< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

97/11/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کراهت از مرگ

عقد و حل:

و لك أن‌ تقول: إذا كان موت البدن في هذه النشأة الفانية، حياة النفس في النشأة الباقية و إن للنفس توجها جبليا إلى الانتقال إلى عالم الآخرة عن هذا العالم و حركة ذاتية جوهرية إلى القرب من الله تعالى و الدخول في عالم الأرواح و الاجتناب عن دار الظلمات و الحجب الجسمانية فإن التجسم عين الحجاب و الظلمة و الجهل فما سبب كراهة النفوس و توحشها عن الموت و طرح الجسد و فيه تعري النفس عن ثقله و كثافته و خلاصها عن الحبس و انطلاقها عن السجن و قيده.

فنقول: في كراهة الموت البدني للنفوس الإنسانية سببان؛

    1. فاعلي

    2. و غائي

أما السبب الفاعلي: فهو أن أول نشئات النفس هي هذه النشأة الطبيعية البدنية و لها الغلبة على النفوس، ما دامت متصلة بالبدن متصرفة فيه فيجري عليها أحكام الطبيعة البدنية و يؤثر فيها كلُّ ما يُؤثر في الجوهر الحسي و الحيوان الطبيعي من الملائمات و المنافيات البدنية- و لهذا تتألم و تتضرر بتفرق الاتصال و الاحتراق بالنار و أشباه ذلك لا من حيث كونها، جواهر نطقية (تجرد) و ذواتا عقلية بل من حيث كونها جواهر حسية و قوى تعلقية فتوحشها من الموت البدني و كراهتها إنما يكون لحصة لها من النشأة الطبيعية و هي متفاوتة بحسب شدة الانغمار في البدن و الانكباب (اقبال) فيه

على أنا لا نسلم الكراهة عند الموت الطبيعي الذي يحصل في آخر الأعمار الطبيعية دون الآجال الاخترامية و أما ما يقتضيه؛

     العقل التام

     و قوة الباطن

     و غلبة نور الإيمان بالله و اليوم الآخر

     و سلطان الملكوت[1]

فهو محبة الموت الدنيوي و التشوق إلى الله و مجاورة مقربيه و ملكوته و التوحش عن حياة الدنيا و صحبة الظلمات و مجاورة المؤذيات فالعارف يتوحش من صحبة حيوانات الدنيا، توحش الإنسان الحيّ من مقارنة الأموات و أصحاب القبور[2]

و أما السبب الغائي: و الحكمة في كراهة الموت هو محافظة النفس للبدن الذي هو بمنزلة المركب في طريق الآخرة و صيانته عن الآفات العارضة ليمكن لها الاستكمالات العلمية و العملية إلى أن يبلغ كمالها الممكن و كذا إرادة الله تعالى تعلقت بإبداع الألم و الإحساس به في غرائز الحيوانات و الخوف في طباعها عما يلحق أبدانها من الآفات العارضة و العاهات الواردة عليها حثا لنفوسها على حفظ أبدانها و كلاهة (حراست) أجسادها و صيانة هياكلها من الآفات العارضة لها إذ الأجساد لا شعور لها في ذاتها و لا قدرة على جر منفعة أو دفع مضرة، فلو لم يكن الألم و الخوف في نفوسها لتهاونت النفوس بالأجساد و خذلتها و أسلمتها إلى‌ المهالك قبل فناء أعمارها و انقضاء آجالها و لهلكت في أسرع مدة قبل تحصيل نشأة كمالية برزخية[3] و تعمير الباطن[4] و ذلك[5] ينافي المصلحة الإلهية و الحكمة الكلية في إيجادها و ليس الأمر في الآلام و الأوجاع المودعة في الحيوانات كما ظنّه قوم من التناسخية من أنها من باب العقوبة[6] لها بل لما ذكرناه.‌

 

پرسش: چرا نفوس انسان ها از موت کراهت و وحشت و نگرانی دارند؟ و مرگ را نا خوش می دارند؟

برای توضیح صعوبت این پرسش توجه به 3 مطلب لازم است؛

مطلب نخست: با مرگ نفس و انسان نابود نمی شود بلکه تبدل نشأه می یابد و از نشأه فانیه دنیا به دنشأه فانیه آخرت منتقل می شود به گفته ملای رومی؛

فرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگر    غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد

 

خورشید و ماه از افقی غروب و در افق دیگری طلوع می کند اگر هم برای انسان غروبی هست از این روی است تا در نشأه و عالم دیگری طلوع کند و این نباید کراهت و نگرانی برای انسان داشته باشد.

مطلب دوم: حرکت نفس از دنیا به آخرت جبلی و فطری نفس است و امری غیر طبیعی و غریبی نیست جِبلت نفس به گونه های است که از دنیا رو به آخرت حرکت می کند وآخرت غایت دنیا برای نفس است با مرگ نفس به مقصد غایی خود می رسد پس چرا باید نفس نسبت به موت کراهت داشته باشد در ضمن فصل، این مقدمه توضیح داده شده است

مطلب سوم: محیط دنیویت و جسمانیت و تجسم عین جهالت و ظلمت و حجاب است حجاب از معرفت و حقیقت نفس است و نفس در دنیا گرفتار این حجاب و جهل جسمانیت و مادیت است و با مرگ از قید و بند واحتباس و گرفتاری به بدن و مادیت و جسمانیت می رهد نفس در قفس این بدن و ماده و جسم گرفتار است با مرگ مثل نفس مانند پرنده ای است که در قفس به روی او باز شود از جسمانیت رهایی یابد این ها محل صعوبت این پرسش است که بخش اول برهان که "عقد" عنوان نهاده شده است

در بخش "حلّ" ملا صدرا می گوید: کراهت نفس از مرگ دو سبب دارد؛

    1. سبب فاعلی: نفس از بُعد جسمانیتی که دارد -و نه عقلانیت وتجرد و روحانیت –کراهتش نسبت به مرگ را رقم می زند اما از جنبه عقلانیت سبب شوق و اشتیاق نفس به مرگ است زیرا نفس دو بُعد دارد؛

     بعد بدنی و جسمانی: از جهت جسمانیة الحدوث که در ابتدا بر نفس غلبه دارد و از این جهت نفس فاعل کراهت از مرگ است نفس از این جنبه جسمانی عین جسم متصل و عین مزاج معتدل است جسم انسان معتدل ترین مزاج ها است تفرق جسم که باعث موت می شود و همین طور انحراف مزاج که سبب موت می شود ضد اتصال و اعتدال جسم و مزاج انسان است و لذا نفس این تفرق اتصال اجزاء و جسم و انحراف مزاج و ترکیب جسم را دوست ندارد لذا سبب مرگ می شود زیرا نفس در آغاز عین جسم متصل و عین مزاج معتدل است و بدن از انحراف مزاج جسم و ترکیب بدن آزار می یابد و متألم می شود و تا زمانی که این جهت جسمانیت بر نفس غالب است یعنی تا وقتی که نفس متصل به بدن است نفس فاعل کراهت از موت است و مرگ را ناخوشایند می پندارد

     بعد روحانی: وقتی بُعد جسمانی نفس تضعیف شود چنان که در اواخر عمر طبیعی –نه اجل اخترامی و ناگهانی- در این حال نفس کراهتی از موت ندارد و چه بسا آرزوی مرگ را داشته باشد در سن؛ «و من نعمره ننکسه فی الخلق» که قوای بدنی تحلیل رفته و ضعیف شود دیگر نفس کراهت به موت ندارد بلکه اشتیاق به مرگ دارد.

ألا موتٌ یباع فاشتریه    فإن العیش ما لا خیر فیه

 

در بعد روحانیت نفس که ایمان به مبدأ و معاد و غیب و ملکوت دارد و به این بعد نفس مربوط است لذا نفس از این جنبه فاعل اشتیاق به موت است و انتقال به نشأه آخرت را می طلبد که مولی علی ع فرمود: «والله لأبن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی أمه» و سید الشهدا ع در خطبه مکه فرمودند: «خُطّ الموت علی وُلد آدم مخطّ القلادة علی جید الفتاة و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف» مرگ همچون گردنبندی برای بانوان است یعنی زینت است و من چه بسیار اشتیاق به ملاقات نیاکان خود دارم همانند اشتیاق یعقوب به یوسف

    2. سبب غایی: از این روی که بدن مرکب راهواری برای نفسی که می خواهد استکمال در بعد علمی و عملی بیابد و به این منظور باید سوار بر مرکب بدن شود زیرا برای تکامل حرکت لازم است و آن قوه می خواهد که قوه مستلزم ماده است تکامل بدون حرکت که بدون قوه و قوه هم بدون ماده نمی شود لذا اگر نفس بخواهد تکامل بیابد باید سوار بر مرکب ماده و جسم و بدن بشود و باید از بدن حراست و صیانت بکند یعنی مانع از هلاک بدن به وسیله آهات و بلیات و شداید شود زیرا خود بدن شعور و ادراک ندارد زیرا ماده و جسم شعور ندارد تا بتواند صیانت و حفاظت از خود را عهده دار شود لذا خداوند احساس الم و وجع را در نفس به ودیعت نهاده است که اگر خطر و تهدیدی متوجه بدن شد احساس درد کند تا بدین وسیله به حراست و صیانت از بدن اهتمام ورزد تا این مرکب را حفظ نموده و سوار بر آن در دنیا استکمال بیابد و این احساس الم اقتضای حکمت الهی است

اذ مقتضی الحکمة و العنایة    ایصال کل ممکن لغایة

 

هر جسمی بنا بر حکمت الهی باید به غایت خود برسد این سخن تناسخیه درست نیست که آلام و اوجاع نفوس از باب عقوبت نفس برای رفتار و اعمال بدی است که در بدن های قبلی داشته است! خیر احساس درد و وجع در نفس برای حفظ و صیانت بدن از هلاک است و برای به کمال رسیدن نفس می باشد.


[1] . چون اویس از خویش فانی گشته بود    آن زمینی آسمانی گشته بود.
[2] . قرآن می فرماید: «و ما انت بمسمع مَن فی القبور».
[3] . نسبت به اصحاب الیمین حکیم سبزواری می گوید: کمالی برزخی یعنی قبل از آن که خیالات در وجود انسان استحکام بیابد زیرا همه حتی اطفال، قوه خیال دارند اما هنوز استحکام نیافته است و فرصتی می طلب تا خیال استحکام بیابد و نشأه کمالی برزخی حاصل شود لذا کودکان در دوران صبابت، رؤیا نمی بینند چون خیالشان هنوز استحکام نیافته است.
[4] . نسبت به مقربین است و تکمیل عقلی می باشد.
[5] . هلاکت اجساد در سریع ترین زمان قبل از تحصیل نشأه برزخ.
[6] . عقوبت نفس نسبت به کارهای زشتی که در ابدان گذشته انجام داده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo