< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/08/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حقیقت واجب در نظر مشائین

قال: «فلئن قيل: ان الحقيقة الواجبة هي الطبيعة التي هي من ملزومات ما ذكر من الوجود الذي يشترك فيه جميع الوجودات الخاصَّة».

أقول: بعد إثبات ما هو الحق، أراد ان ينبِّه على إبطال ما ذهب إليه المتأخّرون من المشاءين، مما نسبوه إلى الحكماء المحققين، تحقيقاً لما مهّده بالبرهان، و تشييداً لما اسَّسه من البنيان. فإنهم ذهبوا إلى ان الحقيقة الواجبة هي الطبيعة الخاصَّة التي هي فرد من افراد الوجود المطلق، و مقابل للوجودات الخاصة الممكنة، الا ان الوجودات الممكنات لها ماهيّات معروضة لها دون الطبيعة الخاصَّة الواجبة، الا ان الوجودات الممكنات لها ماهيّات معروضة له دون الطبيعة الخاصَّة الواجبة، فان الوجود نفس ماهيَّتها، إذ ليس للواجب ماهية غير طبيعة الوجود، كما قضت به البراهين القاطعة-، فيكون هذه الطبيعة مما انتقض به الدليل المذكور، ضرورة- فلهذا أورد مذهبهم في صورة النقض الإجمالي عليه.

و تقرير ذلك ان الدليل بجميع مقدماته كما يستلزم الطبيعة المطلقة بالإطلاق الحقيقي، كذلك يستلزم الطبيعة المطلقة من حيث انّها مطلقة، التي هي من الطبايع الملزومة لها، فانّها ايضاً وجود بحت لا اعتبار معها غير اعتبار عدم القيود، و ذلك و ان كان من القيود الخارجة، الا انَّه من الاعتبارات العدميَّة التي لا دخل لها في طبيعة الوجود، و ما زاد باعتبارها على نفس الطبيعة شي‌ء فتكون الطبيعة حينئذ بحتاً مجرَّداً.

ثم ان قول الوجود المطلق عندهم على الوجودات لمّا كان بالتشكيك، يلزم ان يكون قوله عليها، قول اللازم على ملزوماته، و ان كان نفس ماهيَّة بعض الأفراد، كما ستعرف آنفاً، فلهذا قال: فلئن قيل: الطبيعة التي هي‌ الدليل المذكور من ملزومات ما ذكر

فصل 4:

حقیقت واجب طبیعت ملزوم وجود مطلق است وجود مطلق یعنی مفهوم وجود است مصنف تا کنون نظر عرفا را درباره ذات و حقیقت واجب بیان کرده اند که حقیقت واجب مطلق وجود است و به تعبیر دیگر وجود لابشرط مقسمی و به تعبیر دیگر وجود من حیث هو هو است که این حیثیت اطلاقی است و لیکن اطلاقی که برتر از اطلاق و تقیید و فوق آن هاست و این بحث در ضمن فصل 2و 3 بیان شد

در این فصل نظر مشائیان در باره ذات واجب بیان می شود خلاصه نظر حکما این است که ذات واجب، وجود مطلق است ولی نه اطلاق مفهومی و ذهنی بلکه اطلاق حقیقی و خارجی و لیکن اطلاق قید است و وجود لابشرط قسمی است و به تعبیر دیگر حقیقت واجب وجود لا بشرط است لابشرط از جمیع تعینات و ماهیات. ایشان بر این باور اند که حقیقت واجب، وجود من حیث هو هو است و حیثیت آن هم اطلاقی است و آن اطلاقی که قید است نه فوق اطلاق و تقیید که عرفا قائل بودند

برای توضیح این بحث لازم است 3 مطلب را بیان کنیم؛

مطلب نخست: در فن مناظره اصطلاحاتی رایج است که بایستی در اینجا تبیین شود. میر سید شریف جرجانی در کتاب التعریفات 3 اصطلاح در فن مناظره آورده است؛

    1. منع یا مناقضه یا نقض تفصیلی: هنگامی که کسی بر مطلوب خود استدلال می کند؛

     گاهی خصم یک مقدمه را منع می کند

     یا تمام مقدمات دلیل را علی التعیین منع کند که این 3 اسم را دارد؛

در نقض تفصیلی نیازی به ذکر دلیل و شاهد نیست و لازم نیست خصم شاهدی بر نقض خود بیان کند و اگر شاهدی برای منع خود از باب تقویت منع ذکر کرد به آن دلیل، سند منع می گویند

    2. نقض اجمالی: منع مقدمه دلیل لا علی التعیین است یعنی بگوید: جایی از دلیل می لنگد و تعیین نکند کدام مقدمه است در این جا باید سند دلیل منع ذکر شود که چرا جایی از دلیل مستدل نقص و خلل دارد

    3. معارضه: وقتی خصم مطلقا مقدمه دلیل را منع نمی کند بلکه دلیلی مستقلا بر نقض مدعای مستدل اقامه می کند دلیلی که در عرض دلیل مستدل است و کاری به مقدمات دلیل مستدل ندارد.

مطلب دوم: مشاء تشکیک را در ماهیت و اجزاء ماهیت جایز نمی داند به تعبیری، ایشان تشکیک را در ذات و ذاتی روا نمی داند

کل المفاهیم علی السواء    فی نفی تشکیک علی انحاء

 

لذا ایشان تشکیک را در عرَضی قایل اند حال چه عرَضی لازم زوجیت اربعه یا عرَضی مفارق مانند بیاض.

ما هیچ گاه درخت و درخت تر نداریم اما سفید و سفید تر داریم انسان و انسان تر نداریم اما سیاه و سیاه تر داریم این در عرَضی مفارق بود حال در بیاضی که تشکیک دارد یعنی بیاض به نحو تشکیک بر بیاض برف و عاج حمل می شود، این تشکیک در کجاست؟

آیا در ماهیت بیاض است؟ یا تشکیک در عرضی و در لازم راه می یابد؟ مثلا بیاض برای زید و عمرو عرضی مفارق است اما برای خود سفیدی ها و خود افراد بیاض عرضی لازم است اگر بیاض را به نسبت افراد آن بسنجیم که بالقوه غیر متناهی هم هستند، مثلا یک میوه که حرکت کیفی در رنگ پیدا می کند ابتدا بیاض یک درجه ای است و افراد غیر متناهی بالقوه ای از بیاض می یابد و در این جا پیدا می شود چون هر جا مقدار باشد قبول انقسام "الی ما لا نهایة له" هم هست لذا افراد غیر متناهی بالقوه ای از بیاض در این جا پیدا می شود. ذات بیاض کدام یک از این افراد است؟

تشکیک در ذات و ذاتی نیست چون اگر ذات بیاض مشکک باشد بقیه افراد نباید بیاض باشند پس تشکیک در عرضی لازم است نه در ذات بیاض زیرا بیاض به یک معنا که "مفرقّیت لنور البصر" باشد به نحو تشکیک به این افراد غیر متناهی بالقوه حمل می گردد و به عنوان عرضی لازم علی سبیل التشکیک به تمام افراد بیاض حمل می گردد؛ از بیاض یک درجه ای تا آخرین فرد آن حمل می گردد و این افراد را طی می کند وذات در همه این افراد هست.

لذا مشائیان حقایق موجودات را متباین می دانند؛

و عند مشائیة حقایق    تباینت و هو لدی زاهق

 

و ایشان بر این باور اند که موجودات حقایق متباینه به تمام ذواته البسیطه انند اما مفهوم وجود به عنوان عرَضی(البته محمول من صمیمه از عرضیات) لازم واحد علی سبییل التشکیک برای وجودات خاصه که حقایق متباینه اند این مفهوم عرضی خارج من صمیمه است مانند امکان و شیئیت برای اشیاء است مثلا این مفهوم وجود بر وجودی است که ماهیت و تعین ندارد مانند وجود واجب و همچنین بر وجودات ممکنات که ماهیت دارند.

پس ایشان تشکیک را در ذات و ماهیات روا نمی دانند و در بیرون ذات و در عرض لازم به تشکیک قائل اند

مطلب سوم: در 2 جای منطق لفظ "قول" استعمال می شود که در هر کدام به معنایی است؛

    1. در تعریفات و تصورات: که در این جا، قول به معنی حمل است در باب کلیات خمس لفظ قول را به عنوان تعریف کلیات خمس اخذ می شود که به معنی حمل است هو الکلی المقول علی... که مقول به معنی محمول است

    2. در تصدیقات و قضایا: وقتی در تعریف قضیه گویند؛ «قول یحتمل الصدق و الکذب» که اینجا قول به معنی لفظ مرکب است در مقابل لفظ مفرد

در عبارت این درس لفظ قول به معنی حمل بکار رفته است.

حال با توجه به این 3 مقدمه، مصنف در فصل 2 فرمود: حقیقت وجود من حیث هو هو که حقیقت اطلاقی وجود باشد این حقیقت، وجود واجب بالذات و خدا می باشد زیرا این حقیقت اتصاف به عدم پیدا نمی کند از این روی که؛ اگر اتصاف به عدم بیابد و موصوف باقی باشد -که همان حقیقت وجود است- لازم می آید اتصاف موجود به نقیض خود

و اگر بر حقیقت خود باقی نماند انقلاب لازم می آیدکه این هم محال است

در فصل 3 اطلاق توضیح دادند همان اطلاق که در فصل 2 بیان کرده بودند و فرمودند: حقیقت اطلاقی وجود واجب بالذات است و توضیح دادند نوع اطلاق آن چگونه است؟ اطلاقی که نه خود اطلاق و عموم قید است یعنی نه حقیقت وجود مقید به اطلاق و عموم است و نه مقید به قید خصوص و خاص است و این هم مراد نه قید عدمی و نه قید وجودی است یعنی این طور توضیح دادیم؛

حقیقت وجودی که واجب است؛

     نه مفهوم وجود است که مقید به قید اطلاق و عموم است؛ در این صورت اگر مقید به قید عموم می شد مفهوم و ذهنی می بود در حالی که واجب حقیقت خارجی است و در متن اعیان و خارج است

     و نه مقید به قید خاص عدمی است یعنی ماهیت ندارد زیرا ماهیت امر عدمی است؛ در این صورت لازم می آمد اتصاف وجود به عدم که محال است

     و نه هم مقید به قید خاص وجودی است تا وجودی خاص باشد در مقابل بقیه وجودات خاص کما این که نظر مشائیان همین است؛ و الا نسبت قید خاص وجودی به این حقیقت وجودی که واجب است یا؛

    1. نسبت مقوم و جزء است: در این صورت لازم می آید حقیقت وجود مرکب باشد در حالی که بساطت آن ثابت شده است

    2. و یا نسبت عرض خارجی است: در این صورت « کل ُّ عرضیٍّ مُعلل » و علت آن عرضی یا باید؛

     خود حقیقت وجود باشد؛ که واجب است در این صورت، قید مخصص و خاص نمی شود بلکه با حقیقت وجود مساوی خواهد شد

     یا باید جزء آن باشد؛ وجود جزء ندارد و بسیط است

     یا باید عرَض خارج باشد؛ و باز همین داستان در آن تکرار می شود و آن عرضی خارج علت می خواهد که خود یا جزء و یا خارج آن خواهد بود و تسلسل در اموری با ترتب علی و معلولی لازم می آید در حالی که از طرفی محصور بین حاصرین (حقیقت وجود که واجب است و آن قید خاص وجودی ) لازم می آید.

حالا در فصل 4، نظر مشائین را در صورت یک نقض اجمالی بر دلیلی که در فصل دوم بر وجوب حقیقت وجود اقامه کردند مطرح کردند آن هم نقض اجمالی است

نقض اجمالی: مشائیان که در اینجا خصم عرفایند می گویند: این دلیلی که شما در این جا اقامه کردید خلل و نقصی دارد و در جایی پایش می لنگد زیرا اگر دلیل شما تمام باشد لازم می آید تعدد واجب بالذات در حالی که واجب بالذات طبق ادله توحید واحد است و دلیل این بود که وجود قبول عدم نمی کند زیرا در این صورت یا لازم می آید اتصاف وجود به عدم که نقیض هم است و یا لازم می آید انقلاب حقیقت و مفهوم و وجود به عدم تبدیل گردد

مشاء گوید: این دلیل تمام نیست و گرنه تعدد واجب بالذات لازم می آید؛

    1. یکی حقیقت وجود من حیث هی هی که عرفا گویند

    2. حقیقت وجود من حیث هی هی با حیثیت اطلاقی که مشائیان می گویند

و دلیل عرفا در مورد هر دو جاری می شود و آن توضیحی هم که برای اطلاق حقیقت وجود در فصل 3 دادید، ناقص است و یک قسم را از قلم انداخته اید و آن وجود مطلقی است که اطلاق آن سعی خارجی است نه مفهوم که جایش ذهن است.

وجود من حیث هی هی با حیثیت اطلاقی که عرفا می گویند واضح است و در فصل 2 مطرح شد و هکذا وجود من حیث هی هی که به اطلاق سعی و خارجی که وجود لابشرط مقسمی است این هم واجب است زیرا اگر قبول عدم کند؛ اتصاف وجود به عدم لازم می آید و یا، انقلاب طبیعت وجود به عدم لازم می آید لذا دلیل نمی تواند تمام باشد

ان قلتَ: حقیقت وجود من حیث هی هی به حیثیت اطلاقی حکمایی مقید به قیدی غیر از خودش شده که قید اطلاق باشد در حقیقت، وجود من حیث هی هی به اطلاق عرفانی حقیقت وجود مقید به هیچ قیدی نیست اما اینجا به قیدی که حقیقت وجود مقید به هیچ قیدی نیست اما اینجا به قیدی که غیر حقیقت وجود است و اطلاق باشد مقید شده است لذا آن دلیل، وجوب آن را اثبات نمی کند ما خود وجود را می گوییم متصف به عدم نمی شود نه وجود با چیزی غیر از خودش

جواب مشاء: این قید اطلاق قید بشرط لایی و عدمی است بشرط لای از هر تعین و ماهیتی است و چیزی را اثبات نمی کند لذا همان دلیلی که اثبات می کرد وجوب حقیقت وجودی که عرفا می خواستند این را هم اثبات می کند که مطلق حقیقت وجود است

در 2 فصل آینده مصنف – طبق عادتی که دارد-به دفع ایرادات و به تحکیم حدود و ثغور این نظریه مشائیان را می پردازد و خوب آن را بالا می برد و در فصل 7 جواب آن را می دهد.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo