< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/09/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بخش اول از جواب از اشکال نخست

«قلنا: انَّ الذكىَّ الحادس يعلم يقيناً، ان الكون العيني الكائن بنفسه في الخارج، يمتنع ان يتكوَّن فيه بشي‌ء من الكائنات التي يتكوَّن فيه به و بمقارنته، و لكنَّ الجمهور انّما يعتقدون ان حكم مطلقه حكم سائرالمطلقات من الماهيات الحقيقيَّة العينيَّة، و ينكرون الفرق بين الصورتين، و يبادر إلى الفهم الاحتمال المذكور، و حينئذ كان إبطال هذا الاحتمال بعد تسليم كون الإيراد مُوَجَّهاً»

إذ به يتخلَّص الذكي اللبيب من ربقة الخطابيات المقبولة و الجدليّات المموِّهة و الساذجة، و بسنوحه ينحلُّ عقود التقليدات‌

و الاعتقادات الراسخة- الراسجة- لما فيه من الخلوص- الخلوِّ- عن شوائب التصرُّفات التعمليَّة الناشية من القوى الادراكيَّة العمليَّة- العلمية- عند اقتناص المطالب النظرية، و لما فيه من الرُّسوخ و الطمأنينة اللازمة للعطايا الوهبيَّة الامتنانيَّة، و كانت النسبة بين الفكر و الحدس في طريق النظر كالنسبة بين السلوك و الجذبة في غيره، فلهذا قال في الجواب: ان الزَّكىَّ الحادس، يعلم يقيناً ان الكون العيني الكائن بنفسه في الخارج، الذي وجود سائر الأشياء في الخارج انّما هو باشراق بارقة من بوارق نوره و ظهورها بتناثر لمعة من لوامع ظهوره، يمتنع ان يتكوَّن في الخارج بشي‌ء من الكائنات التي انّما يتكوَّن فيه به، و بمقارنته.

 

بیان صلاحی: طبق اصلاحی که آقای رمضانی در تعلیقه خود داشته اند بیان درس گذشته بازنگری و اصلاح می شود؛

در فصل 2 مصنف دلیلی اقامه کرد که حقیقت اطلاقی، وجود واجب است دلیل، صغرایی نظری و کبرایی بدیهی داشت که؛

صغرا: طبیعت مطلق وجود اتصاف به عدم پیدا نمی کند زیرا در غیر این صورت لازم می آید؛

     اتصاف به نقیض شود

     و یا لازم می آید انقلاب طبیعت مطلق وجود به عدم شود

در این صورت اگر موصوف که طبیعت وجود است حین اتصاف باقی باشد لازم می آید اتصاف وجود به نقض خود که عدم است و اگر موصوف در حین اتصاف باقی نیاشد لازم می آید انقلاب طبیعت موجود به عدم که هر دو فرض محال است هم اتصاف به نقیض و هم انقلاب به عدم

کبرا: «کل ما لا یتصف بالعدم فهو واجب بالذات» ص 59 و این کبرا بدیهی است

این مطلب در فصل 2 بیان شد و در فصل 4 قول مشائیان را درباره حقیقت واجب که طبیعت ملزومه مطلق وجود بود را به عنوان نقض اجمالی بر آن دلیل بر وجوب ذاتی طبیعت وجود اقامه کردند یعنی منع مقدمه غیرمعینه فرمودند یعنی دلیل با تمام مقدماتش صحیح نیست

بیان نقض اجمالی: اگر دلیل در فصل 2 صحیح باشد و وجوب ذاتی مطلق وجود را اثبات کند همین دلیل وجوب ذاتی طبیعت ملزومه مطلق وجود (وجود خاص) را -که طبیعت واجب لازم می دانند- اثبات می کند و تعدد و کثرت واجب لازم می آید اما چطور؟

از این روی که مشاء برای طبیعت ملزومه و وجود خاصی که آن را واجب می دانند ماهیت قایل نمی باشند زیرا ایشان بر این باورند که مفهوم وجود به عنوان لازم واحد بر همه وجودات خاصه بر سبیل تشکیک حمل می شود یعنی جایی از وجود خاص که واجب است ماهیت ندارد و جای دیگر ماهیت دارد آن جا که خاصه ممکنات است و در این صورت طبیعت ملزومه و وجود خاصی که مشاء واجب می داند ماهیت نداشت همان دلیل فصل 2 درباره آن هم جاری می شود یعنی آن دلیل درباره طبیعت ملزومه جاری می شود و می توان گفت: این وجود خاص واجبی که ماهیت ندارد لذاته متصف به عدم نمی شود و« کل ما کان کذالک واجب بالذات» است و بنابرین طبیعت ملزومه واجب بالذات است و این در فصل 4 مطرح شد و در دو فصل بعد این نظریه را پرورش دادند و بعد به جواب پرداختند

حال اشکال اول از 2 اشکال صعب این است: وقتی مطلب به آن گونه ای است که در فصل 2 گذشت و دلیل بر وجوب ذاتی طبیعت مطلق وجود اقامه شد که همان نظر عرفا است در این صورت دیگر احتمال این که واجب طبیعت ملزومه باشد جایی ندارد در مقابل آن دلیل که در فصل 2 مطرح شد و احتمال حرف مشاء در مقابل آن دلیل جای طرح ندارد و نه منعا و نقضا برای آن دلیل مطرح نمی شود

منع یعنی مقدمه معین و نقض هم منع مقدمه غیر معین است یعنی بگویی: دلیل به تمام مقدماتش صحیح نیست

     اما این که احتمال نظر مشاء به عنوان منع آن دلیل جای طرح ندارد از این روی است که یکی از مقدمات آن دلیل برهانی بود و کبرایش هم بدیهی و صغرا، برهانی و مبرهن بود که طبیعت وجود اتصاف به عدم نمی یابد و کبرا؛« کل ما کان کذلک فهو واجب» هم بدیهی است

     به عنوان نقض هم جای طرح ندارد زیرا نقض عبارت از تخلف نتیجه از دلیل است یعنی دلیل به جایی برده شود که غیر از نتیجه باشد و این معنای جدیدی برای نقض نیست این همان نقض اجمالی است که منع غیر معین مقدمات باشد

در نقض، مشاء دلیل را بر سر طبیعت ملزومه ای بردند که خود می گویند یعنی طبیعت ملزومه از افراد طبیعت وجود است و غیر از آن نیست و مشاء دلیل را جایی نبردند که مغایر با نتیجه باشد و تخلف نتیجه از دلیل لازم بیاید زیرا طبیعت ملزومه ای که مشاء می گوید از افراد طبیعت وجودی است که عرفا می گویند و داخل در آن است

بنابرین که احتمال نظر مشاء در مقابل عرفا جای طرح ندارد چرا مصنف در فصل 4 احتمال نظر مشاء را به عنوان نقض در مقابل نظر عرفا بیان کرد؟ نباید مطرح می کرد زیرا مطرح کردن خود مضراتی دارد از آن جمله وقت گیری و اتلاف زمان و اطاله سخن است و از طرفی روی حرف با عرفا را باز کرد و مشاء را بدون دلیل جری کرد تا به حریم نظر عرفا نزدیک شود و بر آن منع و نقض وارد کند و در نتیجه بیان خود عرفا آسیب پذیر می شود

اشکال دوم: که در فصل 19 دوباره به مناسبت جواب تکرار می شود

جواب اشکال نخست: قبلا دو مقدمه برای جواب بیان شد؛

یکی: اینکه اساس و پایه این اشکال بر مطلبی استوار است که آن به عنوان ارسال مسلم تلقی شده است و آن مطلب این است که کلی طبیعی بر فرض وجود خارجی داشتن در خارج در ضمن افرادش وجود می یابد و خودش با قطع نظر از افراد در خارج موجود نیست این مطلب زیربنای اشکال نخست است

دوم: برای جواب از این اشکال باید ترقی کرد و یک پله از فکر بالاتر رفت و دست به دامان حدس شد

فرق فکر و حدس: حدسی که در مقابل فکر است غیر از آن حدسی است که در حدسیات منطق مطرح می شود و یکی از 6 دسته ضروریات صدق است حدس از قبیل تصدیقات ضروریه است و مانند این است که ما اختلاف تشکلات نوریه قمر را می بینیم؛ از هلالیت و بدریت که اول ماه شکل نوری آن هلالی و وسط آن ماه را بدری می بینیم و از اینجا حدس می زنیم نور قمر از شمس مستفاد می شود و یا مثلا از حرکت کشتی در آب، کرویت زمین را حدس می زنیم این قسم از حدس از ضروریات فکر است و بدیهی می باشد یعنی فکر در آن جریان نمی یابد.

حدس به معنای دوم در مقابل از فکر بلکه بالاتر از فکر است و در این باره دو قول وجود دارد؛

قول اول: دو حرکتی که در فکر است در حدس سریع تر است بنابر این که؛

الفکر حرکةٌ من المبادی    و من مبادی الی المراد

 

همان دو حرکت در حدس هم هست اما در اینجا سریع تر انجام می گیرد

قول دوم: در حدس حرکت وجود ندارد و به مجرد توجه به مطالب به مبادی ظفر حاصل می شود الا این که؛

     اگر مطالب تصوریه باشد مانند انسان مبادی اجناس و فصول مانند حیوان ناطق خواهد بود

     و اگر مطالب تصدیقیه باشد مانند العالم حادث در این صورت مبادی حد وسط ها و متغیر ها می شود که محور برهان خواهد بود

آن حدسی که در این جا مورد نظر است دومی است

نظریه فیاض لاهیجی: ایشان در کتاب گوهر مراد بر این باور است که مراد از حدس کشف و شهود است

بنا بر آن چه در شرح منظومه در بحث وجوه اعجاز و کرامات آمده، این حدسِ بالاتر از فکر خود مراتبی دارد؛

    1. مرتبه خمود: این پایین ترین مرتبه است فرد خمود الحدس کسی است که اطباء نفوس یعنی انبیاء از معالجه وی عاجز اند و آیه «انک لا تهدی ممن احببت و لکن الله یهدی من یشاء » اشاره به این مرتبه است

    2. مرتبه قوت قدسیه: که کمال حدس است

کمال حدسٍ قوة ٌ قدسیه    یکاد زیتها یُضیء محویه

 

در فقه هم در کتاب قضاء لمعه مرحوم شهید، علومی که اجتهاد بر آن مبتنی است را بیان کرده و در پابان می فرماید: فقیه نیاز به قوه قدسیه دارد مانند روغن چراغی که آنقدر آمادگی اشتعال در آن بالا است تا کبرت به آن نرسیده مشتعل می شود مانند اشتعال بنزین و« یکاد زیتها یُضی ء و لو لم تمسسه نار» تعلیم البشری که آتش معلم بشری به آن نرسیده روشن می شود به جهت آمادگی بالایی که داراست.

الهام: گاهی حدس با طلب است و گاهی بدون طلب، به حدس بدون طلب الهام گفته می شود

شارح در این جا می فرماید: نسبت فکر و حدس در علوم نظری مانند نسبت سلوک و جذبه در عرفان است سه چیز اند که نظیر هم اند؛

    1. حدس در محیط نظر

    2. جذبه در عرفان

    3. طی الارض و الزمان و در عمل و فعل اولیاء یعنی زمان در نوردیده و زمین پیچیده شود که؛

برون آی از سرای ام هانی    بگو مطلق حدیث من رآنی؟

 

رسول خاتم ص دو معراج داشتند یکی از خانه امّ هانی خواهر امیر المومنین ع است که در رفت و برگشت هنوز قلاب درب تکان می خورد و کوزه ای که واژگون شده بود هنوز تمام آب آن نریخته بود

فرق سلوک و جذبه: حاجی سبزواری عبارتی را از کتاب شرح الاسماء ص 197 چاپ قدیمی نقل می کنند؛ « اعلم ان السلوک سلوکان؛

    1. سلوک المحبوبیة: در این سلوک برق از آن طرف است و همان جذبه می باشد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر    وه! که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد؟!

 

    2. سلوک المحبیة: که حرکت از این سو است

در مورد حضرت موسی می فرماید: « و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلّمه ربه » یعنی خود موسی آمد و این سیر محبی است اما به نسبت به رسول اکرم می فرماید: « سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله » که سیر محبوبی است این همان سلوک و جذبه است

حاجی سبزواری می افزاید: «... و الاول هو ان یکون وصول السالک الی الله سابقا علی سلوکه و مجاهدة و ریاضة و زهد و تقوی و امثالها و احتیاج الی مرشد و معلم بل بمحض عنایة ازلیة و الهدایة الحقیقیة الولیة المشار الیه بقوله تعالی: « الذین سبقت لهم منا الحُسنی »؛ سلوک محبوبی آن است که رسیدن به مقصد پیش از پیمودن راه است اول سالک به مقصد می رسد بعد در راه می افتد

دولت آن است که بی خون دل آید به کنار    و ر نه با سعی و عمل راه جنان این همه نیست

 

و می فرماید: « و الثانی و هو ان یکون وصول السالک الی الله موقوفا علی سلوکه الیه و قربه منه مشروطا بمجاهدته و ریاضة بزهده و تقوی وبمرشد و شیخ و معلم المشار الیهم بقوله تعالی: « الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» در اینجا باید زحمت کشید و با سیر و سلوک به خدا رسید و این سلوک در مقابل جذبه است

سید حیدر آملی در کتاب نصّ النصوص در ص 535 از پیامبر ص روایتی نقل می کند: « جذبة من جذبات الحق توازی عمل الثقلین » و در روایتی دیگر دارد که « جذبة من جذبات الحق خیر من عبادة سبعین سنة » در تتمه دعای عرفه آمده است: « الهی حقق لی بحقایق اهل القرب و اجذب بی مسلک اهل الجذب » شبستری می گوید:

گدایی گردد از یک جذبه شاهی    به یک لحظه دهد کوهی به کاهی

 

این فرق بین سلوک و جذبه است که همان فرق بین سالک مجذوب و مجذوب سالک نیز می باشد زیرا سالکان دو دسته اند؛

    1. سالک مجذوب: که ابتدا باید سیر و سلوک کند تا به مقصد برسد

    2. مجذوب سالک: مانند بشر حافی و زهیر ابن قین در داستان کربلا که حکایت مجذوبان سالک اند

مطلب دوم این بود که باید از یک پله از فکر بالاتر رفت و به حدس متوسل شد زیرا حدس دو ویژگی دارد؛

    1. آفت پذیری حدس کمتر است، زیرا در فکر دو حرکت و عملیات انجام می شود و سلامت رسیدن این دو حرکت مهم است اما در حدس کار یک دفعه ای تمام می شود و آسیب آن کمتر است

    2. حدس بخششی و عطایی و امتنانی و جوششی است، و رسوخ دارد و طمأنینه و آرامش در آن است بدست آوردن مطلبی با تلاش و تکاپو رسوخ کمتری در نفس دارد و آرامش آن هم کمتر است از حالتی که مطلبی از درون بجوشد و بدست بیابد

جواب اشکال نخست: کسی که اهل حدس است نه تنها تحقق وجود را به افرادش نمی داند بلکه تحقق افراد را به وجود می داند ریشه این اشکال این است که کلی طبیعی در ضمن فرد موجود است و فرد به کلی طبیعی وجود می دهد البته این سخن درست است اما می خواهیم این را به وجود بیاوریم زیرا کلی طبیعی عرفانی با کلی طبیعی فلسفی فرق دارد و این خیلی جالب است بر اساس مقدمه ریشه اشکال اول -که مسلم تلقی شده است -بر اساس آن مطلق وجود یعنی وجود و اگر بخواهد تحقق داشته باشد باید در ضمن افراد باشد که یک فرد آن وجود خاص واجب است که مشاء می گوید و فرد دیگر آن نیز وجودات امکانیه خواهد بود.

این سخن عجیب است آیا تحقق وجود به افرادش است یا تحقق افراد به وجود است؟ قطعا شق دوم درست است و کسی که اهل حدس است می فهمد که اگر چیزی بخواهد وجود پیدا بکند به برکت وجود است نه این که اگر وجود بخواهد وجود بیابد به برکت چیز دیگری است.

اما از آن جا که مشاء اهل حدس نیستند روی آن ذهنیت که کلی طبیعی در ضمن فردش موجود است بر مبنای آن می گویند: تحقق مطلق وجود به توسط افرادش است که افراد خاصه وجود اند و واجب هم یکی از افراد وجود است و همان کلی طبیعی را در طبیعت وجود پیاده می کنند و در این صورت بر اساس این ذهنیت ایشان معذور اند یعنی می توانند اشکال بر دلیل فصل 2 به صورت نقض اجمالی مطرح کنند و وقتی این عذر را دارند اشکال می کنند و لذا مصنف هم این عذر را دارد که کوتاه می آید که اشکال ایشان وارد است و نقل می کند و این دلیل آن است که مصنف حرف مشاء را نقل کرده و لو این دلیل یارای عرض اندام در برابر نظر عرفا نداشته باشد.

بعد مصنف تنظیر زیبایی در این جواب نقل کرده و بعد دو جواب دیگر هم از این اشکال بیان می دارد بنابرین دو بخش از جواب اول باقی مانده است.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo