< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/12/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب اشکال نخست

«... و لا نسلِّم ان الماهيات و النسب و الإضافات (و الصفات- خ) غير قابلة للوجود،

فانَّها لو قارنها الوجود صارت موجودة بالضرورة (فإنها لو قارنت الوجود- خ ل) الوجود، فان من التعيُّنات ما يكون موضوعها الطبيعي، الوجود الخارجي،

و منها: ما يكون موضوعها الطبيعي الوجود العقلي،

و منها: ما يكون موضوعها بالطبع الوجود المطلق، نعم انَّها غير موجودة بوجود يكون نفسها أو مقوِّماً من مقوماتها، و لو كانت الماهيَّة (الماهيّات- خ ل) من حيث هي هي غير مجعولة و لا معلولة، فلا يلزم ان يكون الماهيات الموجودة غير مجعولة و لا معلولة، فإنها لما صارت بمقارنة الوجود موجودة، احتاجت في موجوديَّتها إلى مقارنة الوجود الذي هو غيرها بالضرورة، و لا يجب ان يكون كلُّ موجود، موجوداً بالذات، فان من الموجودات ما يكون موجوداً بالعرض. فتأمَّل ذلك...»

و لا شك انها من حيث هي أحوال و اعراض و عوارض للوجود، يستدعى المقارنة، فكيف يقال: انّها غير قابلة للوجود مطلقا؟ فإنها عند مقارنتها للوجود و مقارنة الوجود ايّاها، ضروريَّة الوجود. نعم انها من حيث أنفسها بقطع النظر عن معروضها و مقارنتها له، لا يستحق الوجود، و لا العدم ايضاً، بل انما يقتضي بهذا الاعتبار عدم الاستحقاق لشي‌ء منهما (عدم الاستحقاقية لشي‌ء منها- خ ل)، و هذا هو مفهوم الإمكان. فالتعيُّنات النسبيَّة التي هي موضوعات بالطبع لهذا المفهوم، لا نسلّم انّها غير قابلة للوجود، فانَّ مقتضى طبائعها عدم استحقاقيَّة الوجود، لا، استحقاقيَّة العدم. و ذلك لأنّ تلك الأحوال عند مقارنة الوجود ايّاها و مقارنتها للوجود، يصير موجودة بالضرورة، فلو كان عدم الاستحقاقيَّة (استحقاقيَّة العدم- خ) مطلقا، مقتضى طبايعها، للزم صيرورة الممتنع الذاتي موجوداً بضرورة الوصف، و ذلك بَيِّن الاستحالة، فظهر انّ عدم استحقاقيَّة الوجود و العدم، هو مقتضى طبايع التعيُّنات،

و هذا معنى قوله: «انّ موضوعات الإمكان و متعلّقاته التعيُّنات»، و علم ايضاً، ان التعينات من حيث هي هي، و ان كان مقتضى طبايعها عدم الاستحقاقية، لكن من حيث انَّها أحوال للوجود و صفاته، يقتضي بالطبع ان يكون الوجود في مرتبة من مراتبه موضوعاً لها، فان من التعيُّنات ما يكون موضوعه الطبيعي، الوجود الخارجي، ضرورة كونه من الاحكام المختصَّة بهذه المرتبة، و منها ما يكون موضوعه الطبيعي، الوجود العقلي، لاختصاصة بمرتبة العقل، و منها ما يكون موضوعه بالطبع، الوجود المطلق. فعلم انّ التعيُّنات بهذا الاعتبار ضروريَّة الوجود، نعم انّها غير موجودة بوجود يكون نفسها أو مقوِّماً من مقوِّماتها،

فإذا قيل: «انَّها غير قابلة للوجود» انَّما يكون بهذا المعنى، لا غير.

 

در این فصل جواب اشکال نخست از اشکالات 6 گانه داده می شود اهمیت آن از این جهت است که معلوم می شود عرفا نفی وجود از ممکنات نمی کنند بلکه نفی استقلال از وجود ماهیات و ممکنات می کنند یعنی ماهیات، وجودی از خودشان ندارند و در مقابل وجود حق تعالی وجود مستقلی از خود ندارند

و هکذا در این فصل معلوم می شود که عرفا قایل به توحید اند نه قایل به حلول و اتحاد و نسبت دادند به ایشان که قایل به حلول و اتحاد اند تهمتی بیش نیست ایشان قایل به توحید اند به معنی تفرید وجود است یعنی وجود یک فرد دارد و آن هم حق تعالی است و ایشان اثنینیت و تغایر و کثرت و غیرتی در وجود قایل نمی باشند تا بعد به حلول و یا اتحاد اعتماد داشته باشند

حلول: این که واجب از مرتبه خود تنزل کند و در ممکنی حلول یابد

اتحاد: ممکنی از مرتبه خود ترقی و ارتقاء بیابد و با واجب یکی شود

به قول شبستری؛

حلول و اتحاد اینجا محال است    که در وحدت دوئی عین ضلال است

 

اشکال نخست: این اشکال 3 مرحله دارد؛ از این روی که جواب ها هر کدام جایگاه خود را بیابد اشکال 3 مرحله ای می شود؛

    1. امکان موضوع می خواهد

    2. امکان یا صفت وجودی است مانند عرض یا نسبتی است که عقل او را که بین چیزی و وجود اعتبار می کند

     اگر امکان صفت وجودی باشد موضوع وجود می خواهد مانند بیاض که صفت وجودی و عرض است و تا جسمی به عنوان موضوع بیاض در کار نباشد بیاضی در کار نخواهد بود

     اگر امکان اعتباری عقلی باشد و نسبتی باشد که عقل آن را اعتبار می کند در این صورت موضوع قابل وجود می خواهد یعنی باید موضوعی باشد که قابلیت و امکان نسبت به وجود داشته باشد تا عقل ما امکان را بین آن و وجود اعتبار کند

    3. مفاهیم اولیه عامه نمی توانند موضوع امکان باشند؛

     نه وجود: زیرا به نظر عرفا وجود واجب است بنا بر توحیدی که ایشان قایل اند

     و نه ماهیات و اعیان: این ها وجود ندارند و ماهیت به وجودی موجود است و با چه سهمی؟ بنا بر نظر عرفا در توحید، غیر واجب اصلا سهمی از وجود ندارد

     و نه عدم: حال روز آن معلوم است

جواب اشکال نخست؛

در مرحله اول: با مستشکل همراه می شویم که امکان محل و موضوع می خواهد

در مرحله دوم: ما قبول نداریم که امکان صفت وجودی مانند عرض و بیاض باشد بلکه بر این باوریم امکان نسبتی عقلی و اعتباری است که بین موضوع امکان و وجود اعتبار می شود پس موضوع امکان باید قابل وجود باشد تا عقل ما ارتباط بین موضوع و وجود بدهد

در مرحله سوم: که عمده جواب است به دنبال این هستیم که موضوع امکانی که قابل وجود است چیست؟

در جواب از این مرحله می گوییم موضوع امکان ماهیات و اعیان اند که موضوعات امکان و لوازم امکان است از قبیل معلولیت و مجعولیت و حدوث و ...

توضیح: ماهیات و اعیان 3 صورت دارند؛

     در یک صورت قابل وجود است همان معنای امکان است

     در دو صورت دیگر قابل وجود نیست که در این شق خود؛

    1. در یک صورت ضرورت الوجود است

    2. در صورتی دیگر ممتنع الوجود است

این سه قسم را ماهیت دارا می باشد گاهی ما ماهیت را از حیث مقارنت با وجود نظر می کنیم از این حیث که قرین با وجود است این مقارنت هم مفهومی نیست بلکه اشراقی است یعنی از این حیث که ماهیت اضافه و نسبت به وجود است اضافه هم اضافه اشراقیه است به تعبیر دیگر ماهیت را از این حیث می نگریم که این ماهیات و اعیان احوال و اوصاف و اعراض و عوارض وجود اند و وجود معروض و موضوع آنها است به تعبیر دیگر از آن حیث که به وسیله همین ماهیات و اعیان وجود درک می شود زیرا هویت و ذات مطلقه وجود اطلاقی به اطلاق فوق اطلاق و تقیید قابل ادراک نیست« لا یدرکه بعد الههم و لا یناله غوض الفطن »

حیث دوم ماهیت: حیث مغایرت ماهیت با وجود است یعنی فقط خود ماهیت است و پیکان لحاظ و اعتبار و تصور روی خود ماهیت متمرکز است

حیث سوم ماهیت: وقتی وجود عین و یا جزء ماهیت باشد یعنی ماهیت برای خودش وجودی داشته باشد

به لحاظ نخست که ماهیت ضروری الوجود می شود یعنی آن وجودی که ماهیت مقارن با اوست و اضافه و نسبت اشراقیه آن است و ماهیات و اعیان احوال و اوصاف و عوارض آن اند و آن وجودی که معروض ماهیت است زیرا « من و تو عارض ذات وجودیم » آن وجودی که با همین تعینات و ماهیات مورد ادراک و معرفت قرار می گیرد و بدون این تعینات قاب ادراک نیست و این هم که وجود معروض ماهیات قرار می گیرد هر کدام در مرتبه خود است و این طور نیست که در یک مرتبه وجود برای همه تعینات و ماهیات موضوع شود خیر مراتب تعینات مختلف است

     وجود در یک مرتبه موضوع و معروض تعین اول و دوم است که تعین احدیت و واحدیت باشد

     در مرتبه دیگر وجود معروض عالم ارواح است

     در مرتبه ای موضوع عالم مثال

     و بلآخره موضوع عالم اجسام است

در این صورت ماهیت وجود دارد بنا بر این حیث نخست که اضافه و نسبت به وجود است مقارن به وجود است به مقارنت اشراقیه و وصف و حال وجود است و وجود دارد اما نه به وجودی که از آن خودش است بلکه به وجودی که واجب است پس بنا بر حیث اول وجود ضروری الوجود می شود

حیث دوم: که به خود ماهیت نظر کنیم از این جهت ماهیت قابل وجود است و قبول همان امکان است یعنی ماهیت ممکن الوجود است زیرا بین دو صورت و فرض فرق است؛

     ماهیت مستعد عدم باشد و استحقاق عدم داشته باشد که ممتنع است زیرا در این صورت ماهیت نمی تواند از حیث اول ضروری الوجود باشد یعنی با اضافه و انتساب به وجود ضروری الوجود باشد خیر ممتنع هرگز نمی تواد ضروری باشد

     ماهیت استحقاق وجود و عدم نداشته باشد که همان امکان است یعنی لاضرورة وجود و عدم دارد که امکان است

حیث سوم: ماهیت بخواهد وجود عین آن یا جزء آن باشد یعنی مانند خدا از خودش وجود داشته باشد از این حیث ماهیت قاب وجود نیست یعنی ممتنع و مستحق عدم است زیرا در این صورت که ماهیت بر طبل استقلال در مقابل واجب بکوبد در واقع عدم می شود

با حیث دوم ماهیت موضوع امکان و ممکن و قابل وجود و لذا لوازم امکان را هم دارد که معلولیت و مجعولیت و حدوث است و وقتی بنا شد وجود، عین ماهیت و جزء آن نباشد و دارایی ماهیت نباشد لاجرم نیاز به علت و جاعل دارد و حادث خواهد بود یعنی همیشه با آن نخواهد بود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo