُ فِدَاكَ_ فَقَالَ: «إِلَّا لِتَفْرِيجِ كُرْبَةٍ عَنْ مُؤْمِنٍ أَوْ فَكِّ أَسْرِهِ أَوْ قَضَاءِ دَيْنِهِ».[12]
راوی گوید: به دیدار ابوالحسن امام کاظم علیهالسلام رفتم و او به من فرمود: ای زیاد! آیا تو برای سلطان کار میکنی؟ گفتم: آری. به من فرمود: چرا؟ گفتم: من مرد جوانمردی هستم، بچه دارم و پشتیبانی ندارم. [ناچارم که برای سلطان کار کنم تا زندگیم تأمین شود]. به من فرمود: ای زیاد! اینکه من از صخره بیفتم و تکهتکه شوم، برای من محبوبتر از این است که برای یکی از آنها کار کنم یا روی فرش یکی از آنها پا بگذارم، مگر برای چه چیزی؟ گفتم: نمیدانم. فدایت شوم! فرمود: مگر برای رفع غم و اندوه مؤمن و شکستن اسارت یا ادای دینش.
سند روایت بهدلیل چند راوی مهمل، ضعیف است، اما دلالت دارد که پذیرش ولایت از سوی جائر حرام ذاتی است و برای مصالح، حلال میشود. ما حرمت ذاتی را پذیرفتیم اما تا جایی که عدالت اجرا نشود؛ اگر عدالت اجرا شد، دلیل حرمت جاری نمیشود. «الخمر حرام لانّه مسکر»، دلیل حرمت، اسکار است و این دلیل هر جایی باشد، باعث حرمت است. در محل بحث نیز چون پذیرش ولایت ظلم و تأیید ظالم است، حرام است و اگر ظلم و تأیید ظالم منتفی باشد، حرام نیست. اگر مانند علی بن یقطین میتواند عدالت و مصلحت عباد را رعایت کند، وارد حکومت جور شود، وگرنه رها کند و بیرون بیاید.
امام خمینی رحمهالله نیز این استدلال را پذیرفته و میگوید: «هي و إن كانت متعرّضةً لجواز دخوله (علیه السلام) لتلك الغايات، لكنّ الظاهر أنّ ذلك لبيان مورد الجواز حتّى يستفيد منه السامع، لا لبيان اختصاص الجواز به. فيكشف منها أيضاً الإذن العامّ و الرضا المطلق للدخول في حقّهم، مضافاً إلى الجواز شرعاً و ذاتاً».[13]
روایت نهم: [14] رَوَى عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ[15] قَالَ: قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ علیه السلام: «إِنَّ لِلَّهِ_ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى_ مَعَ السُّلْطَانِ أَوْلِيَاءَ يَدْفَعُ بِهِمْ عَنْ أَوْلِيَائِهِ».[16] امام کاظم علیهالسلام به علی بن یقطین فرمود: همانا خداوند بلندمرتبه همراه با سلطان اولیایی دارد که با آنها از اولیای خود دفاع میکند.
براساس این روایت، هم کسانی که در دستگاه حکومت جور هستند، از اولیای خدا هستند و هم کسانی که با آنها مشکلشان حل میشود. این روایت، هم سند و هم دلالتش درست است. براساس خصوصیت زمان و مکان که امام کاظم علیهالسلام به علی بن یقطین میفرماید، مربوط به سلطان جور است. امام علیهالسلام میخواهد به علی بن یقطین بفرماید که در دستگاه حکومت بمان و کارهای مردم را انجام بده. هنگامی که روایت، بهیقین سلطان جائر را شامل میشود، بهطریقاولی شامل سلطان عادل میشود.
روایت دهم: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام:«إِنَّ لِلَّهِ_ تَعَالَى_ بِأَبْوَابِ الظَّالِمِينَ مَنْ نَوَّرَهُ اللَّهُ وَ أَخَذَ لَهُ الْبُرْهَانَ وَ مَكَّنَ لَهُ فِي الْبِلَادِ لِيَدْفَعَ بِهِمْ عَنْ أَوْلِيَائِهِ».[17] همانا خداوند بزرگ، در دستگاه ستمکاران، کسی را دارد که او را روشن کرده و حجت را برایش برگزیده و در زمین به او قدرت داده تا با او از دوستانش دفاع کند.
در روایت پیشین «مع السلطان» آیا کارمند سلطان است یا دوست سلطان؟ برخی افراد، کارمند نیستند، اما رفتوآمدی با سلطان دارند و ازاینرو میتوانند مشکلاتی را حل کنند. این عبارت تاب هر دو معنا را دارد، اما در روایت دهم، عبارت «بابواب الظالمین» و «وَ مَكَّنَ لَهُ فِي الْبِلَادِ» بیانگر این است که کارمند حکومت است.