< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/08/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دفع ایرادات بر تشکیک مشائیان

ثمَّ ان هاهنا نكتة لا يخلو التنبيه عليها عن فوائد، و هي ان الطبيعة الكليَّة المطلقة العارضة للحقائق المتخالفة و الماهيات المتنوِّعة، إذا انتسبت إلى حصصها الخاصَّة، فاما ان تكون تلك الحصص غير متبدّلة[2]، بل حقايق الكلّ انما هي تلك الطبيعة المطلقة الواحدة، فيكون قولها على تلك الحصص. قولًا متواطياً ذاتيًّا، و ان كان قولها على ملحوقات الحصص قولًا عرضيّا.

و اما ان تكون تلك الحصص متبدِّلة الحقائق، بمعنى أنها مشترك كلُّها في حصولها لتلك الطبيعة الثابتة النازلة منزلة المحل لما يكون كالعوارض الغير القارة لها آخذة عن مبدأ معيَّن. اما في الاولويَّة بالنسبة إلى تلك الطبيعة أو الأتقنيَّة أو الأشدِّية أو نحوها إلى حيث ينتهى إلى حصَّة لا يكون اولى منها من تلك الحصص بالنسبة إليها، يعنى ليس لها من الحصص ما يظهر فيها بجميع أحكامها ظهورها في تلك الحصَّة، بان تكون تلك الحصَّة ملحوقة لجميع لواحقها الخاصَّة بها، بدون ممانعة خصوصيّتها ايّاها، و ذلك انما يكون بخلوِّ تلك الطبيعة الثابتة في تلك الحصَّة عن الخصوصيات الخارجة عنها التي هي بمنزلة الأعراض الغير القارة المتبدِّلة عليها، فيكون قول الطبيعة المطلقة حينئذ على تلك الحصص عندهم قولًا مشكِّكاً عرضياً.

لا يقال: ان خلوِّ تلك الطبيعة عن الخصوصيات، تنافي ما تقدَّم، من ان تلك الحقيقة عندهم لها خصوصيَّة امتيازيَّة مقابلة لسائر الخصوصيات، و الا، لا تكون حصَّة لها.

لأنّا نقول: ان الخلوَّ عن الخصوصيات ايضاً خصوصية امتيازيَّة مقابلة لسائر الخصوصيات، الا، انّ ساير الخصوصيات لكونها اموراً خارجة عن نفس تلك الحقيقة، لا يمكن ان يظهر احكام تلك الحقيقة من حيث هي هي بها، و ذلك، لأن الأوليَّة و الأشديَّة و نحوهما في الحصص، انّما يتصور بأن تكون خصوصيّتها المتبدِّلة مندرجة في ممانعتها، للحوق ما يلحق الطبيعة لذاتها، و لزومها للحصَّة المخصوصة إلى ان ينتهى إلى حصَّة لا يمكن لها تلك الخصوصيَّة المانعة، بل خصوصيتها الامتيازيَّة انما هي تنزُّهها عن الخصوصيات المانعة، كما نبَّهت عليه آنفاً.

 

شارح در این جا برای تشکیک مشائیان بیانی دارد که تأییدی و دفاعی است یعنی مورد قبول شارح می باشد اما پیش از آن لازم است مطلبی را از منطق خاطر نشان سازیم و آن تقسیم کلی به متواطی و مشکک است اگر صدق کلی بر افرادش بطور یکسان و یکنواخت بباشد کلی متواطی خواهد بود و اگر صدق مفهوم کلی بر افرادش متفاوت باشد و فرق کند کلی مشکک است و این تفاوت ها به 6 گونه است؛

انواع تفاوت ها:

    1. تفاوت به اولولیت و خلاف اولویت: مفهوم کلی به برخی افرادش به اولویت صدق می کند مانند صدق مفهوم وجود بر علت به اولویت است و بر وجود معلول به نحو خلاف اولویت است کما این که سعدی در باب 4 بوستان که درباره تواضع است،می فرماید:

یکی قطره باران ز ابری چکید    خجل شد چو پهنای دریا بدید

که جایی که دریاست من کیستم؟    گر او هست حقا که من نیستم

چو خود را به چشم حقارت بدید    صدف در کنارش به جان پرورید

سپهرش به جایی رسانید کار    که شد نامور لؤلؤ شاهوار

بلندی از آن یافت کو پست شد    در نیستی کوفت تا هست شد

تواضع کند هوشمند گزین    نهد شاخ پر میوه سر بر زمین

 

    2. تفاوت به اوّلیت و آخریت یا تقدم و تأخر: مثل صدق مفهوم انسان بر پدر به نحو اولیت و بر پسر به نحو آخریت و تأخر است و بر علت به نحو اولیت و تقدم و بر معلول به تأخر و آخریت است چون علت باید بر معلول خود تقدم بالوجود داشته باشد« الشیئ ما لم یُوجَد لم یُوجِد » تا شیئ خودش وجود نداشته باشد نمی تواند ایجادگری کند و علت باشد.

    3. تفاوت به زیاده و نقصان: این قسم مخصوص به کم متصل است که در اصطلاح به آن مقدار می گویند مثلا مقدار 2 متر چوب بیشتر از مقدار 1 متر چوب است و صدق مفهوم مقدار به 2 متر چوب به زیادت است بر1 متر چوب به نقصان.

    4. تفاوت به کثرت و قلت: این قسم به کم منفصل که عدد است اختصاص دارد مثلا عدد 1000بیشتر از عدد999 است و صدق مفهوم عدد بر 1000 به نحو اکثریت است و بر 999 به اقلیت است.

    5. تفاوت به شدت و ضعف: که به کیف اختصاص دارد مثلا بیاض عاج شدیدتر از بیاض ثلج است و صدق مفهوم بیاض بر عاج به نحو شدت و بر ثلج به نحو ضعف است

    6. تفاوت به تمام و ضعف: که در علت و معلول جاری می شود مثال این مورد صدق مفهوم وجود بر علت که به نحو اتمیت است و مفهوم وجود بر معلول به نحو اضعفیت است وجود علت اتمّ از وجود معلول است.

در یک تعبیر می توان تمام این 6 قسم تفاوت را جمع کرد که بگویی: تفاوت به کمال و نقص زیرا کمال هر چیز به حسب خودش است و نقص هر شیئ هم در مقابل کمال آن است کمال عدد به اکثریت و نقصش به اقلیت است و کمال مقدار به ازیدیت و ...

اگر تفاوت به کمال و نقص بگوییم خیلی راحت تریم؛ صدق مفهوم وجود بر وجود علت به نحو کمال است و بر معلول به نحو ناقص است علت حد تام معلول است و معلول حد ناقص علت است اما اگر بخواهیم به طور ریز تفاوت های 6 گانه را درباره علت و معلول پیدا کنیم فقط 3 تا از این تفاوت ها در علت و معلول جاری می شود:

    1. تفاوت به اولویت و خلاف آن

    2. تفاوت به تقدم و تأخر

    3. تفاوت به تمام و نقص

شارح بیان بلندی درباره تشکیک مشائیان دارد که بیانی تأییدی و دفاعی است و خود شارح به عنوان یک عارف این بیان برای تشکیک حکما را می پذیرد.

بیان تشکیک حکما:

     ما یک وجودات خاصه و حقایق وجوداتی داریم که در خارج اند و یک ماهیات متنوعه متکثره ی گوناگونی هم داریم و یک حقایق وجودات در خارج داریم که به گفته مشائین متخالف اند یکی واجب و بقیه هم مکنات است

     یک ماهیات متنوعه متکثره ی گوناگونی هم داریم که فقط در محدوده ممکنات است و معروض وجودات خاصه امکانیه می باشد زیرا واجب ماهیت ندارد و بر آن عارض نمی شود

     یکی هم طبیعت مطلقه وجود داریم

حالا که 3 چیز داریم وقتی طبیعت مطلقه را به 2 تای دیگر نسبت دهیم یعنی طبیعت وجود را به حقایق متخالفه موجودات و یا ماهیات متقرره و متکثره ای که در حوزه ممکنات است و معروض وجودات خاصه امکانیه است حال طبیعت مطلقه چه نسبتی با این ها دارد؟

    1. گاهی ما آن حیث اختلاف و تخالف حقایق و وجودات را در نظر نمی گیریم؛ یعنی این گونه در نظر بگیریم که وجودات خاصه همه وجود دارند یعنی آن حیث تخالف و اختلاف را در نظر نگیریم در این صورت نسبت طبیعت مطلقه به این حقایق وجودات اولا؛ نسبت ذاتی می شود و ثانیا؛ حملش بر آن ها به نحو تواطُئ و یکسان خواهد بود

و در اینجا طبیعت مطلقه و مفهوم وجود مشکک نیست و طبیعت مطلقه نسبت به ماهیات متنوعه متکثره عرَضی خواهد بود

پس وجود؛

     برای حقیقت وجود و حقایق وجودات، ذاتی است و ذات آنها را تشکیل می دهد

     و برای ماهیات عرَضی می شود چون وجود حقیقت و ذات ماهیت را تشکیل نمی دهد و برایش عرضی خواهد شد

    2. گاهی آن حیث تخالف را در نظر می گیریم؛ در این صورت اختلافشان به این معنا و صورت است که طبیعت مطلقه مثل یک جوهر ثابتی می ماند و این حقایق خاصه و حقایق وجودات مثل اعراضی که بر آن وارد می شود اعراض غیر قارّه ای که از یک مبدأ معینی شروع می شوند و بر جوهر ثابت وارد می شود این جوهر ثابت بر اساس نظر مشاء است نه حکمت متعالیه که قایل به حرکت جوهری است اما مشاء جوهر را ثابت دانسته و حرکت را فقط در 4 مقوله عرَضی جاری می داند؛

     کم

     کیف

     اَین

     وضع

طبیعت مطلقه مانند جوهر ثابتی است و این حقایق وجودات مانند اعراض غیر قارّه است که حرکت در آن قایل بودند که از یک مبدأ معینی شروع می شود و بر جوهر ثابت و موضوع ثابتی که جسم و جوهر باشد وارد می شود زیرا در حرکت 6 چیز لازم است از آن جمله مبدأ حرکت است.

دعت مقولة و علتین    و الوقت ثم المتقابلین

 

طبیعت مطلقه مانند جوهر ثابت می ماند و حقایق موجودات هم مانند اعراض غیر قارّه برای طبیعت مطلقه حاصل می شود یا به اولویت و یا در اَوّلیت و یا در اشدیت و اتمیت جاری می شود.

طبیعت مطلقه یعنی مفهوم وجود مثل یک جوهر ثابت می ماند و این حقایق وجودات مانند اعراض غیر قاره که وارد بر جوهر ثابت شده و از مبدأ معینی شروع می شود که برای طبیعت مطلقه پیدا می گردد.

در اولویت یا اقدمیت یا اشدیت و اتمیت و امثال اینها که در علت و معلول جاری می شود یعنی طبیعت مطلقه بر یک حقیقتی به نحو اولویت صدق می کند و بر یکی بر خلاف آن و بر یک حقیقتی به نحو اقدمیت و بر دیگری به نحو آخریت صدق می کند آن حقیقتی که به نحو اولیت و اولویت و اقدمیت و اشدیت و اتمیت بر آن صدق می کند حقیقت واجب است و حقیقت مقابل اینها هم حقیقت ممکن است

اگر این را مورد لحاظ قرار دهیم و حقایق را این طور لحاظ کنیم حمل طبیعت مطلقه یعنی مفهوم وجود بر حقایق وجودات به نحو تشکیک خواهد بود و در اینجا طبیعت وجود و حقیقت مطلقه وجود نسبت به حقایق وجودات و وجودات خارجیه مشکک می شود.

همین لحاظ و اعتبار دوم را شارح شرح و بسط می دهد

شرح لحاظ دوم: در این ملاحظه، مثلا در همان اولویت که حقایق و وجودات خاصه برای طبیعت مطلقه حاصل می شود در اولویت مانند اعراض غیر قاره ای که بر جوهر ثابت وارد می شود و از مبدأ معینی هم آغاز می شود مثلا از وجود هیولی که در صف نعال وجودات است و از نظر اولویت صدق مفهوم وجود بر آن آخر صف است طوری که برخی از بزرگان فرموده: اگر یک قدم از هیولی پایین تر گذاشته شود وارد عدمستان می شود چون هیولی صرف قبول و استعداد است.

وجودات خاصه از هیولی شروع می شود که ضعیف ترین و کمترین اولویت صدق مفهوم وجود بر آن را دارد و بالا می رود تا به حصه ای برسدکه حقیقت وجود واجب است و حصه وجود واجبی می باشد و در اول صف وجود است کما این که هیولی حاشیه و آخر صف است وجود واجب اولویت صددرصد در صدق مفهوم وجود بر آن را دارد یعنی وقتی به حصه واجب می رسد طبیعت مطلقه نمایش کامل و ظهور تامّ در حصه واجبی می یابد و تا به آن نرسیده در هیچ یک از حصه های ممکنات، طبیعت مطلقه ظهور کامل با همه آثار و لوازمش پیدا نمی کند

سرّش این است که تا به وجود واجب نرسیده بقیه حصص مقید و محدود اند و تعین و ماهیت دارند لذا این تعین و حد و ماهیت که مغایر با وجود است تغایر درست می کند و در این صورت عروض پیش می آورد و در این حصه ها وجود عارض می شود و کل عرضیّ معلل است و در صورت نیاز به علت، ممکن خواهد بود و بعد هم امکان پیش می آورد یعنی ماهیت و تعین، علت امکان می شود تا به حصه واجب برسد که در آن جا همه تعینات رفع می شود و همه رنگها تعین کنار زده می شود و به بی رنگی و لا تعینی می رسد و در این صورت دیگر تغایری نیست تا عروض باشد لذا در آنجا عروضی نیست و در مورد واجب وجوب عارض نمی شود تا علت بخواهد و امکان پیش بیاورد غیر وجود چیزی نیست تعینی باقی نمانده حد و ماهیتی نیست غیر وجود چیزی نیست تا وجوب به آن عارض شود زیرا عارض و معروض باید تغایر داشته باشد.

ان قلتَ: اگر حقیقت واجب هیچ تعینی ندارد و هیچ رنگ خصوصیتی ندارد پس چطور مشائین حقیقت واجب را وجود خاصی در مقابل وجودات خاصه امکانی می دانند؟

قلتُ: ایشان از این رو وجود واجب را در مقابل وجودات خاصه امکانی نمی دانند که خصوصیت و تعین وجود واجب بی خصوصیتی و بی تعینی است و این خود خصوصیت و تعینی است و این خود غیر از وجود است چون وقتی وجود می گوییم روی آن ننوشته که بدون هیچ تعینی است منتهی همان طور که قبلا گفته شد این قید چون عدمی است صرافت وجود واجب و بحت بودن و محوضت وجود واجب را تکرار نمی کند بر خلاف تعیناتی که در مورد وجود خاصه عرفانی است لذا تعین وجود واجب بی تعینی است و این خود تعینی است زیرا غیر از وجود است و بر روی وجود ننوشته اند که بدون تعین باشد و این که به آن اضافه کنیم که بگویی: بشرط لای از هر تعینی که هیچ تعینی نداشته باشد و چیزی غیر از وجود بر آن اضافه می کنیم و روی همین حساب است که در مورد واجب هم در عقل و ذهن چنان چه گفته شد عروض می یابد و در محیط تصور و عقل و ذهن طبیعت مطلقه و مفهوم وجود بر حقیقت واجب و وجود خاص واجب عارض می شود بر همین مبنا که تعین و خصوصیت حقیقت واجب بی تعیّنی و بی خصوصیتی است و این غیر از وجود است منتهی غیری است که عدمی است و چیزی به وجود نمی افزاید لذا در عبارت درس گذشته که شارح وعده دادند برای عروض در ذهن نسبت به حقیقت واجب که طبیعت مطلقه در ذهن بر او و عارض بر آن می شود، بیانی خواهد آمد همین جاست.

در پایان شارح می خواهد بین این بیان مورد قبول خود و بین آن چه قبلا در مقدمه در ص 32 فرمودند جمع کنند که فرمود: وجود در اصطلاح عرفا چیزی غیر از موجودات نیست، اما اینجا در مورد وجودات خاصه امکانی بین حقیقت وجود خاصه امکانی و طبیعت مطلقه و وجود تغایر ایجاد کردند قبلا گفت وجود چیزی غیر از موجودات نیست حالا در اینجا تغاییر درست کردند!

وجه جمع: بین این دو سخن تهافت و اختلافی نیست زیرا در آن جا که می گفتیم وجود چیزی غیر از موجودات نیست بدون لحاظ تعین می گفتیم اما در اینجا که می گوییم غیر از حقیقت خاصه وجودات امکانی است با لحاظ تعین است.

عباراتنا شتی و حسنک واحد    کلٌ الی ذلک الجمال یُشیرُ

تعابیر مختلف است و تنافی میان 2 بیان نمی باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo