< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

96/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ماهیت سعادت حقیقی

و الغرض من إيراد هذا الكلام هاهنا أن يعلم أن الوجود الجسماني يصحبها الموت و الغفلة و الهجران و الفوت سواء كان هذا الوجود من طرف المدرِك المشتاق أو في طرف المشتاق إليه لما فيه من قلة الحضور و الوجدان و بقدر تعلق الشي‌ء سواء كان مدركا أو مدركا كان الحضور أقل و الإدراك أنقص حتى أن شعورنا بذواتنا حين فارقنا البدن كان أشد لأن حضورنا لنا أتم و أوكد و أكثر الخلق لاستغراقهم بأبدانهم المادية و شواغلها نسوا أنفسهم كما قال تعالى‌: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» و ذلك لأنهم لا يشعرون بذواتهم مع هذه العلاقة الشديدة إلا مخلوطا بالشعور بأبدانهم لأن‌ [1] اتصال النفس بالبدن و ارتباطها به كاتصال النور بالظل و الشعلة بالدخان و الشخص بالعكس إذا قابلته مرآة لأنا لانعقل شيئا و نحن بدنيون إلا والتعقل منا يشوب بالتخيل- فإذا انقطعت العلاقة بين النفس و البدن و زال هذا الشوب صارت المعقولات مشاهدة- و الشعور بها حضورا و العلم عينا و الإدراك رؤية عقلية فكان الالتذاذ بحياتنا العقلية أتم و أفضل من كل خير و سعادة و قد عرفت أن اللذيذ بالحقيقة هو الوجود و خصوصا الوجود العقلي لخلوصه عن شوب العدم و خصوصا المعشوق الحقيقي و الكمال الأتم الواجبي لأنه حقيقة الوجود المتضمنة لجميع الجهات الوجودية فالالتذاذ به هو أفضل اللذات و أفضل الراحات بل هي الراحة التي لا ألم معها [2]

 

صورت محسوس است که برای مدرِک حاصل می شود لذا محسوس بالعرض است ومحسوس خودش از خودش هم غایب است چه رسد به غیر که برایش بخواهد حضور داشته باشند از این روی که اجزای موجود مادی متفرق در امکنه است و اجزا از هم واز کل و کل از اجزاء بی خبر اند برخلاف مجردات که برای خود حضور دارد و خود مجرد واجد خودش است لذا موجودات مجرد حیات و شعور دارد وبلکه آگاهی و حیات و حضور ذاتی آن است برخلاف مادیات مانند جسم و جسمانی که با تعلق نفس دارای حیات و شعور می شود وبالعرض برای بدن است.

مطلب دوم: غرض از بیان این سبب دو چیز است

غرض نخست: عالم جسمانی مصاحب و همراه با موت و غفلت و هجران و فوت است حال چه در طرف مدرک باشد که انسان و حیوان است یا در طرف مدرَک باشد که سایر اجسام است وجود جسمانی به طور کلی مدرِک باشد یا مدرَک همراه با موت و نیستی است انسان وحیوان می میرند یعنی نفس و روحش از بدن و کالبدش گرفته می شود و این بدن از دست داده می شود بلکه به تعبیر دقیق تر در حرکت جوهری حد بدن را از دست می دهد به خاطر همین سبب که جسم برای خودش حضور ووجود ندارد و از خودش آگاه نمی باشد پس چطور می تواند برای دیگری حضور ووجود داشته باشد؟ لذا عالم جسمانی همراه باموت و غفلت است وبی خبری

غیاب وخفا در محیط اجسام است عالم جسمانی همراه با هجران و فراق و جدایی است که علتش همان سبب بی خبری حاکم در محیط اجسام است مصاحب با فوت است فوت غیر از موت است فوت یعنی از دست دادن داشته ها

غرض دوم: به قدر تعلق موجود به جسم حضور معنا می یابد حال چه موجود مدرِک باشد مانند انسان و حیوان یا مدرَک باشد یعنی سایر اجسام که وغولشان در ماده کامل و تمام است در انسان باز یک موجود مجردی در آن هست برخلاف جسم. هر چه تعلق موجودی به جسم بیشتر باشد حضور و وجود و حصولش برای خودش کمتر است و ادراک وشعورش ضعیف تر و کمتر است اجسام غیر از انسان هیچ تعلق و آگاهی از خودشان ندارند لذا نفوسی که به کمال عقلی می رسند و سعادت عقلی بعد از مرگ می یابند بعد از مفارقت از بدن حضور و ادراکشان برای خودشان کامل وتمام می شود وخودش را ادراک می کند وواجد خود می شود والا تا انسان زنده است ونفس تعلق به بدن وجسم دارد بیشتر انسان ها بخاطر اشتغالات بدنی و اشتغالات مادی دچار خودفراموشی هستند اما بعد از مرگ نفس حضور تام و کامل برای خود می یابد بیشتر این ها غفلت از وجود که ذات و حقیقت آنها را تشکیل می دهد پیدا می کنند به این دلیل که همواره با اعراض سروکار دارند مبصر لون ومذوق طعم ومشموم رایحه وملموس کیفیت ملموسه اند که همه عرض می باشند و تا نفس مشغول بدن است مرتبا با اعراض سروکار دارد لذا از وجود وذات و حقیقت غافل می شود واین باعث غفلت از حق تعالی می شود زیرا خدا وجود صرف است وطبق آیه شریفه «نسوا الله فانساهم انفسهم»[3] بیشتر مردم گرفتار خودفراموشی اند زیرا ادراکی از خودشان دارند ادارک ذات ونفس دریک جهت معین و به تبع بدن یا در یک تاریخ معین به تبع بدن است یعنی ما برای نفس خود جهت قایل هستیم به تبع بدن یا تاریخ معینی برای نفس می پنداریم از این روی که بدن تاریخ تولد و وفات دارد واکثر انسان ها این ها را برای نفس خودشان هم قایل اند والا نفس مجرد است و در جهتی نیست و تاریخ ندارد وعلت این که بیشتر نفس خودشان را در جهت تصور می کنند با تاریخ معین تصور می کنند خودشناسی آن ها در همین حد است علت این معنا هم علاقه شدید و اتصال وپیوند قوی است که بین نفس و بدن برقرار است ملا صدرا برای اتصال نفس وبدن ۳ مثال بیان می کنند؛

     اتصال نور به سایه: در حیاط جایی که خورشید می تابد نور است و در درون اتاق سایه وظل است که از نور خورشید در حیاط روشن شده است نور مثل نفس و سایه مثل بدن می ماند

     اتصال دخان و شعله: آتشی که روشن است دود دارد آتش نفس است و دودش بدن است

     اتصال شخص به تصویرش در آینه مقابل: اگر شخص از کنار آینه برود عکس هم از درون آینه محو می شود.

تا نفس به بدن تعلق دارد تعقل و ادراکی که انسان از خودش دارد مشوب به خصوصیات بدن است که نفسش را مانند بدن در جهت تصور می کند برایش زمان قایل است اما به تبع و بالعرض

بعد ملا صدرا می گوید: هنگامی که علاقه نفس به بدن قطع شود البته نفسی که به کمال عقلی در دنیا رسیده است در این صورت وضعیت عوض می شود یعنی همین نفسی که خود برای خودش حضور نداشت وتعقلاتش مشوب تخیل بود مانند ادراک خودش با خصوصیات بدن جزئی ومشخص که جهت وزمان معین دارد اما وقتی علاقه نفس به بدن قطع شد وضعیت عوض می شود و معقولات انسان در دنیا به مشهود وشعور به حضور وعلم به عین و ذهن به خارج وادراک به رؤیت عقلی تبدیل می شود وحضور نفس برای خودش تام و کامل می شود ونفس خود را در فراخ نایی ودر عالمی وسیع می بیند که در آنجا وجود خود را به ادراک حضوری در می یابد ووجود علل خود را که مبادی عالیه باشد را ادراک می کند همان عقول و واجب تعالی را به رؤیت عقلی در می یابد اگر چه؛ «لم تره العیون بمشاهدة الابصار» ولکن «رأته القلوب بحقایق الایمان»[4] این ها وجودات فرشتگان وعقول فعلیت محض اند و وجود حق تعالی جامع جمیع وجودات و کمالات وجودی است وبا رؤیت عقلی این وجودات به لذت و ابتهاجی فوق تصور برای نفس دست می دهد واین سعادت حقیقی وعقلی است که راه یافتن به جوار فرشتگان وقرب حق تعالی در خارج است نه در ذهن


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo