< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

96/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: راهکار رسیدن به سعادت عقلی

و للنفس بحسب ذاتها العقلية الوصول إلى العقليات الصرفة و صيرورتها موضوعة- للصور الإلهية و نظام الوجود و هيئة الكل من لدن الحق الأول إلى أدنى الوجود.

و أما كمال‌ النفس و سعادتها بحسب مشاركة البدن و وقوعها في هذا العالم- و دار البوار فبحصول العدالة بصدور أفعال سائقه إليها محصلة إياها.

و هي أن تتوسط بين الأخلاق المتضادة فيما تشتهي و لا تشتهي و تغضب و لا تغضب لئلا تنفعل عن البدن و قواه فإن المتوسط بين الأضداد بمنزلة الخالي عنها فإن الخلو المحض و البراءة الصرفة عن آثار هذه القوى غير ممكنة للنفس ما دامت في هذا الكون الدنياوي لكن التوسط بينها بمنزلة الخلوص عنها حتى لا تنفعل عنها و لا تذعنها- بل تحصل لها هيئة استعلائية على القوى فتخدمها و تأتمر بأمرها و تنزجر بزجرها- و تطيعها في جميع ما تأتي و تذر و تأتمر و تنزجر فإن إذعان النفس للبدن و قواه- و انفعالها عنها من موجبات شقاوتها و الحرمان عن سعادتها فإن ارتباط الذي بين النفس و البدن يوجب انفعال كل منهما عن صاحبه فتارة تحمل على البدن فتقهره تأييدا من الله و ملكوته و تارة تسلم للبدن و تنقهر عن قواه بإغواء الشيطان- بوساطة تلبيس الوهم و تزيينه المشتهيات الحيوانية فإذا تكرر تسليمها له انفعلت عنه انفعالا قويا و حدثت فيها هيئة انقيادية و عادة ردية حتى أنه يعسر عليها بعد ذلك ما كان لا يعسر قبل ذلك من دفع مفاسده و كف أذاه و إذا تكرر قمعها له و استعلاؤها عن انقياده حدثت فيها هيئة استعلائية يسهل بها على النفس ما لم يكن يسهل من قبل- و هذه القوة الاستعلائية أنما تحصل بأن تفعل الأفعال التي لا بد لها من فعلها ما دامت في البدن على وجه التوسط الخالي عن الإفراط و التفريط كما أن هيئة الخضوع و الدناءه أنما تحصل بوقوع الأفعال منها في الأطراف كالغلو و التقصير فإن الأطراف مؤثرات و الأوساط بخلافها فإنها في حكم اللامؤثر فأفعال التوسط بمنزلة ترك‌ الأفعال البدنية و عدم الالتفات إليها كما أن الفاتر من الماء لا حار و لا بارد و هيئة الاستعلاء و الترفع ليست غريبة عن طبع النفس بل الملائم لطبعها هو التجرد و التفرد بذاتها و الهيئة الإذعانية كأنها غريبة عن ذاتها العقلية مستفادة من المادة التي تعلقت بها فسعادة النفس و كمالها هو الوجود الاستقلالي المجرد و التصور للمعقولات و العلم بحقائق الأشياء على ما هي عليها و مشاهدة الأمور العقلية و الذوات النورانية و لا تقاس هذه اللذات إلى ما يناله الحس من اللذات المكدرة و المشتهيات الجرمية الداثرة- و المرغوبات الكثيفة الزائلة و سبب خلونا و عدم وجداننا لذة العلوم و المعارف التي قد حصلناها و نحن في شغل البدن هو مثل التخدير الحاصل لقوة الذوق بواسطة مرض بوليموس فيعوقها عن نيل لذة الطعوم والحلاوات الموجودة عندها[1]

 

ملاصدرا در ابتدای فصل دو راهکار برای رسیدن نفس به سعادت عقلی ارایه کردند؛ یکی عملی که عبارت از تطهیر نفس و تهذیب اخلاق و دیگری راهکار علمی که همان معرفت به موجودات است در جلسه قبل این دو راهکار را توضیح دادند که ابتدا سعادت و لذت و کمال نفس را بیان نمودند تا به خود نفس رسیدند وبیان داشتند نفس دو بُعد دارد؛ یکی ذات نفس است که از آن به قوه عقل نظری تعبیر می شود ودیگری هم بُعد مشارکت نفس با بدن است واین که در عالم طبیعت و دنیا واقع شده ومصاحب با بدن گردیده است از این جهت از نفس به قوه عقل تعبیر می شود

سپس گفت: سعادت خود نفس وصول به عقلیات است یعنی به عقلیات واصل گردد وصور همه موجودات را با نظام و ترتیب احسنی که دارند در نفس پیدا شود این سعادت قوه عقل نظری است منتهی اگر نفس بخواهد این سعادت را بیابد باید به سعادت جنبه دوم هم برسد ونفسی که در قوه عقل عملی و مصاحبت با بدن به سعادت نرسیده است در بعد نظری هم به سعادت نمی رسد و گرفتار شقاوت می شود راه رسیدن به سعادت در بعد اول گذر از سعادت از جنبه دوم نفس است یعنی در عقل عملی

برای رسیدن به سعادت در عقل عملی راه این است که عدالت اخلاقی کسب کند که حد وسط مشهور بین علمای علم اخلاق می باشد یعنی نفس باید در افعال قوای بدنی اعم از قوه شهوت وغضب به عدالت برسد. در مبادی افعال باید تصور و تصدیق و شوق و اشتیاق وبعد اراده و ایجاد حرکت در عضلات بدن محقق می گردد شوقیه دو شاخه شهوت و غضب دارد باید نفس در تمام افعال قوای بدن به حد وسط وتعادل برسد

نفس باید کاری بکند که؛

     مثلا بدن نه دنبال شره برود ونه خمود بلکه باید به دنبال عفت باشد

     یا مثلا در انفاق نه گرفتار اسراف باشد و نه تقتیر بلکه سخاوت را بجوید

     و در امور جزئی دنیوی نه اهل جربزه باشد و نه بلاهت بلکه حدوسط که حکمت است را بدست آورد

     ودر غضب نه دچار تهور باشد ونه جبن بلکه شجاعت را دریابد

تا به سعادت در جنبه نخست دست یابد و قوه عقل نظری وذات نفس او به سعادت برسد

سپس ملاصدرا همین معنا را توضیح می دهند

اگر نفس بخواهد به آن سعادت ذات نفس برسد باید یک نفسی باشد که استیلا وسیطره بر بدن داشته باشد تا بر بدن امر و نهی بکند وبدن دنباله روی او باشد نه برعکس اما اگر نفس منقاد بدن باشد به این که شیطان انسان را اغوا کند واهمه ای (متخیله ای که در اختیار متصرفه است)که مظهر شیطان است وواهمه مشتهیات لذت های حیوانی را برای نفس زینت می دهد وبعد افعال افراطی وتفریطی از قوای بدن صادر می گردد در این صورت نفس مطیع بدن شده است وبدن بر نفس استیلا یافته و آن را به هرجا که بخواهد می برد چنین انسانی گرفتار شقاوت شده و سر از جهنم در می آورد وبه آن سعادت عقلی و نفسی دست نمی یابد امکان ندارد سعادتمند شود.

اما اگر نفس بر بدن سیطره یافت و در افعال قوای بدن حد وسط و اعتدال را رعایت کرد آن هم به استمرار آن مقدار که اعتدال برای نفس ملکه شود به سعادت می رسد همان طور که با یک بار و یا دوبار فعل افراطی وتفریطی قوای بدن شخص شقاوت نمی یابد بلکه زمانی که حالت به ملکه بدل شد شخص شقاوت می یابد

اگر حدوسط در افعال قوای بدنی رعایت شود و این معنا تکرار وتمرین گردد باعث می شود نفس بر بدن غلبه می یابد زیرا نفس وبدن در دنیا با هم مصاحبت دارند واز هم متاثر می شوند درنتیجه نفس از افعال قوای شهوت و غضب بدن متاثر می شود واین تاثر نفس در صورتی است که فعل قوای بدن افراطی و تفریطی باشد والا در اعتدال نفس از بدن متاثر نمی شود فعل خالی از فعل متوسط بین طرفین ضد مثل خالی از دو طرف می ماند این تاثیری در نفس ندارد مانند آب فاتر وولرم می باشد دست در چنین آبی تاثیری نمی گیرد سرد و گرم نمی شود قرآن می فرماید: ﴿ وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا[2] نه اسراف ونه سخت گیری بلکه اهل سخاوت اند واعتدال در انفاق می باشند وسخاوت خالی از این دوطرف ضد می باشد وبدن در نفس اثر نمی گذارد ونفس است که بر بدن استیلا دارد زیرا استیلای نفس موافق با طبع وذات نفس است

قرآن در مورد غضب گوید: ﴿ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ[3] وشجاعت خالی از تهور وجبن است ولذا استیلای نفس بر بدن حفظ می شود که مناسب با ذات نفس است که تجرد دارد ویک موجود برتر است و استیلای بدن برای نفس غریب است

استیلای بدن برای نفس غریب ونامأنوس است ﴿ بَلْ يُرِيدُ الإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ[4] در جهت تفریط کارهای بدن اگر تکرار شود وملکه اش باشد کار بسیار دشوار می شود مثل درختی است که تا نهال است می توان آن را مدیریت کرد اما وقتی قطور شد وانسانی در گناه ومعصیت رشد کرد دیگر به آسانی نمی توان نفسی که بدن بر او مستولی شده را از زیر یوغ بدن بیرون آورد «کثرة المعاصی تنجر الی الکفر» قرآن می فرماید: ﴿ ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِؤُون[5] وگوید: ﴿ وَأَمَّا مَن بَخِلَ وَاسْتَغْنَى[6] و﴿ َكَذَّبَ بِالْحُسْنَى[7] ﴿ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى[8] سپس می گوید: اسعلای نفس بر بدن موافق با طبع نفس و ذات آن است وزیبنده نفس تسلط بر بدن است زیرا نفس مجرد است و بدن مادی است وکافی است که جلوی استیلای بدن بر نفس گرفته شود تا نفس سیطره بیابد و فرمان دهد وبدن مطیع آن گردد

نتیجه: سعادت نفس به این است که نفس وجود استقلالی از بدن ومجرد از ماده بیابد که با تصور معقولات وعلم به حقایق ومشاهده امور عقلیه برای نفس محقق می گردد زیرا ملاصدرا ادراک عقلی را به رؤیت ارباب انواع عن بُعدٍ می داند وبرای این منظور باید نفس مستقل از بدن شود تا این گونه به سعادت برسد وباید نفس این مهم را در دنیا بدست بیاورد ودر این صورت نفس به بالاترین لذت ها نایل شده است لذتی که قابل مقایسه با لذات حسی وحیوانی نیست

در دنیا نفس این لذت را نمی چشد اگر چه در این دنیا باید همین سعادت برسد و علم به عین وذهن به خارج بدل گردد وادراک به دیدن ورؤیت تبدیل شود که؛ «الحکمة؛ العلم باعیان موجودات» اما برخی در این دنیا نمی رسند زیرا نفس تا زمانی که مشغول بدن است با اشتغالات بدنی تخدیر شده است مثل کسی که بیهوش شده است نفس هم دچار بیهوشی از ناحیه بدن است وبعد از مرگ به خود می آید ولذت واقعی را از سعادت خود می برد واز مشاهده امور عقلیه سرشار از ابتهاج می گردد

تمثیل: نفسی که گرفتار بدن است مانند ذایقه در کسی است که گرفتار بیماری بولیموس شده و ذایقه اش لذت طعم ها را درک نمی کند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo