< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح متن شارح

اما بيان ان الماهيات يكفى في حصولها مجرّد الاعتبار، فهو ان الماهيّات من حيث هي مغايرة هي مغايرة للذات، لا تكون الا نسباً و اضافات تعيُّنية اما عرفت ان الوحدة الحقيقيَّة المعبَّر عنها بالوجود المطلق الشامل الذي ما عداه، عدم صرف و باطل محض، يمتنع ان يكون هاهنا شي‌ء آخر خارج عنها.

مصراع:

الا كل شي‌ء ما خلا الله باطل‌

و الماهيّات من حيث هي مغايرة، لا يكون لها تحقُّق أصلًا الا ان تلك الحقيقة لمّا اقتضت الظهور بحسب الجلاء و الاستجلاء، اختلفت مراتب ظهوراتها في الجلاء و الخفاء بحسب إدراكنا لا بحسب الأمر نفسه، فإذا نسبنا بعض ظهوراتها إلى بعض، وجدنا بعضها اتمَّ جلاءاً لكثرة آثاره في عرصة الظهور و وضوحاً، بحسب المدارك، و بعضها انقص لقلّتها. فحصل لتلك الظهورات باعتبار نسبتنا بعضها إلى البعض، تمايز نسبىٌّ بحسب إدراكنا فقط، فعلم ان هذه الظهورات المتعدِّدة و تعيُّناتها، انَّما هي النسب الادراكيَّة و الإضافات الاعتباريَّة. و اما تلك الحقيقة في نفسها فمجرَّدة عن هذه النسب و الإضافات، كنور الشمس مثلًا، فانّه إذا وقع شعاعها على أجسام صيقلة، مختلفة الألوان، كقِطَعٍ من الزُّجاج‌ الملوّنة مثلًا، لا بدَّ و ان يحصل لبعض اطراف ذلك الشعاع بالنسبة إلى بعض، تمايز نسبىٌّ (شتّى- خ ل)، و تعدُّد اعتبارى بحسب إدراكنا، فيحكم الوهم هاهنا، ان النور هو المنصبغ نفسه، و الواقع خلافه، إذ لا لون للنُّور، لكن للزجاج بدا، شعاعة، فترى‌ فيه الوان.

فظهر، انّ حصول تلك الماهيّات، انّما هو باعتبار تعيُّنات اعتبارية.

فعلم ايضاً من هذا، ان لا تمايز بينها بالفعل بحسب الخارج، و ذلك لأن التمايز بالفعل في الخارج، يستدعى تمايز موضوعاتها فيه و تعددها و تعدد الموضوع محال، لكون موضوعها واحداً بتلك الوحدة الحقيقيَّة، فلا يصحُّ ان يقال: ان شيئاً من الماهيات بتلك الحيثية، أي من حيث انّها مغايرة لتلك الهويَّة، موجود بشي‌ء من الوجودين في هذا الموضوع، أي في هذه المرتبة، نعم، انّها باعتبار كونها عين تلك الهويَّة في الخارج، يكون حاصلة لها، حصول نفسها لنفسها، فاعتبار (فباعتبار- خ) هذا الحصول النسبي و اضافتها إليه، تكون موجودة، و هذه الإضافة انَّما هي محض الاعتبار. تدبّر ما سمعت، فانَّه غاية التوضيح في هذا المقام، لعل الله يوصلك إلى المرام.

 

بحث در این بود که؛

وجود اندر کمال خویش ساری است    تعین ها امور اعتباری است

 

اعیان و ماهیات اضافی و نسبی و اعتباری اند و هم نسب و اضافات تعینیه ای اند که برای وجود پیدا می شود و هم تمایز بین اعیان و ماهیات اضافی و اعتباری است

برای توضیح متن شارح چند مطلب تکمیلی بیان می شود اینجا بزنگاه عرفان است و جا دارد تا بیشتر تأمل و دقت شود

مطلب نخست: در باره شعر لبید؛

الا کل شیئ ما خلا الله باطل    و کل نعیم لا محالة زایل

 

ملا صدرا درباره این شعر در جلد اول اسفار می فرماید: « و بهذه النغمة الروحانیه قیل: اهتزّ نفس النبی اهتزازا علویا لا سفلیا حیث سمع قول لبید؛ الا کل شیئ ما خلا الله باطل، و طرب طربا قدسیا لا حسیا و قال: اللهم ان العیش عیش الآخرة »

بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار     فکری به حال خود کن که این روزگار نیست

 

مطلب دوم: در ضمن توضیح بحث گذشته به دریا و موج مثال زده شد درباره این مثال حاشیه ای حاجی سبزواری در بحث مواد ثلاث دارند؛ ایشان می گوید: در رابطه با نسبت واجب و ممکنات دو نظریه است؛

نظریه نخست: ممکنات وجود رابطی نسبت به واجب اند وجود رابطی یعنی وجود فی نفسه آن ها عین وجود لغیره آن هاست یعنی ممکنات وجودی که برای خود دارند عین وجودی است که برای واجب دارند و لذا ممکنات وجود رابطی می شوند

البته وجود رابطی منحصر در وجود عرَض نیست بلکه به؛

     وجود عرض نسبت به جوهر

     وجود مقبول نسبت به وجود قابل

     وجود ممکنات نسبت به وجود واجب تعالی

وجود رابطی گویند زیرا وجود فی نفسه عرَض عین وجود عین وجودی است که عرض برای موضوع خود دارد که جسم است لذا جوهر و عرض در عرفان هم پیدا می شود کما این که در حکمت و فلسفه هم اصطلاح است و همان قابل و مقبول است مانند جسم و سفیدی آن است اما در عرفان این اصطلاح به این معنی است که؛

عالم عرَض است و جوهرش حق    این است رموض سرّ مطلق

 

در فصل 4 از شرح فصوص قیصری درباره جوهر و عرض عرفانی بحث شده است محقق دوانی تا این نظریه رسیده و پیش آمده است و مثال بحر و موج و غبار است که حاجی سبزواری گوید: « و ان کان مجال المثال ضیقا» بحر مثال حق تعالی است اما موج دریا مثال برای وجودات ممکنات است و حباب های روی امواج هم مثال تعینات و ماهیات است امواج همان آب دریا است که بالا آمده و کف و حباب دریا هم که چیزی نیست و در مثل تعینات و ماهیات است و این مثال مناسب با همین مشرب و نظریه است که رابطه ممکنات و حق تعالی به نحو وجود رابطی باشد وجودی که موج برای خود دارد عین وجودی است که موج برای دریا دارد

نظریه دوم: که نظری بالاتر است و حاجی سبززواری می فرماید: « و هذا مشرب اعذب و اعلی» این که نسبت ممکنات به حق تعاللی نسبت وجود رابط به وجود مطلق است نه وجود رابطی زیرا درست است که وجود فی نفسه عرض عین وجودی است که برای موضوع دارد اما می توان عرض را بدون موضوع و جوهر تصور کرد در همان مثال دریا و موج و حباب می توان خود موج را به تنهایی تصور کرد

وجود رابط: در خارج وجود رابط مانند معنای حرفی در ذهن و محیط مفهوم می ماند که نمی توان معنای حرفی را مستقلا تصور کرد زیرا معنای آن نسبت جزئیه است و نسبت را بدون دو طرف نسبت نمی توان تصور کرد مثلا معنای "من" ابتدائیت جزئیه است و "الی" انتهائیت جزئیه است و بدون بصره و کوفه نمی توان معنای ابتدا و انتها را تصور کرد

این نظریه بالاتر است اما از این روی که عرض را می توان بدون جوهر تصور کرد به تعبیر اصطلاحی اگرچه عرض لغیره و بغیره است اما فی نفسه است و نفسیت و استقلال دارد که مستقل در مفهومیت است و ما می توانیم مفهوم عرض را مستقلا تصور کنیم بیاض بدون جسم و موج بدون بدون دریا می توان تصور کرد اما ممکنات را بدون حق تعالی نمی توان تصور کرد لذا مثال بالاتر و بهتر از موج و بحر که مناسب تر و دقیق تر است در نظریه دوم مثال عکس و عاکس و ظل و ذی ظل است.

مطلب سوم: حاجی سبزواری در حاشیه ای فارسی در بحث جعل، افاضه را معنا می کند؛

افاضه: مثال بحر و موج کسی نباید تصور کند که بحث تولید است و ممکنات موَلّد از واجب تعالی اند و با «لم یلد و لم یولَد» نمی سازد و بحث زایش است لذا باید به این حاشیه حاجی سبزواری توجه باید کرد که ایجاد به نحو افاضه است و ایشان می فرماید: « بدان که معنی افاضت این است که بخشش از دارای حقیقی بیاید چنان که از او چیزی نخواهد و در بازگشت چیزی بر او نیافزاید پس نسبت معلول به علت حقیقی نسبت نم و یم نشاید بلکه فیئ و شیئ باید (به قول حکیم نظامی)

ای سایه مثال گاه بینش     در پیش وجودت آفرینش

 

پس ماهیات غواسق و ظلمات اند و و جود منبسط سایه بلند پایه اوست « الم تر ربک کیف مد الظل » و هو الواحد الاحد الصمد لم یلد و لم یولد »

دارای حقیقی وجود است که حق تعالی است و افاضه بخشش اوست و با بخشش چیزی از او کم نشود و در طامة الکبری و قیامت کبری هم که موجودات فانی شوند چیزی به او افزوده نشود وجود ممکنات سایه حق است « الم تر ربک کیف مد الظل » زیرا عرفا با این آیه استشهاد می کنند که ایجاد به نحو امتداد ظل و سایه افکنی است که همان تجلی و ظهور است

مطلب چهارم: حال که وجود حق تعالی است و وجود مطلق است و مطلق از اطلاق و تقیید از هر دو است نه مطلق در مقابل مقید تا نتواند مقید را شامل شود و ماهیات هم اباطیل و اعدام و هیچ و پوچ است در این صورت این ممکنات در خارج اصالت و واقعیت دارند اما در عین حال هم کثرت در ذات وجود پیدا نمی شود.

در این جا ممکن است به ذهن بیاید که وجودات ممکنات آیا خدا نیست؟ زیرا سهمی از وجود برای ممکن نگذاشته ایم

خیر زیرا وجوداتی که ممکنات با آن وجودات در خارج متحقق است وجودات مقیده مضافه است البته به اضافه اشراقیه و در ذات وجود کثرتی پیدا نمی شود زیرا اضافه اعتباری است و حق تعالی وجود مطلق است لذا ممکنات اصلیه متحققه واقعیت دار خارجیت دارد و خدا نمی باشند زیرا این ها با وجود مقید مضاف و وجود منسوب در خارج متحقق ند و در خارج هم کثرتی در ذات وجود پیدا نمی شود در قیامت کبری این اضافه نفی و قطع می شود و مرگ ملایک هم به همین معنا است اگر چه فرشته روح و بدن ندارد تا قطع علاقه و رابطه روح و بدن سبب مرگ آنها شود لذا مرگ و اماته مجردات و ملایک به معنی قطع انتساب و همین اضافه ای است که وجود به ماهیات و ممکنات دارد و در این قطع اضافه و فنا هم ممکنات خدا نمی شود با ایجاد و انقطاع این اضافه و انتساب چیزی به خدا افزون نمی شود و نقصان نیابد در ایجاد که نسبت برقرار می شود اشعار عبرت نائینی بسیار گویا و مناسب است.

چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست    عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست

در آینه بینید اگر صورت خود را    آن صورت آینه شما هست و شما نیست

عالم همه جا جلوه گر شاهد غیب است    او را نتوان گفت کجا هست و کجا نیست

ما پرتو اوییم نه اوییم هم اوییم    چون نور که از شمع جدا هست و جدا نیست

 

ممکنات ،واجب نمی باشند

حلول و اتحاد اینجا محال است    که در وحدت دوئی عین ضلال است

 

در قیامت کبری هم حکایت این است که؛

تعین بود کز هستی جدا شد    نه حق شد بنده و نه بنده خدا شد

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo