< فهرست دروس

درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/08/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اقسام وحدت و کثرت

ثمَّ ان الكثرة ايضاً لها اعتباران:

أحدهما: ذاتى لها، و هي بذلك الاعتبار يسمّى الكثرة الحقيقيَّة، و هي كون الأشياء المتعددة بحيث لا يعتبر فيها ما بشعر بالجهة الاتحاديَّة، و ما به الاشتراك أصلًا، حتى ان عدم اعتبار الوحدة ايضاً غير معتبر هاهنا، لما فيه من الاشعار بالجهة الاتحاديَّة.

فلئن قيل: عدم اعتبار ما يشعر بالجهة الاتحاديَّة، جهة اتحاديَّة، و لا يمكن ان يشترك فيها افراد الكثير، و كذلك عدم اعتبار ما يشعر بتعدُّد الوجود (الوجوه- خ) مشعر بتعدد الوجود (الوجوه- خ) في مفهوم الوحدة المطلقة، و ذلك لأنه مفهوم عدمى لاحق لها بالاضافة إلى الغير، فيكون مغايراً لحقيقتها ضرورة، و يلزم حينئذ تعدُّد الجهات‌.

قلنا: ان للعقل ان يفرض للأمور المجهولة (المجعولة- خ) حقائقها من حيث هي هي جهات، بالنظر إلى ذواتها بتصور تلك الحقائق، و يعبر عنها بتلك الجهات، و ان كانت متنافية لتلك الحقائق بالنظر إلى الخارج‌عنها، كما في قولنا: المجهول مطلقاً يمتنع الحكم عليه، فإنه فرض للذات المجهولة

مطلقاً وصفاً معلوماً، تتصورها به، و نحكم عليها باعتباره، مع منافاة تلك الذات من حيث هي الذات لهذا الوصف.

فان قلت: كيف يتصور احد المتنافيين بالآخر، و يحكم عليه باعتباره، و الوجه الذي يعلم به الأشياء و يحكم عليها به، يجب ان يكون من الأوصاف المحمولة عليها بهو هو.

قلت: ان الأوصاف لها اعتباران:

أحدهما: بحسب طبايعها في نفسها، و هي بهذا الاعتبار لا منافاة بينها و بين ذواتها أصلًا، بل، لا بدَّ من صدقها عليها بهو هو.

و الآخر: بحسب العوارض اللاحقة ايّاها باعتبار حصولها في العقل، و انّما يتحقق المنافاة بهذا الاعتبار، و هذا ظاهر في المثال المفروض، فان وصف المجهوليَّة إذا اعتبر طبيعته من حيث هي هي، لا منافاة بينه و بين ذاته أصلًا، و الا، لا يكون ذاتاً له، و لا يكون صادقاً عليها بهو هو. اما إذا اعتبر معه الهويَّة اللاحقة له باعتبار حصوله في العقل، تتحقق حينئذ باعتبار هذه الهويَّة العرضيَّة التي انما تلحقه بالنظر إلى (في- خ) الخارج، عن- نفسه- تعيُّنه المنافاة بينه و بين الذات، و لا شك ان العوارض اللاحقة للأشياء باعتبار الأمور الخارجة عن أنفسها، لا دخل لها في الأحكام الذاتية، و ما بعرض تلك الأشياء لذواتها، و الا يلزم ان لا يكون شي‌ء من المفهومات باقياً على كلِّيتها عند تصوُّرها، إذ كلُّ ما حصل في العقل باعتبار حصوله‌فيه جزئي، و هذا من مقتضى الحكمة

 

شارح فرمود: کون به امر وجودی گفته می شود یعنی ماهیت موجوده و این معنا را هم از محیی الدین نقل کردند

علامه قیصری هم می فرماید: کون عبارت از عالم است از آن نظر که عالم است نه از آن نظر که حق است. شارح هم با مقدمه ای پر فایده دو قسم وحدت و کثرت را بیان فرمودند و اکنون برای پیوند مطالب و این که دو قسم کثرت در مقابل وحدت است اقسام دوگانه وحدت را مرور می کنیم

اقسام وحدت:

    1. وحدت حقیقیه: این که در شیئ، آن چه اشعار بر کثرت و دوگانگی وجوه است وجود نداشته باشد حتی "عدم اعتبار ما یُشعر بتعدد الوجوه و الاثنینیه" هم در این قسم مطرح نیست زیرا خود مشعر تقابل با کثرت است و مستلزم اثنینیت است. مثل وحدت وجود

اما الوجود ما له من ثانِ    لیس قُراء وراء عبادانِ

 

    2. وحدت اضافیه نسبیه: این که شیئ در ذات خود به امور متعدده کثیره تقسیم نشود من حیث هو کذلک مانند وحدت عارضه بر واحدی که در مقابل اثنین است.

در مقابل این دو قسم وحدت دو قسم کثرت هم داریم که تعاریف آن هم در مقابل آن هاست:

    1. کثرت حقیقیه: عبارت است از؛ کون الاشیاء المتعددة بحیث لا یُعتبرُ فیها ما یُشعربالجهة الاتحادیة آن چه اشعار به جهت اتحاد داشته باشد در این نوع کثرت وجود ندادر حتی عدم اعتبار مایشعر بالجهة الاتحادیه هم در این کثرت معتبر نیست چون خود مشعر به جهت اتحاد می باشد

    2. کثرت اضافیه نسبیه: کون الشیئ بحیث ینقسم الی الامور المتعدده من حیث هو کذلک این قید حیثیت به این خاطر است که ممکن است در کثیر به کثرت اضافی نسبی، جهت وحدتی هم در آن باشد

این اقسام 4 گانه وحدت و کثرت در تعریف کون به کار می رود و در آنجا هم بیشتر مورد بحث قرار می گیرد

اشکال: بر تعریف وحدت حقیقیه و کثرت حقیقیه اشکالی مطرح می شود؛ این دو تعریف منافی با حقیقت این دو قسم است زیرا؛

     در کثرت حقیقیه، قید "بحیث لا یُعتبر فیها بالجهة الاتحادیة" خود جهت اتحادیه است در حالی که در کثرت حقیقی هیچ جهت اتحادی وجود ندارد پس تعریف کثرت حقیقیه منافی با آن است.

     در وحدت حقیقه، نیز قید "بحیث لا یُعتبر فیه ما یشعر بتعدد الوجوه و الاثنینیة" خود این قید باعث تعدد وجوه و دو گانگی در این تعریف می شود یعنی باعث می شود واحد به وحدت حقیقیه دو جهت پیدا کند زیرا؛ لا یعتبر فیه ما یشعر بتعدد الوجوه و الاثنینیه یک مفهوم عدمی است که برای وحدت حقیقیه پیدا شده و به نسبت به غیر خود وحدت به آن لاحق و عارض می شود یعنی این یک مفهوم عدمی است که برای وحدت حقیقیه پیدا می شود و غیر از ذات وحدت حقیقیه است و لذا خود این قید سبب می شود که وحدت حقیقیه دو جهت پیدا کند؛

    1. جهت ذات وحدت

    2. مفهوم عدمی لاحق شده بر وحدت به نسبه به غیر ذات واحد

در حالی که در این نوع واحد تعدد و کثرتی وجود ندارد بنابرین تعریف آن با خود وحدت منافات دارد.

جواب: پیش از جواب از این اشکال لازم است مطلبی را راجع به شبهه معدوم مطلق بیان و بررسی کنیم؛

شبهه معدوم مطلق: در حکمت و فلسفه بحثی پیرامون شبهه معدوم مطلق مطرح می شود که در آن می گوییم: " المعدوم المطلق لا یُخبر عنه" از معدوم محض نمی توان خبری داد حال شبهه این است که معدوم مطلق به مجرد تصور دیگر معدوم مطلق نیست و وجود ذهنی می یابد و خود این گزاره لا یُخبرُ عنه در واقع تصور آن و اخبار از معدوم مطلق می باشد.

در باب این شبهه معدوم مطلق چند نظیر دیگر هم وجود دارد؛

    1. مجهول مطلق: چیزی که هیچ نحو علم و معرفت و آشنایی به او نیست و گفته می شودکه: " المجهول المطلق یمتنع الحکم علیه" حال شبهه این است که به مجرد تصور مجهول مطلق دیگر مجهول مطلقی در کار نیست و معلوم می شود و خود این گزاره حکمی بر مجهول مطلق است.

    2. کلی: که درباره آن گفته می شود: " الکلیُّ لا یمتنع فرض صدقه علی کثیرین " می توان کلی را بر کثیرین صدق داد اما کلی به فرض تصور جزئی می شود چون «الشیئ ما لم یتشخص لم یُوجد» تا مفهوم کلی را تصور کردی جزئیت و تشخص در ذهن پیدا می کند و در این صورت فرض صدق آن بر کثیرین محال است.

راه حل شبهه: حل شبهه به اختلاف و تفاوت بین دو قسم حمل اولی ذاتی و حمل شایع صناعی است که از ابتکارات حکمت متعالیه و ملا صدرا است. مشهور برای تناقض دو قضیه 8 قسم وحدت را معتبر می دانستند؛

در تناقض هشت وحدت شرط دان    وحدت موضوع و محمول و مکان

وحدت شرط و اضافه جزء و کل    قوه و فعل است در آخر زمان

 

ملا صدرا با تقسیم حمل به اولی ذاتی و شایع صناعی یک وحدت نهمی را افزود که وحدت حمل است. زیرا در هر حملی دو جهت لازم است:

    1. جهت اتحاد بین موضوع و محمول: زیرا اساس و مفاد حمل بر هوهویت است و در حمل حکم می کنیم موضوع همان محمول است و در این صورت اگر بین موضوع و محمول هیچ جهت اتحادی در کار نباشد حمل ممکن نخواهد بود و نمی توان گفت هو هو است.

    2. جهت اختلاف بین موضوع و محمول: تا حمل مفید فایده باشد و الا در اتحاد صرف بین موضوع و محمول فایده ای نیست و تحصیل حاصل است.

اما در اقسام حمل:

    1. حملی اولی ذاتی: در این حمل موضوع و محمول مفهوما اتحاد دارند و لازمه اتحاد در مفهوم اتحاد در مصداق است و جهت اختلاف از دو ناحیه تأ مین می شود؛

     از ناحیه اعتبار و فرض

     از ناحیه اجمال و تفصیل

مورد حمل اولی ذاتی هم در دو جاست:

یک: حمل ذات بر ذات، الانسان انسان در این حمل جهت اختلاف از ناحیه اعتبار و فرض تأمین می شود به این صورت که این الانسان در موضوع قضیه با "ال" عهد اشاره گرفته می شود به آن انسانی که ممکن است کسی خیال کندکه می تواند کسی خودش نباشد مانند مارکسسیم ها که بنا بر اصل تضاد از اصول چهار گانه دیالکتیک معتقداند: هر چیزی ضد خود را در درون خود می پروراند و شیئ ممکن است خودش نباشد. حال الانسان در محمول قضیه را اشاره به آن انسانی می گیرم که خودش خودش است و نمی تواند خودش نباشد چون «ثبوت الشیئ لنفسه ضروری و سلب الشیئ عن نفسه محال».

دو: حمل تمام ذاتیات بر ذات، الانسان حیوان ناطق در این نوع حمل تغایر از ناحیه اجمال و تفصیل است یعنی انسان اجمال حیوان ناطق است و حیوان ناطق هم تفصیل انسان است.

    2. حمل شایع صناعی: در این حمل موضوع و محمول در مصداق اتحاد و در مفهوم اختلاف دارند مورد این حمل در «حمل لازم ذات بر ذات» است مانند الانسان کاتب که در مصداق اتحاد و در مفهوم تغایر دارند در این حمل همیشه موضوع مصداق محمول است.

جواب شبهه: وقتی ما در قضیه ی "المعدوم المطلق لا یُخبر عنه" آن چه تصور می کنیم معدوم مطلق است به حمل اولی ذاتی و ما مفهوم آن را تصور کردیم و به این جهت و از این روی نمی توان از آن خبر داد اما همین معدوم مطلق به حمل شایع صناعی در ذهن است و یک فرد و مصداق موجود در ذهن دارد زیرا معدوم مطلق به مجرد تصور موجود می شود و به این جهت می توان از آن خبر داد که لا یُخبر عنه.

بنابرین اشکال تناقض در قضیه المعدوم المطلق لا یخبر عنه رفع می شود.

یا در قضیه " المجهول المطلق یمتنع الحکم عنه" اینجا مجهول مطلق به حمل اولی ذاتی است و نمی توان بر این جهت آن حکم کرد اما همین مجهول مطلق که ما تصور کردیم به حمل شایع صناعی مجهول است و در ذهن وجود یافته و لذا در این حمل مجهول نیست و به مجرد تصورش معلوم ما می شود و از این روی "لا یمتنع الحکم علیه"

در قضیه، کلی بر کثیرین حمل می شود این مفهوم کلی ای که تصور می کنیم مانند انسان به حمل اولی ذاتی کلی است و فرض صدق بر کثیرین دارد اما همین کلی به حمل شایع صناعی جزئی می شود و تشخص می یابد و از این نظر فرض صدق بر کثیرین ندارد و فقط بر خودش قابل انطباق و صدق است.

این اصطلاح و ابتکار ملا صدرابسیار راه گشا است و اگر در زمان ابن ترکه هم این اصطلاح وجود داشت با یک سطر جواب شبهه تعریف وحدت و کثرت حقیقی داده می شد و نیاز به دو صفحه قلم فرسایی نبود.

جواب ابن تُرکه از شبهه: ایشان شبهه تعریف منافی با وحدت و کثرت حقیقی را این طور جواب می دهد که عقل ما می تواند آن چیزی را که ذاتش مجهول است را به این وسیله مورد شناسایی قرار دهد که از آن ها تعبیر به اوصافی کند که منافی با آن هاست مانند مجهول مطلق که عقل از این راه آشنایی می یابد که از حقیقت و ذات مجهول با وصفی که منافی با آن است که همان مجهول مطلق می شود می خواهیم به ذات مجهول مطلق آشنایی پیدا کنیم وصفی منافی با آن ذات مجهول مطلق که عبارت از وصف مجهول مطلق را می آورد حال چرا این ها منافی است؟ چون تا در ذهن تصور شد معلوم می شود لذا با ذات مجهول مطلق منافات دارد و عقل از این رهگذر احکامی را بر مجهول مطلق بار می کند که مثلا یمتنع الحکم علیه پس عقل این اقتدار را دارد تا با اوصاف منافی با آن ها تعبیر کند و از رهگذر این تعبیر احکامی را بر آن ذوات و احکام مجهول برای ما بار کند این وصف المجهول مطلق تعبیری از ذات مجهول مطلق است و با آن نیز منافی است زیرا به مجرد تصور معلوم می شود.

در مانحن فیه نیز حقیقت وحدت حقیقیه و کثرت حقیقیه بر ما مجهول است و می خواهیم معرفت به آن پیدا کنیم عقل می آید از این دو با اوصافی منافی تعبیر می کند وصف منافی با وحدت حقیقیه عبارت است از: لا یعتبر فیه ما یشعر بتعدد الوجوه و الاثنینیة جهت منافات هم این است که در وحدت حقیقیه خود این قید موجب تعدد می شود با این وصف از وحدت حقیقیه تعبیر می کند و حکمی رابر آن بار می کند که در وحدت حقیقیه هیچ تعدد و تکثری در کار نیست.

درباره کثرت حقیقی هم عقل یک وصف منافی با کثرت حقیقی می آورد که: لا یعتبر فیها ما یشعر بالجهة الاتحادیه چرا با کثرت حقیقی منافات دارد؟ چون این قید خود جهت اتحاد است. بعد حکمی را بر کثرت حقیقیه بار می کند که در این کثرت هیچ جهت اتحاد نیست.

اشکال: وصف منافی چطور می تواند آینه یک ذات باشد؟ عقل با وصف منافی حکمی را بر آن بار کرده و از همین رهگذر حکم منافی را بر آن ذات حمل می کند! از کی منافی وصف و عنوان و آینه و وجه شیئ شده است؟ در حالی که وصف و عنوان شیئ باید بر شیئ حمل شود نه منافی با آن!

جواب: این وصفی که ما می گوییم و آینه ذات مجهول قرار می گیرد دو جهت داردکه از یک جهت منافی با شیئ است و از جهت دیگر منافی نیست و از همین جهت وصف و آینه ذات قرار می گیرد دو تا حیثیت و اعتبار و جهت در اینجا وجود دارد؛

    1. جهت ذات مجهول مطلق: که از این جهت منافی با ذات مجهول مطلق نیست بلکه آینه آن است

    2. جهت وجود ذهنی: که برای مجهول مطلق پیدا شده او از این جهت است که با ذات مجهول منافی است و ما از این جهت آن را آینه مجهول مطلق قرار ندادیم

این وصف از هر کدام از این جهات احکامی را در پی می آورد وصف مجهول مطلق از آن جهتی که منافی آن نیست حکمش این است که: یمتنع الحکم علیه یعنی مجهول مطلق.

و از آن جهت وجود ذهنی که بر آن عارض شده حکمش این است که: لا یمتنع الحکم علی المجهول المطلق و لذا این قضیه را تشکیل می دهیم که المجهول المطلق یمتنع الحکم علیه که این خود حکمی برای مجهول مطلق است.

حکم اول از احکام ذات مجهول مطلق است و حکم دومی از احکام ذات نیست بلکه از احکام مجهول مطلق است بر حسب آن وجود ذهنی ای که پیدا کرده و عارض بر آن شده است.

این اقتدار را خدا به عقل و ذهن ما داده تا از این اقتدار استفاده کند و بین احکام ذت و احکامی که مربوط به ذات نیست تمییز بدهیم و سرّ این اقتدار عقل این است که که عقل ما مظهر عقل اول است و عقل اول هم موجود مقتدر و قدرتمندی است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo