< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

86/02/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استقلال راه عرفان و عدم تکیه آن به راه فکر و نظر

و اما الخواطر المشوِّشة فهي من جملة الموانع الواقعة في الطريقين، فيكون مشترك الإلزام، و ذلك لأنَّ الحقيقة القلبيَّة مجبولة حسب اقتضاء الحكمة البالغة الشاملة على سرعة التقلَّب كما سبق تحقيقه، لكن تسكين المتخيِّلة المتحرِّكة بالحركات المضطربة المشوِّشة و إلجامها و منعها عن الانتقالات المشوّشة، غير متعذّر عند ارباب الصناعة، كاشتغالها بالاذكار القويمة المجهرة و الأصوات القويَّة (كاشتغالها بالإدراكات المجهودة (المجهورة- خ) و الأصول القويمة (و الأصوات القويمة- خ) عند بعضهم، و استماع نغمات المشوَّقة اللذيذة و التغزُّلات اللطيفة و التعشُّقات العفيفة كما هو المشاهد عند ارباب الذَّوق.

و اعلم انّ هذا كلّه انّما يفيد قطع النسب الخارجيَّة بصوارم التجريد و التفريد و قلع موادها عن الباطن (عن الباطن- خ) بعواصف (بغواصب- خ) التحقيق، لا بمقاريض التقليد.

فان قلت: فيكون اول مراحل هذا الطريق و مبدأ مسالكه، انَّما هو تفريغ المحل اعنى القلب عمّا يشغله عن ذاته، ثمَّ التأهّب لقبول التنوُّعات و الواردات الوجوديَّة، و التعرّض للنفحات الجوديَّة، و لا شك ان ذلك التفريغ المذكور ممّا لا يمكن اجتماعه مع الحركات الفكريَّة الشاغلة.

قلت: انّ تحصيل الملكات الادراكيَّة النفسانيَّة اولًا، لا ينافي تفريغ المحلّ و تخليته عن الإدراكات ثانياً، نعم هنا انَّما يشكل على من ذهب ان طريق النظر هو المستقل في الإيصال، أو انَّه ممّا لا بدَّ منه، و ليس كذلك.

فان ما ذهب إليه المصنّف هاهنا انّ طريق التصفية هو المستقل بنفسه، و طريق النظر غايته ان لا يكون مانعاً أو يكون معدّاً، اعداداً ما، كما يعلم من كلامه في طىِّ مراسلته (مراسلاته- خ) إلى بعض أساطين الكشف و عظماء المشاهدة جواباً عمّا صدر منه حيث قال: انّ اعداد المحل القدسي بالحركات الفكريَّة الشوقيَّة غير مانع بل نافع مفيد في ظهور ما استجنّ فيه من المعارف و الحكم عند استيلاء القوَّة القدسيَّة على القوى الجسمانيَّة و استدامة قهرها و غلبتها على قوتى الوهم و المتخيَّلة.

[في بيان من اعتقد أنه لا اعتبار بالتزكية في طريق التعليم‌]

قال63:

«و ما قيل: انّ علوم النظّار مأخوذة من الحواس‌ و علوم اصحاب‌ المجاهدة المأخوذة من المبدأ الفيّاض، فليس بشي‌ء، فان الحواسَ‌ هي المعدَّات الأول في الطريقين، و مفيض المعارف و العلوم هو المبدأ الفيّاض بالذات، اما الأول فكونها معدَّة في طريق النظر، فظاهر، و كونها معدَّة في الطريق الآخر، فلانَّها لو لم يكن معدّة، لما تعلّقت النفس الناطقة ببدنه البتَّة. ثم انَّ الكمال الحقيقي لا بدَّ و ان يحصل لها بعد انقطاع ذلك التعلق بالموت.

فلئن قيل: جازان يكتسب من ذلك التعلق ما يمنعه عن الوصول إليه.

قلنا: فعلى هذا يجب حصول ذلك الكمال قبل تعلّقها و حينئذ لم يعلَّق به البتَّة.

فلئن قلتم: فكما يكتسب من ذلك التعلق ملكات مانعة للوصول، فلا يبعد ان يكتسب منه ملكات آخر تعدُّ من جملة الأسباب و الشروط المطلقة.

قلنا: فعلى هذا، قد رجعتم إلى ما هو الحق و اعترفتم به بعد ما أنكرتموه. و اما الثاني، فلما بيَّناه في كتبنا المعمولة في صناعة الحكمة.

 

محقیقن اهل نظر بر این باوراند که راه فکر مستقل است اما راه عرفان و تصفیه نفس مستقل نیست یعنی انسان اگر از راه فکر تنها برود به حقیقت می تواند نایل شود اما راه عرفان بدون تکیه به راه فکر و نظر نتیجه بخش نیست و انسان را به مقصود نمی رساند.

نظر مصنف درست عکس این مطلب است و بر این اعتقاد است که راه عرفان مستقل است و اگر کسی فقط از راه عرفان برود بدون احتیاج به راه فکر و نظر می تواند به حقیقت نایل شود اما راه فکر و نظر محتاج راه عرفان است البته مصنف راه فکر و نظر را مانع عرفان نمی داند بلکه نافع و مفید هم می داند.

اکنون درباره ی این مطلب که عرفان راه مستقلی است و اگر انسان تنها از این راه استفاده بکند می تواند به حقیقت نایل شود در این خصوص می توان به مجذوب سالک مثال زد کسی که مجذوب سالک است نه سالک مجذوب یعنی کسی که جذبه الهی یک دفعه به سراغش آمده است که،

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر    وه! که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد؟!

 

این به حقیت می رسد عرفا سالک را دو قسم می دانند؛

    1. سالک مجذوب

    2. مجذوب سالک

به تعبیری که در کتاب المُجزی آمده است سلوک دو قسم است؛

    1. سلوک محبیّت

    2. سلوک محبوبیّت

و سیر دو قسم است؛

    1. سیر حبیبی: همان سالک مجذوب است

    2. سیر محبوبی: همان مجذوب سالک است

نسبت به حضرت موسی خداوند می فرماید: « فلمّا جاء موسی لمیقاتنا » و در باره رسول اکرم ص می فرماید: « سبحان الذی اسری بعبده » که سیر محبوبی است

فرق دو سیر و سلوک: سلوک محبوبیت مسبوق به وصول است بدون سلوک یعنی اول شخص بدون سیر و سلوک واصل می شود و نیاز به ریاضت و مجاهده با نفس و بدون نیاز به معلم و مرشد و استاد، ملا صدرا در شرح اصول کافی برای سلوک محبوبیت که مجذوب سالک است این شعر حافظ را می آورد؛

دولت آن است که بی خون دل آید به کنار    ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست

و شبستری فرماید:

گدایی گردد از یک جذبه شاهی    به یک لحظه دهد کوهی به کاهی

 

در تتمه دعای عرفه آمده است: « الهی حققنی بحقایق اهل القرب و اسلک بی مسلک اهل الجذب » و مرحوم سید حیدر در نص النصوص روایتی از پیامبر ص نقل می کند: «جذبة من جذبات الرحمان توازی عمل الثَقُلین»

اما سلوک محبیت عبارت از این است که وصول مسبوق به سلوک است و یعنی اول باید سیر و سلوک و مجاهده با نفس باشد و نیاز به معلم و مرشد و رهنما و استاد است تا بعد وصول به حقیقت صورت پیدا کند

در قرآن به دسته اول با آیه «الذین سبقوا منا الحُسنی» اشاره شده که سلوک محبوبیت است و به سلوک محبیت با آیه «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» اشاره شده است

به هرحال راه عرفان راه مستقلی است مانند مجذوب سالک که یکباره به حقیقت نایل و واصل می شود و این راه به راه دیگری نیاز ندارد اما راه فکر و نظر با تشویش خاطر، این راه پیمودنی شود و منتج به نتیجه و موصل به حقیقت نخواهد بود

مصنف در پاسخ به محققین از اهل نظر فرمودند: راه عرفان که راه قطع علاقه و قطع تعلق خاطر به غیر حق تعالی است این اختصاص به عرفان ندارد و با فکر و نظر هم لازم است و آن هم با تشویش خاطر میسر نشود این شدنی است به این که بر روی قوه وهم و خیال نظارت و کنترل صورت بگیرد و وادار به توهم امور قدسی و مجرد شوند تا توجهشان از امور مادی و سفلی قطع گردد و تصورات مادی و محسوس نداشته باشند تا به این طرف کشیده نشود.

چیزی هایی هم به این معنا کمک می کند یعنی راهکار به کنترل در آوردن وهم و خیال و استفاده بهینه کردن از این قوا عبارت از این است؛

    1. کشاندن اینها به وادی فکر و نظر با قطع توجه به امور حسی و مادی شود و انسان غرق در ادراکات و مطالب فکری و نظری شود و به این وسیله وهم و خیال را از پرداختن به امور محسوس منصرف کند

    2. با صدای بلند ذکر گفتن به نظر برخی است

    3. استماع صدای خوش

    4. عشق عفیف

اما شارح نکته ی مهمی در این رابطه دارد؛ که این ها نباید تقلیدی باشد و این ها با تلاش امکان پذیر است نباید با اداء و اطوار باشد.

اشکال: شارح می گوید: یکی از مواردی که وهم و خیال را کنترل و نظارت می کند غور در امور فکری و جهد و تلاش در آن است حال اشکال این است که فکر آیا مانع کشف و شهود نمی شود؟

در کشف و شهود باید همه ی موانع برداشته شود و سالک متوجه حقیقت و ذات خود شود و این نمی سازد که انسان گرفتار و مشغول صغرا و کبرا شود به قول سعدی؛

ای دل عشاق به دام تو صید    ما به تو مشغول و تو با عمرو و زید

 

برای کشف انسان باید متوجه ذات و حقیقت و باطن خود باشد زیرا شاهراه کمال از مسیر ذات خود انسان می گذرد و کسی که گرفتار مقدمات و اقیسه باشد مانع کمال و سلوک است؟

جواب: در آغاز راه باید انسان غرق در تفکر شود و این تا وقتی است که مَلکه ادراک برای انسان پیدا نشده باشد همین که ملکه ی آن برای انسان پیدا شد مثل این که کسی ملکه فلسفه و حکمت بیابد باید ادراکات فکری را کنار بگذارد ممکن است شخص به مراحلی برسد که دیدن کتاب هم او را آزار می دهد

این اشکال برای کسانی مشکل ساز است که راه فکر و نظر را مستقل می دانند یا عرفان را مبتنی بر راه فکر و نظر می کنند در این صورت نمی توان به راحتی از فکر و نظر دست شست و تا انسان از فکر و نظر دست نکشد نمی تواند به حقیقت خود و باطن و ذاتش متوجه شود و به کمال برسد

درون خانه ای چون هست صورت    فرشته نآید از حکم ضرورت

 

تا انسان در قید افکار خود است کشف و شهود به او دست ندهد زیرا نمی تواند متوجه باطن و ذات خود شود

شارح عبارتی از مصنف نقل می کند؛ در جواب نامه ی یکی از عرفا به عنوان شاهد آمده است که، مصنف راه فکر و نظر را مانع نمی داند بلکه نافع هم می داند.

فصل 63:

مصنف از نظر عرفا درباره ی علوم عقلی، جواب می دهند ایشان نظر مساعد و خوشی به علوم عقلی ندارد اما مصنف بین عرفا و حکما وفاق برقرار کرد و گرنه بایزید بسطامی گوید: « مساکین و اخذوا علمهم میتاً عن میت و اخذنا علمنا عن الحی لا یموت » حکما فقرایی اند که علم خود را از مردگان بر می گیرند که فلانی چه گفته است اما عرفا علم خود را از خداوند حی لایموت تلقی می کنند این عبارت به صیغه خطاب هم نقل شده است.

سخن عرفا: علوم عقلی مستند به حواس است حواس هم خطا پذیر است و امکان تصرف و خطا در حواس وجود دارد آیت الله مطهری در حواشی فلسفه و اصول رئالیسم گوید: حس 800 مورد خطا دارد اما عرفان مستند به کشف است و آن نیل به واقعیت و حقیقت خارجی است و امکان خطا در آن نمی رود وقتی انسان به کُر خارج وصل شد جای خطا نیست امکان خطا جایی است که تطبیق باشد و پای صورت و تصور در کار باشد و در تطبیق با واقعیت خارجی خطا راه می یابد.

جواب مصنف: ایشان در 2 قسمت جواب می دهند؛

بخش نخست: حواس در علوم عقلی و عرفان نقش اعدادی دارند و نمی توان ریشه حواس را زد

بخش دوم: علوم عقلی و عرفان، مفیض بالذات به هردو حق تعالی است زیرا گفته اند: ما اهل کشف به حقیقت خارجی نایل می شویم و اتکای ما به حقیقت خارجی است که بنا بر وحدت شخصی عرفا همان حق تعالی است و عرفا علم خود را مستقیما از حق گرفته اند و مصنف گوید: مفیض بالذات و معطی اصلی همه ی علوم حق تعالی است چه عرفان و چه علوم عقلی

و این هم که علوم ایشان مربط و مستند به حواس است نقصی ندارد زیرا حواس نقش اعدادی دارد

توضیح بخش اول: ادراکات عقلی به دنبال ادراکات جزئی و محسوسات پیدا می شود مفهوم کلی انسان وقتی مورد ادراک قرار می گیرد که انسان از طریق حواس زید و عمرو و بکر را ادراک کرده باشد

نقش اعدادی حواس در عرفان: کمالی که از راه عرفان بدست می آید همان کمال کشف و نیل به حقیقت و واقعیت باشد یعنی مشاهده حقیقت خارجی مراد است ایشان می فرمایند: علت این که حواس نقش اعدادی به کمال عرفان دارد دلیلش این است که نفس انسان تعلق به بدن پیدا کرده است «هو الذی اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئاً» یعنی وقتی نفس انسان که به بدن تعلق یافت و انسان به دنیا آمد یعنی از این معبر انسان به کمال حقیقی می رسد و اگر تعلق نفس به بدن و این ادراکات حسی مادی نقشی در رسیدن به کمال عرفانی و کشفی و شهودی ندارند چرا انسان به دنیا می آید؟ و چرا نفس تعلق به بدن مادی بیابد؟ و انسان احساسات داشته باشد اگر نقش اعدادی حواس را نسبت به کمال عرفانی انکار بکنیم یکی از دو محذور لازم می آید؛

     یا باید انسان از اول به دنیا نیاید و نفس به بدن مادی تعلق نیابد

     یا باید ملتزم شد که کمال حقیقی بعد از مرگ پیدا می شود

هر دو باطل است زیرا انسان به دنیا آمده است و نمی توان گفت انسان در دنیا به کمال نمی رسد بلکه بعد از مرگ به کمال می رسد بلکه « الدنیا مزرعة الآخرة » و دیگر این که « الیوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل »

هر که امروز معاینه رخ دوست ندید    طفل راهی است که او منتظر فردا شد

 

«من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی و اظلّ سبیلا» نمی توان گفت کمال بعد از مرگ و بعد قطع تعلق نفس و بدن است لذا احساسات نسبت به کمال عرفان نقش اعدادی دارد.

ان قلتَ: ممکن است همین حواس مانع کمال شوند؟ زیرا ممکن است حواس مشغول دنیا شود و انسان را از اوج گرفتن و کمال باز دارد.

قلتُ: اگر وجود حواس مانع کمال باشند پس باید کمال انسان در مرحله پیش از تعلق نفس به بدن تعلق بیابد زیرا ما می گوییم وجود حواس مانع کمال است «أیحسب الانسان ان یُترک سُدی» خدا موجودی را عبث نیافریده است «ربنا الذی اعطی کل شیئٍ خلقه ثم هدی» خدا هر موجودی را که ایجاد کرد با هدایت تکوینی او را به سوی کمال مطلوب او را هدایت می کند و اگر حواس مانع است باید انسان پیش از تعلق نفس به بدن به کمال برسد.

یا باید حواس مانع از کمال نباشد و یا نباید انسان به دنیا نمی آمد

ان قلتَ: ما که نمی گوییم حواس همیشه مانع است بلکه گاهی مانع و گاهی هم نقش اِعدادی برای کمال نفس دارند بستگی دارد از حواس چگونه استفاده شود و چگونه به کار گرفته شوند اگر حواس مصروف زخارف دنیوی باشد مانع است و اگر در مسیر کمال و استفاده بهینه از آن شود معدِّ کمال اند

قلنا: ما هم همین را می گوییم و گاه انسان از کمک کار استفاده می کند و گاهی نمی کند

توضیح بخش دوم: ایشان به کتاب های فلسفی خود حواله می کنند که ما قبلا این بحث را بیان داشته ایم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo