< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

86/01/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه جواب اشکال دوم و سوم و جواب اشکال چهارم

فان قلت: كيف يكون التعيّنات معدومات بالذات، فإنها انّما يكون كذلك لو كانت مقتضية للعدم، و قد تقرّر انّها في ذاتها لا يقتضي الوجود و لا العدم.

قلنا: عدم اقتضائها الوجود، يكفى في كونها معدومات بالذات، لأن تلك التعيُّنات إذا لم تكن علَّة مقتضية للوجود، يكون معدومات بالنظر إلى ذواتها، ضرورة ان عدم علَّة الوجود كاف في علّية العدم، و ان كانت بالنظر إلى الخارج من ذواتها، موجودات، لكن إذا قطعنا النظر عن ذلك الخارج، فانَّما يستحق العدم، و هذا معنى قولنا: ان العدم ذاتى للممكن.

و إذا تقرّر هذا، ظهر اندفاع الشبهتين.

و اما الثانية: فلان الإيجاب و الاقتضاء على هذا التقدير انّما يكون بحسب هذه التعيُّنات الامكانية التي هي المظاهر و المجالى للحقيقة، و ذلك ظاهر لا حاجة إلى بيان زايد.

و اما الثالثة: فلانّا نقول، انّ ما نُسب إليه الظهور، هو تلك التعيُّنات.

فان قلت: قوله: التعينات معدومة صرفة.

قلنا: انّما يكون كذلك، لو اعتبر التعيُّنات من حيث انّها هي تعيّنات فقط، و اما إذا اعتبر من حيث انها أحوال للوجود مقارنة له و مظاهر يظهر بها، فلا، فان تلك التعيُّنات مأخوذة تارة من حيث انها كثرة حقيقيَّة، و حينئذ، يكون معدومات صرفة، و معتبرة اخرى من حيث انّها معروضة للوحدة، و بهذا الاعتبار موجودة، و حينئذ يصلح لأن يُنسب إليها الظهور و غيره من المعاني الوجوديَّة المقتضية لأن يكون محالٌّ موجودة، كالايجاب و الاقتضاء و غيرهما.

قال32:

«و اما الطبيعة النُّوعيَّة التي يشمل النوع العيني و العقلي، لما اقتضت الظهور العيني، تعيَّنت بالتعيُّن العيني، فلزمتها الصفات اللازمة لها عينيَّة ايضاً، فيحصل منها باعتبار بعض صفاتها انواع آخر عينيَّة معينة كاملة بالذات، و حصل باعتبار بعض صفات أخر انواع آخر عينيَّة غير كاملة بالذات، و حصل باعتبار بعض صفات أخر انواع آخر عينيَّة غير كاملة بالذات، متميِّز كل ما في الطور الأعلى عن كل ما في الظهور (في الطور- خ) الذي تحته و يليه، فتأمّل هذه النكتة، ليظهر لك الفرق بين الصورتين، و يظهر لك الفرق بين العالمين، فان حصول الشي‌ء في الكون المطلق من حيث هو كون مطلق، انما يكون بحسب الإطلاق.

على انّا نقول: انّ تحقيق القول في هذا الموضع، انما يحتاج إلى كلام مبسوط لا يحتمله هذا المختصر، فعليك بمطالعة كتابنا المسمّى بالحكمة المنيعة (المتقنة- خ ل- المتبعة- خ ل)».

أقول: هذا تمهيد مقدَّمة يعلم منها جواب الشكّ- الرابع، و لمّا كان منشأ تلك الشُّبهة، انّما هو قصور افهامهم عن ادراك ما بَعُد عن المحسوسات من المراتب، لاعتياد أذهانهم بالمحسوسات و ما يجرى مجراها من المراتب القريبة إليها، فلا بدَّ من المقدمات المنبِّهة و التمثيلات المعربة (المقربة- خ) لهم تلك المراتب، عسى ان يتجاوزوا عمّا وقعوا فيه (وقفوا عنده- خ ل)، من القصور و إذ (و إذا- خ) كان هذا الموضع ممّا ليس للمقدمات (من المقدمات- خ) البرهانيَّة فيه كثير دخل فانّه، غاية ما يمكن ان يستفاد منها رفع امتناعه و امكان ثبوته، اقتصر المصنّف هاهنا على صورة تمثيلية يفيد ذلك، فان كان المتعلِّم من ذوى الفطانة و الذوق السليم يكفيه، و الا، فكثرة المقدَّمات و البراهين ايضاً ليس يغنيه،

 

در ادامه جواب دو اشکال و جواب دیگر را شارح بیان می فرمایند؛

اشکال نخست: شما فرمودید: تعینات معدوم بالذات اند و این در صورتی است که اقتضای عدم داشته باشند در حالی که تعینات که موضوع امکان اند لا اقتضائی نسبت به وجود است نه اقتضای عدم که شما ادعا کردید؟

جواب: عدم اقتضای تعینات نسبت به وجود کافی است تا اقتضای عدم داشته باشند و در حد ذات معدوم باشند اقتضای وجود ندارد یعنی در حد ذات معدوم است برای وجود یافتن با توجه به علت مغایر و خارج از ذاتشان که وجود است باید وجود بیابند و این به این معنا است که تعینات اقتضای عدم دارند و در حد ذات معدوم اند

اشکال دوم: اگر ممکنات و اعیان و ماهیات معدوم بالذات و صرف و محض اند پس چطور برای ذات ظهور می شوند؟

جواب: این با توجه به آن تقارن اشراقی و نسبت اشراقیه ای است که با ذات و وجود می یابند نه ماهیات من حیث هی و با قطع نظر با آن اضافه و انتساب و نسب اشراقیه به وجود ظهورات برای ذات باشند.

بدون تعینات وجود قابل درک نیست این تعینات احوال و عوارض وجود اند؛

عالم عرض است و جوهرش حق    این است رموز سرّ مطلق

 

از این نظر که اعیان اوصاف و احوال و عوارض و لوازم وجود اند و به تعبیر فلسفی معالیل وجود اند لذا ممکنات و ماهیات حدوث وجود اند زیرا ذات قدیم است و با این احوال وجود حادث می شود

من و تو عارض ذات وجودیم    مشبک های مرآت شهودیم

و الا به حقیقت و کنه ذات و وجود نمی توان دست یافت؛

عنقا شکار کس نشود دام باز گیر    کآنجا همیشه باد بدست است دام را

و

برو این دام بر مرغ دگر نه    که عنقا را بلند است آشیانه

 

چگونه می توان به کنه ذات و وجود رسید؟!

حکیم مشتاق اصفهانی فرماید:

به عقل نازی حکیم تا کی    به فکرت این ره نمی شود طی

به کنه ذاتش خرد برد پی    اگر رسد خس به قعر دریا

خلاصه،

که کس نگشود و نگشاید    به فکرت این معما را

 

خلاصه این که همانطور که از مرحوم قاضی نقل می کنند: ممکنات بدون خدا هیچ اند و با خدا همه چیز اند، الهی! چون در خود نگرم خاک باشم و از خاک پست تر و چون در تو نگرم شاهم و از شاه برتر.

فصل 32: جواب اشکال چهارم

خلاصه اشکال چهارم: با توجه به توحید عرفانی که تفرید وجود است و این که؛

موجود توئی علی الحقیقة    باقی نسب اند و اعتبارات

 

یعنی اضافات و نسبت های اشراقیه با توجه به این نظریه دیگر تقسیم عالم به عالم و عالم شهادت بی معنا می نماید عالم معانی اسماء و اعیان است و عالم شهادت که عالم خارج است یعنی مرتبه موجودات خارجیه و مظاهر خارجیه نه خارج در مقابل ذهن بلکه خارج در مقابل ذات مراد است.

جواب: از یک سو اذهان اهل نظر و فکر از مرتبه حس و خیال و وهم بالاتر نمی رود از سوی دیگر در زمینه معارف صرف برهان عقلی خیلی راه گشا و مفید نیست لذا مصنف در جواب این اشکال چهارم به یک تمثیلی اکتفا می کند که آن تمثیل امکان وجود عالم معانی را اثبات می کند اما حقیقت عالم معنا را تبیین نمی کند مصنف برای پی گیری عالم معانی به کتاب حکمت منیعه خود ارجاع می دهند زیرا اینجا با ریاضت شرعی و شهود است نه خرد ورزی صرف

ورای عقل طوری دارد انسان    کز او حاصل شود اسرار پنهان

 

و لذا باید دانست که معارف مانند علوم مادی نمی باشند که کسبی باشند و هر کس حتی جنب هم سر کلاسی بنشیند و فرمول ریاضی و شیمی را از استاد تلقی می کند و می فهمد و فرق نمی کند که اهل معاصی باشد و یا با طهارت باشد و خیر فرقی نمی کند اما معارف علوم وهبی موقوفی و لدنی و موهبتی و افاضی است که « و اتیناه من لدنا علما »

انارة العقل مکسوف بطوع الهوی    و عقل عاصی الهوی یزداد تنویرا

و

شکوت الی وکیع سوء حفظی    فارشدنی الی ترک المعاصی

و علَّقه بانَّ العلم نورٌ    و نور الله لا یُؤتاه عاصی

 

« العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء » و یا « فی قلب من اراد ان یهدیه » این علوم تهذیب نفس و طهارت روح و ریاضت شرعی می طلبد و الا آن نورانیت لازم برای عقل و ذهن حاصل نمی شود تا کُنه این مسائل را درک کند لذا مصنف در جواب اشکال به تمثیلی اکتفاء می کند که با آن امکان عالم معانی را افاده می کند نه حقیقت عالم معنا را

برای درک واقعیت، شهود و نیل واقعی می خواهد تا به حقایق دست یابد و آن هم باید متعلم از اهل فطانت و فهم باشد و الا سودی به حال او ندارد

رگ رگ است این آب شیرین، آب شور    در خلایق می رود تا نفخ صور

 

برخی در مسایل عرفان اهل ذوق نمی باشند و هر مذاقی اقتضای درک مسایل عرفانی را ندارد اما به ادبیات و حدیث و بلاغت و ...گرایش دارند و ذوق فهم آن ها را دارند از برخی از بزرگان نقل شده که ایشان گفته: مدتی برای خواندن حکمت وقت گذاشتم و آن را مطالبی مسامحه ای یافتم!!!

چو سخن اهل دل بشنوی مگو که خطاست    سخن شناس نه ای، جان من! خطا این جاست

 

به هر حال « کلٌ میسرٌ لما خُلق له »

هر کسی را برای کاری ساختند    مهر آن را در دلش انداختند

 

مرحوم ملا محمد تقی مجلسی صاحب روضة المتقین که اهل معنا و اهل باطن و عرفان است ایشان با مرحوم فندرسکی و میر داماد مذاکراتی داشتند فرزند علامه مجلسی برای پذیرایی به اتاق می آمد و میر داماد به مجلسی پدر می فرمود: از عرفان و ذوق سخنی نزد فرزندت به زبان نیاور و بگذار استعدادش را در زمینه حدیث شکوفا گردد. هر کس ذوقی دارد و اگر متعلم کج ذوق نباشد به اشاره ای در می یابد؛

العاقل یکفیه الاشارة    و الجاهل لا یفهم بالف منارة

 

تمثیل: وجود مطلقی که شامل خارج و ذهن هردو باهم می شود و به تعبیر دیگر شامل جوهر و عرض هر دو می شود

نکته1: مراد ما از وجود مطلق وجود حقیقی نیست که ذات باشد بلکه وجود مطلق نسبی مراد است یعنی آن وجودی که دو مرتبه خارج و ذهن را که مقابل هم اند را شامل می شود مانند کتاب در ذهن و کتاب در قفسه کتاب

نکته2: و در اینجا ما چه وجود مطلقی بگوییم که شامل خارج و ذهن می شود و چه بگوییم وجود مطلقی که شامل جوهر عرض می شود فرقی نمی کند در اینجا اول خارج و ذهن می گوید و بعد خارج به جوهر و ذهن به عرض تبدیل می شود زیرا به نظر مشهور مشائیان علم حصولی از مقوله کیف نفسانی است که عرض است و جواهر هم در خارج اند لذا این تعبیر تفاوتی ندارد الا؛

فرق: تفاوت بین اینها به مطلق و مقید است یعنی وجود خارجی و جوهر مطلق است و وجود ذهنی یا عرض مقید است مطلق از قید تابعیت و مقید به قید تابعیت جوهر چون روی پای خود می ایستد ماهیة «اذا وُجدت فی الخارج وجد لا فی الموضوع » لذا تابع نیست وجود جوهر در آغوش وجود موضوع نیست و وابسته به وجود موضوع نیست اما وجود عرض مقید به تبعیت است و اعراض تابع جواهر اند و وابسته به جواهر است زیرا وجود عرض در آغوش وجودی است که جوهر است پس وجود خارجی یا وجود جوهر تعین مطلق دارد و وجود ذهنی یا عرض تعین مقید دارد و فرق به اطلاق و تقیید است یکی مطلق و یکی مقید است اما چرا؟

ما نیاز به وجود مطلق حقیقی داریم که هم عالم معانی را شامل می شود و هم عالم شهادت را که شامل خارج و ذهن و یا جوهر و عرض می شود در اینجا هم وقتی وجود مطلق نسبی قابل تقسیم بود وجود مطلق حقیقی به طریق اولی به عالم معانی و شهادت قابل تقسیم است

فرق عالم معانی با عالم شهادت: تعین موجودات عالم معانی همان تعین وجود مطلق و ذات است و بیرون از ذات نمی باشد زیرا موجودات عالم معانی موجود به وجود ذات است نه به ایجاد ذات و باقی به بقای ذات اند نه ابقای ذات اما تعین موجودات عالم شهادت که شامل خارج و ذهن می شود تعین ذات و وجود مطلق نیست بلکه تعین وجود مقید است مثلا عالم ارواح موجودات آن مقید به تعین عالم ارواح است و موجودات عالم اجسام مقید به تعین عالم اجسام است یعنی فرق بین عالم معانی و عالم شهادت هم مانند فرق بین مطلق و مقید است و تعین مراتب شهادت را دارد حال یا عالم ارواح یا عالم مثال یا عالم اجسام زیرا موجودات عالم شهادت موجود به ایجاد الله تعالی و باقی به ابقای حق تعالی اند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo