< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

86/02/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تطبیقات عالم کبیر با انسان

و قد تعرض الشيخ «قدَّس سرَّه» لبيان التطبيق بقول شاف فلنورد عبارته الشريفة لاحتوائها على نكات لطيفة،

قال58:

«ان العوالم، أربعة، عالم الأعلى، و هو عالم البقاء، و عالم الاستحالة و هو عالم الفناء، و عالم التعمير- التغيير- و هو عالم البقاء و الفناء، و عالم النسبة، و هذه العوالم في موطنين، في العالم الأكبر و في الإنسان. فامّا العالم الأعلى «فالحقيقة المحمديَّة» و فلكها الحياة، نظيرهما من الإنسان اللطيفة و الرُّوح القدسي و العرش، و نظيره من الإنسان الجسم و الكرسي و نظيره النفس و البيت المعمور، و نظيره القلب و الملائكة، و نظيرها أرواح الإنسان و زحل و فلكه، و نظيرهما القوة العلميَّة و النفس و المشترى و فلكه، و نظيرهما القوَّة الذاكرة، و مؤخّر الدماغ و الأحمر و فلكه، و نظيرهما القوَّة العاقلة، و اليافوخ و الشمس و فلكها، و نظيرهما القوَّة الوهميَّة، و الروح الحيواني و الزهرة و فلكها، و نظيرهما القوة الخياليَّة، و مؤخّر البطن الأول من الدماغ و الكاتب و فلكه، و نظيرهما الحس المشترك و مقدم البطن الأول من الدماغ و القمر و فلكه، و نظيرهما القوَّة الحسيَّة و الجوارح، فهذه طبقات العالم (العوالم- خ) الأعلى و نظائرها من الإنسان.

و امّا عالم الاستحالة، فمنهم الفلك الأثير و روحه الحرارة و اليبوسة، و نظيره (نظيرها- خ) الصفراء و روحها (و روحه- خ) القوَّة الهاضمة، و منهم فلك الهواء، و روحه الحرارة و الرطوبة، نظيره الدم و روحه القوَّة الجاذبة، و منهم فلك الماء و روحه البرودة و الرطوبة، نظيرها البلغم و روحه القوَّة الدافعة، و منهم فلك التراب و روحه البرودة و اليبوسة، نظيرها السوداء و روحها- روحه- القوة الماسكة.

و اما الأرض، فسبع طباق، ارض سوداء و ارض غبراء و ارض حمراء و ارض صفراء و ارض بيضاء و ارض زرقاء و ارض خضراء، نظيرها هذه السبعة من الجلد و الشحم و اللحم و العروق و العصب و العضلات و العظام.

و اما عالم التعمير، فمنهم الروحانيُّون نظيرهم، القوى التي في الإنسان، و منهم عالم الأرواح نظيره ما يحسّ من الإنسان، و منهم عالم النبات، نظيره كل ما ينمو من الإنسان، و منهم عالم الجماد، نظيره ما لا يحسُّ من الإنسان.

و اما عالم النسب، فمنهم العرض، نظيره الأسود و الأبيض، و منهم الكيف نظيره الصحيح و السقيم، و منهم، الأين، نظيره، رأسى على عينى و عينى (عنقي- و عنقي- خ ل) على كتفي، و منهم، الإضافة، نظيرها، هذا أبى و انا ابنه، و منهم، الوضع، نظيره، يمينى- نفسي-، و منهم، ان يفعل، نظيره، الأكل، و منهم، ان ينفعل، نظيره، الشبع، و منهم، اختلاف الصور في الايهاب (الإهاب، الامّهات- خ ل)، كالفيل و الحمار و الأسد و الصرصر، نظيره، القوى الانسانيَّة التي يقبل، الصور المعنويَّة (النوعية- خ) من مذموم و محمود، هذا فطن فهو فيل، هذا بليد، فهو حمار، هذا شجاع، فهو اسد، جبّار [جبان- ظ]، فهو صرصر. فافهم و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل.

قال59:

«و لا نسلّم، ان العقل لا يدرك كلَّ ما يدرك في الطور الذي هو فوق العقل، نعم، انّ من الأشياء الخفيَّة ما لا يصل إليه العقلي، و لا يدرك الا بقوَّة اخرى هي اشرف منه. و اما الأشياء الباقية، فكلّ ما يدرك بتلك القوَّة، يدرك ايضاً بالعقل، على انّا نقول: ان كل ما يدرك معنى كلَّياً أو حقيقة كلّية يصدق عليه حدُّ العقل و اسمه. نعم انّ- العقل الذي يقولون به و يعبِّرون عن العلوم المنسوبة إليه بالعلوم الرسميَّة، انَّما يريدون به القوَّة الفكريَّة التي تأخذ العلوم من مباديها بتوسُّط استخراج الاوساط و تأليفها مع حدي المطلوب، على انّ الحافظة بتوسُّط استخراج الاوساط و تأليفها مع حدي المطلوب، على انّ الحافظة و المتوهِّمة و المتخيِّلة قد لا يطيع العقل الفكرى و تنقاد لتلك القوَّة، بل تصير من جملة خوادمها و آلاتها، فلا يمتنع ان يعبِّر ما أدركته تلك القوَّة بشي‌ء من العبارات عنه».

أقول: هذا إشارة إلى دفع الشبهة القائلة بان المعارف الكشفيَّة التي يسمُّونها بالكمال من الأمور الممتنعة التي لا يمكن ان يدركها العقل كما سبق بيانه. و تقرير ذلك انّا لا نسلم ان العقل لا يدرك تلك المكاشفات و المدركات التي في الطُّور الأعلى الذي، هو فوق العقل أصلًا، نعم انَّ- من الأشياء الخفيَّة ما لا يصل إليه العقل بذاته، بل انَّما يصل إليه و يدركه باستعانة قوَّة اخرى‌ هي اشرف منه، و استبانة نور اضواء هو أتم- منه، مقتبساً من مشكاة الزجاجة الانسانيَّة التي فيها المصباح، لكن بعد الوصول‌ يدركه العقل مثل سائر مدركاته، كما في المدركات الجزئيَّة، فانَّه في استحصالها يحتاج إلى قوة اخرى، لكنَّها انزل و اخسَّ منه، و بعد الوصول يدركها مثل سائر مدركاته على السواء. و اما لأشياء الباقية، فكلَّما يدرك و يوصل به إليها، على انّا نقول: ان كل ما يدرك معنى كليًّا أو حقيقة كليَّة، سواء كان ذلك بالنظر و البرهان، أو بواسطة الكشف و الوجدان، يصدق عليه حدُّ العقل و رسمه. نعم منشأ هذه التفرقة، ان العقل بالمعنى الذي يتداول بين الناس و يقولون به و يعبِّرون عن العلوم المنسوبة إليه بالعلوم الرسميَّة، سيَّما هذه الطائفة منهم، انَّما يريدون به القوَّة الفكريَّة التي تأخذ العلوم من مباديها بتوسُّط استخراج الاوساط و تأليفها مع حدِّ المطلوب (حدي المطلوب- خ)، و لا شك انّ هذه من بعض قوى مطلق العقل و مراتبه.

و إذا كان الأمر على هذا الوجه، فلا يلزم من قولهم: ان طور المكاشفات و الكمالات الحقيقيَّة فوق العقل بالمعنى المتعارف، ان يكون ذلك الطُّور مما يمتنع إدراكه للعقل مطلقا حتى يمتنع التعبير عنها، فيلزم ان تكون معدومات صرفة، على ان الحافظة و المتوهِّمة و المتخيِّلة التي هي آلات تعبير المعاني المدركة بالألفاظ المعيَّنة، قد لا يطيع العقل الفكرى، لضعفه و عدم تسلُّطه عليهم، و ينقاد لتلك القوَّة، أي العقل المطلق المنوَّر بنور الإطلاق الذاتي القوى بالقوَّة الأصليَّة الاحاطيَّة حتى يستخدمها في ارادتها، فلهذا تجد من عبارات ارباب هذه القوَّة ما بلغ في فنون البلاغة حد الاعجاز، بحيث لا يقدر من صرف الأعمار في تتبُّع قوانين الخطابة و استنباط قواعد الفصاحة ان يأتى بقريب منه.

 

تتمه: ابن عربی مطلبی درباره تطبیق عالم کبیر با عالم صغیر از فتوحات مکیه جلد 2 ص 231 تا ص 233 چاپ مصر و ص 120 از چاپ قدیم بیروت بیان می شود مقداری از این تطبیق را حاجی سبزواری در شرح منظومه در بحث توحید اله عالم مطرح می کنند: عوالم 4 تاست؛

    1. عالم اعلی و هو عالم البقاء یعنی عالم تجرد: این عالم اعم از عالم تجرد و افلاک و کواکب است

    2. عالم الاستحالة و هو عالم الفناء یعنی عالم عناصر و طبیعت:

    3. عالم التعمیر که ملایک و حیوان و نبات و جماد است زیرا عمران و آبادانی عالم به اینها است و هو العالم البقاء و الفناء که بقاء به نسبت به ملایک است و فنا نسبت به جماد و نبات و حیوان است

    4. و عالم النسبة یا عالم اعراض

این عوالم در دو موطن وجود دارند؛

     عالم اکبر: که خارج از وجود انسان باشد

     و عالم انسان:

تطبیق: این عالم حقیقت محمدیه و فلک آن حقیقت حیات است و مراد از حقیقت محمدیه تعین اول یا احدیت است و یا تعین ثانی یا واحدیت است و مراد از حیات هم وجود منبسط است که آن هم حقیقت پیامبر در یک مرتبه است

     و نظیر آن ها در عالم صغیر که انسان است لطیفه و روح قدسی است: لطیفه بالاتر از روح قدسی است علامه لطیف را معنا کردند به ؛ ما یُدرکه الانسان من الله تعالی. این بالاتر از روح قدسی یا روح انسان یا همان نفس ناطقه است

     و عرش و نظیره من الانسان الجسم: به فلک الافلاک عرش گفته می شود عرش در عالم کبیر فلک الافلاک است نظیر آن در انسان جسم است و همان طوری که «الرحمن علی العرش استوی» نفس انسان هم بر جسم او استیلا دارد

     و الکرسی و نظیره النفس: به کرسی فلک 8 یا فلک البروج می گویند که جایگاه ثوابت است و نظیر آن در انسان نفس است قیصری در ص11 مقدمه خود به چاپ قدیم می گوید: مراد عرفا از نفس، هر جا اطلاق می کنند، نفس منطبعه است نفس منطبعه حیوانی که مدرِک جزئیات است و نفس منطبعه احاطه به تمام قوای جزئیه مدرِکه دارد

     و البیت المعمور و نظیره القلب: بیت المعمور یا ضُراح که در آسمان چهارم است و مطاف ملایکه و در محازات کعبه می باشد و نظیر آن در انسان قلب است قلب یکی از مراتب 7 گانه نفس ناطقه است که عبارت است از؛

    1. طبع

    2. نفس

    3. قلب: همان نفس ناطقه به اعتبار ادراکت کلیات تفصیلیه است نفس انسان کلیات متمایزه کثیره ای را ادراک می کند

    4. روح

    5. سرّ

    6. خفی

    7. اخفی

     و الملایکه و نظیرها ارواح الانسان: ارواح انسان ها دو احتمال در آن می رود؛

    1. روح: که یا مراد همان روح در مرتبه 4 از مراتب 7 گانه نفس است و به نفس ناطقه روح می گویند به اعتبار حصول عقل بسیط و حصول ملکه بسیطه خلّاقة للتفاصیل؛ اما این احتمال تضعیف می شود زیرا مرتبه روح از قلب بالاتر است و محیی الدین در حال تنزل کردن است و موجودات عالم اعلی را به انسان تطبیق و پایین می کننند

    2. سه قسم روح بخاری مراد است یعنی؛

     روح بخاری نفسانی دماغی: که مبدأ آن در مغز سر است و مجرایش اعصاب است

     روح بخاری قلبی حیوانی: که مبدأ آن قلب است مجرای آن شرایین است

     روج بخاری کبدی نباتی و طبیعی: که منبع آن کبد و مجرایش اورده است

     و الزحل و فلکه و نظیرهما فی الانسان القوةُ العلمیة و النَفَس: فلک سیاره زحل فلک 7 است و تا نفَس هست این قوه علمیه هم هست

     و المشتری و فلکه و نظیرهما القوة الذاکره و مؤخر الدماغ؛ فلک مشتری فلک 6 است مراد از ذاکره هم؛

    1. حافظه است: زیرا حافظه را نفرموده اند

    2. مراد از ذاکره: یک حس ششم از حواس باطنه است

دماغ یا مغز سر 3 جوف و بطن دارد که تجاویف ثلاثه است؛

    1. بطن مقدم: در پیشانی است

    2. بطن اوسط

    3. بطن مؤخر

هر کدام از این 3 جوف دو بخش دارد؛

    1. مقدم:

    2. مؤخر:

به گفته مشاء هر کدام از این بخش های تجاویف ثلاثه جا و محل یکی از حواس باطن است اما به نظر ملاصدرا محل نیست و مظهر است به هر حال 6 محل و مظهر وجود دارد و 5 تا حس است پس یکی خالی می ماند

     حس مشترک در مقدم بطن مقدم است

     خیال در مؤخر بطن مقدم است

     متصرفه که سرو کار با همه ی حواس دارد در مقدم بطن اوسط قرار دارد

     قوه واهمه در مؤخر بطن اوسط است

     قوه حافظه در مقدم بطن مؤخر است و قسمت آخر هم خالی است

مشخص نیست مراد ابن عربی حافظه است یا حس ششم که برخی ها می گویند. در حاشیه کبری در منطق میر سید شریفمی گوید: برخی حس ششم و ذاکره ای هم قایل شده اند.

     و الاحمر و فلکه که مریخ: و فلک آن فلک 5 است و نظیرها القوة العاقله و الیافوخ که یافوخ پیش سر و بین استخوان های جمجمه است و در نوزاد شل و آب است و گویند عقل در سر نوزاد نیست

     و الشمس و فلکها و نظیرها القوة الوهمیة و الروح الحیوانی: خورشید و فلک آن فلک 5 است و روح حیوانی هم همان روح بخاری است البته نه قسم حیوانی آن. اما اینجا روح بخاری نفسانی دماغی مراد است که محل ادراکات جزئیه می باشد

     و الزهرة و فلکها: سیاره زهره فلک 3 است و نظیرها القوة الخیالیة و مؤخر البطن الاول من الدماغ به این ستاره، ستاره عیش و خوش گذرانی گفته می شود به آن رقاصه فلک هم می گویند

     و الکاتب و فلکه: سیاره عطارد که به آن دبیر فلک و یا کاتب گویند و ستاره دانش به آن اطلاق می شود و فلک آن فلک 2 است و نظیرها الحس امشترک و مقدم بطن المقدم من الدماغ

     و القمر و فلکها و نظیرها القوة الحسیة و الجوارح: که محل آن است

این مراتب عالم الاعلی و نظایر آن در انسان بود

و اما عالم الاستحالة یا عالم عناصر:

     فمنهم الفلک الاثیر و روحه الحرارة و الیبوسة و نظیره الصفراء و روحها القوة الهاضمة: به عناصر که فلک می گویند مراد کره است در عناصر کرات آتش و هو آب و خاک است و فلک اثیر همان کره آتش است و نظیرش صفراست که گرم است و روح صفراء هم قوه هاضمه است که غذا را می پزد تا هضم شود و برای این منظور باید حرارت باشد

     و منهم فلک الهواء و روحه الحرارة و الرطوبة و نظیره الدم و روحه القوة الجازبة: کار جذب غذا با جاذبه است

     و منهم فلک الماء و روحه البرودة و الرطوبة و نظیرها البلغم و روحه القوه الدافعة: بلغم در کبد ساخته می شود و فضولات هضم با دافعه است

     و منهم فلک التراب و روحه البرودة و الیبوسة و نظیرها السوداء و روحه القوة الماسکة: کار نگهداری غذا بر روی عضور ا انجام می دهد تا هاضمه آن غذا را هضم کند و به بدل ما یتحلل تبدیل کند

     اما ارض هم 7 طبقه دارد؛

    1. ارض سوداء یا سیاه

    2. ارض غبراء یا خاکستری

    3. ارض حمراء

    4. ارض صفراء

    5. ارض بیضاء

    6. ارض زرقاء یا کبود

    7. ارض خضراء

نظیرها هذه السبعة؛

     من الجلد پوست

     و الشحم: چربی

     و اللحم:گوشت

     و العروق: رگه

     و العصب: پی

     و العضلات:ماهیچه ها

     و العظام: استخوان

و اما عالم التعمیر: که ملایک و حیوان و نبات و جماد که عمران عالم به آنهاست؛

     و منهم الروحانیون (الملایکة) و نظیرهم القوی التی فی الانسان

     و منهم عالم الحیوان و نظیره ما یُحسّ من الانسان احساس نظیر انسانی آن است

     و منهم عالم النبات و نظیره کل ما ینمو من الانسان

     و منهم عالم الجماد و نظیره ما لا یُحسّ من الانسان مانند ناخن و مو

و اما عالم النِسَب: یا عالم اعراض

     و منهم عالم العرض و نظیره الاسود و الابیض: سیاه و سفید در انسان مانند مو که سیاه و پوست که سفید است

     و منهم الکیف و نظیره الصحة و السقیم فی الانسان

     و منهم الاَین و نظیره رأسی علی عنقی و عنقی علی کتفی

     و منهم الاضافة نظیرها هذا ابی و انا ابنه

     و منهم الوضع و نظیره یمین

     و منهم ان یفعل و نظیره الاکل

     و منهم ان ینفعل و نظیره الشبع سیری نوعی انفعال است

     و منهم اختلاف فی الصور فی الاهاب اهاب پوست و جلد است و امهات که مراد جنس است از این نسبتها اختلاف صورت ها در پوست و نوع است ماند حمار و فیل و جیرجیرک است و نظیر آن قوای انسانیه است که صور معنویه را یا صور نوعیه را بنابر اختلاف نسخه. چه مذموم یا ممدوح مثلا این فطن است و فیل است و این بلید و کودن است پس حمار است و شجاع است پس شیر است و یا ترسو است و سوسک است.

فصل 58:

اشکال: یکی از اشکالاتی که درباره ی انسان کامل مطرح شد این بود که این کمال حقیقی که شما مطرح می کنید وجود ندارد زیرا؛

     این کمالی که شما برای انسان مطرح می کنید فهمیدنی نیست بلکه یافتنی و کشفی است و با عقل نمی توان به آن رسید و طوری ورای عقل می خواهد که کشف باشد

     وقتی فهمیدنی نشد گفتنی نیست و در قالب تأویل و عبارت نمی گنجد

     وقتی گفتنی نشد پس موجود نیست

ابتدا باید چیزی فهمیدنی باشد و توسط عقل ادراک شود تا قوه متخیله آن را محاکات کند و بعد لباس الفاظ و عبارات بر آن بپوشاند و وقتی عقل نتواند این کمال را ادراک کند واهمه و خیال و .. به طریق اولی نمی توانند ادراک آن کنند زیرا مرتبه عقل بالاتر است لذا اول باید این کمال توسط عقل فهمیدنی باشد تا متصرفه از آن محاکات کند

جواب: کمال حقیقی هم فهمیدنی است و عقل می تواند آن را ادراک کند البته آن عقلی که فلسفی باشد آن نمی تواند کمال انسانی و کمال کشف و شهودی را ادراک کند اما اعقل اگر عقل عارف شد یعنی در مرحله عقل توقف نکرد یک پله بالاتر آمده بود اما عقل حکیم و فیلسوف در مرتبه خود مانده و فقط مفاهیم استدلات عقلی را درک می کند که؛

پای استدلالیان چوبین بود    پای چوبین سخت بی تمکین بود

 

عقل عارف سر جایش است منتهی به مرتبه بالاتری دست می یابد و این عقل می تواند بفهمد و درک کمالات انسانی کند عقل حکیم است که نمی فهمد

تنظیر: عقل، کلی را از طریق جزئیات ادراک می کند بنا بر مشهور یا بگویی: ادراک جزئیات و لو به نحو اِعداد در ادراک کلی تأثیر دارد هر چند مشاء گوید کلی از جزئیات گرفته می شود هر چند بنا بر تحقیق درست نیست اما بازهم کلی از همین معبر جزئی عبور می کند حال اگر عارف چیزی را از بالا ادراک کند و عقل در مرتبه خود ادراک کند باز هم می تواند بفهمد

ثانیا: وقتی فهمیدنی شد گفتنی می شود زیرا قوه جزئیه مطیع و منقاد و ممد قوه قدسیه و کشف است حکیم که کشف و شهود ندارد قوه جزئیه مزاحم عقل آن است تا بخواهد وجود منبسط را با عقل تصور کند وهم یک امتداد کمی را برایش تصویر می کند اما درعارف قوای خود را با ریاضت تربیت کرده و قوای جزئیه در خدمت قوه قدسیه و کشفیه اویند و هیچ مزاحمتی هم برای او ندارد بلکه کمک کار آن است و تابع اوست و در این صورت قوه متصرفه همان کشف و همان کمال حقیقی را که عارف ادراک کرد متصرفه برایش محاکات می کند و برایش لباس الفاظ و عبارات می دوزد و لذا گفتنی هم هست.

در پایان گفته می شود: نه تنها فقط عارف می تواند برای معانی کشفیه خود عبارت پردازی می کند بلکه خیلی هم خوب عبارت پردازی می کند مانند ابن سینا که خواجه در مقدمه شرح اشارات خود این را می گوید: «ان شیخ الرئیس- شکّر الله سعیه - ...مملوّ بجواهر کلها کالفصوص محتوٍ علی کلمات یجری اکثرها مجری النصوص متضمن لبیانات المعجزة فی عباراة موجزة» عبارات او مانند متون روایی و همچون نگین هایی خوش تراش است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo