< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/08/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اطلاق وجود

قال: «و تلك الحقيقة الواجبة لذاتها، غير المأخوذة بقيد العموم، إذ لا

تحقق للأمر العامِّ من حيث هو عام في الخارج، و غير المأخوذة بقيد مخصِّص من القيود الاعتباريَّة العدميَّة لما مرَّ، و لا بقيد مخصِّص من القيود الوجوديَّة، لأن هذا القيد المخصِّص، لو كان كالصورة بالنسبة إليها، لتركَّب الواجب لذاته من جزئين، أو أجزاء مختلفة، هذا محال. و لو كان كالأمر العرضىِّ بالنسبة إليها، فلا يكون لازماً لنفس طبيعتها، و الا لأستحال ان يكون قيداً مخصِّصاً، و حينئذ- افتقرت الحقيقة الواجبة في وجوبها الذاتي إلى غيرها المباين لها، لامتناع وقوع التسلسل في الأمور المترتِّبة الواقعة بين طرفين حاضرين».

فصل 3:

حقیقت واجبه وجود مطلق است به اطلاق حقیقی احاطی

قبل از توضیح بحث لازم است 6 مطلب مورد توجه قرار گیرد؛

مطلب اول: اطلاق و تقیید یا عموم و خصوص و یا کلیت و جزئیت در 3 حوزه و 3 علم اصطلاح شده است؛

    1. در منطق: اطلاق به معنای سعه مفهومی و تقیید به معنی ضیق مفهومی است

    2. در هیأت: که فلک را به کلی و جزئی تقسیم می کنند

     فلک جزئی: به برخی از افلاک 9 گانه که افلاک سیاره سبعه متشکل از آن هاست. 7 فلکی که آن ها را جایگاه سیارات می دانستند به جز فلک 8 که فلک البروج است و فلک 9 که فلک اطلس می باشد به بقیه افلاک که دارای فلک جزئی اند و هر کدام از 7 فلک باقی، جایگاه سیاره ای است و هر فلک سبعه سیاره دارای چند فلک جزئی هستند کار افلاک جزئی تنظیم حرکات گوناگون کواکب و سیارات می باشد

     فلک کلی: به هریک از افلاک 9 گانه گفته می شود

    3. در عرفان: اطلاق به معنی سعه وجودی است و در این اصطلاح مفهوم مورد نظر نیست بلکه وجود خارجی مقصود است پس عام و مطلق و کلی وجودی است که دارای سعه وجودی و کمالات بیشتر است و در مقابل آن نیز مقید و خاص و جزئی یعنی موجودی که ضیق وجودی دارد

مطلب دوم: اعتبارات بشرط شیئ و لابشرط و بشرط لایی گاهی در عرفان مطرح می شود و گاه در فلسفه؛

درفلسفه: این اعتبارات در ماهیت مطرح می شود و آن را به 3 قسم تقسیم می کنند؛

    1. مخلوطه: همان ماهیت بشرط شیئ است

    2. مجرده: همان ماهیت بشرط لا است این خود دو قسم است؛

     ماهیت بشرط لای از جمیع اغیار: هر آنچه غیر از ماهیت است حتی از وجود خارجی و ذهنی که البته چنین ماهیتی نداریم این ماهیت مجرده فلسفی همین قسم در فلسفه مراد است

     بشرط لای از مقارن: یعنی چیزی که همراه و قرین آن ماهیت است چنان چه گفته می شود؛

فرق بین ماده و جنس به اعتبار است؛ ماده همان جنس است بشرط لا که مراد بشرط لای از مقارن خود- که فصل باشد- و لذا ماده قابل حمل نیست

و جنس همان ماده است اما لابشرط و لذا جنس قابل حمل می باشد جنس بشرط لای از مقارن- که فصل است - لحاظ شود ماده می شود مثل اگر حیوان بشرط لای از ناطق لحاظ شد دیگر جنس نیست بلکه ماده است و حیوانی است که در خارج بر آن بار می نهند

گاوان و خران بار بردار    به ز آدمیان مردم آزار

 

    3. مطلقه: همان ماهیت لابشرط است زیرا لابشرطیت معنای اطلاق است لذا به آن ماهیت لابشرط می گویند و خود دو قسم است؛

     لابشرط قسمی: وقتی لابشرطیت و اطلاق قید آن است زیرا آن ماهیت مطلقه ای که از اقسام 3 گانه است همان لابشرط قسمی است اما مقسم این 3 قسم خود ماهیت لابشرط مقسمی است که به انواع 3 گانه ماهیات؛ مخلوطه و مجرده و مطلقه تقسیم می شود

     لابشرط مقسمی: وقتی نسبت به قید لابشرطیت و اطلاق هم مطلق است و اطلاق قید آن نباشد.

نکته: کلی طبیعی ماهیت لابشرط مقسمی است زیرا وجود خارجی دارد بنا بر تحقیق اما ماهیت لابشرط قسمی وجود ذهنی دارد زیرا مقید به اطلاق و کلیت و عموم است و در صورت تقیید جایش در ذهن است نه در خارج.

در عرفان: عارف این اعتبارات 3 گانه را در شخص وجود خارجی اعتبار می کند نه در ماهیت ذهنی لذا عارف می گوید:

حقیقت وجود خارجی؛

    1. گاه بشرط لای از اشیاء (ماهیات) و اسماء لحاظ می شود؛ این ذات احدیت است

    2. گاه بشرط شیئ یعنی به شرط جمیع اسماء و صفات لحاظ می شود؛ این مرتبه واحدیت است

البته مقصود این است که بشرط مفاهیم اسماء و صفات لحاظ می شود نه بشرط حقایق آنها زیرا حقایق وجودات اسماء و صفات با حقیقت وجود که ذات است یکی می باشد یعنی حقیقت علم و اراده و شعور و قدرت و تکلم با حقیقت وجود یکی است و لذا با سریان حقیقت وجود در اشیاء کمالات حقیقت وجود هم در اشیاء ساری و جاری است. اما اشتراط شیئ به خودش معنا ندارد لذا وقتی که در عرفان حقیقت وجود را به شرط شیئ ای که جمیع اسماء و صفات مشروط می کنند مراد مفاهیم اسماء و صفات است نه حقایق آنها

    3. گاهی حقیقت وجود لابشرط قسمی لحاظ می شود؛ که اطلاق و عموم قید آن است مانند هویت ثانیه در هر چیزی و آن وجودی که در همه اشیاء سریان دارد و به این هویت ساریه در هر چیزی را در اصطلاح وجود منبسط می گویند که سایه اش بر همه اشیاء گسترده است

مطلب سوم: در این مطلب از حقیقت وجود لابشرط قسمی بحث می شود در این مورد اطلاق قید است و مقید به اطلاق می باشد که گاهی به مفهوم وجود گفته می شود و یک مرتبه به وجود منبسط گفته می شود

مفهوم عام بدیهی وجود اگر به شرط کلیت و عموم و اطلاق باشد

نکته: لابشرط قسمی؛

     از یک نگاه بشرط شیئ است: وقتی که مشروط به کلیت و اطلاق است

     و از یک نگاه به شرط لا است: وقتی که بشرط لای از خصوصیات و مخصصات است لذا در عبارت متن هم از لابشرط قسمی تعبیر به بشرط لا می شود

حال وجود عام که مشروط به کلیت باشد و لابشرط قسمی اعتبار و لحاظ گردد گاه مفهوم وجود می شود که در ذهن است و مفهوم عام بدیهی کلی وجود این گونه است که در این بحث وقتی می گویی حقیقت وجود لابشرط قسمی است همین اطلاق مراد است زیرا طرف سخن مشائیت است و سر و کار ایشان هم با مفاهیم است زیرا ایشان عارف نمی باشند و در فلسفه اعتبارات را در ماهیت و مفهوم پیاده می کنند لذا در این اعتبار هم لابشرط قسمی مراد اطلاق وجود عام بر مفهوم وجود است

یک مرتبه هم وجود لابشرط قسمی به وجود منبسط می گویند که از اصطلاحات عرفا است

وجود منبسط: به آن نفس رحمانی هم می گویند که گاهی؛

     به تجلی فیض اقدس می زند فیض اقدس تجلی ذات است به ذات در مرتبه و مقام اسماء و صفات

     گاهی به اعم از تجلی فیض اقدس و مقدس وجود منبسط می گویند

     و گاهی به فیض مقدس می گویند که تجلی ذات به اسماء و صفات در مقام خارج است ( مراد از خارج مقابل ذات)

مطلب چهارم: قدمای منطقی گفته اند:« ما لا جنس له لا فصل له » مانند اجناس عالیه و فصل اخیر که جنس ندارد زیرا در غیر این صورت تسلسل می شود و جنس خود جنسی دارد و فصلش فصلی دارد و هکذا... مانند جوهر و ناطق چون جنس ندارند فصل هم ندارند زیرا فصل ممیز از مشارک جنسی است و آن چه جنس ندارد ممیز از مشارک جنسی نمی خواهد

متأخرین منطقی ها این را قبول ندارند که؛ آن چه جنس ندارد فصل ندارد بلکه ایشان بر این باور اند: جنس عالی و فصل اخیر احتمال دارد مرکب از 2 جزئی باشد که هر 2 جزء مساوی با او فصل او باشد

ان قلتَ: این فصل می خواهد چه کند؟

قلت: این فصل برای تمیز از مشارکات جنسیه است اما متأخرین منطقی این را قبول ندارند و می گویند: اگر نوع جنس داشته باشد نقش فصل این است که آن را از مشارکات جنسی جدا کند اما اگر مانند جوهر که جنس عالی است جنس نداشت فصل نقشی در تمیز از مشارکات در وجود و شیئیت دارد نه در جنس بلکه مشارکات وجودی آن را جدا می کنند این احتمال هست و با وجود احتمال خلافی که در دلیل است آن دلیل از درجه اعتبار ساقط است و این سخن و استدلال قدمای منطقی در «ما لا جنس له لا فصل له» بی اعتبار می شود مثال آن هم جنس عالی است بجای فصل اخیر

مثال دیگری در این بحث استفاده می شود که جنس مفرد است و در مطلب بعد می آید جنس عالی و جنس مفرد جنس ندارند اما این گونه نیست که فصل هم نداشته باشند

مطلب پنجم: در بحث ترتّب کلیات و ترتب اجناس و انواع اضافی در منطق جنس و نوع را به 4 قسم تقسیم می کنند:

    1. جنس عالی: جنسی که بالاتر از او جنسی نباشد مثل جوهر

    2. جنس سافل: جنسی که پایین تر از آن جنسی نباشد مثل حیوان

    3. جنس متوسط: آن است بالاتر و پایین تر از آن جنسی باشد مثل جسم نامی

    4. جنس مفرد: جنسی که نه بالاتر از آن جنس است و نه پایین تر از آن مثل ؟

این 4 قسم در نوع هم هست و بجای جنس نوع گفته می شود؛

    1. نوع عالی: مثل جسم مطلق

    2. نوع سافل: مثل انسان

    3. نوع متوسط: مثل حیوان و جسم نامی

    4. نوع مفرد: مثل ؟

برای مثال جنس مفرد و نوع مفرد باید توجه داشته باشیم که درباره عدد مقولات اختلاف است؛

    1. مشهور: قائل به 10 مقوله است یکی جوهر با 9 مقوله عرضی

    2. میر داماد: قائل به 2 مقوله است؛ جوهر و عرض

    3. متکلمین: به 14 مقوله قائل اند که بر عکس میرداماد است و نسبت بین عرض و 9 قسم است را بین جوهر و 5 قسم آن قائل است

    4. سهروردی: به 4 مقوله قائل است؛ جوهر و کم و کیف و نسبت که اعراض نسببیه خود7 مقوله است

    5. ابن فحل ساوجی: صاحب کتاب الوسائل النُصَریه به 5 مقوله قائل است همان 4 مقوله شیخ الاشراق بعلاوه حرکت

حال مثال جنس مفرد عقل است و این بنا بر نظر متکلمین است که به 14 مقوله قائل اند چون بالاتر از عقل جوهر است که جنس نیست پایین تر از عقل هم عقول عشره اند که 10 نوع منحصر در فرد اند

مثال نوع مفرد عقل است بنا بر نظر مشهور که به 10 مقوله قائل است زیرا بالاتر از عقل که جوهر است که جنس است نه نوع و پایین از عقل هم عقول عشره اند که افراداند نه انواع زیرا وقتی عقل نوع شد عقول عشره فرد این نوع خواهد شد

بنابرین جنس مفرد هم مانند جنس عالی جنس ندارد اما طبق نظر متأخرین منطقی ها به این معنی نیست که فصل هم نداشته باشد بلکه ممکن است از 2 جزء تشکیل شود که فصل آن باشد

مطلب ششم: غیر متناهی نمی تواند محصور بین حاصرین باشد مثلا یکی از براهینی که حکما بر اثبات تناهی ابعاد اقامه می کنند و ابعاد عالم جنس را متناهی می دانند یعنی از هر طرف که ابعاد عالم را تعقیب کنیم به سطح محدب فلک الافلاک می رسد که پشت بام عالم جسم است و بعد از آن لا خلأ و لا ملأ دیگر نه فضایی است که شامل جسمی نباشد و نه فضایی است که شامل جسمی باشد و این موجب تناقض نیست زیرا تقابل خلأ و ملأ تقابل عدم و ملکه است

براهین حکما بر تناهی ابعاد عالم جسم عقلی است نه تجربی زیرا بشر تا کره ماه که بیشتر نرفته تا ببیند آیا عالم ماده و جسم پشت بامی دارد یا نه لذا باید براهین عقلی اقامه کند و یکی از این براهیمن برهان سُلّمی است چون شبیه نردبان است به این نام نهاده شده است

برهان سُلّمی: اگر از یک نقطه، 2 خط به صورت 2 ساق مثلث ترسیم کنیم که این نقطه زاویه آن باشد بنا بر تناهی ابعاد این 2 خط الی ما لا نهایة له امتداد می یابد و لذا بُعد این دو خط هم غیر متناهی است از طرفی بعد بین این 2 خط و یا فاصله این 2 خط متناهی است از طرفی این بُعد محصور بین حاصرین است و نا متناهی نمی تواند بین حاصرین باشد لذا این 2 خط باید به جایی ختم شود تا محال لازم نیاید و نا متناهی بین حاصرین نشود

مدعا در فصل سوم: آن حقیقت وجودی که در فصل قبلی ثابت شد واجب و خدا است و لابشرط مقسمی است یعنی؛

     نه مقید به عموم است که قید عام داشته باشد زیرا در این صورت ذهنی می شود و در خارج نخواهد بود و در خارج واجبی نخواهیم داشت

     و نه به خصوص مقید است تا مخصص داشته باشد

خلاصه قید معمم و قید مخصص ندارد به انواع آن؛

انواع قید مخصص: دو نوع است؛

    1. عدمی: اگر مقید به قید خاص عدمی باشد لازم می آید اتصاف وجود به قید نقیض آن که عدم است و این نیز محال است

    2. وجودی: این قید را هم ندارد زیرا در صورت تقیید به این قید دو صورت می یابد؛

     نسبت قید وجودی به این قید وجود نسبت صورت و فصل است به نوع مانند ناطق به انسان در این صورت لازم می آید؛

     ترکب حقیقت وجود از 2 جزء

اگر حقیقت وجود؛

1 – جنس عال باشد

2- یا جنس مفرد باشد

     یا لازم می آید مرکب بیش از 2 جزء باشد اگر غیر جنس عالی و جنس مفرد باشد مانند جنس متوسط و سافل مثل حیوان که بیش از 2 جزء در تعریف تفصیلی آن است در حالی که حقیقت وجود بسیط است و اصلا جزء ندارد

     گاهی هم نسبت عرضی به نوع است که خارج از دایره حقیقت و ذات است در این صورت؛ «کل عرضیٍّ مُعلل » عرضی علت می خواهد یعنی چیزی باید واسطه شود برای عروض قید وجودی بر حقیقت وجود که بیان شد واجب است آن واسطه مباین با واجب خواهد بود یعنی واجب به مباین از خودش نیاز پیدا می کند

سوال: چرا واسطه مباین از حقیقت وجود خواهد بود؟

جواب: زیرا اگر مباین نباشد باید لاحق باشد و به واجب بچسبد و عارض بر آن شود و اگر واسطه عارض بر واجب باشد؛

     یا باید لاحق به واجب باشد به خاطر خود واجب؛ در این صورت مساوی با واجب می شود و دیگر مخصص نمی تواند مخصص باشد بلکه همیشه هست مخصص واجب حقیقت وجود است و باید آن را از غیر خودش جدا کند و آن را به صورت خاص و فرد خاص تخصیص بزند و از سایر افراد جدا نماید و اگر مخصص با حقیقت وجود مساوی باشد همیشه عارض بر آن خواهد بود دیگر مخصص نخواهد بود تا واجب را به حقیقتی تخصیص بزند و از غیر خود جدا کند

     یا باید لاحق بر واجب باشد به خاطر جزء واجب؛ حقیقت وجود که جزء ندارد

     یا باید لاحق بر واجب باشد به خاطر مخصص وجودی خارج از واجب؛ در این صورت هم تسلسل می شود یعنی امور غیر متناهیه ای که بین آنها ترتب علی و معلولی است یعنی هر مخصص قبلی واسطه مخصص بعدی است.

و از طرفی این امور غیر متناهی محصور بین دو حاصر اند یعنی؛

    1. حقیقت وجود

    2. مخصص

زیرا فرض کردیم که در صورت سوم حقیقت وجود می خواست مقید به قید خاص وجودی باشد و بین همین دو تا امور غیر متناهی با ترتب علی و معلولی لازم می آید که همان تسلسل است و محال است.

پس 3 قسم قید در وجود مطلق لابشرط مقسمی راهی ندارد.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo