< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/08/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: وجوب وجود

الأول، ان الوجود المطلق موجود بسيط و غير معلول، و كلُّ ما كان كذلك، فهو واجب لذاته. اما كونه موجوداً، فلانّه لو كان معدوماً لزم اتصاف الشي‌ء بنقيضه، و الموصوف يبقى مع الصفة، و الشي‌ء لا يبقى مع نفيه. و اما كونه بسيطاً، فلان اجزائه لو كانت موجودة لزم تقدُّم الوجود على نفسه، و ان كانت معدومة، لزم عدمه.

و امّا كونه غير معلول، فلانه لو لم يكن كذلك، لزم تقدُّم الشي‌ء على نفسه، ضرورة تقدّم وجود العلَّة على المعلول- و اما بيان ان كل ما ثبت‌ له هذه الأحكام، فهو واجب لذاته فظاهر-.

الثاني، انّه لو لم يكن واجباً، لكان ممكناً أو ممتنعاً، ضرورة اندراج جميع المفهومات تحت المواد الثلاث، و الأول محال، إذ الممكن ما يقبل لذاته الوجود و العدم، و الشي‌ء لا يقبل نفسه و لا نقيضه.

و الثاني ايضاً محال، إذ الممتنع معدوم، و الوجود موجود لما تقدَّم، و لأن امتناعه يقتضي انتفاء الوجودات ضرورة- وجوب- اتِّصاف الخاص بما يتَّصف به العام المطلق و قد تعرَّض بعض المتأخرين لجوابه.

فمنهم من اختار الشق الثاني، و جعل معنى اتصاف الشي‌ء بالوجود انه بحاله إذا حضر في الذهن، اتَّصف بالوجود، كما يتَّصف الأمور الخارجيَّة بالوجوب و الإمكان، مع عدم هويّتهما في الخارج، كذلك الوجود ليس له هويَّة في الخارج، مستنداً في ذلك إلى مجرَّد تصريح الفاضل الطوسي (رحمه الله) ب: انَّه من المعقولات الثانية، و قد عرفت ما فيه من الخلل‌.

و ليت شعرى ان هذا الفاضل‌ إذا لم يرض في جزئيّات المسائل بمجرَّد ما نقل عن عظماء اهل الكشف و أساطين الأئمَّة المهتدين لأنَّه من الاقناعات، كيف اقنع نفسه في هذه المسألة الجليلة بالنقل عن بعض افاضل الناظرين عاكفاً على ما استحصله بمجرَّد النظر مطمئنّاً لديه.

و منهم من اختار الشَّق الأول مطنباً فيه، بما مرجعه إلى، ان الوجود المطلق إذا أخذ لا بشرط شي‌ء، اعنى الكلّى الطبيعي، لا يكون امراً واحداً، بل، امور متكثّرة، إذ الوجود المطلق يصدق على وجود الواجب و الممكنات، فيكون بعض من الوجود المطلق واجباً و بعضه ممكناً خاصًّا. و لا يخفى على من له ادنى دِربَة باساليبهم، ان هذا التكثُّر انما يتصوَّر فيما صدق‌عليه تلك الطبيعة من الأفراد، و اما نفس حقيقة ذلك المفهوم الذي هو الكلّى الطبيعي، فليس فيه تكثُّر و لا تعدُّد.

 

برای اثبات وجوب وجود، شارح 5 برهان اقامه کرده است؛

برهان اول: وجود اطلاقی 3 خصوصیت دارد که با توجه به این 3 خصوصیت واجب بالذات می شود؛

    1. وجود موجود است

    2. وجود بسیط است

    3. وجود معلول نیست

اثبات ویژگی اول: اگر وجود معدوم باشد اتصاف آن به عدم لازم می آید و موصوف باید با صفت باقی باشد در حالی که شیئ با نقیض و نفی خود باقی نمی ماند

اثبات ویژگی دوم: اگر وجود بسیط نباشد باید مرکب و دارای اجزاء باشد

حال اجزاء؛

    1. موجود اند: در این صورت لازم می آید تقدم الشیئ (وجود) علی نفسه شود و این به معنی تقدم وجود بر خود وجود است و این تقدم باطل است چون اجزاء وجود وجود دارند و وجود در مرتبه خود و مرتبه متقدم بر خود موجود خواهد بود و تقدم شیئ بر نفس محال است.

    2. معدوم اند: از این فرض عدم الوجود لازم می آید زیرا مرکبی که موجود است با عدم الاجزاء منتفی می شود زیرا؛ ا«لمرکب ینتفی بانتفاء احد اجزائه»

هر دو فرض محال است زیرا اولی مستلزل اجتماع نقیضین است و دومی نیز اتصاف وجود به عدم لازم می آیدو

اثبات ویژگی سوم: این که وجود معلول نیست و الا تقدم الشیئ (وجود) علی نفسه لازم می آید زیرا علت باید تقدم بالوجود بر معلول داشته باشد و با وجود باید بر معلول مقدم باشد یک مرتبه وجود در مرتبه متقدم علت قرار می گیرد و یکبار ه وجود در مرتبه متأخر معلول قرار می گیرد و این تقدم الشیئ علی نفسه است و محال، زیرا مستلزم اجتماع نقیضین است

برهان دوم: اگر وجود واجب نباشد یا باید ممکن باشد و یا ممتنع. و وجود نمی تواند ممکن و ممتنع باشد

اما اول: وجود ممکن نیست زیرا ممکن ذاتا قابل وجود و عدم است و وجود نه خودش را می پذیرد و نه عدم را می پذیرد

    1. قابل وجود نیست چون شیئ نمی تواند قابل خود باشد

    2. قابل عدم هم نمی تواند باشد زیرا در برهان نخست گذشت که، وجود متصف به عدم نمی شود

دوم: به دو دلیل وجود ممتنع نیست

    1. وجود اگر ممتنع باشد ممتنع معدوم است و وجود موجود است (چناچه در برهان اول گذشت)

    2. اگر مطلق وجود -که مورد نظر ماست- ممتنع باشد تمام وجودات خاصه باید ممتنع باشد مثلا وجود انسان و شجر و فرس و... زیرا اتصاف خاص به صفتی که عام به او متصف است واجب است و خاص باید صفت عام را دارا باشد و اگر مطلق وجود ممتنع باشد پس باید وجودات عامه هم ممتنع باشد

2 جواب به این برهان دوم داده شده است که شارح آن ها را نقل و نقد می کند اما پیش از آن باید 4 مطلب را مورد توجه قرار بدهیم؛

مطلب نخست: هر مفهومی یا واجب است و یا ممکن و یا ممتنع. حصر هم عقلی است و شق رابعی وجود ندارد چون حصر عقلی دایر بین نفی و اثبات است و راه گریزی وجود نخواهد داشت

بیان حصر:

     هر مفهومی یا وجود برایش ضروری است که واجب می شود و یا وجود برایش ضروری نیست

     اگر ضروری نیست یا عدم برایش ضرورت دارد که ممتنع می شود و یا عدم ضروری آن نیست

     و اگر عدم برایش ضرورت ندارد ممکن می شود

هیچ مفهومی از این اقسام خارج نمی باشد و مفهوم یا واجب است و یا ممکن و یا ممتنع

سوال: ما قبلا گفتیم که مفاهیم اولیه عامه 3 تا است یعنی اولین مفهومی که از هر چیزی به ذهن می آید 3 تا است؛

     وجود یا بود

     عدم یا نبود

     ماهیت یا نمود

حال در این جا می گویید: هر مفهومی مندرج در تحت یکی از 3 قسم واجب و ممکن و ممتنع است آیا این دو مطلب باهم منافات ندارد؟ که مفاهیم اولیه را وجود و عدم و ماهیت معرفی کردید؟

جواب: خیر منافاتی بین این دو منظر نیست زیرا وجود واجب است و عدم ممتنع و ماهیت ممکن و در این جا تنها اسمشان عوض شده است و الا وجود واجب است یعنی خودش برای خودش ضرورت دارد و هر چیزی برای خودش ضرورت دارد خود آ می شود زیرا « ثبوت الشیئ لنفسه ضرروریٌ »

عدم هم برای خودش ضرورت دارد یعنی وجود برایش امتناع دارد لذا عدم ممتنع می شود

ماهیت هم نه وجود برایش ضرورت دارد و نه عدم، پس ممکن می شود

پس چه بگوییم: هر چیزی تحت یکی از واجب و ممکن و ممتنع مندرج است و چه بگویی: از مفاهیم اولی عامه وجود و عدم باشد این دو گفته باهم تنافی ندارد

اقسام امکان: افزون بر تقسیمات فوق امکان نیز 2 قسم است؛

    1. امکان عام: عبارت از سلب ضرورت از جانب مخالف است لذا این امکان اعم از واجب و ممکن خاص می شود

    2. امکان خاص: سلب ضرورت از جانب موافق و مخالف هردو است یا همان سلب ضرورتین است و این قسم قسیمی برای واجب و ممتنع می باشد.

یعنی هر مفهومی یکی از اقسام زیر است؛

     واجب

     ممتنع

     ممکن خاص: که وجود و عدم برایش ضروری نیست مانند: الانسان موجود بالامکان الخاص که سلب ضرورتین از وجود و عدم می کند

اما امکان تنها سلب ضرورت از جهت مخالف می کند و لذا، هم شامل واجب می شود و هم شامل امکان خاص مثل الوجود یا بگویی الله موجودٌ بالامکان العام که عدم برایش ضرورت ندارد و الانسان موجود بالامکان العام زیرا در امکان خاص عدم برای انسان ضروری نیست خود این امکان عام است که سلب ضرورت از جانب مخالف می کند.

مطلب دوم: بعضی از متکلمین معتقدند از وجود هیچ عین و اثری در خارج نیست در مورد وجود 2 چیز است که هر دو در ذهن است

    1. مفهوم عام و مطلق وجود

    2. حصصی که مفهوم وجود در ذهن پیدا می کند مانند وجودِ انسان و وجود شجر و...

و الحصة الکلی مقیداً یجیئ    تقیدٌ قیدٌ و جزءٌ خارجی

 

تعریف حصه: حصه مفهومی کلی است که مقید به قیدی شود که تقید مفهوم کلی به آن قید، داخل در حصه باشد و خود قید خارج از حصه می باشد.

این ها از اصالت الماهوی های دو آتشه و خالص اند حاجی سبزواری در منظومه، قول ایشان را با این بیت نقل کرده است؛

کَاَنّ من ذوق التألُه اقتنف    من قال ما کان له سوی الحِصَص

 

ایشان می فرماید: این قول را برخی از متکلمین، گویا از سخن محقق دوانی بر گرفته اند و ایشان گفته این قول را باید به قول تألُّه نسبت داد قولی که به نظر محقق دوانی تألهی است عبارت از اصالت وجود در باره واجب و اصالت ماهیت درباره ممکن است.

مطلب سوم: درباره کلی طبیعی است که همان ماهیت است مانند انسان. در منطق کلی را بنا بر جهتی به 3 قسم تقسیم می کنند:

    1. کلی طبیعی: همان ماهیت است مانند انسان و لابشرط مقسمی است یعنی مطلق انسان خود انسان کلی طبیعی است

    2. کلی منطقی: اصطلاحات منطق تمامی از این قسم اند مانند نوع و جنس و عکس نقیض و ...

    3. کلی عقلی: مجموعه کلی منطقی و کلی طبیعی که در عقل پیدا می شود را کلی عقلی می گویند

وجود خارجی کلی طبیعی: در این مورد بحث و اختلاف نظر است و 2 نظریه وجود دارد؛

قول نخست: خود کلی طبیعی وجود خارجی ندارد بلکه افرادش در خارج موجود اند خود انسان در خارج نیست تنها افراد زید و عمرو در خارج اند و اگر کلی طبیعی متصف به وجود خارجی شود این وصف به حال متعلق است. برخی این عبارت تفتازانی در تهذیب المنطق « و الحق اَنّ وجود الطبیعی بمعنی وجود اشخاصه » را به همین قول تفسیر و تبیین کرده اند و نظر به همین قول دارد.

قول دوم: کلی طبیعی موجود در خارج است و در این صورت ؛

     آیا موجود در ضمن افراد در خارج است؟ این نظر رجل همدانی است وی مثالی می زند و کلی طبیعی را به بند تسبیح و افراد را به دانه های آن تشبیه می کند

     یا بعین وجود افراد موجود است؟ یعنی همین که فرد در خارج موجود است کلی موجود در خارج است برخی سخن تفتازانی را به این قول حمل کرده اند

پس در کل، 3 نظریه در این باب وجود دارد و حق نظریه اخیر است و این هم منافاتی با اصالت وجود و اعتباریت ماهیت ندارد چون این جا هم که به وجود خارجی کلی طبیعی یعنی ماهیت قایل می شویم از باب این است که وجود واسطه در عروض تحقق برای ماهیت است چنانچه بنا بر اصالت الوجود این گونه است و لذا پذیرش این نظریه منافاتی با اصالت الوجود ندارد.

بنا بر نظر اخیر کلی طبیعی مانند انسان؛

     نه در گرو کلیت است و نه در گرو جزئیت بلکه در ذهن کلیت پیدا می کند و در خارج جزئیت می یابد و به صورت فرد می شود و جزئیت فرد را که تشخص دارد، می یابد

     و نه در گرو وحدت است و نه در گرو کثرت بلکه در ذهن وحدت می یابد و در خارج کثرت انسان وقتی تصور می شود یک مفهوم دارد که مفهومش وحدت دارد و وقتی به خارج می آید افراد می یابد و کثیر می شود حاجی سبزواری در منظومه منطق می فرماید:

و لیس بالکلیة مرهونا    بکل الاطوار بدا مقرونا

 

کلی طبیعی در هر مرحله ای متناسب با خصوصیات آن مرحله است این راه و رسم کلی طبیعی است

مطلب چهارم: عرفا راجع به کلی طبیعی اصطلاحی خاص دارند کما این که درباره جوهر و عرض هم اصطلاحی غیر از حکما دارند:

عالم عرض است و جوهرش حق    این است رموز سرّ مطلق

 

و درباره نفس الامر، اصطلاح خاصی دارند که قیصری در مقدمه خود بیان کرده و ما نیز به آن اشاره کردیم که؛ نفس الامر به نظر عرفا اشاره به وجود علمی اشیاء دارد وجود در مرتبه اعیان ثابته مراد است.

اصطلاح عرفا در کلی طبیعی: قیصری در مقدمه خود می فرماید: کلی طبیعی ذات است و افراد این کلی هم مظاهر است حق تعالی کلی طبیعی است که وجود است یعنی حقیقت وجود و وجود خارجی ولی چون ما دسترسی به خارج نداریم و اهل کشف نیستیم ناچاریم که دست به دامان مفهوم شویم و مفهوم وجود را حاکی و نمایان گر و اصل همان حقیقت وجود ساری و شامل و سِعی مطلق قرار دهیم و از راه مفهوم وجود درباره حقیقت وجود بحث کنیم.

کلی طبیعی عرفانی یعنی ذات و حق و وجود افراد این کلی طبیعی هم مظاهر ذات اند

بعد از 4 مقدمه 2 جواب می دهد از برهان دوم شارح بر واجب بودن حقیقت وجود که فرمود وجود واجب است و الا باید ممکن و یا ممتنع باشد داده شده است؛

جواب نخست: ما قائل می شویم: وجود ممتنع است و این از جانب بعض متکلمین است که می گویند: از وجود هیچ اثری در خارج نیست و وجود ممتنع و معدوم است ایشان وجود را به وجود و امکان تنزیل می کنند که در ذهن شیئ به وجوب و امکان متصف می شود و الا در خارج از وجوب و امکان عین و اثری نیست وجود هم مانند وجوب و امکان یعنی ماهیت در ذهن اتصاف به وجود می یابد و گرنه از خود وجود در خارج هیچ عین و اثری نیست و آنچه در خارج است ماهیت است.

این جواب برخی از متکلمین به برهان است مستند ایشان هم سخنی از محقق طوسی است که فرموده: وجود از معقولات ثانیه فلسفی است معقول ثانی کما این که از لفظ آن پیداست در خارج نیست و معقول در ذهن است و در ذهن به معروض خود عارض می شود

نقد شارح: ایشان بین مفهوم وجود و حقیقت وجود خلط کرده اند و سخن خواجه را هم نفهمیده اند زیرا ایشان مفهوم وجود را از معقولات ثانی می داند یعنی همان مفهوم اعتباری را معقول ثانی و ذهنی می داند که با تأمل و تحلیل عقلی بر ماهیت عارض می گردد نه آن مفهوم وجودی که ما آن را آینه حقیقت وجود قرار دادیم و از کانال او از حقیقت وجود بحث می کنیم آن مفهوم وجودی که در عرفان، آینه حقیقت وجود قرار داده می شود خودش ملاحظه نمی شود مانند وقتی که انسان در آینه نظر می کند آینه را نمی بیند خودش را می بیند خواجه هم حقیقت وجود را از معقولات ثانیه فلسفی نمی داند

بعد شارح اظهار تأسف می کند که این بعض متکلمین حاضر نیستند در مسائل جزئی به نقل از عرفا اکتفا کنند پس چطور در چنین مسأله مهم و اصولی ایی به نقل از اهل نظر که خواجه است اکتفا کرده اند؟!

جواب دوم از برهان دوم: ما این شق را اختیار می کنیم و می گوییم: وجود ممکن است اما ممکن به امکان عام. مطلق وجود کلی طبیعی است و ممکن به امکان عام است و خودش هم یک چیز نیست افرادی دارد یک فردش واجب و یک فرد آن هم ممکن خاص است پس ما این شق را برمی گزینیم که وجود ممکن خاص است و می افزایند: این یک چیز نیست بلکه افرادی دارد و متکثر است یک فردش واجب است و یک فردش هم ممکن خاص.

نقد شارح بر جواب: معلوم می شود ایشان کمترین آشنایی هم به مسائل فلسفی ندارد و حتی بحث کلی طبیعی را هم نمی داند و متوجه آن نیستند کلی طبیعی خود چیزی است که در ذهن وحدت دارد و در خارج به صورت افراد متکثر در می آید چطور می گویند: کلی طبیعی چند چیز است؟ و یک فردش واجب و یک فردش هم ممکن خاص است این شخص حداقل های فلسفه را هم نمی داند

منتها نکته مهم این جا اصطلاح خاص عرفا درباره کلی طبیعی است که اگر اینجا مطلق وجود را کلی طبیعی می گوییم و قبول می کنیم نه این که کسی بگوید این هم از عرفا! بلکه عرفا به کلی طبیعی وجود لابشرط مقسمی می گویند که حقیقت وجود باشد زیرا ایشان قائل به وحدت شخصیه وجود اند و در خارج فقط یک فرد برای وجود قائل اند و کثرت را در مظاهر و تشکیکات می دانند و این مطلب را باید توجه داشت که کلی طبیعی در اصطلاح عرفا با اصطلاح حکما فرق دارد.

حکما یک وجود برای واجب در بالاترین نقطه در نظر می گیرند و در مراتب پایین تر برای ممکنات وجودات خاص در نظر می گیرند اما عارف این را قبول ندارد او یک وجود واحد و شخصی قائل است و بقیه انتسابات اشراقی و اضافات اشراقی آن اند و این ها مربوط به ممکنات خاص نیست و وجود ممکن نمی باشد بلکه به منبع وجود و خورشید حقیقت وجود اند مانند این خورشید ظاهری که شعاع ها و پرتو های این خورشید بر اجسام تابیده و اجسام به منزله ماهیات است و آن پرتوی خورشید از آنِ این جسم نیست و بازگشت آن ممکن هم با «انا لله و انا الیه راجعون» است نه انا لنا... و« لله ما فی السموات و ما فی الارض» نه این که وجودشان از خودشان باشد

این حرف عرفان است البته وجودات خاصه عرفانی برای واجب اند و ایشان برای ممکن وجودی قائل نیستند که همان اضافات و انتسابات اشراقیه ای باشد که آن وجود به ماهیاتی که در ذهن ما هستند پیدا کرده است البته آن اضافات اشراقیه هم در خارج است چون اضافه اشراقیه از سنخ وجود خارجی است.

سه برهان دیگر مانده است که بعد می آید.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo