< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/09/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی صورت سوم عدم تعقل واجب

قال15:

«و لا نسلّم انها غير معقولة لشي‌ء من العقول، فانا قد برهنّا في ساير كتبنا الحكميَّة انها عاقلة و معقولة و عقل لذاتها، ثم انها معقولة بالنسبة إلى كل العقول بحسب اعتبارات و اضافات و نسب زائدة عليها، و ان لم تكن معقولة (معقوليَّة- خ) لأكثر العقول بكنه حقيقتها».

أقول: هذا إشارة إلى بيان انتفاء الصورة الثالثة من الصُّور الأربع عن‌الطبيعة الملزومة، و بيانه، ان المقدَّمة القائلة بأنّها غير معقولة لشي‌ء من العقول، على إطلاقها ممنوعة، كيف، و قد برهن في الحكمة، ان تلك الطبيعة، لا بُدَّ و ان تكون عاقلة و معقولة و عقلًا لذاتها، فلا يمكن ان يقال: انّها ليست معقولة لذاتها أصلًا، و لأن سلَّمنا انها غير معقولة لذاتها بالنسبة إلى العقول المفارقة، لكن مسلّم، انها ليست معقولة بحسب الاعتبارات و الإضافات، فانّها بحسب نسبتها الزائدة عليها و إضافاتها اللاحقة لها بالقياس إلى ساير المدارك، يجب ان يكون معقولة لكل العقول، و ان لم تكن معقولة لأكثر العقول بكُنه حقيقتها، و حاصل هذا الكلام، ان من الصُّور التي يمتنع بها ان تكون الطبيعة ذات افراد ذهنيَّة أو عقليَّة، هو ان تكون الطبيعة غير معقولة أصلًا، لا بالكنه و لا بالوجه، حتى ينتفي معها نسبة الاشتراك و التطابق اللازمين لكون الافراد افراداً، و اما إذا كانت معقولة بالوجه لكل العقول و بالكنه للبعض، فلا يلزم ذلك.

فصل 15:

قال: «و لا نسلِّم انّه يمتنع اقترانها بالغير و اقتران الغير بها لو لم يرد بالغير المنافى أو المقابل لما ستعرفه، ان النسب و الإضافات و الأحوال السلبيَّة و الوجوديَّة، انّما يقترن بها ضرباً ما من المقارنة و هي انّما يقارن ضرباً آخر من ضروب المقارنة، فتأمّل ذلك».

أقول: هذا إشارة إلى انتفاء الصورة الرابعة من الصور الأربع عن الطبيعة الملزومة، و بيانه ان الاقتران بالغير انّما يكون محالًا لو كان المراد بالغير المنافى و المقابل، كما نبَّهت عليه آنفاً، من ان تميُّزه ليس عن المقابل، فان الغير بمعنى المقابل هاهنا هو العدم المحض و اللاشي‌ء الصرف، و اما إذا أريد به ما سوى المقابل من الأمور المغايرة المنسوبة إليها، فلا نسلم استحالته، لما ستعرفه من ان النسب و الإضافات و الأحوال السلبيَّة و الوجوديَّة، لا

يستحيل اقترانها بالطبيعة الواجبة، بل انّما يقترن بها ضرباً من المقارنة، و هي انّما يقارن تلك الأمور ضرباً من ضروب المقارنة. و تحقيق هذا الكلام راجع إلى ما نبّهت عليه في المقدمة من الفرق بين الكثرة النسبيَّة التي باعتبارها تسمّى الكثير (المسمّاة باعتبارها الكثير- خ) كوناً و عالماً و بين الوحدة الاعتبارية المسمّاة باعتبارها أسماء الحق و شئونه و نسبه، فليتذكَّر، و إذا صحَّ هذا في الطبيعة المطلقة الواحدة بالذات، فتلك الطبيعة الملزومة بذلك أجدر، فتأمَّل فيه.

 

فصل 14:

4 فرض در فصل قبل بیان شد در این فصل، وجه انتفای صورت 3 از طبیعت واجب بیان می شود؛ طبیعت واجب ممکن نیست معقول واقع شود و امکان ندارد که دارای افرادی باشد باید امکان معقولیت طبیعت واجب منتفی باشد و دراین صورت نمی تواند دارای افرادی در ذهن و خارج باشد زیرا اگر طبیعتی بخواهد دارای افرادی در ذهن و خارج باشد باید امکان داشته باشد که آن طبیعت تعقل شود و بعد آن طبیعت اشتراک بین افراد و مطابقت بر افراد داشته باشد و بر افراد تطبیق کند اگر طبیعتی نتواند تعقل شود یکی از متطابقیتن منتفی می شود و در این حال متطابق دیگر هم منتفی می گردد پس اگر طبیعت واجب ممتنع باشد که دارای افرادی باشد باید معقول واقع نشود در حالی که نمی توان به طور اطلاق حکم کرد که طبیعت نمی تواند معقول واقع گردد

به طور اطلاق ( در طبیعت واجب مطلقا معقول واقع نمی شود) به دو چیز نظر دارد:

    1. مطلق وجود و برای هیچ عقلی تعقل نشود

    2. معقولیت اعم از بالکنه و بالوجه

زیرا؛

اولا: طبیعت واجب برای عقلی که خود واجب است معقول واقع می شود در فلسفه برهان اقامه شده بر این که واجب تعالی علم به ذات خود دارد یا به عبارت دیگر؛ واجب تعالی عاقل ذات خود و معقول ذات خود و عقل ذات خود است از این روی که واجب مجرد است آن هم در اعلی درجه تجرد یعنی نه تنها تجرد از ماده دارد بلکه از ماهیت هم مجرد است و هر مجردی عاقل ذات خود است و چون علم مجرد به ذات خود علم حضوری است پس مجرد عقل و عاقل و معقول ذات خود است و اتحاد عقل و عاقل و معقول در ذات او محقق می شود این را مشاء درباره علم مجرد به ذات خود قبول دارد اما در باب علم به غیر، اتحاد عقل و عاقل و معقول را انکار می کنند

این که چرا هر مجردی عاقل ذات خود است و ذات خود را تعقل می کند از راه برهان تضایف به اثبات می رسد که در جای خود بحث شده است

واجب برای عقلی که خودش است معقول واقع می شود اما برای بیشتر عقول که عقول مفارقه مجرده وهر عقلی غیر واجب باشد اگر چه واجب بالکنه برایش معقول واقع نمی شود ولکن بالوجه برایشان معقول واقع می شود یعنی به واسطه صفتی از صفات خود برای عقول مفارقه مجرده، معقول می شود

البته غیر واجب نمی تواند بالکنه و بالذات واجب را تعقل بکند اما بالوجه و الصفة و العنوان می تواند واجب را تعقل کند غیر حق و اکثر عقول غیر از واجب بالکنه و بالذات نمی تواند واجب را تعقل کند مگر پیامبر اکرم ص که مقام ایشان تعین اول است و تا مرتبه ذات احدیت پیش می رود.

بالکنه و بالذات هم مراد ذاتی است که تعین به آن بخشیدیم نه آن ذات معروف و مطلقه و هویت غیبیه که نمی توان درباره آن حرف زد و هر سخنی در آن باب بگویی از دریچه ذات احدیت است لذا « کلّت الالسن عن غایة صفته و العقول عن کنه معرفته » و تمام آن چه برای ذات بیان می شود به ذات احدیت باز می گردد.

خلاصه نمی توان مطلقا حکم کرد که ذات واجب معقول واقع نمی شود بلکه برای خود واجب معقول است و ثانیا: ذات واجب برای اکثر عقول بالوجه و العنوان و الصفه معقول واقع می شود.

صفات حق احوال و اضافات و نِسَبی اند که برای حق در ظرف اعتبار پیدا می شود اما اعتباری نفس الامری که خارج ظرف خودش نیست بلکه ظرف نفس آن است در اصطلاح یعنی؛ خودش ما به ازای خارجی ندارد ولی منشأ انتزاع خارجی دارد و همان وجود واحد شخصی که در خارج است و هو الحق مورد اعتبار و تحلیل قرار می گیرد و این مراتب و اسماء و صفات و بعد اعیان ثابته و بعد هم اعیان خارجیه بوجود می آید.

فصل 15:

انتفای صورت 4 : امکان اقتران طبیعت به غیر و اقتران غیر به طبیعت منتفی باشد مثلا اگر امکان نداشت طبیعت انسان اقتران به عوارض مشخصه زیدیه و عمرویه و بر عکس، بیابد دیگر طبیعت انسان افراد نمی یافت.

این صورت هم درباره واجب منتفی است یعنی امکان اقتران طبیعت واجب به غیر و اقتران غیر به طبیعت واجب هست منتها کدام غیر؟

غیری که مقابل آن نیست بلکه منسوب به آن است و مراد از آن اضافات و نِسب اشراقیه است که اضافه اشراقیه از سنخ وجود و در خارج است اما مضاف آن در ذهن است اما اضافه که از سنخ وجود در خارج است در خارج فقط وجود واحد شخصی است اضافات اشراقیه هم در خارج است یعنی همان وجوداتی است که ممکنات به برکت آن ها در خارج متحقق است در عرفان وجود ممکنات به طور کلی در خارج نفی نمی شود بلکه وجود برای مکنات ثابت می شود اما وجودی که به انتساب اشراقیه منتسب است و با اضافه اشراقیه به حق تعالی منتسب می گردد بله وجود استقلالی از ممکنات نفی می شود اما وجود اشراقی و اضافه اشراقی به حق برای ممکنات ثابت می شود.

واز طرفی عرفا وجود ممکنات را با وجود حق یکی نمی داند بلکه وجود ممکن یکی از اضافات اشراقیه است که آن وجود حق پیدا کرده است وجود یک ممکن مخصوص یکی از اضافات اشراقیه است لذا باید مرزبندی شود و هر موجودی در جای خود قرار بگیرد

بنابراین امکان اقتران واجب به غیری است که مقابل او نیست و غیری که منسوب به اوست که اضافه اشراقی است یعنی غیر وابسته و غیر سر تا پا نیاز مراد است ومنتها مطلب قابل توجه در این جا این است که اقتران از طرف این غیر اقتران احتیاجی است و از آن طرف اقتران اشتیاقی است

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟    ما به او محتاج بودیم و او به ما مشتاق بود

 

به تعبیر دیگر تقارن از آن سو تقارن ظاهر به مظهر است و از این طرف تقارن مظهر به ظاهر است که مظهر به ظاهر نیاز دارد پس امکان مقارنت است

ریشه این مطلب در مقدمه ای است که شارح در بیان اقسام وحدت و کثرت داشتند و دو قسم برای وحدت و کثرت بیان شد که حقیقی و نسبی بود و بعد از مقدمه فرمودند: اگر وحدت نسبی در وجود ملاحظه شود اسماء و احوال و شؤون حق پیدا می شود و اگر کثرت نسبی لحاظ گردد کون و عالم پیدا می شود کثرات به گونه ای دیده می شود که همه به وجود واحد انتساب دارند پس این طور نیست که وجود، مقارن با چیزی نشود و الا نمی توانستیم واحد را با کثرات و یا کثرات را با واحد لحاظ بکنیم

ان قلت: این سخنان در مقدمه برای واجبی بود که در نظر عرفا است مطلق وجودی که واجب می دانند و اگر وحدت نسبی را لحاظ کنی اسماء حق پیدا می شود و اگر کثرت نسبی را لحاظ کنی عالم در آن پیدا می شود اما الان طرف حساب ما مشائیان است که واجب را طبیعت ملزومه و وجود خاص می دانند و شما برای این باید امکان اقتران درست کنید.

شارح می فرماید: اگر در آن وجود به نظر عرفا امکان اقتران است در وجود به نظر مشاء به طریق اولی امکان اقتران وجود دارد زیرا در نظر عرفا، واجب غیری در مقابل خود باقی نمی گذاشت اما در وجود خاصه مشائی از ابتدا غیر وجود دارد زیرا وجود خاص در مقابل دیگر وجودات است چطور وجودات خاصه اقتران احتیاجی به آن نداشته باشد؟

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo