< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/09/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نحو وجود ممکنات

قلنا: ان أريد بانتفاء الإمكان، انتفاؤه مطلقا، فلزومه ممنوع، و ان أريد انتفاؤه عن الوجود من حيث انه وجود، فلزومه مسلَّم، لكن استحالته ممنوعة، فان الإمكان حسبما نبّهت عليه في المقدمة، انّما هو اعتبار تعرض للأشياء باعتبار ظهور العلم، و بين ظهور العلم و ظهور الوجود، فرق ظاهر.

و اعلم انَّ امثال هذه الأبحاث عند الأزكياء من ارباب الذوق من اجلى البديهيات، و اما عند غيرهم من الفضلاء المتقيّدين (فضلاء المقلِّدين- خ)

بقلائد التقليد، فهي ممّا لا يكاد ينفهم (ينفعهم- خ ل) و لا غرو «وَ من لَمْ يَجْعَلِ الله لَهُ نُوراً فَما لَهُ‌[1] من نُورٍ».

 

تتمه فصل 16:

در پایان بحث فصل 16 بخشی مانده است که اهمیتی ویژه دارد و لذا توضیح اضافی ای می طلبد

با توجه به این که عرفا حقیقیت واجب را مطلق وجود یا وجود مطلق به اطلاق فوق اطلاق و تقیید می دانند لذا وجود را دربست به واجب تحویل می دهند پس در این صورت تکلیف ممکنات در این بین چیست؟

باید یکی از دو کار را کرد که هر دو محذور دارد:

     یا بایستی قید ممکنات را زد و وجود ممکنات را انکار کرد: این محذور دارد زیرا بالضرورة و الحس و المشاهدة ممکنات و کثراتی داریم و انکار ممکنات انکار ضرورت و حس و مشاهده است

     یا باید در واجب جایی برای ممکنات را باز کرد: این نیز امکان ندارد زیرا در واجب امکان راه ندارد

پس چه جوابی باید به این اشکال داد؟

حاجی سبزواری در حواشی جلد 8 حکایت و شعری را می آورد که متناسب با اینجاست داستان شبیه داستان حبندقه در صمدیه شیخ بهایی است در ضرب المثل « احمق من حبندقه » و اما داستان؛ کسی برای این که در ازدحام جمعیت خود را گم نکند کدویی به پای خود بسته بود و در جایی خوابیده بود که رندی کنار او دراز کشید کدو را از پای او باز کرد و به پای خود بست حبندقه که بیدار شد و ماجرا را دید به رند گفت: « انت انا فمن انا؟ » پس حاجی این شعر را نقل می کند:

گر جمله تویی، پس این جهان چیست؟    ور هیچ نیم، پس این فغان چیست؟

 

جواب: تمام دعوای عارف و حکیم بر سر این جمله ای است که در جواب می آید. وجود من حیث هو که خود وجود است و به حیثیت اطلاقی موجود است اگر چنین وجودی را در نظر بگیریم نمی توان این وجود را برای ممکنات در ثابت کرد اما وجود من حیث انه علمٌ و من حیث انه محبةٌ و ... وجود از این حیث که علم به خود و محبت به خود و به آثار خود دارد و از این حیث که دست اندر کار ایجاد و آفرینش عالم می شود ایجاد هم به نحو تجلی و تشؤن است این جور وجودی را عرفا برای ممکنات قایل اند پس اصل وجود برای ممکنات را عرفا نمی پذیرند یعنی وجود استقلالی را برای عرفا به هیچ وجه بر نمی تابند اما وجود ظلی و مظهری را برای ممکنات قایل اند

سپس شارح ارجاعی به مطلبی در مقدمه می دهند که؛ وحدت حقیقی و اطلاقی که در ص 47 و 48 بیان شده است برای خود وجود وحدت اطلاقی ثابت است و ظاهر وجود است و وجوب هم اشاره به آن دارد ظاهر شیئ اولین چیزی است که از شیئ درک می شود وحدت حقیقی ظاهر وجود است همان وجوب است

اما وحدت نسبی اضافی برای وجود پیدا می شود بعد از اعتبار و در نظر گرفتن این که وجود علم به خود وکمالات خود دارد و بالطبع محبت به خود و آثار خود دارد و امکان هم به همین وحدت نسبی وجود اشاره دارد وحدتی که در قیاس با کثرات و ممکنات پیدا می شود.

اما شارح چه می خواهد بگوید؟

وجودی که در متن خارج است همان ذات غیب الغیوب و ذات مطلقه است که هیچ دسترسی به آن نیست وجودی که متن خارج را تشکیل داده است همان هویت غیبه است که وحدت شخصیه دارد و« لا اسم له و لا رسم له و لا تعین و لا صفة له » و در دسترس علم حصولی و حضوری نیست حال اولین معرفتی که به این وجود پیدا می شود عبارت است از؛ وحدت وجود، اطلاق وجود و وجوب وجود

و این مرتبه اول معرفت بالاترین مرتبه معرفت است که این وجود وحدت حقیقی دارد و واجب و مبدأ و خداست و این برترین مرتبه معرفتی است بنابرین وحدت حقیقی و اطلاقی و احاطی و اطلاق و وجوب ظاهر وجود است که وجود با آن درک می شود و این ظاهر خود وجود است یعنی وجوب بعد از تجلی که هویت غیبیه دارد در مرتبه احدیت پیدا می شود و الا ذات غیبیه غیب الغیوب، وجوب و امکانی ندارد و قابل بحث و گفتگو نیست یعنی وجوب وقتی پیدا می شود که هویت غیبیه تجلی و نمود و ظهور می یابد که ظهور هم معرفت در مرتبه ذات احدیت است که بالاترین جای معرفت است اینجا جای وجوب است و هنوز صحبت از ممکن نیست پس وجوب ظاهر خود وجود است و اولین چیزی است که از وجود ادراک می شود و هنوز سخن از ممکنات نیست بعد می بینیم همین وجود واحد مطلق واجب که شناختیم و معرفت به آن پیدا کردیم علم به خود دارد زیرا وجود خود برای خودش ظاهر است و علم هم چیزی جز ظهور و انکشاف نیست لذا وجود واحد مطلق واجب خود به خود علم دارد و چون سراسر کمال است سراسر وجود و ظهور و بهاء و روشنی است و هیچ تاریکی ندارد و علم به کمال مستلزم محبت کمال است و می بینیم این وجود مطلق واحد واجب خودش را دوست دارد زیرا کمال است و علم به کمال هم محبت می آورد « و من احب شیئا احب آثاره » با توجه به این مطلب آن وجود واحد مطلق واجب دست اندر کار ایجاد می شود و شروع به ایجاد کثرات می کند و ایجاد هم به نحو تشؤّن و تجلی است یعنی تجلی در آینه ممکنات و کثرات می کند از اسماء تا پایین و از این جاست که کثرات و ممکنات و ماسوای ذات مطلق واجب پیدا می شود پس ممکنات و کثرات و تعینات ظاهر علم می شود نه ظاهر وجود یعنی اولین چیزی که از وجودی که عالم به خود و کمالات خود و محبت خود و آثار خود است از علم به چنین وجودی پیدا می شود پس وجود من حیث هو که وجود اصلی و استقلالی باشد را عرفا از ممکنات انکار می کنند اما وجود ظلی و مظهری و آینه ای را برای ممکنات ثابت می کنند و خدا به خود و کمالات خود علم دارد و در مراتب کثرات و ممکنات و مراتب واحدیت و پایین تر از آن تجلی می کند و این وجود مظهری شأنی را برای ممکنات انکار نمی کنند.

آقا سید جلال آشتیانی در مقدمه در صفحه 186 می فرماید: « و ان سئلت الحق ...بعد از هویت غیبیه این بحث مطرح می شود ذات مطلق و هویت غیبیه وقتی با خود تجلی کند وجوب پیدا می شود و وقتی در قیافه ممکنات تجلی می کند امکان پیدا می شود پس وجوب اصلی درباره ممکنات انکار می شود اما وجود از این جهت که خدا علم به خود و آثار و کمالات و خود دارد و محبت به خود و آثار دارد و در آثار تجلی می کتند و این ایجاد به نحو تجلی و تشؤّن است را به ممکنات می داد و این وجود ظلی و آینه ای در مورد ممکنات انکار نمی شود »

در خارج خورشید است و اشراقاتی دارد و اجسامی هم در عالم هست که با اشراقات خورشید روشن شده و دیده می شوند خورشید مثال شمس حقیقت است که خدا و واجب تعالی است و اجسام تاریک که بدون اشراقات خورشید دیده نمی شود یعنی در دار هستی عدم می شود و موجود نخواهد بود این ها به مثابه ماهیات است و اشراقات و اضافات اشراقیه و نسبت های اشراقی که خورشید با اجسام پیدا کرده است همان وجودات ممکنات است و این گونه وجودی ممکنات دارند و در عرفان انکار نمی شود و این وجود از آنِ ممکن نیست بلکه اشراق حق و ملک طلق حق است این رؤیتی که به اجسام تعلق گرفته مربوط به خود اجسام نیست مربوط به خورشید است « انا لله و انا الیه راجعون »

بالاترین نظر تحقیقی مشاء، تشکیک وجود است که سهمی برای ممکنات منظور می کنند و "احاطه علایی" بر موجودات پایین تر اعمال می شود مانند نردبان که هر پله ی آن نیم متر فاصله دارد و فاصله پله اول از پله دوم و سوم هم است اما نیم متر فاصله پله اول تا زمین از آن پله اول است و این احاطه علایی است نه "احاطه بائی"

اما در عرفان ذره ای وجود برای خود ممکن در نظر گرفته نمی شود وجود نه تنها ظهور بلکه حضور و معیت قیومی با همه مراتب دارد « هو معکم اینما کنتم » لذا در عرفان تشکیک را در مظاهر در نظر می گیرند نه در خود وجود و حکمای مشاء به زبان می گویند: وجود غیر محدود است. اما اگر حرف ایشان را بشکافی به توحید واقعی باور ندارند و توحیدشان مشوب به شرک است و سر از محدودیت حق در می آورند توحید حقیقی را فقط عرفا می گویند:

کجا باطل نماید دلربایی    که کس را نیست شرکت در خدایی

کجا باطل ز مردم دل رباید    که حق گاهی ز باطل رخ نماید

 

وجود واجب است وجود حق است و نمی تواند لا وجود باشد و وقتی وجود واجب و خدا شد شما اگر در وجود شرکت را راه دادی در واقع در توحید شریک قایل شده اید.

باطل ممکنات و ماهیات و اباطیل اند که:

الا کل شیئ ما خلا الله باطل    و کل نعیم لا محالة زایلُ

 

حق است که در قیافه ممکنات تجلی می کند و باعث می شود که ممکن دلربایی کند و عده ای کشته و مرده ممکنات شوند.

و این تکلیف ممکنات در عرفان است که وجودشان انکار نمی شوند بلکه وجودی مجازی و انتزاعی می یابند.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo