< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/12/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب اشکال دوم و سوم

قال31:

«و القول بالظهور هاهنا انّما يعنى به صيرورة المطلق متعيّناً بشي‌ء من التعيُّنات، و قد عرفت ان متعلّقات الإمكان بالطبع هي التعيّنات».

أقول: هذا إشارة إلى ما ينحلّ به الشكَّ الثاني و الثالث، و ذلك انّ مرادهم، بلفظ الظهور هنا، ليس معنى الوجود، بان يكون الشي‌ء معدوماً فوجد، و لا ان يكون مخفياً عن المشاعر الحسِّية، فظهر، بل المراد بقول الظهور هاهنا ان الهويَّة المطلقة، لما يلزمها من الوحدة الحقيقيَّة الصرفة التي تأبى اعتبار النسب و الإضافات، تنافي انتساب معنى الظهور و ما يجرى مجراه إليها، لما عرفت من اقتضائه التكثُّر حتى لو فرض ان تكون معروضة لأحد المتقابلين، و ذلك بعد ملاحظة نسبة التقابل، فانّما ينسب إليه الخفاء ليس الا كما عبَّر عنه لسان الشريعة بقوله: «كنت كنزاً مخفياً» و ذلك لما في معناه (من اعتبار عدم الظهور عن عدم الكثرة و هذا- خ ل) من اعتبار عدم الظهور الذي هو عبارة عن عدم الكثرة، و هذا انَّما يكون بعد تنزُّلها عن صرافة إطلاقها و اعتبار النسب فيها، فانَّه لا اعتبار للنسبة أصلًا في تلك الحضرة كما عرفت غير مرَّة، فحينئذ، ظهورها انما يكون بتنزُّلها عن‌ صرافة إطلاقها و وحدتها، إلى الانتساب بالتقييدات و الانصباغ بكثرة تعيُّناتها، فان الحقائق انّما تظهر، بمقابلاتها، و ذلك لأن الظهور عند التحقيق، هو ان يتصوَّر الظاهر بصورة اثره، فلا بدَّ هاهنا من متأثِّر قابل في مقابلته حتى يؤثر فيه و يتأثر منه، فيظهر بصورته و يجعله مظهراً له، و لو تأمَّل متأمّل، يجد هذا الحكم مطرداً في جميع المراتب حتى في (حتى إلى- خ) المحسوسات، فان اشعَّة الشمس مثلًا ما لم يصل إلى جرم كثيف يصلح لأن يكون مقابلًا لها و متأثِّراً عنها، لا يؤثّر فيه و لا يظهر بصورته من الألوان و الاضواء، فان الأجسام اللطيفة الشفافة ليست قابلة للاضاءة و التنوير، و كذلك في الطبايع، فانّه ما لم يحصل بينها فعل و انفعال، لم يتصوَّر ان يظهر الفاعل بصورة منفعلة (متعلّقة- خ) حتى يحصل امر ثالث غير الفاعل و المنفعل، فيكون ذلك نتيجة الامتزاج، و الا يكون، امتزاجاً عقيماً فاسد.

ثمَّ ان التعيُّنات على ما عرفت، لما كانت هي المتعلّقات بالطبع للإمكان، فيكون معدومات بالذات، و يصلح- حينئذ- ان يكون مقابلات للوجود المطلق حتى يتأثّر منه فيظهر بصورتها.

فصل 31:

خلاصه اشکال دوم: بنابر تفرید وجود عرفانی ایجاب و اقتضاء معنا ندارد این که عرفا گویند: ذات حق تعالی ایجاب و اقتضاء ممکنات می کند این بی معنا است زیرا ایجاب و اقتضاء مفاهیم اضافی نسبی است و دو طرف می خواهد زیرا وقتی غیر از ذات وجودی نیست و ممکنات وجودی ندارند دیگر ایجاب و اقتضاء معنا ندارد

اشکال سوم: ظهوری که عرفا می گویند بی معناست ایشان می گویند: ذات اقتضاء می کند ظهور را

مراد از ظهور چیست؟

     - مراد وجود است؛ که خود 3 صورت دارد؛

    1. وجود مطلق مراد است

    2. وجود مقید مقصود است؛

     مقید به قید خارجی جزئی است

     مقید به قید کلی عقلی است

     - مراد از ظهور ماهیت و ممکن باشد

مراد از ظهور وجود نمی تواند باشد زیرا وجود دوباره وجود را نمی پذیرد

اگر مراد ممکن باشد آن هم که وجود ندارند بنا بر نظر عرفا اعیان و ماهیات و ممکنات وجود ندارند

مصنف در این فصل از هر دو اشکال یک جواب می دهند؛

جواب اشکال دوم و سوم: ذات حق تعالی ایجاب و اقتضاء می کند ممکنات را و مقصود از ظهور هم همان ممکنات است نسبت به اشکال دوم می گوییم: ذات حق تعالی ایجاب ممکنات می کند و نسبت به اشکال سوم می گوییم مراد صورت چهارم است و مقصود از ظهور اعیان و ممکنات است

ذات حق اقتضای ظهور دارد یعنی اقتضاء و ایجاب نسبت به ممکنات دارد

توضیح: ظهور در ممکنات؛

     به معنای وجود نیست

     به معنای پیدایی برای حواس هم نیست، پس از آن که ناپیدا برای حواس بود

بلکه ظهور به معنای انتسابات و اضافات اشراقیه ای است که برای وجود حاصل می شود

ذات یعنی وجود اطلاقی لا متعین واحد به وحدت حقیقیه که کثرت را بر نمی تابد یعنی در مورد ذات اطلاقی متعین به وحدت حقیقیه در مرتبه ذات هیچ کثرتی تحقق ندارد یعنی این انتسابات و اضافات اشراقیه در مرتبه ذات مطرح نمی شود و اگر قرار باشد از خفاء و ظهور که در مقابل هم دیگرند یکی از این ها درباره ذات بکار برده شود باید خفاء را مطرح کرد نه ظهور و کثرت و تجلی و انتسابات و اضافات اشراقیه را همان طور که در حدیث قدسی وارد شده « کنت کنزا مخفیا فاحببت بان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف » این خفاء مربوط به مرتبه ذات است و چون به مرتبه ظهور و تجلی بیایی در مرتبه ظهور ذات که تعین پیدا می شود صحبت انتسابات و اضافات اشراقیه وجود مطرح می شود یعنی در مقام ظهور و تعین ذات و در مقام تجلی ذات و در محیط ممکنات و مقام کثرت و ماهیات و اعیان حرف از ظهور و اضافات اشراقیه است و ممکنات و اعیان و ماهیات از این جهت که امکان دارد و ممکن است (در فصل قبل در پاسخ اشکال اول گفته شد موضوع امکان اعیان و ماهیات اند) و در حد ذات معدوم اند لذا می توانند نقش ظهور را برای وجود و ذات در مرتبه ظهور ایفاء کنند زیرا اعیان و ماهیات و ممکنات به خاطر امکانی که دارند معدوم در حد ذات اند و معدوم بالذات اند زیرا همیشه ظهور یک شیئ در مقابل آن است و در همه موراد ظهور این گونه است و اختصاص به اعیان و ماهیات ندارد شارح دو نمونه بیان می کند؛

    1. ظهور نور: نور همیشه در اجسام تاریک و کثیف و چگال و ضخیم ظهور می کند و در جسم شفاف و صیقلی نیست

    2. انتزاج: در مانند امتزاج و اختلاطی که عناصر باهم پیدا می کنند و جسم مرکب حاصل می شود در این مورد هر عنصر در عنصر مقابل خود ظهور می یابد زیرا کیفیات عناصر در اختلاط و امتزاج در مقابل هم است کیفیت آتش حرارت و کیفیت هوا برودت است در نقطه مقابل آن است و خاک هم با آب تقابل در کیفیت دارد و خاک در آب ظهور می یابد و هوا در نقطه مقابل خود که آتش است ظهور می یابد یعنی در هنگام اختلاط عناصر باهم هر کدام با کیفیت خود ثورت و شدت کیفیت عنصر دیگر را در هم می شکند در نتیجه جسم سومی حاصل می شود که جسم مرکب است

پس وجود ظهور در تعینات و اعیان و ماهیات می یابد و ظهور هم به معنی اضافات و انتساباتی است که ماهیات نسبت به ذات که وجود است می یابد و اعیان و ممکنات و ماهیات از آن نظر که موضوع امکان اند و ممکن اند و ممکن هم معدوم بالذات است لذا نقطه مقابل ذات و وجود می شود و در این صورت ذات و وجود در این اعیان و ماهیات و ممکنات می تواند ظهور بیابد

در این جا دو اشکال و جواب مطرح می شود؛

اشکال نخست: اعیان و ماهیات اقتضاء وجود ندارند نه این که اقتضای عدم داشته باشند زیرا ممکنات و اعیان معدوم بالذات اند و در صورتی معدوم بالذات اند که اقتضای عدم داشته باشند اما اعیان و ممنات اقتضای عدم ندارند بلکه اقتضای وجود هم ندارند زیرا امکان عبارت از لا اقتضائی نسبت به وجود و عدم هر دو است پس چطور می گویید معدوم بالذات اند؟

جواب: همین که ممکنات در ذات امکان اقتضای وجود ندارند کافی است تا در حد ذات معدوم باشند زیرا وجودشان به واسطه علت است و چیزی که غیر و خارج از ممکنات است که همان ذات وجود است و همین کافی است که ممکنات در حد ذات معدوم باشند.

اشکال دوم: اگر اعیان و ممکنات معدوم اند پس چطور ظهورات وجود اند و تجلیات ذات می باشند معدوم که ظهور و تجلی برای وجود نمی شود؟

جواب: این که ماهیات و اعیان تجلیات و ظهور ذات اند نه اعیان و ماهیات من حیث هی بلکه اعیان و ماهیات از آن حیث که نسب و اضافات اشراقیه به وجود اند و از جهت تقارن با وجود ظهورات و تجلیات ذات اند نه با قطع نظر از اضافات اشراقیه با وجود

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo