< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

98/01/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سخن ابن عربی و نقد آن

و قال الشيخ محيي الدين ابن عربي: في الباب السابع عشر و ثلاثمائة من كتابه المسمى بالفتوحات المكية اعلم؛ أن الحياة في جميع الإنسان حياتان؛

    1. حياة عرضية عن سبب و هي الحياة التي نسبناها إلى الأرواح

    2. و حياة أخرى ذاتية للأجسام كلها كحياة الأرواح‌ للأرواح

غير أن حياة الأرواح تظهر لها في الأجسام بانتشار ضوئها فيها و ظهور قواها و حياة الأجسام الذاتية ليست كذلك إذ ما خلقت مدبرة[1] فبحياتها الذاتية تسبح ربها دائما لأنها صفة ذاتية سواء كانت الأرواح فيها أو لا و ما يعطيها أرواحها فيها إلا هيئة أخرى عرضية في التسبيح بوجودها و إذا فارقها الروح فارقها ذلك الذكر الخاص فيُدرك المكاشف الحياة التي في الأجسام كلها

و إذا اتفق على أيِّ جسم كان أمر يخرجه عن نظامه مثل كسر آنية أو كسر حجر أو قطع شجر فهو مثل قطع يد إنسان أو رجله تزول عنه حياة الروح المدبِّرة له و يبقى عليه حياته الذاتية له فإنه لكل صورة في هذا العالم روح مدبرة و حياة ذاتية؛

     تزول الروح بزوال تلك الصورة كالقتل

     و تزول الصورة بزوال ذلك الروح الصورة كالميت الذي مات على فراشه و لم يغرب عنقه

و الحياة الذاتية الذي لكل جوهر غير زائلة انتهى كلامه.

أقول: يجب أن يعلم‌؛ أن الكشف و البرهان شاهدان على أن الجسم الذي حياته‌ ذاتية ليس هذا الجسم الذي هو مادة مستحيلة كائنة فاسدة متبدلة الذات آنا فآنا و قد أوضحنا[2] ذلك؛

     بالبراهين القطعية

     و الحجج السمعية الشرعية

     و باتفاق عظماء الفلاسفة و أئمة الحكمة،

من أن هذه الأجسام التي في أمكنة هذا العالم سماؤه و أرضه و ما بينهما كلَّها حادثة داثرة متجددة الكون كائنة فاسدة في كل حين لا يبقى آنين و كلُّ ما كان كذلك كيف يكون حياته ذاتية حياة التسبيح و النطق‌ إنَّ ما الجسم الذي حياته ذاتية هو جسم آخر أخروي له وجود إدراكي غير مفتقر إلى مادة و موضوع و لا يحتاج إلى مدبر روحاني يدبره و نفس تتعلق به و يخرجه من القوة إلى الفعل و تفيده الحياة لأنها عين الحياة و عين النفس‌ فلا يحتاج إلى نفس أخرى

و قد قلنا مرارا أن ذلك الجسم جسم إدراكي و صورة إدراكية و كل صورة إدراكية وجودها في نفسها عين مدركيتها بالفعل فلا يفتقر إلى ما يجعلها مدركة بالفعل بعد ما كانت مدركة بالقوة كسائر الصور المادية التي لا تصير محسوسة و لا معقولة إلا بتجريد مجرد يجردها و ينزعها عن المادة حتى تصير محسوسة أو معقولة و قد علمت[3] فيما سبق أن كل صورة محسوسة أو معقولة هي متحدة بالجوهر الحاس أو العاقل فإذن الأجسام الإدراكية التي هي الصور المحسوسة بالذات حياتها ذاتية نفسانية لا كهذه الأجسام المادية الكائنة الفاسدة فالذي أفاده هذا الشيخ ليس بظاهره صحيحا.

 

بیانی برای سخن ابن عربی عرض شد که بنا بر آن، دیگر اشکال ملاصدرا بر ایشان وارد نیست آن بیان مذکور نزدیک به توجیه ملاصدرا در کلام ابن عربی است لذا آن بیان درس گذشته را به عنوان یک امکان و احتمال به جای خود وا می نهیم که بنا بر آن سخن محیی الدین از این اشکال سلیم می ماند اما خود ملاصدرا و حکیم سبزواری برداشت دیگری از سخن ابن عربی دارند.

بیان بنا بر فهم ملاصدرا از سخن ابن عربی: اجسام خود دو حیات دارد با صرف نظر از روح؛

    1. حیات عرضی: به واسطه روحی که به آن تعلق دارد آن را حیات می یابد بنابر این حیات تسبیح و نطق عرضی دارد نطقی که بر بدن انسان عارض می شود به اعتبار تعلق روح به آن است

    2. حیات ذاتی: این حیات از آن خود جسم است و کاری به روح ندارد اگر روح هم در جسم نباشد این حیات را دارد

جمله ذرات عالم در نهان    با تو می گویند روزان و شبان

ما سمیعیم و بصیریم و هشیم    با شما نا محرمان ما خامشیم

 

در قرآن هم می فرماید: «إن من شیئ الا یسبح بحمده» همه هستی مسبح حق اند و آن را از نقایص تنزیه می کند این تسبیح به زبان حال نیست زیر در ذیل آیه می فرماید: «ولکن لا تفقهون تسبیحهم» بلکه تسبیح به زبان قال است والا اگر به زبان حال بود می فهمیدیم اما زبان قال ایشان را نمی فهمیم.

در سخن ابن عربی؛ «کحیات الارواح للارواح» بنا بر برداشت گذشته که ایرادی بر ابن عربی نمی شود این کاف را به معنای تمثیل می گیریم اما بنا بر برداشت اکنون که ملاصدرا از آن می فهمد و بر آن ایراد می گیرد این کاف به معنای تشبیه است یعنی اگر حیات ذاتی اشیاء را به چیزی بخواهیم تشبیه کنیم مانند حیات روح می شود و جسم هم حیات ذاتی مربوط به خود از خودش دارد که در مقام مقایسه و در نسبت با روحش نیست منتهی حیات ذاتی جسم با حیات ذاتی روح فرقی دارد که؛ چون روح مدبر جسم است و تدبیر جسم را به عهده دارد این حیات ذاتی به جسم هم می کند و باعث حیات عرضی جسم شود اما حیات ذاتی جسم به چیزی سرایت نمی کند زیرا جسم مدبر خلق نشده است

ابن عربی می گوید: هنگامی که روح از جسمی مفارقت می کند آن حیات و تسبیح عرضی که جسم در پرتو روح دارد قطع می شود اما تسبیح ذاتی خود جسم همیشگی است و انقطاع نمی یابد محیی الدین هم بر این باور است که اهل مکاشفه، حیات ذاتی اجسام را مورد شهود و کشف خود قرار داده اند و مکشوف آنها واقع شده است

ابن عربی گوید: اگر ظرفی شکسته یا سنگی خرد و درختی قطع شود به تعبیری به هر دلیل نظام و ترکیب یک شیئ بهم بخود و از نظم طبیعی آن شیئ را خارج کند این مثل قطع عضو بدن انسان و حیوان می ماند که روح از عضو قطع شده مفارقت می کند در این اجسام هم به همین صورت است تکه جدا شده حیات عرضی خود را از دست می دهد اما حیات ذاتی باقی جسم می ماند.

ابن عربی در پایان عبارتش می گوید: اجسام یک حیات ذاتی دارند و یک روحی هم دارند که آن ها را تدبیر می کند اگر صورت جسم از بین برود آن روح مدبر هم از جسم جدا می شود مانند قتل و برعکس اگر روح زایل شود مثل این که کسی به طور طبیعی روح از بدنش جدا شود در جسم هم به طور طبیعی روح از آن مفارقت بیابد مانند میتی که در بسترش جان داده است آن صورت هم زوال می یابد و از هم می پاشد. اما حیات ذاتی که هر جسمی دارد زوال پذیر نیست.

نقد ملا صدرا بر ابن عربی: حیات ذاتی برای جسم طبیعی معنا ندارد طبق این برداشت ابن عربی برای اجسام مادی، حیات قایل شد البته برای جسم مثالی می توان حیات ذاتی قایل شد اما در جسم طبیعی مادی این امکان نیست که دارای حیات ذاتی باشد زیرا بنابر براهین حرکات جوهری، جسم در دو زمان باقی نمی شود و هر لحظه نو و حادث می شود

هر زمان نو می شود دنیا و ما    بی خبر از نو شدن اندر بقاء

پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است    مصظفی فرمود دنیا ساعتی است

 

جسم در دو لحظه بقاء ندارد پس چطور می خواهد حیات ذاتی داشته باشد سالبه به انتفای موضوع است در لحظه بعد جسمی نیست تا بخواهد حیات داشته باشد «ثبّت العرش ثم انقش» و نه تنها حرکت جوهری مبرهن است بلکه ادله سمعیه شرعیه هم گواه بر بی قراری جسم می باشد که قبلا گذشته است

افزون بر این که بحث حدوث اجسام اتفاقی است و همه قبول دارند که اجسام طبیعی حادث اند البته حدوث را متکلمین به نحوی تفسیر می کنند که زمانی عالم نبود و بعد پیدا شد اما ملاصدرا بنا بر حرکت جوهری هر لحظه جسم را حادث می داند در این صورت چگونه یک جسم می تواند حیات ذاتی داشته باشد وقتی که جسم حادث باشد در صورتی که جسم، زمان و آنی نبوده است پس چطور حیات ذاتی دارد؟!

حیات ذاتی را می توان برای جسم مثالی مطرح کرد بلکه حیات ذاتی دارد زیرا جسم مثالی؛

     مجرد است و ماده ندارد

     جوهر هم هست و موضوع ندارد یعنی متکی به چیزی نیست

     تحت تدبیر و اداره چیز دیگری نیست بر خلاف جسم طبیعی که تحت تدبیر و اداره نفس است اما جسم مثالی عین نفس است یعنی ظل و سایه و انعکاس و تجسم و تجسد نفس است و تدبیر نمی شود خود مدبر است

     جسم مثالی وجود و صورت ادراکی است

انسان بر حسب ادراک تصوراتی دارد مثلا صورت گنبد و ضریح حرم را تصور می کنیم اما این صورت عرض است و موضوع دارد که نفس و ذهن است اما جسم مثالی موضوع ندارد خود جوهر است یعنی اگر صورت گنبدی که تصور می کنیم به خارج بیاید خود جسم مثالی می شود یعنی همان تصوری که بر حسب ادراک شکل می گیرد اگر متکی به ذهن نباشد به ماده هم متکی نباشد و بدون مصالح مادی و فقط صورت گنبد در خارج پیدا شود جسم مثالی خواهد بود

     صورت ادراکی مُدرَک بالفعل است یعنی در حال حاضر مدرَک است نه مانند جسم طبیعی مادی که مدرَک بالقوه است جسم خارجی قابلیت مدرک شدن را دارد

اگر جسم مادی طبیعی را ببینیم و نفس صورت آن را از ماده جدا بکند در این حال، صورت جسم مادی محسوس و مدرَک ما می شود و اگر عوارض مادی آن تجرید شود معقول می شود و به صورت جسم کلی مورد تعقل واقع می شود اما جسم مثالی که خود صورت ادراکی است و وجود ادراکی دارد مُدرَک بالفعل است و بر اساس اتحاد بین مُدرِک و مُدرَک جسم مثالی خود مدرِک هم خواهد بود.

این اشکال ملاصدرا بر ابن عربی است که معنا ندارد از حیات ذاتی در مورد اجسام ذاتی و طبیعی مطرح نمود بعد ایشان آیه شریفه «إن من شیئ الا یسبح بحمده» که مستمسک عرفا است را می آورد و معنا می کند و بعد هم توجیهی برای سخن ابن عربی بیان می کند تا از این اشکال سلیم بماند.


[1] . برخلاف اجسام که مورد تدبیر ارواح می باشند.
[2] . جلد 3 اسفار اربعة عقلیة.
[3] . همان.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo