< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/11/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکالات بر برهان از ناحیه معلوم در بحث ذات نفس کل قوا است
فإن قلت: إدراكاته و تحريكاته بوساطة القوة فبالحقيقة مبادي الإدراكات و التحريكات هي القوى و هي أمور متعددة.
قلنا: هو المدرك بالحقيقة و القوى بمنزلة الآلات و قد مر أن نسبة الفعل إلى الآلة مجاز و إلى ذي الآلة حقيقة.
فإن قلت: إذا كانت النفس مدركة للمحسوسات بالحقيقة فتكون قوة حساسة- و إذا كانت مدركة بالحقيقة للصور الخيالية كانت قوة خيالية و إذا كانت مدركة للموهومات كانت واهمة فتكون ذات واحدة عقلا و وهما و خيالا و حسا و طبعا و محركا و يكون جوهرا واحدا مجردا و ماديا.
قلنا: النفس بالحقيقة موصوفة بهذه الأمور و مباديها إذ لها درجات وجودية على ترتيب الأشرف فالأشرف و كانت لها حركة في الاستكمال الجوهري و كلما وصلت إلى مرتبة كمالية جوهرية كانت حيطتها أكثر و شمولها على المرتبة السابقة أتم فإذن النوع الأخصر الأتم يوجد له النوع الأنقص فكما أن نوع الحيوان و طبيعته تمام لنوعية النبات و طبيعته و النبات تمام الطبيعة المركب المعدني و طبيعة المعدن تمام لطبيعة الجسم فكذا طبيعة الإنسان أعني ذاته و نفسه تمام لجميع ما سبق من الأنواع الحيوانية و النباتية و العنصرية و تمام الشي‌ء هو ذلك الشي‌ء مع ما يزيد عليه فالإنسان بالحقيقة كل هذه الأشياء النوعية و صورته صورة الكل منها.

ذات نفس که همان عقل و عاقله است کل قوا می باشد تمام ادراکات و تحریکاتی که از قوای گوناگون و از قوای متعدد ادراکی و تحریکی صادر می شود مربوط به ذات نفس است برهانی بر این مطلب از ناحیه معلوم اقامه شد اکنون اشکالات این برهان بررسی می شود اما قبل از بیان 3 اشکال بر بحث، بیان یک مقدمه برای هر 3 اشکال لازم است؛
مقدمه: معرفت نفس ذاتا و فعلا و وجودا و اثرا نردبان و مرقات معرفت رب است اگر انسان بخواهد معرفت خود را بالا ببرد تا به ذات حق تعالی یعنی وجود او و به فعل حق تعالی یعنی اثر و ایجاد او شناخت بیابد پلکان این معرفت از راه نفس و معرفت آن است از معرفت به ذات و وجود نفس به ذات و وجود خدا و از فعل و اثر نفس به فعل و اثر خدا می توان رسید که فرمودند: « من عرف نفسه فقد عرف ربه »
حال این مقدمه مفید برای هر 3 اشکال، توضیح مختصری درباره همین مطلب است که چطور معرفت به وجود و ایجاد نفس موجب معرفت به وجود و ایجاد حق تعالی است؛ وجود بنا بر نظر نهاییِ تحقیقی، وحدت شخصیه دارد وجود و یا موجود (بنابر اصالت وجود، الموجود الحقیقی هو الوجود ) در دار تحقق و واقعیت چیزی جز وجود حقیقی نیست که وحدت شخصیه دارد و آن ذات حق تعالی و هویت غیبیه حق تعالی و ذات مطلقه خداست قیصری در آغاز فصل اول مقدمه خود بر فصوص می گوید:« الفصل الاول فی الوجود و انه الحق »
حال این وجود واحد شخصی که ذات مطلقه حق تعالی باشد ظهورات و تعینات و تجلیات و نمود ها و نمایش ها و پرده های نمایشی و به تعبیر قرآن آیات و نشانه هایی دارد و خدا خود را به اطوار و تجلیات و نمود هایی نشان داده است
یار بی پرده از در و دیوار****در تجلی است یا اولی الابصار

این ظهورات و تجلیات و آیات گوناگون که این وجود واحد شخصی که ذات مطلقه حق پیدا کرده است ماسوا و ممکنات را تشکیل می دهند این ظهور ذات واحد شخصی در تجلیات کثیره و مظاهر مختلف با یک ترتیب خاصی است و با یک نظام مراتب صورت پذیرفته است
آن که اول شد برون از جیب غیب****بود نور پاک او بی هیچ ریب
بعد از آن نور مطلق زد علَم****گشت عرش و کرسی و لوح و قلم
یک عَلَم از نور پاکش عالم است****یک علم ذریت است و آدم است

این ماسوا که ظهورات و تجلیات و شؤونات و تعینات وجود واحد شخصی است که ذات مطلقه حق تعالی باشد بوجود آمده است عقل اول که نور وجود پیامبر اکرم ص است ابتدا وجود یافته و وجود به این صورت پدیدار شده و بوجود آمده است تا برسد به سایر ممکنات بعد از تعیّن وجود عقل اول به سایر تعینات برسد تا پایین ترین مرتبه که هیولای اولی و ماده اولیه باشد
حق تعالی وجود است و هم ممکنات موجود اند هر دو موجود اند حق که وجود دارد به این خاطر است که ذات مطلقه او وجود واحد شخصی است که در دار تحقق و واقعیت موجود است و این روشن است
اما ممکنات موجود اند به خاطر این که وجود متعین به تعینات مختلف و وجود متطوّر به اطوار گوناگون اند در نتیجه هم نسبت وجود به حق تعالی حقیقت است و مجاز نیست و هم نسبت وجود به ممکنات حقیقت است.
و اگر کسی در انتساب وجود به ممکنات قایل به تجوّز شود با نظر ادق عرفانی است با نظر ادق عرفانی می شود قایل به تجوّز در وجود ممکنات شد زیرا ممکنات هر چند موجود به تجلیات گوناگون است اما آنچه سهم از واقعیت دارد وجود است که از آنِ ممکن نیست بلکه از آنِ حق تعالی است و سهم ممکن چیزی جز همان تعینات و مفاهیم و حدود و ماهیات به اصطلاح فلسفی نیست که آن هم انتزاعی و اعتباری است اگر این دقت را در این مطلب عرفانی اعمال کنیم که « انا لله و انا الیه راجعون» وجود از آنِ ما نیست از آن حق تعالی است لذا باید گفت؛
موجود توئی علی الحقیقة****باقی نِسَب اند و اعتبارات

این سخن در باب ذات حق تعالی و وجود او و ممکنات است و اما سخن راجع به فعل و اثر واجب تعالی و ممکنات از این قرار است؛
افعال ممکنات: واجب تعالی فعل و اثری دارد ممکنات هم افعال و آثاری دارند نسبت افعالی که ممکنات دارند نیز به خود آنهاست باید دانست که فعل و اثر و ایجاد فرع وجود است « الشیئ ما لم یجب لم یوجد » و هر نسبتی که وجود دارد همان نسبت را ایجاد هم دارد آثار وجودی که از ممکنات صادر می شود هم به اسناد حقیقی می توان آن را به واجب تعالی اسناد داد و هم می توان آن را به ممکن اسناد داد حاجی سبزواری فرمود:
لکن کم الوجود منسوب لنا****فالفعل فعل الله و هو فعلنا

همان نسبتی که وجود ممکن به ممکن دارد ایجاد ممکن هم به ممکن دارد و همان نسبتی که وجود به حق تعالی دارد ایجاد هم که فرع وجود است همان نسبت را به حق تعالی دارد و لذا افعال و آثار ممکنات را هم به نحو حقیقت به خودشان می توان نسبت داد و هم می توان به حق تعالی نسبت داد زیرا ایجاد تابع وجود است و حکم علی حده ای ندارد هر حکمی که وجود دارد ایجاد هم دارد منتها در باب نسبت ایجاد نسبت ممکن به واجب باید نظام مراتب حفظ گردد که ظهور وجود در مظاهر گوناگون و در شوؤنات مختلفه با نظام خاص و ترنیب خاصی ظهور صورت گرفته است
اول وجود در نور وجود عقل اول ظهور یافته است که همان نور وجود پیامبر اکرم ص است « و انی و ان کنتُ ابن آدم صورةً فلی فیه معنا شاهدٌ باُبوّتی »
بودم آن روز من از سلسله ی دُرد کشان****که نه از تاک، نشان بود ونه از تاک نشان

تا در پایان به ظهور وجود در وجودات مادی برسد تا وجود مانند پشه ای بوجود آید که؛
پشّه کی داند که این باغ از کی است؟****در بهاران زاد و مرگش در دی است

تجلی در نور وجود رسول خاتم ص بسیار قدیم تر از موجودات دیگر است. و اگر بخواهیم اثر وجود پشه را به حق تعالی نسبت بدهیم باید نظام مراتب را در نظر بگیریم و نمی توان نیش پشه ای را گفت: خدا مرا نیش زد!! باید نظام مراتب را در نظر گرفت که این اثر وجودی است که ظهور یافت و در مظاهر گوناگون بعد از طی مراتب مختلف و در عقل اول تجلی کرد که آدم و عالم اثر آن است تا در آخر به این رسید که همان وجود در پشه ای تجلی کرد.
اشکال نخست: ادارکات و تحریکات اگر چه از نفس صادر می شود اما با وساطت قوا است لذا در حقیقت این ادراکات و تحریکات از آنِ قواست نه از نفس، و قوا واسطه اند و در واقع این ادراکات و تحریکات و آثار و افعال را باید به قوا نسبت داد و با واسطه، به نفس می توان نسبت داد مانند بنی الامیر المدینة در حالی که بانی حقیقی مدینه کارگران امیر اند نه خودش
جواب: ما پیشتر در آخر فصل 3 این باب گفتیم: قوا آلات و ابزار و شوؤنات و ظهورات نفس اند همان نسبتی که بین وجود که ذات حق است و مظاهر مختلف که ممکنات اند همان نسبت در نفس و قوای نفس هم جاری است البته در آنجا بالاصلیه و در این جا بالفرعیه و بالتبعیه و بالمظهریه و لذا است که فرمود: « من عرف نفسه فقد عرف ربه» یعنی از روی نفس و قوای نفس می توان نسبت بین وجود واجب و ممکنات را شناخت قوای نفس آلات و تجلیات و اطوار نفس اند و نسبت فعل و اثر به آلت مجاز و به ذی الالة حقیقت است قوا هم همان ذات نفس متجلی به تجلی خاص است لذا نسبت اثر قوه به قوه حقیقت است زیرا قوه هم همان ذات نفسی است که ظهور و تجلی به تعین خاص پیدا کرده است و نسبت آن هم به ذی الالة حقیقت است
البته اگر کسی در پی نظر ادقّ عرفانی باشد در اینجا نیز می گوید: اگر قوه ذات نفس است و صرف همان مفهوم انتزاعی و حد و ماهیتی است که امری اعتباری است آنچه واقعیت دارد ذات نفس در قوه است
اشکال دوم: طبق این نظر که النفس کل القوی؛ همه ی ادراکات و تحریکات فعل نفس اند لذا ذات نفس که عقل است و یک قوه باید حساس و متوهم و متخیل و متصرف و عاقل و متحرک و متشوّق و مادی و مجرد با هم باشد؛ مدرِک است لذا مجرد است و چون مدرِک جزئیات است باید مجرد مثالی باشد و چون مدرک کلیات است پس باید مجرد عقلی باشد و یک شیئ نمی تواند همه ی این ها را باهم باشد.
جواب: ملا صدرا می فرماید: نفس با حرکت جوهری وجود خود را از مادیت شروع می کند و استکمال تا سر حد تجرد تام می یابد یعنی از مرتبه هیولویت و مادیت که آب و خاک صحرا است و از مرتبه عناصر، وجود خود را شروع می کند و با حرکت جوهری ذاتی، استکمال ذاتی می یابد و وجود و ذاتش بالا می آید از مرتبه عنصریت به جمادیت و پس از آن به صورت منویت و نطفه می رسد و از آن مرتبه به مرتبه نباتی با تغذیه و تنمیه و تولید و بعد به مرتبه حیوانی با احساس ظاهری و باطنی دست می یابد و بعد به مرتبه انسانی و به تعقل می رسد با حرکت جوهری این مراتب استکمالی را ذات نفس طی می کند و در حرکت جوهری متحرک هیچ کمالی را از دست نمی دهد این حرکت خلع و لُبس نیست که متحرک صورتی را از دست بدهد و یک صورت دیگری را بدست آورد بلکه لبس بعد از لبس است و کمال روی کمال می آید و هر مرتبه بالاتر واجد مرتبه پایین تر است با مازاد و کمال بیشتر. لذا اشکالی ندارد که نفس در یک مرتبه مادی باشد و در مرتبه ای مجرد و گاه تجرد غیر تام و گاه دیگر مجرد تام داشته باشد.
اشکال سوم: پس ما نیازی به اثبات قوا نداریم و بنابرین نتیجه باب اثبات وجود قوا بسته می شود اگر تمام ادراکات و تحریکات از خود نفس باشد چه نیازی به اثبات قواست؟
جواب: بلکه نیاز است تا قوا وِقایه و سپر برای اسناد افعال پست به ذات نفس باشند همان طور که افعال پست و نازل ممکنات را با توجه به نظام و مراتب موجودات، به خدا نمی توان نسبت داد. با اثبات قوا فعل پست شهوت و دفع را به نفس نسبت نمی دهیم بلکه به قوای دافعه و شهویه نسبت دهیم نه به قوه عاقله تا توهین به عقل شود. مانند نسبت دادن نیش پشه به خداوند است
این مسأله در باب توحید افعالی هم مطرح می شود که؛
- از طرفی حکما، وساطی را بین حق تعالی و ممکنات تصویر و تبیین کرده اند؛ از مرتبه وجود عقل گرفته تا مرتبه وجود هیولی
-و از طرف دیگر عرفا بر این باور اند که، «لا مؤثر فی الوجود الا الله»
این دو باهم منافاتی ندارد
البته این سخن غیر از اعتقاد اشاعره است که همه ی افعال را از خدا می دانند که البته غلط است و درست این است که با حفظ مراتب همه ی افعال از آن خداست محیی الدین در فصوص گوید: متقی کسی است که نفس خود را سپر و وِقایه قرار می دهد تا بدیها به حق تعالی نسبت داده نشود تا سیئات و شرور را به خود و نفس خود نسبت دهد با این که «لا مؤثر فی الوجود الا الله» و قرآن می فرماید: « من شرّ ما خلق » شر را به موجودات نسبت می دهند و در عالم امر هم شری نیست « و له الخلق و الامر » نفس هم شوق کلی به جذب ملایم است شوق کلی شوق عقلی است که متناسب با عقل باشد را به نفس نسبت می دهند نه شهوتی که از قوه شهویه صادر می شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo