< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

86/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: انکار وجود انسان کامل

قال50:

«ثمَّ ان من البيِّن، ان الكمال الذي يقولون به، كالأمر الممتنع، لأنَّه لو وصل إليه السالك و أدركه، لما امكنه ان يعقله بالقوة العاقلة، لاتفاقهم على ان العقل يستحيل ان يدركه لكونه من الأطوار التي فوق العقل، فامتنع ان يصل إليه القوة العاقلة، فامتنع ان يتعلَّق به شي‌ء من القوى الجسمانيَّة المدركة بالحفظ و الإحساس و التخيُّل و المحاكاة، و هذا بيِّن لا يحتاج إلى بيان زائد، فامتنع ان يعبِّر عنه بشي‌ء من العبارات. على ان تجرُّد القوة الناطقة القدسيَّة عن القيود الطبيعيَّة، لا يتحقق الا بالموت، و لا يتحقَّق بالاعراض عنها بعدم التفاتها إليها و إلى مقتضياتها و افعالها و غاياتها (و بيِّن- فان- خ) ان انحصار النظر في الأمر المطلق و دوام الملاحظة له لا يوجب رفعها و صيرورتها في حكم العدم. ثم ان الروح الناطقة لا يتجرَّد بالموت عن كثير من القيود التي هي من لوازمها و كالأجزاء بالنسبة إليها».

أقول: هذه شبهة اخرى دالَّة على امتناع حصول غايتهم المطلوبة و الوصول إلى غرضهم المرغوب فيه المسمّى بالكمال عندهم، و ذلك لأنَّ الكمال الذي يقولون به كالأمر الممتنع، لأنّ حصوله يستلزم امتناع إدراكه، و كلَّما كان حصوله مستلزماً لامتناع إدراكه، يكون ممتنع التحصيل، فيكون الكمال المطلق عندهم، امراً ممتنع التحصيل، فيكون ممتنعاً.

و بيان ذلك، ان من الأصول المقرَّرة عندهم، انّ الكمال الحقيقي المطلق لديهم لو وصل إليه السالك و أدركه، لما امكنه ان يتصوَّر ذلك بالقوة العاقلة، و يحاط بالصورة العقليَّة، فانّ الآراء متفقة على ان للعقل طوراً خاصًّا في الإدراك، لا يمكنه ان يتجاوز عنه كما هو حال ساير المشاعر، فان لكلّ منها مرتبة مخصوصة في الإدراك، و مدركات خاصَّة بها، لا يتعلق ادراكاتهم الا بها في تلك المرتبة خاصة.

فللعقل ايضاً مرتبة مخصوصة في إدراكه و مدركات خاصة لا يتجاوز إدراكه عنها، فكما ان البصر مثلًا لا يقدر أن يتجاوز عن ادراك الكيفيّات المبصرة و يدرك الأصوات و النَّعم، فكذلك العقل لا يمكنه ان يتجاوز عن ادراك الكليات المعقولة و يدرك الحقائق الكشفيَّة و المعاني الذوقيَّة، فإذا امتنع ان يحاط الكمال المذكور بالصورة العقليَّة، فامتنع ان يتعلَّق به شي‌ء من القوى الجسمانيَّة المدركة و يختصُّ بحفظه و إحساسه و تخيُّله و محاكاته، لأن القوة العقليَّة المجردة التي هي أقرب القوى إلى صرافة القدس و أبعدها عن اللواحق المادية و العوارض الخارجيَّة لا يدركها، فهذه القوى الجسمانيَّة التي انَّما يدرك الأشياء محفوفة بالعوارض و اللواحق، أحرى بذلك، و هذا بيَّن لا يحتاج إلى بيان زائد.

[في بيان أن الإنسان لا يصل الى حد الكمال الا بانحلال العقود]

و إذا كان كذلك، فامتنع ان يعبَّر عنه ايضاً بشي‌ء من العبارات، لأن الألفاظ انَّما وضعت بازاء المعاني المعقولة، فما لم يعقل، لم يكن مدلولًا للألفاظ، لأن دلالة الألفاظ على المعاني انما يكون بعد تعبيرها (بالألفاظ مسبوقاً- خ) بالألفاظ و التعبير مسبوق بتعقُّل المعاني و انطباعها في الحافظة، ثم تخيلها في المتخيِّلة و محاكاتها لما يخال (بما يحاكى- خ) به من الألفاظ، فاحساسها بالحسِّ المشترك و تعبيرها بذلك عنها، فما (ما- خ) لم يكن المعنى معقولًا و متخيّلًا، لم يكن ان يدلَّ عليه بالألفاظ المحسوسة، و الإشارات الوضعية، فإذا تقرَّر هذا، ظهر انَّه يمتنع ان يعبَّر عن تلك الغاية التي هي الكمال عندهم بشي‌ء من العبارات، فيكون من الممتنعات و المعدومات الصرفة- ضرورة، لأنَّ كل ما ليس بممتنع و معدوم صرف، فهو صالح لأن يعبِّر عنه، فالعكس إلى قولنا، كل ما امتنع ان يعبَّر عنه فهو ممتنع و معدوم صرف. و ايضاً، فان تجرُّد القوة الناطقة القدسيَّة عن القيود الطبيعيَّة التي هي مبدأ الأخلاق الرديَّة و الأفعال الرذيلة على ما التزموه لكونه شرطاً للكمال عندهم لا يتحقق الا بالموت، و لا يمكن تحققه بمجرَّد الاعراض عنها و عدم التفات النفس إليها و إلى مقتضياتها و افعالها و غايتها، فان الملكات الطبيعيَّة لا يمكن ان يتخلَّف عن الشخص بمجرَّد التصورات و الأفعال المضادة لها.

و ما قيل، انّ- دوام ملاحظة المطلق يوجب رفع القيود، ليس كذلك، فان انحصار النظر في الأمر المطلق و دوام الملاحظة له لا يوجب رفعها و صيرورتها في حكم العدم، فان الأمور الثابتة بالطبع اللازمة لخصوصيّات المراتب التابعة ايّاه وجوداً و تحقُّقاً، لا يمكن ان يرتفع بمجرَّد امر اعتبارى‌ تصورى من الملاحظة المراقبة و غيرهما، على ان الروح الناطقة، بالموت لا يتجرَّد عن كثير من القيود التي هي من لوازمها و كالأجزاء بالنسبة إليها، فكيف بدونه.

 

قبل از بیان این اشکال تکمله ای از یکی از 3 مطلب قبلی را بیان می داریم؛

تکمله: حواس باطنه خمسه همه مدرِک نمی باشند و ادراک مدرکیت از باب تغلیب است

     مدرک ها: حس مشترک و واهمه

     معین بر ادراک: که کمک کاری بر ادراک به دو صورت است؛

    1. به نحو حفظ: مانند خیال و حافظه

    2. به نحو تصرّف: که کارش تصرف است به دو گونه؛

     به صورت ترکیب:

     به صورت تفصیل:

متصرفه در خدمت و کمک کار هر دو قوه است؛

     در خدمت واهمه: کارش تصرف به نحو ترکیب و تفصیل در صور و معانی ایی است که توسط 4 قوه دیگر هم ادراک و محافظت می شود و نتیجه کارش اختراع اشیائی است که حقیقت و واقعیت ندارد و به آن متصرفه گویند وتصرفش به چند صورت است؛

    1. تصور در صور: به دو نحوه است؛

     به ترکیب: تصور انسان ده سر

     به تفصیل: تصور انسان بدون هیچ عضوی

شیر بی سر، بی دم و اشکم که دید؟    این چنین شیری خدا هم نافرید

 

    2. تصرف در معانی

    3. تصرف در هر دو

     در خدمت قوه عاقله: که کار متصرفه؛

     چینش مقدمات قیاس است به مقدم ساختن صغرا و تأخر کبرا که مستقیم هم نیست بلکه با استخدام واهمه توسط عاقله انجام می شود و به این قوه جدید هم مفکره می شود

     ترکیب مقدمات قیاس: وقتی قضیه موجبه است

     تفصیل مقدمات قیاس: وقتی قضیه سالبه است

     محاکات از قوه عقل: متخیله یا متصرفه ای که در خدمت واهمه قرار گرفته است محاکات می کند یعنی با الفاظ محاکات می کند و متخیله لباس الفاظ به قامت مدرکات قوه عاقله که معانی کلیه است می دوزد. العالم متغیر و کل متغیر حادث و در نتیجه العالم حادث همه این قیاس را متخیله تصور می کند تک تک الفاظ را تخیل و تصور می کند و مانند دیدن بر تخته ی سیاه متصرفه آن را می بیند و مفاهیم کلیه عاقله را متخیله در خدمت واهمه انجام می دهد

محاکات خود اعانه ای بر ادراک است.

     متصرفه در خدمت واهمه که به آن متخیله گویند کارهایش را در قوه خیال انجام می دهد که حافظ صور جزئیه ای است که حس مشترک ادراک می کند و این کارهای متصرفه را حس مشترک می بیند حس مشترک مانند یک آینه دو رو است؛

     که یک رویش به طرف حواس ظاهره است که صورت هایی را از خارج می بیند

     و یک روی آن به طرف حواس باطن است که خیال می باشد

مانند الفاظی که به وسیله آن ها توسط قوه متخیله توسط مدرکات عقل محاکات می شود عینا آنها را حس مشترک در خیال می بیند.

     شامل حافظه(حافظ صور جزئیه حس مشترک) و متصرفه (حافظ معانی جزئیه واهمه)

فصل 50:

اشکال: اساسا بلوغ انسان به کمال حقیقی امکان ندارد و تحقق انسان کامل ممکن نیست لذا آیت الله جوادی بر این باور اند که نظم صناعی و طبیعی مقتضی این است که ابتدا این اشکال بررسی شود و اول اشکالی فلسفی بر عرفا شود که بلوغ انسان کامل امکان ندارد و بعد اشکال فصل قبل مطرح شود که بر فرض امکان تحقق انسان کامل، نهایت انسان کامل مانند عقول مجرده می شود نه کون جامعی که عرفا درباره انسان کامل معتقدند.

اشکال: بر وجود انسان کامل از منظر فلسفی این ایراد وارد می شود که این کمالی که عرفا برای انسان کامل بیان می کنند کمال حقیقی است و عبارت از مکاشفه و کشف و شهودی که برای انسان واقع می شود هنگامی که انسان به اصل خود یعنی حقیقت انسانیه و عین ثابت خود اتصال می یابد بلکه با آن یکی می شود و اتحاد می یابد این کمال حقیقی انسان کامل معدوم است زیرا این کمال حقیقی گفتنی نیست بلکه تصور کردنی است و نمی توان با لفظی از آن تعبیر کرد خلاصه این کمال حقیقی برای انسان کامل وجود و معنا و تحقق ندارد زیرا گفتنی نیست

ز دل مهر تو هرگز رفتنی نیست    غم عشق تو با کس گفتنی نیست

ولکن شعله مهر و محبت    به پیش مردمان بنهفتنی نیست

 

     حال چرا این کمال گفتنی نیست؟ و با لفظ نمی توان از آن تعبیر کرد؟

زیرا دانستنی نیست زیرا تصور کردنی نیست

     چرا تصور کردنی نیست؟

زیرا کشفی است که ورای دانستن و تصور است عقل نمی تواند این کمال حقیقی انسان را تصور کند وقتی عاقله از درک آن عاجز بود سایر قوای مدرکه از درک آن به طریق اولی عاجز است زیرا بقیه قوای ادراکی جسمانی و فوقش بنا بر حکمت متعالیه تجرد مثالی دارند وقتی عاقله که تجرد تام دارد بقیه قوا که تجرد ناقص دارند و برزخی و مثالی به طریق اولی نمی تواند تا بعد متخیله بتواند آن را محاکات کند.

در ادامه اشکال مصنف می فرماید: علاوه این که، تجرد نفس از قوای طبیعی و بدنی و از بدن با مرگ محقق می شود

کدام بدن؟ همان قوای طبیعی و بدنی و جسمانی که مبدأ و منشأ اخلاق بد و ملکات و افعال بد است این قوای بدنی منشاء افعال بد می شوند قوای جسمانی مثل حواس.

انسان ابتدا فعلی را تصور می کند تا فعلی از او صادر شود با تکرار افعال بد ملکات بد ساخته می شود قبلا گفته شد: عرفا بر این باور اند که برای میل به کمال حقیقی باید جلوی افعال بد گرفته شود و این ها جایشان را به افعال خوب بدهند و انسان فرشته گونه شود و وصف قدس و طهارت بیابد تا به کمال حقیقی برسد.

تجرد از قوای بدنی که منشأ افعال بد است با مرگ حاصل می شود و بعد از مرگ هم اخلاق ذمیمه و ملکات رذیله که رسوخ در نفس پیدا کرده اند از انسان جدا نمی شوند لذا اصلا کمال حقیقی امکان ندارد و نیل به کمال حقیقی امکان ندارد.

ان قلتَ: با مراقبه و توجه دایمی به حق تعالی و مبادی عالیه می توان قطع تعلق از قوای بدنی پیدا کرد و علاقه به قوای بدنی را قطع کرد.

قلتُ: در واقع قوای بدنی و اخلاق و ملکات ذمیمه از بین نمی رود و وجود دارند و با مراقبه و فکر در افعال نیک عادات ذمیمه از بین نمی روند.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo