< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/08/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه ادله اثبات وجوب وجود

الثالث، الوجود موجود كما تقدم، فلو لم يكن واجباً لكان ممكناً.

فعلَّته لا محالة موجودة، فهي اما نفسه، أو جزئي من جزئيّاته، و كل منهما يستلزم تقدُّم الشي‌ء على نفسه.

و قد أجابوا عن هذا ايضاً، تارة باختيار، ان علته انما هي جزئي من جزئيّاته، و تقدم الشي‌ء على نفسه انما يلزم، لو لم يكن الوجود عارضاً له.

ذاهلًا عن انّ العلَّة يجب تقدُّمها بالوجود، و التقدُّم المحال لازم على كل تقدير. و تارة بان الوجود المطلق ليس شيئاً واحداً حتى تكون له علَّة واحدة، بل الواجب موجود مطلق، و كل من الممكنات موجود مطلق.

فعلَّة كل موجود مطلق موجود آخر مطلق، حتى ينتهى إلى موجود مطلق لا مؤثِّر له.

و قد عرفت ما فيه من الخلل، و انّما أوردت حكاية كلامهم‌ لتنبيه (ليتنبَّه- خ) الفطن، على ان العقل ما لم يكن بفطرته السليمة خالصة عن التحكيمات الوضعيَّة و الاعتبارات الاليفة- الالفيَّة- لا تنفعه بيِّنات البراهين، و لا الدليل النظري، يوصله إلى اليقين و الا- فما لهؤلاء الأفاضل مع توغّلهم في امر المجادلة و علوّ مسلكهم في طريق المباحثة و المناظرة، تراهم لا يرتكنون إلى الحق المبين، مع انسياق براهينهم هذا المساق، و يركبون مطايا الاحتمال و التخمين.

الرابع، الوجود موجود، و وجوده نفسه، و كلّ ما كان كذلك، فهو واجب لذاته. اما كونه موجوداً، فلما تقدَّم، و اما انَّ وجوده نفسه، فلانَّه لو لا ذلك، لكان اما جزءاً له، أو خارجاً عنه، و الأول يفضي إلى تركيب الوجود، و قد سبق بطلانه، و الثاني يستلزم التسلسل المحال.

الخامس، الموجود شي‌ء له الوجود، و ما له الوجود أعمُّ من ان يكون عينه، أو غيره؟ بخلاف طبيعة الوجود، فان الشي‌ء ثابت لنفسه، لأنَّ ما بالذات لا يمكن رفعه، فلا يؤثِّر الخارج فيه، و ما ثبت له الوجود لا بواسطة أمر، فهو الواجب‌.

 

برهان سوم در اثبات وجوب وجود: وجود موجود است چنان که در برهان نخست گذشت؛ اگر وجود معدوم باشد لازم می آید اتصاف وجود به نقیض خودش که عدم است و موصوف باید با وصف خود باقی باشد و شیئ با نفی و نقیض خود باقی نمی ماند حال که وجود موجود است یا باید ممکن باشد و یا باید واجب باشد و نمی تواند ممتنع باشد زیرا ممتنع معدوم است

اگر وجود واجب است که مطلوب ثابت است

و اگر وجود ممکن است نیازمند به علت است و علتش هم باید موجود باشد زیرا قضیه ی «الممکن محتاج الی المؤثر» از ضروریات اولیه است اما اینکه علتش هم باید موجود باشد از این روی است که علت و معلول متضایفان اند و« المتضایفان متکافئان قوةً و فعلا،وجودا و عدما» پس اگر معلول موجود است علت هم باید موجود باشد

علت وجود؛ یا خودش است و یا باید فردی از افرادش باشد و هر کدام که باشد تقدم شیئ بر نفس لازم می آید که باطل است

علت باید تقدم بالوجود بر معلول داشته باشد یعنی علت وجود باید با وجود مقدم بر آن باشد و این وجود باید هم در مرتبه متأخر معلول باشد و هم در مرتبه متقدم علت باشد و این تقدم شیئ بر خود و در نتیجه مستلزم اجتماع نقیضین می شود پس وجود نمی تواند ممکن باشد بنابرین ثابت می شود وجود واجب است

بعد شارح 2 جواب از این برهان را نقل و نقد می کند و سپس سرّ نقل جواب ها را بیان می کند

جواب نخست: ما می گوییم: وجود ممکن است و علت آن هم یکی از افراد وجود است و شما می گویید: تقدم شیئ علی نفسه لازم می آید و ما بر این باوریم که تقدم شیئ علی نفسه لازم نمی آید زیرا فردی که از افراد وجود است و علت وجود می باشد تقدم بر وجود دارد به وجود اعتباری که همان وجود لازم در محیط ذهن است که بر ماهیت عارض می شود و با تحلیل و تأمل عقلی بر ماهیت عارض می گردد پس اعتباری یعنی ذهنی و تقدم با وجود حقیقی خارجی نیست تا تقدم شیئ بر خود لازم بیاید اما تقدم مفهومی موجب تقدم شیئ بر نفس نمی شود.

نقد این جواب: شارح گوید: این شخص غلفت کرده از این که علت باید بر معلول تقدم داشته باشد بالوجود الحقیقی زیرا علت می خواهد موجب وجود حقیقی معلول باشد پس چطور ممکن است که خودش با وجود اعتباری ذهنی بر معلول تقدم داشته باشد؟! و علت و موجب حقیقی برای معلول باشد؟

جواب دوم: وجود مطلق که موضوع وجوب وجود در این مسأله است و قصد این داریم وجوب وجود را برای وجود مطلق به اطلاق فوق اطلاق و تقیید ثابت کنیم یعنی مطلق وجود که بنابر ادعای مجیب امر واحدی نیست بلکه افراد کثیره ای دارد یک فرد واجب و یک فرد ممکن است و فردی که واجب است علت برای فردی است که ممکن است و این کجا تقدم شیئ بر نفس لازم می آید؟

این جواب نظیر آن جوابی است که برخی از برهان دوم داده اند و الجواب الجواب همان پاسخ گذشته است که معلوم می شود مجیب کمترین آشنایی با قواعد فلسفی ندارد و کلی طبیعی را درست تلقی نکرده است کلی طبیعی لابشرط مقسمی است در گرو کلیت و جزئیت نیست کما این که درگرو وحدت و کثرت هم نیست بلکه کلی طبیعی در ذهن کلیت می یابد و در خارج جزئیت می یابد و در ذهن وحدت دارد و در خارج کثرت عددی می یابد؛

و لیس بالکلیة مرهونا    بکل اطوار بداء مقرونا

 

پس چطور مجیب می گوید: مطلق وجود که وجود لابشرط مقسمی است یک چیز نیست و افراد کثیره دارد مانند ممکن و واجب؟!!! خیر کلی طبیعی یک امر است مانند انسان که در ذهن وحدت و در خارج وحدت دارد.

البته کلی طبیعی عرفان با کلی طبیعی در منطق و فلسفه فرق دارد در فلسفه کلی طبیعی به معنی ماهیت است اما در عرفان – که قیصری در فصل اول مقدمه خود فرموده- کلی طبیعی به ذات حق گفته می شود که وجود خارجی و لابشرط مقسمی است و افراد کلی طبیعی در عرفان مظاهر ذات اند و این را نباید با اصطلاح منطقی و فلسفی اشتباه و خلط کرد یکی در متن خارج است و یکی در ذهن و کسی که به قواعد فلسفی آشنایی ندارد این دو را بر هم اطلاق می کند

سرّ نقل 2 جواب به برهان سوم: شارح گوید: من این 2 جواب را نقل کردم تا خود به عیان ببینید اگر انسان روی دنده جدل و مجادله بیفتد از پذیرش حق روشن سر باز می زند

حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او    ور به حق گفت، جدل با سخن حق نکنیم

 

برهان چهارم در اثبات وجوب وجود: ابتدا باید مقدمه ای درباره شرایط تسلسل باطل بیان نمود

تسلسل: ترتب امور غیر متناهیه را تسلسل گویند و برای بطلان آن 3 شرط لازم است

شرط اول: امور غیر متناهیه بالفعلی باشد پس باید؛

    1. موجود باشد

    2. بالفعل باشد

این شرط 2 فرع دارد؛

متفرع نخست: این است که تسلسل در امور اعتباری جایز است و باطل نمی باشد زیرا موجود نیستند مانند تسلسلی که سهروردی درست می کند بر اعتباریت وجود؛ اگر وجود موجود باشد باید وجودی داشته باشد و آن وجود هم باید وجود دیگری داشته باشد و هلمّ جرّاً

این تسلسل اشکالی ندارد زیرا در وجودات اعتباری است که ذهن می سازد

متفرع دوم: تسلسل در اجزاء بالقوه ای که جسم دارد اشکالی ندارد و باطل نمی باشد به نظر حکما جسم تا بی نهایت قابل انقسام است و اجزای بالقوه نامتناهی دارد و این اشکال ندارد زیرا بالفعل نیستند.

شرط دوم: باید بین این امور ترتب علی و معلولی باشد

متفرع بر این شرط این است که بنابرین شرط نفوس غیر متناهی بعد از مفارقت از ابدان بنا بر عقیده حکما که با هم اجتماع در وجود می یابند « قل ان الاولین و الآخرین لمجموعون الی میقات یوم معلوم » یک نفوس غیر متناهیه بعد از مفارقت از ابدان اجتماع در وجود می یابد و چون بین آن ها رابطه علی و معلولی نیست.

شرط سوم: این امور اجتماع در وجود داشته باشند نه متعاقبة فی الوجود و یکی بعد از دیگری وجود بیابد

متفرع بر این شرط این است که تسلسل در مُعدات اشکالی ندارد و هکذا تسلسل در اعداد تعاقبی است و ایرادی ندارد زیرا در مُعد وجود و عدمش در وجود معلول دخالت دارد با وجودش وجود معلول لازم نمی آید ولی وجودش برای معلول لازم است و با عدم مُعد عدم معلول لازم می آید مانند اب و ابن که وجود اب مُعد برای ابن است تسلسل در معدات ایرادی ندارد چون تعاقبی است امروز پدر است و فردا روزگار پسر

برهان چهارم: وجود موجود است پس وجود؛

     یا عین وجود است؛که این صورت درست است یعنی وجود ذات و عین موجود است

     و یا جزء آن است؛ باطل است زیرا ترکیب در وجود لازم می آید و در برهان نخست گذشت که وجود بسیط است و جزء ندارد و الا جزئش یا موجود است و یا معدوم؛ اگر موجود باشد تقدم وجود بر خودش لازم می آید و اگر معدوم است عدم الوجود لازم می آید زیرا با انتفاء اجزاء انتفای کل مرکب لازم می آید

     و یا خارج از آن است؛ این نیز باطل است زیرا بنابراین صورت تسلسل محال لازم می آید

بیان تسلسل؛ چون علت وجود، وجودی است که بر آن عارض می شود نقل کلام در آن وجود عارض می کنیم و «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد» بر آن هم وجود عارض می شود و علت آن وجود دوم وجود سوم است و یک سلسله غیر متناهی از علل و معالیل درست می شود که همه وجود دارند و اجتماع در وجود می یابند زیرا وجود موجود است یعنی وجودش عارض بر آن است و علت موجودیت موجود وجود عارض است و آن هم یا وجود عین یا جزء و یا خارج از آن است و همان حرفها تکرار می شود

در نتیجه ثابت می شود وجودی که موجود است وجود ذات و نفس آن است و صورت اول ثابت می شود و این وجود واجب است « والحق ماهیته انیته » واجب است که وجود ذاتش است

برهان پنجم: برای این برهان یک مقدمه لازم است؛

مقدمه: اختلاف در معنای مشتق است که آیا مشتق معنایش خصوص ما قام به مبدأ الاشتقاق است یا معنای مشتق اعم است از؛

     ما قام به مبدأ الاشتقاق

     منسوب به مبدأ اشتقاق

     خود مبدأ اشتقاق

این همان بحث معروفی است که آیا ذات در معنای مشتق معتبر است یا خیر؟

در این مورد چند نظریه وجود دارد؛

نظریه نخست: کسانی که ذات را در معنای مشتق معتبر می دانند بر این باورند که معنای مشتق خصوص ما قام به مبدأ الاشتقاق است مانند معنای ضارب که عبارت است از؛ من قام به الضرب و مانند مضروب که عبارت است از؛ من وقع علیه الضرب

این نظریه خلاف تحقیق است

نظریه دوم: که آغاز آن از سید میر شریف جرجانی است و نظریه تحقیقی است و بر این مبنا است که معنای مشتق اعم از 3 چیز است؛

    1. ما قام به مبدأ الاشتقاق که مشهور می گویند

    2. منسوب به مبدأ اشتقاق مانند لابن یعنی شیر فروش که تنها نسبت شغلی با شیر دارد و شیر به آن قیام ندارد

    3. خود مبدأ اشتقاق وقتی که مبدأ اشتقاق مستلزم حمل مشتق بر چیز دیگری است خود به طریق اولی سزاوار حمل مشتق می باشد مثلا بیاض منشأ و مصحح حمل ابیض بر جسم است و ما به واسطه بیاض به جسم ابیض می گوییم وقتی که دیوار به واسطه بیاض و سفیدی می توان ابیض و سفید گفت به خود سفیدی به طریق اولی سفید گفته می شود.

برهان پنجم: وجود موجود است موجود مشتق است و در اینجا معنایش اعم از دو مورد است

    1. ماهیت: که وجود اعتباری به آن قیام دارد همان وجودی که بعد از تحلیل و تأمل عقلی بر ماهیت عارض می شود

    2. خود وجود:

در اینجا که می گوییم: وجود موجود است معنایش مورد دوم است و معنای مشتق خود مبدأ اشتقاق است در نتیجه وجود ذات وجود می شود چنانچه در برهان قبل هم بیان شد وجود ذاتی و ذات وجود می شود و در این صورت؛« الذاتی لا یختلف و لا یتخلف» ذاتی نه عوض می شود و نه هم تخلف از ذات می یابد و دیگر این که « الذاتی لا یُعلل » و وقتی وجود علت نداشت واجب می شود

برهان ششم: آقا محمد رضا قمشه ای در حاشیه این برهان را بیان می دارند و می فرمایند: این برهان به من الهام شده است. اما در صفحه 98 و 99 کتاب نزدیک به همین برهان از مصنف و شارح خواهد آمد.

اما به طور خلاصه این برهان چنین است؛

     وجود بدون نیاز حیثیت تقییدیه و تعلیلیه موجود از آن انتزاع می شود

     و آنچه چنین باشد واجب است

     پس وجود واجب است

حاجی سبزواری در آغاز منظومه حکمت فرمودند:

ما ذاته بذاته لذاته    موجود الحق الاولی صفاته

 

وجود بدون نیاز به حیثیت تقییدیه مانند ماهیات امکانیه که اگر بخواهد وجود بر آنها حمل گردد نیاز به حیثیت تقییدیه دارد و همین طور بدون نیاز به حیثیت تعلیلیه مانند وجودات خاصه امکانی که اگر بخواهد مفهوم موجود از آنها انتزاع گردد نیاز به حیثیت تعلیلیه دارند، اما مطلق وجود بدون نیاز به حیثیت تعلیلیه و تقیدیه متحد به انتزاع و حمل مفهوم موجودیت است و چنین چیزی واجب است .

واجب بالذات یعنی بدون حیثیت تقییدیه و للذات یعنی بدون حیثیت تعلیلیه موجود می باشد

بعد آقا محمد رضا می فرماید: این اُسّ و اساس و مخ عرفان است اگر کسی بفهمد: وجود واجب است یعنی در حوزه ممکنات نباید دنبال وجود گشت

موجود توئی علی الحقیقه    باقی نِسَب اند و اعتبارات

 

همه هر چه هستند از آن کمترند    که با هستیَش نام هستی یرند

 

حاجی سبزواری از این آیه راجع به ماهیت استفاده می کنند؛ «ان هی الا اسماء سمیتموها انتم و آبائکم ما انزل الله بها من سلطان» این اصل و اساس عرفان است که غیر خدا وجود ندارد و وجود ملک طلق خداست.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo