< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دفع اشکال بر نظر عرفا در باب حقیقت واجب

و بيان ذلك: ان الواجب لا يمكن ان يكون نفس الوجود المطلق، لأنَّ حقيقته لو كانت ذات افراد عقليَّة، فلا بُدَّ و ان يوجد منه فرد، و امتنعت الأفراد الباقية، لاستحالة ان يكون للوجود من الحقيقة الواجبة افراداً كثيرة، و ان لا يكون شي‌ء منها موجوداً. و إذا تقرَّر ان الموجود، منها لا يكون الا فرداً، و الباقي ممتنع، لزم ان يكون وجود ذلك الفرد بالغير، فيكون وجوبه بالغير، و كذا امتناع الباقي، يلزم ان تكون بالغير لا بالذات. و بيان ذلك ان الطبيعة الواجبة، لا بدَّ و ان تكون طبيعة نوعيَّة، و الا لزم ان تكون افرادها مختلفة الحقائق، فيلزم التركيب في الواجب، و ذلك محال. و إذا كانت طبيعة الواجب طبيعة نوعيَّة، يمتنع ان يختلف مقتضى افرادها بالذات، فلو لم يقتض (فلو اقتضى- خ ل) بعض افرادها الوجوب و البعض الآخر الامتناع، لزم (للزم- خ) ان لا يكون ذلك الاقتضاء بالذات، بل، بالغير، فيلزم ان يكون الواجب في وجوبه محتاجاً إلى الغير، و ذلك بَيِّن الاستحالة، و ان لم يمكن ان تكون ذات افراد عقليَّة لشي‌ء ممّا ذكر من الوجوه الأربعة، فان كانت تلك الحقيقة المطلقة مغايرة لحقيقة الوجودات العينيَّة الخاصَّة المسمّاة بالوجودات الممكنة، كان اطلاق لفظ الوجود عليها و على الوجودات الممكنة بالاشتراك اللفظي دون المعنوي لتغاير المعنيين، و انحصار ما به الاشتراك بينهما في اطلاق لفظ الوجود فقط، و ان لم تكن مغايرة للوجودات العينيَّة، لزم اتصاف الوجودات الممكنة بالوجوب الذاتي، ضرورة وجوب اتصاف كل جزئي من جزئيّات الحقيقة بلوازمها. فأجاب بان هذا النقض انّما يرد على- من- جعل الطبيعة الواجبة متعيّنة مقابلًا لسائر المتعيِّنات،

فيكون مغايراً للوجود العيني و ملزوماً له، بناءً على ان يكون الاشتراك معنويّاً، بأن تكون الطبيعة في نفسها هي الكون العيني، فيكون الكون المطلق المقول عليها و على غيرها مغايراً لها و لازماً لها، ضرورة، دون ما إذا جعلناه الوجود المطلق الشامل الواجب القائم بنفسه، إذ لا شي‌ء سواهُ يقوِّمه الممتاز عمّا عداه بعين حقيقته، إذ ما عداه عدم محض، فلا يحتاج إلى مميِّز خارج.

و الحاصل انّهم لمّا ذهبوا إلى ان الواجب هي الطبيعة الخاصة المتعيِّنة، مثل ساير المتعيِّنات، لزم من قولهم: ان يكون مغايراً للمطلق المقول عليها و على مقابلها، كما لزم ان يكون مقابلًا لسائر المتعيِّنات الممكنة التي بإزائها، و حينئذ لزم عليهم ما لزم. اما إذا جعل الوجود المطلق الشامل الذي لا يشذُّ منه نسبة و لا صفة و لا فرد من الافراد المتماثلة و المتنافية، فلم يرد عليهم (عليه- خ) من المحالات الواردة على القائلين بالتعيُّن، شي‌ء أصلًا.

فان قيل: يلزم عليهم ايضاً احد الأمرين، اما انتفاء القول بالإمكان و الممكنات و ساير الماهيّات، و اما ان يكون في الواجب جهة امكان، و كلاهما ظاهر الاستحالة.

قلنا: ان أريد بانتفاء الإمكان، انتفاؤه مطلقا، فلزومه ممنوع، و ان أريد انتفاؤه عن الوجود من حيث انه وجود، فلزومه مسلَّم، لكن استحالته ممنوعة، فان الإمكان حسبما نبّهت عليه في المقدمة، انّما هو اعتبار تعرض للأشياء باعتبار ظهور العلم، و بين ظهور العلم و ظهور الوجود، فرق ظاهر.

و اعلم انَّ امثال هذه الأبحاث عند الأزكياء من ارباب الذوق من اجلى البديهيات، و اما عند غيرهم من الفضلاء المتقيّدين (فضلاء المقلِّدين- خ)

بقلائد التقليد، فهي ممّا لا يكاد ينفهم (ينفعهم- خ ل) و لا غرو «وَ من لَمْ يَجْعَلِ الله لَهُ نُوراً فَما لَهُ‌ من نُورٍ».

 

در پایان بحث با مشاء دلیل ایشان با بیان و تقریر دیگری مطرح می شود که از این قرار است؛

تقریر دوم دلیل مشاء: اگر طبیعت واجب دارای افراد باشد باید یا طبیعت جنسیه باشد مانند حیوان و یا باید طبیعت نوعیه باشد مانند انسان و افرادش یعنی اشخاص باشد

طبیعت جنسیه بودن واجب امکان ندارد زیرا در این صورت که طبیعت واجب برای افرادش جنس شد افرادش نوع می شود و نوع مرکب از جنس و فصل است و این با بساطت واجب- که قبلا ثابت شده -نمی سازد

پس باید طبیعت واجب طبیعت نوعیه باشد و در این صورت افراد آن اشخاص می شوند مانند زید و عمرو و «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز واحد» هر حکمی که در ذات یکی از افراد باشد برای همه ثابت است اگر آن فردی که موجود و واجب است بالذات باشد باید همه افراد هم واجب بالذات باشند و این را ادله توحید بر نمی تابد و سایر افراد هم که امتناع دارند اگر امتناع بالذات باشد باید همه افراد ممتنع بالذات باشند و ادله اثبات ذات این شق را منع می کند که باید فردی باشد پس وجوب آن فرد بالغیر و امتناعی که برای بقیه افراد ثابت است بالغیر می شود و حکمی که در حد ذات برای همه افراد دیگر ثابت می شود امکان خواهد بود

این بیان در اینجا برای بطلان صورت اول اقامه می شود وقتی که حکم همه افراد امکان در حد ذات شد و وجود واجب، وجوب بالغیر شد لازم می آید واجب در وجوب خودش به غیر محتاج باشد زیرا وجوب بالغیر دارد.

پس صورت دوم را باید اختیار کرد و گفت که طبیعت واجب امکان ندارد دارای افرادی باشد بنابرین صورت سؤال می شود که آیا حقیقت واجب مغایر با وجود خارجی است یا خیر؟ اگر مغایر با آن است لازم می آید اشتراک لفظی واجب با وجود خارجی پیش آید یعنی وقتی وجود را درباره واجب به کار می بریم یک معنا داشته باشد و در غیر آن به معنایی دیگر باشد

و اگر حقیقت واجب مغایر با وجود خارجی نیست و یکی اند در این صورت چه بگویی وجود خارجی و چه بگویی وجود واجب

در این حال سؤال را در وجود ممکن می پرسیم که آیا وجودات ممکن غیر از وجود خارجی است؟ و یا خیر

     اگر غیر وجود خارجی باشند پس نباید بر آن ها صدق کند در حالی که صدق می کند

     و اگر غیر از وجود خارجی نباشند لازم می آید واجب بر وجودات ممکنات صدق کند زیرا از این طرف واجب مغایر با وجود خارجی نبود و این ها هم که مغایر نیستند پس باید واجب بر وجودات خارجی صدق کند

پس صورت دوم که حقیقت واجب امکان ندارد دارای افرادی باشد ابتدا به دو صورت تقسیم شد؛

     که یا حقیقت واجب مغایر با وجود خارجی است

     و یا مغایر نیست

و صورت دوم خود به دو صورت تقسیم شد یعنی اگر مغایر با وجود خارجی نیست؛

     آیا وجودات ممکنه مغایر با وجود خارجی اند

     و یا مغایر نیستند؟

در تکرار، تقریب مسافت می شود و صورت دوم مستقیما به دو صورت تقسیم می شود به این صورت که؛

اگر طبیعت واجب امکان نداشته باشد دارای افرادی باشد آیا وجود واجب مغایر با وجودات ممکنه است یا خیر؟ و نمی گوییم: آیا وجود واجب با وجود خارجی مغایر است یا خیر؟ و اگر گفته شد: خیر بگوییم: آیا وجودات ممکن با وجود خارجی مغایر اند یا خیر؟ و این واسطه در این جا کنار گذاشته می شود

     اگر مغایر است باید وجود مشترک لفظی بین وجود واجب و وجودات ممکنه باشد و در هر کدام یک معنای علی حده دارد و در هر کدام به معنایی بکار می رود

     و اگر واجب غیر از وجودات ممکنه نیست پس در این صورت وجودات ممکنه هم واجب می شود

این دلیل در این جا تکرار می شود به دفاع از مشاء و دفع نظر عرفا الا این که در آن جا می گفتیم: طبیعت واجب را طبیعت ملزومه می نامیدیم و در این جا مطلق وجود می گوییم و همین دلیل را پیاده می کنیم که آیا امکان دارد واجب دارای افراد باشد یا خیر؟

واجب نمی تواند دارای افراد باشد پس آیا وجود واجب مغایر با وجودات ممکنه است یا خیر؟

جواب داده شد: این دلیل در مقابل نظر مشاء جاری است و ردّ نظر عرفا نمی کند زیرا طبیعت واجب به نظر مشاء دو مقابل دارد؛ یکی وجود خارجی است که اعم از وجود واجب و وجود ممکن است و یکی مقابل آن هم وجودات ممکنه است به نظر ایشان طبیعت واجب یک فرد از وجودات خاص است و دو مقابل دارد؛

     یکی وجود خارجی که مفهوم وجود است و از آن تعبیر به وجود مطلق می شود زیرا مفهوم حکایت از وجود خارجی می کند

     و دیگری وجود ممکنات

مشاء می گوید: این وجود خارجی شامل همه وجودات می شود زیرا عرضی لازم واحد است و بر همه موجودات حمل می شود آن هم به نحو تشکیک که در جایی با ماهیت است و جایی بدون آن

ایشان بر این باوراند که مفهوم وجود به عنوان عرَضی محمول من صمیمه لازم واحد-چون وجود مشترک معنوی است- و به یک معنا به نحو تشکیک بر وجودات ممکنه و وجود واجب حمل می شود یعنی در یک جا تعینش خودش است که ماهیت ندارد و در جای دیگر ماهیتی غیر از وجود دارد.

اما در نظر عرفا؛ که برای وجود واجب مقابلی قایل نیستند دیگر این دلیل پیاده نمی شود که بپرسی وجود واجب غیر این هست یا خیر زیرا واجب وجود مطلق و مطلق وجود است به اطلاقی که فوق اطلاق و تقیید می باشد و غیری نمی ماند.

اشکال: سپس اشکالی در جلسه قبل مطرح شد که؛ با توجه به نظر عرفا تکلیف ممکنات چه می شود؟ آیا ممکنات اصلا وجود دارند و یاخیر؟ بلکه در زیر چتر واجب می باشند؟

بنابرین یا باید فاتحه وجود را در ممکنات خواند ویا باید شائبه امکان را در محیط واجب مطرح کرد اما اگر بگوییم: وجود یعنی خدا -که عرفا این را می گویند- و مطلق الوجود را خدا می دانند یا باید وجود در ممکنات را نفی کنیم یا باید ممکنات را در محیط واجب مطرح کنیم.

جواب: وجود من حیث هو در ممکنات منتفی است و ممکن، وجود مستقل ندارد ولی وجود من حیث انه علمٌ را می توان درباره ممکنات مطرح کرد

توضیح: شارح در مقدمه کتاب بعد از آن که دو قسم وحدت و دو قسم کثرت ذاتی و نسبی را بیان کردند در ص 47 و 48 فرمود: وحدت حقیقی- در مقابل وحدت نسبی- که همان وحدت اطلاقی باشد وجود دارد و ثانی و مقابلی ندارد وحدت حقیقی ملحق به خود وجود می شود و برای آن پیدا می گردد و ظاهر وجود است – ظاهر اولین چیزی از شیئ است که درک می شود- وحدت حقیقی اطلاقی است که وجود دارد ذات مطلقه و هویت غیبیه و ذات احدیت قابل درک و دسترسی نیست و اولین مرتبه ای که از هویت غیبیه برای ما ادراک وحدت حقیقی و اطلاق و وجود پیدا می شود و این ها در مرتبه اول معرفت است اولین مرتبه معرفت که از آن برای ما پیدا می شود همین وحدت حقیقی و اطلاق ذات واجب است

ذاتی دارای وحدت نسبی است یعنی همین وجود واحد را در قیاس با کثرات و ممکنات در نظر بگیری که تعیات کثیره و تعینات اسمائی و اشیائی باشد این وحدت نسبی برای وجود پیدا می شود اما بعد از اعتبار علم برای وجود است یعنی این وجود واحد و واجب که اولین مرتبه معرفت است به خودش علم دارد زیرا وجود ظهور است و علم هم همان کشف و انکشاف و روشنی است و خود سراسر کمال است و وقتی علم به خود داشت علم به کمالات خود هم دارد و در این صورت محبت هم دایر مدار کمال است به خودش محبت دارد و « من احب شیئا احب آثاره» لذا به آثار خود محبت می یابد و لذا این تعینات کثیرة پیدا می شود که همین ممکنات است پس وحدت نسبی که در قیاس با کثرات در نظر گرفته می شود بعد از اعتبار علم برای واجب پیدا می شود و امکان اشاره به همین وحدت نسبی است که برای وجود پیدا می شود و به آن ملحق می گردد.

وحدت حقیقی ظاهر وجود است و وجود به آن اشاره دارد و ظاهر شیئ نخستین چیزی است که شیئ، به واسطه آن درک می شود و ظاهر وجود یعنی نخستین چیزی که از وجود درک می شود اما ممکنات – که امکان اشاره به وحدت نسبی است – ظاهر علم اند نه وجود یعنی بعد از اعتبار علم ممکنات درک می شوند و امکان هم اشاره به همین وحدت نسبی است و وجود من حیث هو را فقط درباره واجب می توان مطرح کرد.

سپس شارح می فرماید: این مطالب نزد عرفا روشن است ولی نزد غیر ایشان -که اهل نظر اند- هر چه در گوش ایشان بخوانی بی فایده است.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo