< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

97/10/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حقیت موت برای بدن

فأما الفساد و الهلاك الذي يطرأ البدن فإنما؛

(وجه نخست) هو أمر واقع بالعرض لا بالذات كسائر الشرور الواقعة في هذا العالم بالعرض تبعا للخيرات و الغايات الطبيعية- فالعدالة الإلهية تقتضي رعاية ما هو الأشرف و الأفضل فالحياة الروحانية للإنسان- أشرف من هذه الحياة الطبيعية البدنية

(وجه دوم) على أنك لو نظرت‌ نظرا حكميا في البدن- من حيث هو بدن طبيعي لوجدت قوامه و تمامه بالنفس و قواها و هذيته و تشخصه بها- بل وجدته متحدا بها اتحاد المادة المبهمة بالصورة المعينة و اتحاد الناقص بالتام و القوة بالفعل فلو فرض تفرده بذاته (بشرط لا) دون النفس و قواها لم يبق له إنية و حقيقة إلا العناصر و الأجزاء المتداعية للافتراق و هي بحالها كما كانت قبل الموت و بعده.

(وجه سوم) و اعلم؛ أن الأجسام الواقعة تحت تصرف النفوس و الأرواح هي في نفسها مضمحلة مقهورة مستهلكة؛

     و كلَّما كانت النفوس أشرف و أقوى كانت الأبدان المتصرفة فيها أضعف قوة و أقل إنانية و أنقص وجودا

     و كلما[1] أمعنت النفس في القوة و الحياة و الكمال أمعن البدن في الضعف و الموت و الزوال حتى إذا بلغت غايتها من الاستقلال- انعدم البدن بالكلية و زال

و هذا المعنى مشاهَد في الأجسام الطبيعية أ لا ترى أن جسمية الجماد أقوى و أحكم من جسمية النبات و هي أقوى من جسمية الحيوان- و هي من جسمية الإنسان بحسب تفاوت نفوسها و أرواحها في القوة و التمام.

قال بعض العرفاء: إن الموت أثر تجلي‌ الحق لموسى النفس الناطقة فيندك جبل إنية البدن اندكاكا و تجليه تعالى أنما يكون في عالم الملكوت للنفس التي قويت نسبتها إلى ذلك العالم فعند ما قويت لشي‌ء جهة الروحانية و الملكوتية اضمحلت منه جهة الجسمانية و الملك لأنهما ضدان و إن الدنيا و الآخرة ككفتين رجحان إحداهما يوجب نقصان الأخرى

 

مدعای دوم: چطور موت برای بدن خیر و حق و لازم و ضروری است؟

ایشان برای اثبات وجه دوم مدعا 3 وجه بیان می کنند که تفاوتشان از این قرار است که؛

     وجه اول بنابر فساد و از بین رفتن بدن با مرگ است

     وجه دوم مبتنی بر این پیش فرض است که با مرگ بدن معدوم نمی شود فساد و هلاک نمی یابد

     وجه سوم هم بنا بر این است که هنگام موت بدنی نیست تا این که حکم شود فساد می یابد یا خیر یعنی سالبه به انتفای موضوع است

وجه نخست: این که با مرگ بدن نابود شود و از بین برود و فساد و نابودی چطور برای بدن خیر و لازم می باشد؟ که حتما باید وقوع بیابد؟

درست است که فساد بدن با موت شر است اما شر بالعرض است یعنی لازمه به غایت طبیعی رسیدن نفس و کمال آن است که خیری بالاتری نسبت به این است که بدن نابود نشود هالک نباشد

اما این که نابودی بدن با مرگ شر بالعرض است از این روی است که؛ مَثَل به کمال تجرد رسیدن نفس که مستلزم نابودی بدن است مانند این است که نجاری با ماده چوب صندلی وتختی بسازد لازمه ی کارش تراشیدن و بریدن چوب ها و دور ریختن برخی از آنها است اگر نفس هم بخواهد مستقل از بدن وماده شود یعنی به کمال تجرد خود برسد لازمه اش این است که از بدن جدا شده ونفس حافظ ومُبقی خود را از دست بدهد و حفاظت بدن توسط نفس منتفی شود

رسیدن نفس به غایت کمال تجرد خیر بالاتر و برتری است از این که بدن هلاک و فساد نیابد و باقی بماند عدالت الهی اقتضای رعایت خیر بالاتر می کند به تجرد رسیدن نفس خیر بالاتر است از این روی که حیات نفس روحانی وحیات بدن مادی طبیعی و جسمانی است و نفس اگر به غایت تجرد برسد حیات روحانی و زندگی جاوید ابدی تجردی می یابد و اگر بدن بخواهد باقی بماند فاسد نشود یعنی حیات مادی و جسمانی آن ادامه بیابد حیات تجردی به مراتب اشرف و بالاتر از حیات مادی است که مقرون به انواع آفات و عیوب و نقایص است تا حیات نفس که مجرد ومقدس از عیب ونقص است.

وجه دوم: که موت برای بدن خیر و حق و لازم است مبتنی بر این است که بدن با موت از بین نرود یعنی بدن عبارت از جسم جنسی و لابشرط باشد نه جسم به معنای ماده و به شرط لا

انسان ترکیبی از جسم ونفس است وجسم و روحی دارد این جسم را 2 گونه می توان لحاظ کرد؛

    1. به عنوان جنس و لابشرط که آن را با نفس ببینیم یعنی جسمی که روح بدان تعلق گرفته است. که آن را با نفس بتوان دید وجسم را با روح بنگریم که این برای انسان بدن است این بدن متحد با نفس است مانند اتحاد هیولای اولی با صورت معینه یا مانند اتحاد قوه با فعل یا اتحاد ناقص با کامل یعنی بدن قوه نفس است ونفس فعلیت بدن است بدن مرتبه ناقص نفس و نفس مرتبه کامل بدن است بدن با مرگ از بین نمی رود بلکه رهسپار عالم تجرد می شود در عالم تجرد هم بدن مادی عنصری نمی باشد زیرا در حرکت جوهری هیچ کمالی از دست داده نمی شود بلکه لُبس بعد از لُبس است یعنی موجود از هر مرتبه به مرتبه وکلاس بالاتر منتقل می شود

    2. به عنوان ماده و به شرط لای از نفس و جدای از نفس این بدن نیست بلکه ماده ای مثل سایر مواد و عنصری مانند بقیه عناصر است جسم به معنای ماده هم حالت قبل از موت وبعد از موت آن یکی است زیرا عنصری مانند بقیه است که قبل از مرگ در جسم هست همان طوری که بعد از مرگ هم در جسم باقی می باشند

نکته: مطلبی است که لازم است مصنف پاسخ بگوید؛ در بحث عوالم جلد 8 اسفار اربعه عقلیه مطرح شد که جسم مرکب تام مثل معدن ونبات وحیوان وقتی عناصر ترکیب و اجتماع می یابند آیا صورت خامسه ای تحقق می یابد یا خیر بعد از ترکیب هم 4 عنصر است؟ ملاصدرا بر این باور است که صورت خامسه ای تحقق می یابد حال با مرگ این صورت خامسه فاسد می شود و از بین می رود؟

وجه سوم: بر این مبتنی است که هنگام مرگ بدنی نیست تا این که حکم بر آن شود که آیا فساد یافته یا این که فساد نیافته است مانند دو وجه قبلی

توضیح: هر چه نفس قوی تر شود بدن رو به ضعف و زوال و اضمحال می گذارد تا آن جایی که نفس به کمال قوت خودش که تجرد است برسد که زمان مرگ می باشد زیرا در هنگام مرگ بدن کاملا مستقل از ماده ومجرد خواهد شد و در این صورت بدنی مضمحل شده و بدنی نمی ماند تا حکم به فساد یا عدم فساد شود افراد کُمّل مانند انبیاء وائمه ع در زمان حیات دنیوی هم نفس قوی دارند ایشان قبل از مرگ هم بدنشان وجسدشان به تعبیری جسد مُروّح است و حکم روح را دارد و در جنب قوت نفس آنها بدنشان مضمحل و فانی است و بدن آنها هم احکام روح را دارد جسد ترویح شده است و حکم روح را پیدا کرده است به قول حافظ؛

با این حسن و ملاحت اگر این ها بشر اند    ز آب و خاک دگر ومُلک و دیار دگر اند

 

وبه قول ملای رومی؛

بس بزرگان گفته اند نی از گزاف    جسم پاکان عین جان افتاد صاف

 

لذا پیامبر اکرم ص بدن مبارکشان سایه نداشت همان جسمی که در میان مردم زندگی می کند یا دید ایشان از همه جهات است وفقط از قدام نمی نگرد

ملاصدرا می گوید: شاهد بر این که هر چه نفس قوی تر باشد بدن ضعیف تر است و بلعکس این است که جسم جماد از جسم نبات اصلب واقوی و احکم است و جسم نبات از حیوان و حیوان از جسم انسان یعنی هرچه نفس قوی تر می شود بدن ضعیف تر می شود

بعد در راستای توضیح همین مطلب ملاصدرا کلامی را از برخی از عرفا نقل می کند که با توجه به آیه شریفه « وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (143) » در مورد حضرت موسی تعبیر "جاء" است اما در مرود پیامبر تعبیر "اسری" است؛ «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ (1)» از همین اختلاف تعبیر، عرفا دو نوع سیر را تعریف می کنند؛

    1. سیر حبیبی: در موسی ع

    2. سیر محبوبی: در پیامبر ص

خدا در کوه طور با موسی سخن گفت موسی درخواست رؤیت کرد خدا فرمود هرگز مرا نبینی ولی به کوه بنگر اگر کوه در جای خود ایستاد می توانی مرا ببنی و با تجلی خدا بر کوه، کوه تکه تکه شد و از هم فرو پاشید و موسی هم از هوش رفت

حال این عارف می گوید: موت تجلی حق است برای موسای نفس ناطقه بر جبل جسم یعنی مرگ این گونه اتفاق می افتد که خدا بر جبل جسم برای نفس تجلی می کند وبدن را فرو می پاشد و دیگر بدنی نیست تا حکم فساد بر آن شود به قول شبستری؛

تو را تا کوه هستی پیش پایی است     جواب قول "ارنی لن ترانی" است

 

این کوه باید مندک و نابود شود وعارف می گوید: موت نتیجه این تجلی است و این تجلی برای نفس در نشأه ملکوت رخ می دهد و هنگامی تحقق می یابد که نسبت نفس با نشأه ملکوت که نشأ مثال و تجرد است قوی شود یعنی هنگام مرگ، در این هنگام آن تجلی برای نفس بر بدن که باعث اندکاک بدن و باقی نماندن آن می شود رخ می دهد زیرا دنیا و آخرت در تقابل هم هستند تجرد و مادیت ضد هم هستند ومثل دو کفه ترازو است که هر کدام رجحان بیابد دیگر نقصان می یابد.


[1] . حکیم سبزواری می گوید: "کلما" اول در رابطه با قوت فطریو جِبلی وخلقتی است اما "کلما" دوم مربوط به قوت نفوس در هنگام مرگ است خاصه قوه کسبیه ای که نفس در هنگام مرگ می یابد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo