< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

86/02/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح جواب شارح

أقول: هذا جواب الشبهة القادحة في جامعيَّة الحقيقة النوعيَّة الانسانية، بانَّها لا يشمل جميع الأنواع، إذ ليس فيها ما يشبه الأنواع الخسيسة كالديدان‌ و الحيّات و غير ذلك.

و بيانه، ان الأفعال الواقعة في عالم الخلق منها ما هي كمالية شريفة مقصودة بالذات، لها مدخل في تكميل [تحصيل الغاية- ظ] الغاية الحقيقيَّة التي هي غاية الغايات، كالتغذية و الكميَّة [و التنمية- ظ] و غير ذلك. و منها، ما هي‌ ناقصة خسيسة موجودة بالعرض و الاستطراد، ليس لها دخل في تحصيل تلك الغاية، كلدغ العقرب مثلًا و لسع الحيّات فالايواع (فالانواع- خ ل) ايضاً بحسب مصدريَّتها للقسمين المذكورين يكون على قسمين:

منها، شريفة داخلة في السلسلة المنتظمة من طرفى الخلق و الأمر، المنتهية إلى الواسطة الحقيقيَّة التي هي الغاية المذكورة، و منها ما يكون ناقصة خسيسة خارجة عن تلك السلسلة، وجودها انَّما يكون بتبعيَّة تلك الأرواح المنتظمة فيها، متفرّعة عليها.

و إذا عرفت هذه المقدمة فنقول: انّ الأنواع الشريفة المذكورة التي يمكن ان يصدر عنها الأفعال الكماليَّة متناهية، ضرورة انتهائها عند وصولها إلى الغاية المذكورة، فلا يمتنع احاطة تلك الحقيقة الواحدة بها حينئذ، و لا اعتبار بالأنواع الناقصة الخسيسة منها هاهنا، فان جميع ما عن الخسيس من الأفعال الكماليَّة يصدر عن الشريف و يصدر عن الشريف من ذلك ما لا يصدر عن الخسيس، على ان النوع الشريف الواحد بالوحدة الحقيقيَّة، يمكن ان يتضمَّن سائر الأنواع الخسيسة ايضاً بالمعنى الذي أشير إليه و ذلك لانَّ ظهور الوحدة الحقيقية، انَّما يكون بالعدالة المزاجيَّة الجامعة (جامعة- خ) بين الوحدة الوجوبيَّة الذاتيَّة، و بين الكثرة الامكانيَّة الأسمائيَّة.

و إذا ظهرت الوحدة الحقيقيَّة الشاملة لسائر الوحدات و الكثرات كما مرَّ غير مرَّة، فلا يمكن ان يكون حقيقة من الحقائق الا و تكون شاملة لها بحسب‌ الحقيقة، و ان كانت افرادها غير متناهية بحسب العدد، فانَّه لا ينافي احاطة الوحدة الحقيقيَّة بذلك المعنى، و إذا عرفت جامعيَّة الحقيقة النوعيَّة بالمعنى الذي ذكر، فلا اعتبار حينئذ بالكمالات الجزئيَّة التي يختلف بحسب اختلاف الاستعدادات الجزئيَّة، فلا يرد حينئذ النقض بالخاتمتين على جامعيَّة الحقيقة النوعيَّة، فان التحقيق انَّما يقتضي ان الوحدات الجنسيَّة على اختلاف أنواعها كما اقتضت، ان تنتهي إلى وحدة نوعيَّة جامعة للجميع، كذلك يجب ان يكون تلك الوحدة النوعيَّة ايضاً مختلفة كمالاتها و جامعيتها المعنويَّة بحسب الحيطة إلى ان ينتهى إلى الوحدة الشخصيَّة الجامعة للكلِّ صورة و معنى، التي هي التعيُّن العيني الحقِّي الذي ساير الحقائق انَّما يتحقق و يتكون به كما لا يخفى على الذكيّ العارف بأصول المباحث السالفة، فان اصول قواعدهم السالفة يقتضي ان الكمالات الوجوديَّة الشريفة الانسانية دائمة الترقي حسب تجدُّد الأزمنة، بحيث يجب ان يكون كل لاحق من الكمَّل يستوعب كمالات السابق منهم على خصوصياته الكماليَّة الخاصَّة، حتى يتم نوع ذلك الكمال بوجود الخاتم «عليه من الصلوات أفضلها و من التحيّات أكملها» و ذلك لانّ اقتباس تلك الكمالات انَّما هو من مشكاة اكمليَّة و كل (فكلّ- خ) من كان أقرب نسبة إليه و اكثر مناسبة له، كان استفاضته منه اكثر. و لا شكَّ ان المناسبة الزمانيَّة من أتم المناسبات، إذ يستتبع تلك كثيراً من وجوه المناسبات، فكل من كان أقرب زماناً إليه، كان اكثر حظاً منه. و ممّا يؤيّد هذا ما نقل عن الحكماء المتألّهة من قدماء الفرس، انَّهم اتفقوا على ان مراتب العقول على مذهبهم في التنازل تتضاعف اشراقاتها، فكل ما تأخَّر في الرتبة، كان حظُّه من إشراقات نور الأنوار و سبحات اشعَّة وجهه و إشراقات الوسائط من القواهر، اكثر و اوفر. فكذا في الزمان، و من جملة ما يحتوي عليه قول النبي «صلى الله عليه و آله و سلم» «ان الزمان قد استدار كهيئة يوم خلق الله تعالى السّماوات و الأرض» هذا المعنى، و ان كان للحديث المذكور معان كثيرة عالية بحسب علو المشارب.

و إذا تقرَّر هذا، فيكون ذلك الشخص هو المتحقق بتلك الحقيقة النوعية بتمامها و كمالها، و اما ما دونه من الأفراد فليس له تحقُّق بها هذا التحقُّق، الكمالي (فليس التحقُّق بها هو التحقق الكمالي- خ ل)، لطريان العوائق في الطرق و المنازل الاستيداعية و الاستقرارية. و تفصيل الكلام في هذا المواضع و توجيه البحث فيه يحتاج إلى مقدمات كثيرة لا يليق بهذا المختصر.

 

دو اشکال بر جامعیت انسان کامل وارد شد

    1. یکی از ناحیه عدم تناهی انواع موجودات عالم است و این که چطور انسان کامل جامل این انواع غیر متناهیه است

    2. دوم از ناحیه استعدادات جزئیه و شخصیه غیر متناهیه افراد انسان است که چطور انسان کامل جامع استعدادات شخصی و جزئیه غیر متناهی افراد موجودات است

جواب مصنف بیان شد و اکنون شرح شارح را باید بیان داریم اما قبل از آن لازم است تا 3 مطلب را تذکر بدهیم؛

مطلب نخست: نظریه اشراقیون در باب حصول تکثر در عالم است که باید بحث شود؛ بنابر قاعده الواحد کیفیت صدور کثرت از واجب تعالی در حکمت مورد بحث است؛

نظر مشائیان: ایشان از راه عقول طولیه عشره پیدایش کثرت را از واجب واحد تبیین می کنند که خدا عقل اول را ایجاد کرد و عقل اول منشأء پیدایش عقل دوم و فلک دوم شد تا به عقل عاشر برسد که از آن هم نفس صادر می شود و «الیه مفوّضة کدخدائیة عالم العناصر»

نظر اشراقیون: ایشان اولا عدد عقول طولیه را منحصر در عدد خاصی نمی دانند و به 10 عقل طولی قایل نیستند بلکه بر این باورند که عقول طولیه هر کدام باذن الله منشأ سیر پایین تری می شود و این سیر تا آنجا ادامه می یابد که که نور وجودی عقل طولی ضعیف شود و دیگر نشود عقل طولی دیگری از آن صادر گردد مثل نور خورشید که در مقابل آینه واقع شود و آن هم مقابل آینه دیگری قرار گیرد و به همین ترتیب تا به جایی برسد که نور آنقدر ضعیف شود که نتواند در آینه دیگری باز تاب و انعکاس بیابد.

اشراق بر این باور اند که عقول طولیه منشأ نفس نمی شوند بر خلاف مشاء که عقل 10 را منشأه نفس می دانند بلکه اشراقیون بر این باور اند که عقول طولیه منشأه عقول عرضیه یا همان ارباب انواع اند و این عقول عرضیه منشأه نفس می شوند بلکه منشأه انواعی می شوند که در طبیعت است

سؤال: عقول طولیه چطور منشأه پیدایش عقول عرضیه می شوند؟

جواب: هر عقل بالایی نسبت به عقل پایینی اشراقی دارد و هر عقل پایینی نسبت به عقل بالایی مشاهده و شهودی ای دارد عقل بالاتر در میان عقول طولیه اشراق بر عقل پایین تر دارد و عقل پایین تر ادراک و مشاهده به عقل بالاتر دارد و از هر کدام از این اشراق و مشاهده یک عقل عرضی پدید می آید بلکه از این اشراقات و مشاهدات بین عقول طولیه یک عقل عرضی صادر می شود مثل این که از تابش نور خورشید بر جسمی نور جدید پیدا می شود و یا از تصورات ما افعالی صادر می شود مثل صحنه ای فکاهی که خنده از انسان سر می زند.

حال تمام این مطالب در اینجا را برای این نتیجه گیری ایراد کرده اند که عقل اول اشراقی بر عقل دوم و عقل دوم هم مشاهده ای نسبت به عقل اول دارد و به عقل سوم دو اشراق دارد یکی از عقل اول و از عقل دوم و عقل سوم هم 2 مشاهده دارد یکی به عقل دوم و یکی به علت آن که عقل اول است و همین طور هر چه پایین تر بیایی مشاهدات و اشراقات بیشتر می شود.

مطلب دوم: پیامبر ص در خطبه ای فرمودند: « ان الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق الله تعالی السموات و الارض » زمان به مثل روزی برگشت که خدا آسمان ها و زمین را خلقت فرمود این حدیث یک معنای ظاهری دارد و یک معنای باطنی زیرا احادیث هم مانند قرآن ظاهر و باطنی دارند؛

معنای ظاهری: در ذیل آیه شریفه «انما النسیئ زیادة فی الکفر» در سوه توبه آمده که مشرکان ماه های حرام را به تأخیر می انداختند و جابجا می کردند زیرا در ماه های حرام جنگ و پیکار ممنوع است و این سنت از حضرت ابراهیم ع به جای مانده بود اما چون مشرکان علاقمند به جنگ و خونریزی بودند و3 ماه ذی القعده و ذی الحجه و محرم را نمی توانستند صبر کنند لذا در یک سال به جای محرم، صفر را ماه حرام قرار می دادند و تأخیر می انداختند این را نسیئ می گویند.

مرحوم طبرسی در ذیل آیه از مجاهد نقل می کند: مشرکان در هر 2 سال یک ماه را حج می کردند و در 2 سال بعدی ماه دیگری را حج می گزاردند و ماه ها هم می چرخید تا این که حجة الوداع مصادف با ذی حجه بود و پیامبر ص در ذی الحجه حج گزاردند این مصادف با حج مشرکان هم شد لذا پیامبر خطبه ای ایراد فرمودندو که «الا ان الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق الله تعالی السموات و الارض » و بعد فرمودند: ماههای سال 12 ماه است و 4 ماه آن هم حرام است که ماه رجب جدا افتاده است مقصود رسول اکرم ص این بود که بدعت ها مرتفع شد و حج در غیر ذی حجه بر طرف شد و نسیئ از بین رفت و احکام شریعت مستقر و ثابت گردید و این که زمان برگشت به روزی که خدا آفرینش را از سر گرفت به این خاطر که احکام شرع متناسب با خلقت و فطرت و ایجاد الهی گشته است

معنای باطنی: عرفا در این روایت می گویند به قول شبستری؛

احد در میم احمد گشته ظاهر    در این دور اول آمد عین آخر

 

حقیقت انسانیه که عین ثابت انسان کامل یعنی پیامبر اکرم ص و ایمه اطهار ع است مبدأ ایجاد همه ی موجودات عالم است و با تولد پیغمبر ص این حقیقت به تمام و کمال در عالم دنیا و نشأه عنصر و دنیا ظهور و بروز یافت و در عالم طبیعت اول و آخر در این دور یکی شد و در این سیر نزولی آخرین موجودی که قرار می گیرد انسان است یعنی فیض وجود مراتب را یکی پس از دیگری به نحو تجلی پایین می آید تا به عالم طبیعت می آید و در عالم طبیعت از مرحله عنصر به مرتبه معدن و نبات و حیوان و بعد به انسان می رسد و از این جا قوس صعود از انسان شروع می گردد و از انسان ارتقاء و بالا رفتن سیر صعودی آغاز می گردد

لذا انسان حلقه آخر است و با تولد پیامبر اکرم ص حقیقت انسانیه در وجود این انسان عنصری به تمام و کمال متبلور می شود و تجلی و ظهور می یابد لذا اول و آخر یکی می شود

اسد الله در وجود آمد    در پس پرده هر چه بود آمد

 

با وجود امامان معصوم ع آن حقیقت به تمام و کمال در نشأه عنصری و عالم طبیعت ظهور و بروز می آید و عرفا می گویند: زمان به روزی بر گشت می کند که خداوند دست به کار ایجاد آسمان ها و زمین شد یعنی دست به کار موجودات عالم شد زیرا ایجاد موجودات عالم با ایجاد حقیقت انسانیه شروع شد و آن هم با تولد انسان کامل در آخرین حلقه ی سیر نزول در یک وجود کاملی تبلور و تجلی یافت.

مطلب سوم: قبلا 4 اصطلاح را از صدر الدین قونوی از متن مفتاح الغیب بیان داشتیم ؛

    1. اطوار استیداعیه یا معراج تنصیف: مراتبی که انسان در قوس نزول پشت سر می گذارد را مراتب استیداعیه می نامند زیرا از هر مرتبه ای که از قوس نزول که انسان عبور می کند و از فیض وجود می گذرد یک خصوصیتی از آن مرتبه در وجود انسان از طرف حق تعالی به ودیعت نهاده می شود یعنی انسان که از هر مرحله ای که از مراتب قوس نزول می گذرد منصبغ به لون خصوصیت آن مرتبه می شود

    2. اطوار استقراریه: مراحلی است که بعد از استقرار انسان در رحم پیدامی کند ابتدا به صورت نطفه و بعد علقه و مضغه و ... است که پس از استقرار و ثبوت انسان در رحم این مراتب بر انسان می گذرد

    3. معراج تحلیل: قرار گرفتن انسان در سیر کمالی صعودی وجود است

    4. معراج عود: مشیت خداوند به بازگشت انسان به عالم شهادت قرار می گیرد برای تکمیل خود یا غیر خود یا هردو می باشد

حال با توجه به این 3 مطلب اشکال اولی که به جامعیت انسان کامل وارد شد از راه عدم تناهی موجودات عالم بود و انسان کامل چطور جامع همه ی انواع غیر متناهی است؟ شارح برای جواب از این اشکال، یک مقدمه کوتاهی را بیان می دارد؛

مقدمه: انواع بر دو قسم اند؛

    1. انواع شریفه: آن انواعی که در سلسله ی نزول مهره اصلی اند و افعال و کمالاتشان برای ایجاد انسان کامل مقصود بالذات و اصلی است مثل نبات و حیوان که فعل نبات تغذیه و تنمیه است و بدون اینها انسان کامل در نشأه عنصر و طبیعت ایجاد نمی شود

    2. انواع خسیسه: آن انواعی که خود طفیلی اند و باز افعالشان هم طفیل خودشان اند کما این که خود طفیلی انواع دیگر اند و خودشان و وجودشان بالعرض و استطرادی و تطفلی و بالتبع است و افعالشان هم مقصود بالعرض است نه مقصود بالذات مثل مار و عقرب که وجودشان طفیل انواع شریفه است و وقتی بنا شد نوع حیوان وجود داشته باشد مار و عقرب هم وجود می یابد و وجودشان برای گزیدن نیست ولی این طور است که وقتی عقربی هم بود نیش هم می زند

نیش عقرب نه از ره کین است    اقتضای طبیعتش این است

 

جواب: شارح در توضیح جواب مصنف از اشکال اول می فرماید: انواع شریفه غیر متناهی نیست زیرا به نوع انسان ختم می شود انواع خسیسه هم؛

اولا: هر کمالی که نوع خسیس داشته باشد نوع شریف هم آن را دارد و لا عکس

ثانیا: جامعیت انسان کامل نسبت به انواع خسیسه از راه وحدت حقیقی جمعی انسان کامل است که انسان کامل با وحدت حقیقیه ای که دارد جامع تمام انواع موجودات عالم به نحو اجمال و بساطت و وحدت حقیقی می باشد.

خلاصه جواب: این جامعیت از راه وحدت حقیقی و جمعی انسان کامل است نسبت به تمام انواع غیر متناهی موجودات عالم چه شریفه و چه خسیسه و انسان کامل به نحو وحدت بساطت و یکپارچگی جامع همه ی انواع است.

حاشیه: میرزا احمد آشتیانی گوید: خصوصیت مار و عقرب ایذاء است که آن هم از انسان می آید

جراحات السنان لها اللتیام    و لا یلتام ما جرح اللسان

آنچه زخم زبان کند با من    زخم شمشیر جان ستان نکند

 

خصوصیت اسد شجاعت و قتل است و از انسان هم بر می آید

جواب از اشکال دوم: چطور استعدادات همه ی موجودات در انسان کامل است؟

     استعدادات کلی و نوعی انسان: همه در انسان کامل است

     اما استعدادات شخصی: هر انسان کاملی در زمان خود جامع تمام استعدادات شخصی انسان های آن زمان و با همان وحدت جمعی که انسان کامل دارد جامع همه ی آن استعدادات است و هر چه زمان به دوران ظهور پیامبر خاتم ص نزدیکتر شود این جامعیت بیشتر می شود مثل عقول طولیه که هر چه پایین تر بیاید عدد اشراقات و مشاهدات بیشتر می شود زیرا همان طور که سلسله ی اجناس به نوع انسان ختم می شود سلسله افراد انسان هم به کامل ترین فرد که پیامبر اکرم ص است ختم می شود مثلا حضرت عیسی ع که زمان نزدیکتری قرار دارد جامعیت ایشان از حضرت موسی بیشتر است به جهت دوری زمانی حضرت موسی از زمان پیامبر خاتم ص

سرّ این مطلب هم این است که همه ی این انسان های کامل در زمان های مختلف یعنی انبیاء ع، از مشکات حقیقت انسانیه که عین ثابت پیامبر اکرم ص باشد استمداد می جوید و مدد می گیرند و آن حقیقت با تولد پیامبر اکرم ص به طور کامل درعالم طبیعت ظهور وبروز می یابد که فرمودند: «الا ان الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق الله تعالی السموات و الارض » اول و آخر یکی می شود زیرا همه ی اینها از آن وجود شریف استمداد می گیرند و هر چه زمانشان به آن وجود شریف در عالم طبیعت نزدیک تر باشد جامعیتش بیشتر است تا به خود نبی اکرم ص برسد که با تولد ایشان کامل ترین فرد در عالم طبیعت جلوه گر می شود به قول ملای رومی؛

مصلحت در دین عیسی غار و کوه    مصلحت در دین ما جنگ و شکوه

احمدا! خود چیست اسپاه زمین    ماه بین بر فرق و بشکافش جبین

تا بداند سعد و نحس بی هنر    دور دور توست نی دور قمر

چون که موسی شوکت دور تو دید    اند آن نور تجلی می دمید

گفت: یارب کاین چه دور رحمت است    در گذشت از رحمت این دور رؤیت است

 

با تولد پیامبر ص و امامان ع همان دوران باشکوه احمدی رخ می دهد.

نکته: چرا رسول خاتم ص در آن تاریخ مخصوص به دنیا آمدند؟

زیرا یکی از اسماء الهی الدهر است و در روایت آمده است؛ « لا تسبّوا الدهر فانه الله » اسم الدهر در زمان و در هر مقطعی یک اقتضایی دارد قبل از آن زمان که پیامبر ص به دنیا بیاید اقتضاء ظهور آن وجود کریم در عالم طبیعت نبود باید مانند حضرت خدیجه س باشد و و ارحام مطهره و اصلاب شامخه ای باشد تا ظهور و بروز ایمه اطهر ع رخ نماید.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo