< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/11/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تکرار و ادامه جواب اشکال نخست و معانی خیال

ثمَّ انَّ وضوح هذه المقدمة في مبادى العقول لما بلغ مبلغاً لا يرتاب فيه من له ادنى تميُّز فضلًا عن السّابقين في مضمار غوامض العقليات و معالق اليقينيات، أراد ان ينبّه على مرامى سهام سهوهم و مواطى خطوات خطائهم، اعتذاراً منهم على وقوعهم في هذا الخطاء الفاحش و الغلط الظاهر، و من نفسه على الاشتغال بجوابهم و تمكينهم من المنع و النقض، بقوله: و لكنَّ الجمهور انّما يعتقدون انّ حكم مطلقه حكم ساير المطلقات. و تقرير ذلك انّهم لما رأوا، ان لسائر المطلقات حكماً و هو ان وجوده في الخارج لا يتحقَّق الا بعد تخصُّصه بالفصول المقوِّمة و العوارض المشخَّصة و بالجملة، انما ينضمُّ إليه الوجود الخارجي، و يتقوم به في ضمن افراده، حسبوا، ان الوجود نفسه ايضاً من هذا القبيل، فحكموا ان المطلق منه لا يكون قائماً بنفسه، فلا يصلح للواجبيَّة- و يجب ان يكون له مخصِّص و مقوِّم، حتى يتقوَّم في الخارج و يصلح للواجبيَّة- و مثل قياسهم هذا في المشاهدات، كمثل من زعم في المبصرات من المحسوسات، انه لها لم يمكن ادراك شي‌ء منها بدون ان يظهرها نور من الأنوار، و ذلك الاظهار، انّما يتمُّ بعد ان يكون لذلك المحسوس سطوح متلوِّنة، فكذلك النُّور ايضاً لأنّه من المبصرات يجب ان يكون ظهوره بنور آخر بشرائطه، الا ان الوهم لمّا كان ليس له دخل في المشاهدات، لم يقع شكٌّ للمشاهدين في المثال المحسوس، حتى لو أورد هذه الشبهة على الأعمى، لم يبعد ان يعجز عن الجواب بخلاف المسألة المبحوث عنها، فانّها لمّا كانت من المعاني العقليَّة، كان الأمر فيه بالنسبة إلى اكثر العقول العديمة البصيرة (التبصرة- خ ل) الواقعة تحت حكمى الوهم و الخيال، كما وقع للأعمى، فيما أورد عليه من المثال، و هذا من جملة حكم الله البديعة، ان جعل الوهم حارساً لحضرته (للحضرة- خ) المنيعة ان يكون شريعة لكل بصيرة حولاء و فطانة بتراء، الا لعباده المخلصين الذين فتح الله بصيرتهم بنور اليقين حتى رأوا الحق على ما هو عليه بنوره المبين «وَ من لَمْ يَجْعَلِ الله لَهُ نُوراً فَما لَهُ‌ من نُورٍ» اللهم اجعلنا ممن ليس للشيطان عليهم سلطان (سبيل- خ) هذا كلام وقع في البين، فلا بُدَّ ان نرجع لما نحن بصدده،

و نقول: انّهم لمّا لم يفرِّقوا بين المطلق هذا، و غيره من المطلقات، حتى اعتقدوا، ان حكم مطلق الوجود في عدم تحقُّقه الا في ضمن المقيَّد، حكم ساير المطلقات من الماهيّات‌ الحقيقيَّة العينيَّة المبهمة في نفسها المتحقِّقة بغيرها، لا يبعد ان يبادر إلى أذهانهم الاحتمال المذكور، و هو ان الواجب يجب ان يكون من الوجودات الخاصَّة و التعيُّنات الجزئيَّة، و الا يلزم ان يكون الواجب ممّا لا يقوم بنفسه في الخارج بل يحتاج في تحقُّقه و قيامه في الخارج إلى غيره، و حينئذ كان إبطال هذا الاحتمال بعد تسليم كون الإيراد مُوَجَّهاً على سبيل التنزُّل لا يكون خارجاً عن قانون التوجيه، بل دفع ساير الشبه المانعة لحصول اليقين و القطع العقلي في المحل الغير المألوف بالقياس إلى طباع الجمهور، و انّما يكون مفيداً بالنسبة إلى من اختصَّ منهم بفضل الذكاء فيكون التزامه في نظر التعليم واجباً، و ذلك ان جمهور اهل العقل من المناظرين انّما يعتكفون عند المسلَّمات و النظريّات الغير المحتاجة إلى شي‌ء غير ترتيب الضروريات و الاوليّات، و اما امثال هذه المقدمات المحتاجة مع ذلك الترتيب الفكرى إلى ضرب من الحدس و الذَّوق يكون في غاية البعد عن طباعهم، فلا بدَّ من رفع (دفع- خ) الشبه المانعة لعروجهم إلى مراقى الحقائق، و ذلك و ان لم يكن مفيداً بالنسبة إلى كلّهم، لكن يكون مفيداً بالنسبة إلى من هو اشدُّ ذكاءً منهم و أبعد عن رذيلتى البلادة و رسوخ التقليد الوهمي و الخيالى. و هذا تلويح بان الكلام في هذه الرسالة ليس مع الجمهور من اهل العقل، بل مع من اختص منهم بمزيد الذكاء و فضل التفطُّن، و مع هذا كلّه يكون له حدس قوى و كشف ذوقى.

ثمَّ لو سُلِّم، انّ دفع هذا الاحتمال لا توجيه له بالنسبة إلى المخالفين من الناظرين، لكن من البَيِّن، انَّ دفع ساير الاحتمالات و الشبه الممكنة الورود بالنسبة إلى الطالبين و المسترشدين، يكون اعداداً لأذهانهم الضعيفة، ان يلوح لهم الحقّ، فيكون منعاً للحركات الفكريَّة المشوِّشة لهم عن (عند- خ) الاضطرابات المستفادة من الوساوس العادية و التقليدات المنكرةالراسخة في نفوسهم القابلة الطالبة.

و لا شكَّ ان التعرُّض لما يوجب تنظيف المحلّ عن العقائد التقليديَّة الراسخة، و ما يوجبه من الحركات المشوشة، المانعة الذي هو هاهنا بمنزلة رفع الموانع، المعبَّر عنه بالتخلية، واجب في نظر التعليم و التعلُّم، كما انَّ التعرُّض لما يوجب اعداد المحل من المقدمات اليقينيَّة التي هي للاستفاضة بمنزلة المقتضى المسمّى بالتحلية، واجب. في هذا النظر.

 

اشکالی مطرح شد و شارح سه جواب و یا جوابی سه قسمتی برای آن بیان فرمود اشکال این بود که چرا مصنف قول حکماء را در قبال نظر عرفا مطرح کردند

جواب داده شد:

اولا: نزد مشاء یک ذهنیت قطعی وجود دارد که کلی طبیعی در ضمن فرد بوجود می آید در حالی که عرفا می گوید: کلی طبیعی وجود و طبیعت مطلقه وجود به خودی خود در خارج موجود است این سخن عرفا را مشاء نمی پذیرد و اشکال می کند لذا اشکال ایشان بیان شد و مشاء با آن ذهنیتی که درباره کلی طبیعی دارند معذورند تا این اشکال را مطرح کنند و مصنف هم معذور است تا این احتمال را مطرح و بررسی کند و این رویه، طبق قانون بحث است و خارج از قاعده بحث نمی باشد

کلی طبیعی وجود با کلی طبیعی ماهیت فرق دارد وجود کلی طبیعی ماهوی به فرد است نه کلی طبیعی وجود که فرد به برکت آن محقق می شود

ثانیا: طرف سخن مصنف اذکیای اهل نظر است که می توانند از مرتبه فکر به مرتبه حدس ارتقاء بیابند و فرق 2 نوع کلی را دریابند.

ثالثا: اگر مطلقا سخن مصنف برای اهل نظر مفید نیفتد این سخن را مصنف برای کسانی فرمود که در طلب حقیقت و به دنبال کشف حقیقت اند و بایستی ایشان را از دام و رهزنی مشاء رهانید و این با زمینه سازی و با تخلیه اذهان ایشان از سخنان اهل نظر و با تحلیه اذهان آنها به حقیقت است نظرگاه اهل نظر مانع درک حقیقت است و سخن عرفا تحلیه و آراستگی ذهن حقیقت جویان به حقیقت است.

مراد از وهم و خیال در این عبارت همان متخیله است زیرا خَیال 4 معنا دارد:

    1. خادم حس مشترک: که یکی از حواس باطنه است که نگهبان و حافظ صور جزئیه است که حس مشترک درک می کند

    2. مجموع حواس باطنه: را هم خیال می گویند در بحث تجرد حواس باطنه خیال به معنی مجموع حواس باطنه است

    3. امر سرابی: که حقیقت و واقعیت ندارد

هستی عالم نماید چون سراب    در بیابان از شعاع آفتاب

 

«و الذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الزمعان ماءا حتی اذا جائه لم یجده شیئا و وجد الله عنده فوفاه حسابه» اعمال کفار همچون سرابی در برهوت دنیا است و در محشر هم بازارشان کساد است و خریداری ندارد بر خلاف مومنان که « ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اعمالهم بان لهم الجنة » ایشان تجارت سودمندی دارند « هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم؟ تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون » اما تجارت کفار « تجارة لن تبور » است مانند کسی که به دنبال وصول طلبی می رود و اما نه تنها به طلب خود نمی رسد بلکه طلبکاری او را بر گرفته و خِفتَش می کند.

    4. متخیله: که متخیله، متصرفه در خدمت واهمه است و به آن نیز گاهی اطلاق خیال می شود

حواس باطنه خود سه بخش اند:

     دو حس مدرک است؛ حس مشترک و واهمه

     دو حس دیگر حافظ است؛ خیال و حافظه

     یکی هم فقط متصرف است؛ که قوه متصرفه می باشد و کارش دست بردن و تغییر دادن صورت های ذهنی است و خود دو کارکرد دارد؛

    1. مفکره: زمانی که متصرفه در خدمت عاقله باشد و عاقله به واسطه قوه متصرفه اقیسه و براهین را مرتب کند کار عقل ادراک است اما ترتیب دادن و چینش اقیسه و براهین با قوه متصرفه است البته آن هم با وساطت قوه واهمه است نه به خودی خود

    2. متخیله: زمانی است که واهمه، متخیله را استخدام کند در این صورت کار متخیله اختراع اشیاء بدون حقیقت و واقعیت است و تصویرگری اموری است که واقعیت ندارد مانند تمثیلی که پیشتر گذشت: نور روشنگر اشیاء است و باید نور دیگری نور را روشن کند. و یا خود وجود باید وجودی داشته باشد.

این متخیله، رهزن عقل است و سر راه آن قرار می گیرد و نمی گذارد که عقل ادراک حقیقت بکند مثلا تا می شنود: « الله نور السموات و الارض » تا عقل می خواهد نور حقیقی را ادراک کند متخیله خود را جلو می اندازد و نور حسی را به ادراک او می نمایاند یا عقل می خواهد وجود منبسط را ادراک کند متخیله امتداد کمی رابه او نشان می دهد.

کمی اند کسانی که بتوانند عقل خود را از جاذبه میدان متخیله بر کنار بدارند.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo