< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

86/01/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب اشکال پنجم و ششم

قال33:

«و هكذا الكلام المبسوط في عالم المثال، فقد أشبعنا القول فيه هناك، و غرضنا في هذا المختصر تحقيق بحث آخر، فيكون الشروع فيه من قبيل الفضول».

أقول: هذا إشارة إلى جواب الخامس من الأسئلة. و لمّا كان طريق دفع هذه الشبهة ما سلكه في دفع الشبهة الرابعة- بل تلك الصورة بعينها يصلح لأن يدفع بها هذه الشبهة، فان نسبة عالم المثال إلى عالم الشهادة ايضاً كنسبة المطلق إلى المقيّد بعينه كما سبق بيانه في إثبات عالم المعاني- فذلك التمثيل يكفى في إثبات وجوده الذي هو محل الشبهة، لكن بيان حقيقته و تحقيق الأمر في ذلك، فمما هو خارج عن غرض هذه الرسالة، فيكون الشروع فيه من قبيل الفضول. لأنّ دفع الشبهة يتمّ بدونه، و لا يتعلَّق به ما انتظم لأجله جملة هذه الأبحاث أصلًا، إذ غايتها انما هو إثبات التوحيد على ما ذهب إليه اهل الحق من الصّوفيَّة، و قد فرغ عن بيان ذلك باتمّ وجه، لكن عند تطبيق امَّهات أصولهم على قواعد اهل النظر، يتوجَّه (بتوجُّه- خ) شكوك لا بدَّ (و لا بُدَّ- خ) ان يتعرَّض لبيان دفعها بالاستقلال.

ثمَّ، ان من ذلك بيان انّية عالم المثال و هليّته البسيطة، و لمّا أمكن بيان ذلك بالصورة المثالية (التمثيليَّة- خ) التي بيَّن بها انّية عالم المعاني، اكتفى بذلك في دفعه. و اما بيان حقيقة شي‌ء من العالمين، فلمّا لم يتعلق به غرض هذه الرسالة و لا حل الشكوك، فليس من الأبحاث المحتاج إليها في شي‌ء، فالتعرّض لها من الفضول.

[في بيان حديث الأكملية]قال34:

«و اما حديث الأكملية بحسب ظهور الوجود في المرتبة الاخيرة، فلعلَّهم أرادوا بها، ان ما يكون مدركاً على سبيل الإجمال و معقولًا على سبيل التفصيل و مخيَّلًا و موهوماً و محسوساً بالحواس الظاهرة، فان خواص الوجود و آثاره فيه يكون اكثر و اكمل ممّا لا يدرك بجميع هذه الوجوه، على انّ من البيِّن، ان الانِّية المدركة المتصرِّفة الاخيرة (في المرتبة الأخيرة- خ ل) مدركة بجميع هذه الإدراكات، بخلاف الانّية المدركة المتصرّفة في المراتب الباقية التي هو (هي- خ ل) فوق هذه المرتبة، فتأمَّل ذلك».

أقول: هذا تحقيق ينحلُّ به الشبهة الأخيرة، و تقريره ان مرادهم بأكمليَّة المرتبة الأخيرة بحسب ظهور الوجود، هو تنوُّع وجوه الظهور، و تعدُّد آثاره، إذ المرتبة عبارة عن اثر يكون صورة و مظهراً لمؤثرة، فكلّما كان وجوه ظهور المؤثّر في ذلك الأثر اكثر، و تنوُّعات قبول آثاره فيه اشمل، كان اكمل بالضرورة، و ذلك بيِّن ظاهر في المحسوسات. فان ما يكون مدركاً على سبيل الإجمال بحسب عوارضه الكلية و لواحقه العامّة- ككونه موجوداً و ذا حياة، و معقولًا على سبيل التفصيل بحسب ماهيّته و حقيقته من حيث ذاتيّاته و مقوِّماته ككونه ذا حس و حركة و نطق. هذا كلّه من حيث حقيقته الكلية، و اما من حيث تشخُّصه الجزئى و تعيُّنه الخارجي، فيكون عند غيبته عن الحواس و بعدُه مخيَّلًا بحسب صورته الشخصيَّة، ككونه ذا كمّ و كيف و وضع معيَّن، و موهوماً بحسب المعاني الجزئيَّة المتعيَّن هو بها، ككونه ذا نسب معيَّنة، مثل انّه اب لشخص و ابن لآخر، و محب و محبوب و غير ذلك، و محسوساً بالحواسِّ الظاهرة عند حضوره و قربه، لا شك انّ آثار الوجود و خواصّه فيه اكثر ممّا لا يكون مدركاً بجميع هذه الوجوه من المراتب،

 

وجود در عالم معانی مطلق است زیرا تعین اطلاق و ذات دارد و بوجود ذات موجود است نه به ایجاد ذات و وجود خارجی مقید است که تعین ارواح و اجسام و مثالی دارد عالم معانی اطلاقی که دارد حقیقی(که مطلق حقیقی ذات است ) نیست زیرا اگر مطلق از اطلاق و تقیید بود قسم مقابلی پیدا نمی کرد و ما نمی توانستیم عالم خارج را در مقابل آن قرار بدهیم.

فصل 33:

خلاصه اشکال پنجم این بود که چطور با این که حکمای مشاء منکر عالم مثال اند و عرفا قایل به آن می باشند و عالم خارج را به 3 قسم اجسام و مثال و ارواح تقسیم کردند

جواب: همانند جواب اشکال 4 است و همان تمثیل با همان توضیح اینجا نیز می آید یعنی همان طوری که آن تمثیل امکان وجود و وقوع عالم معانی را اثبات می کرد هکذا آن تمثیل وجود و انیّت و هلیت بسیطه عالم مثال را اثبات می کند هر چند مبیّن حقیقت عالم مثال نمی باشد و باز باید به حکمت منیعیه مصنف مراجعه کرد

توضیح: اثبات عالم مثال از تمثیل بر می آید

هر آن چیزی که در عالم عیان است    چو عکسی زآفتاب آن جهان است

 

آسمان هاست در ولایت جان    کار فرمای آسمان جهان

در ره غیب پست و بالا هاست    کوه های بلند و صحرا هاست

 

بنا بر تمثیل که امکان عالم معانی را نسبت به عالم خارج اثبات می کند همچنین امکان عالم مثال را به عالم اجسام اثبات می کند زیرا همان طوری که نسبت عالم معانی به عالم خارج نسبت مطلق به مقید بود نسبت عالم مثال به عالم اجسام هم نسبت مطلق به مقید است عالم مثال مطلق از ماده است هر چند مطلق از مقدار و شکل نیست عالم اجسام مقید به ماده و جمیع عوارض ماده است و چون همان نسبتی که عالم معانی به عالم خارج داشت در مثال و اجسام هم می آید لذا همان تمثیل در جواب اینجا هم می آید

این تمثیل مبین حقیقت عالم مثال نیست و باید به کتاب دیگر مصنف مراجعه کرد و این ایراد و خللی در بحث ایجاد نمی کند و بدون بیان حقیقت عالم مثال بحث تام و تمام است زیرا غرض مصنف بیان نظریه عرفا در مسأله توحید است که تفرید وجود است و این کار را هم کرده است اشکالاتی که بر نظر عرفا وارد بود را دفع کرد و نظریه مشائیان را در باب توحید پاسخ داد و نقد کرد و بعد 6 اشکال اساسی که مانع پذیرش نظر عرفاست را بیان و جواب می دهد و در جواب اثبات اصل وجود عالم معانی و در اشکال4 و اثبات اصل وجود عالم مثال در اشکال 5 کفایت می کند و با اثبات اصل امکان جواب اشکال ها جواب داده می شود و پرداختن به حقیقت عالم مثال و معانی خارج از غرض این بحث و کتاب است.

فصل 34:

خلاصه اشکال 6 این بود که عرفا می گویند با ایجاد عالم اجسام ظهور وجود به نقطه اوج خود می رسد اشکال این است که اتفاقا عالم اجسام دور ترین منطقه از منبع وجود است و در روایات آمده،: « انت فی اظلم العوالم » و با این وجود که عالم اجسام پست ترین و تاریک ترین و نازل ترین عوالم است پس چرا عرفا می گویند ظهور وجود با ایجاد عالم اجسام به اوج خود می رسد؟

جواب: علت این ادعای عرفا از این روی است که آثار وجود در این مرتبه بیشتر است زیرا مثلا انسان که یکی از موجودات عالم اجسام است از حیث حقیقت کلیه با عقل و قوه عاقله درک می شود و آن هم؛

     یکبار از حیث عوارض کلیه ای که دارد

     و یکبار هم از حیث ذاتیات و مقوماتی که دارد

مثل این که عقل درک می کند انسان موجود است که؛

ان الوجود عارض الماهیة    تصورا (و اتحدا هویة)

 

یا انسان دارای حیات است زیرا حیات عارض بر جسم است نه ذاتی آن البته جسم عنصری و طبیعی و الا جسم مثالی حیات ذاتی آن است « ان الدار الآخرة لهی الحیوان» الان در جسم عنصری طبیعی بحث می کنیم یکبار هم از حیث ذاتیات و مقوماتی که دارد که انسان را تعریف می کنیم؛ الانسان جسم نامی حساس متحرک بالارادة ناطق

انسان از حیث حقیقت کلیه معقول است و از حیث معانی منسوب به جزئیات و محسوسات و از حیث نسب معینه ای که پیدا می کند که یک طرف نسبت معناست و یک طرف نسبت هم جزئیات و محسوسات است از حیث معانی منسوب به جزئیات و محسوسات که به آن معانی جزئیه می گوییم. یعنی معانی کلی که به جزئیات و محسوسات به نسبت یافته است همین انسان از حیث معانی جزئیه و نسب معینه به جزئیات و محسوسات مدرک به وهم است که یک مرتبه پایین تر از عقل است مثل این که ادراک می کنیم زید پدر عمرو یا دوستدار وی است

همین انسان از حیث صورت شخصیه که لزوما صورت جزئی است(معنا گاهی جزئی و گاه کلی است) انسان از جهت صورت مخیل واقع می شود فرق تخیل و احساس به غیاب و حضور مدرک خارجی در پیشگاه حس است یعنی مادام که محسوس خارجی در پیشگاه حواس حاضر است احساس است و تا پنهان شد تخیل می شود.

این که ظهور وجود در مرتبه اجسام قوی تر است از این جهت است که آثار وجود در این مرتبه بیشتر است مانند انسان که؛

     از حیث حقیقت کلیه مورد تعقل قرار می گیرد

     از حیث معانی جزئیه مورد توهم قرار می گیرد

     از حیث صورت شخصیه بدون حضور در پیشگاه حواس هم مورد تخیل قرار می گیرد

     از حیث صورت شخصیه با حضور در پیشگاه حواس هم مورد احساس قرار می گیرد

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo