< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/08/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نظریه ملاصدرا در توحید ذاتی ووحدت وجود

[وجه ذكر هذا الكلام‌]:

و اعلم: أنا إنما تعرضنا لكلام هذا العلامة النحرير في هذا الموضع بالجرح و التوهين لما أكبّ عليه أكثر الناظرين و تلقوه بالقبول و التحسين زعما منه

و منهم‌ أن فيه إثباتا للتوحيد الخاصي[1] الذي أدركه العرفاء الشامخون فضلا عن توحيد الواجب الذي اعتقده المسلمون و لم يدروا أن ذهابهم إلى اعتبارية الوجود- فرع باب التعطيل و سدّ طريق الوصول و التحصيل لأن طريقته (توحید خاصی) مشاهدة سريان‌ نور الوجود في جميع الموجودات و العلم بأن موجودية كل موجود باتحاده مع حد- و تلبسه بمرتبة من الوجود لا أن موجوديتها بخلوِّها و عريها عنه و إلا فلم يكن بين الموجود و المعدوم فرق يُعتدُّ به فهذا المسلك منهم بعينه ضد لمسلكنا الذي سلكناه بحمد الله «و الكل ميسر لما خلق له».

 

ملاصدرا بعد از اشکالات 10 گانه بر دوانی اعتذاری دارد که خود دوانی و بسیاری از اهل نظر این نظریه را عرفانی پنداشته و بسیاری آن را پذیرفته اند در حالی که سخن دوانی با نظریه عرفا خیلی تفاوت دارد؛

میان ماه من تا ماه گردون    تفاوت از زمین تا آسمان است

 

حال برای اینکه این تفاوت روشن شود وتوحید دوانی وتوحید عرفا را با هم بسنجیم مقدمه ای بیان شد که نا تمام ماند

مقدمه: 4 نظریه در باب توحید وجود دارد؛

    1. توحید عامی یا عوامی: که مشاء بر این باور است که وجود و موجود هر دو کثیر اند

    2. توحید خاصی: وحدت وجود ووحدت موجود که عرفا بر این باور اند وجود یک فرد و مصداق در خارج دارد که واجب تعالی است وظهور وشوؤنات وتجلیات کثیره می یابد که اعتباری اند و در افق معرفت و ذهن شناخته می شود لذا کثرت اعتباری است ولطمه ای به وحدت حقیقی وجود وارد نمی کند

    3. توحید خاص الخاصی: منسوب به ذوق تألُّه مانند دوانی و میر داماد است که می گوید: وحدت از آن وجود است که خدا است وکثرت از آن ممکنات است که منسوب به وجود اند یعنی وحدت وجود و کثرت موجودات وممکنات خارجی است

    4. توحید اخص الخاصی: قول به وحدت وجود وموجود در عین کثرت آنها است که نظریه خاص عرفای شامخین و عرفای متألهین است و در دو مورد کاربرد دارد؛

     در نفس: که آیت معرفت خداست نفس وفعل قوای نفس یکی است ونمود کثرت در وحدت ووحدت در کثرت می باشد

النفس فی وحدتها کل القوی    وفعلها فی فعله قد انطوی

 

خود قوی با ذات نفس که مرتبه تعقل است اتحاد دارد نه تنها عقل و عاقل و معقول بلکه تمام ادراکات و در همه مراتب با هم اتحاد دارند و تعقل را از باب مصداق اتم واشرف ذکر کرده اند والا حس و حاس و محسوس وهمین طور خیال و متخیل و متخیِل و... با هم اتحاد وجودی دارند

     در وجود: که حق تعالی است و ذو الآیة است؛

    1. بالاترین مرتبه وجود -با مسامحه در تعبیر- مرتبه ذات حق تعالی است که اسامی مختلفی دارد مانند عنقای مُقرب وکنز مخفی وسِرّ مکنون وهویت غیبیه و غیب الغیوب وذات مطلقه وغیب مصون ومرتبه هو و...که مرتبه لابشرط مقسمی و مرتبه ذات است وکسی به این مرتبه راه ندارد نه علماً و نه عملا و نه حصولا و نه حضورا و نه تصورا و نه شهودا همین اندازه می توان حکم کرد که مرتبه است فقط می توان گفت: «قل هو الله احد»

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست    آنقدر هست که بانگ جرسی می آید

 

فقط می توان این مرتبه را تصدیق کرد که چنین مرتبه ای هست اما؛

منزه ذاتش از چند و چه وچون     «تعالی الله شأنه عما یقولون»

 

وگرنه ذات وکنه ذاتش دست نایافتنی است

خرد برد پی به کنه ذاتش    اگر رسد خس به قعر دریا

 

لا یُدرکه بُعد الهمم (به علم حصولی) ولایناله غوص الفطن (به علم حضوری) حتی شخص رسول اکرم ص هم به این مرتبه دسترسی ندارد و می فرماید: «رب زدنی فیک تحیرا» در این مرتبه هیچ تعینی وجود ندارد؛ «لا اسم له ولا رسم له ولا تعین و لا صفة» حیرت محض است

از این پس ظهورات آغاز می شود؛

مراتب ذات؛

    2. ذات احدیت: به آن تعین اول می گویند که فقط یک تعین در آن پیدا می شود این تعین ظهور ذات برای ذات است

    3. ذات واحدیت: در این مرتبه تعین اسماء وصفات پیدا می شود

مراتب خارج از ذات؛ که تعینات ممکنات خارجیه پیدا می شود

    1. مرتبه جبروت

    2. مرتبه ملکوت؛

     ملکوت اعلی: عالم نفوس

     ملکوت اسفل: عالم مثال

    3. مرتبه ناسوت

حضرت علی ع فرمود: «ولم یحجبها عن واجب معرفته» خدا عقول را از لازم و معرفت و مورد نیاز منع نکرده است و در مرتبه ذات احدیت را تصور می کنیم که یک تعین ذات پیدا می شود وخدا این قدرت را به عقل داده که این تعین را نادیده بگیرد و از این طریق به ذات مطلقه راه بیابد مانند مجهول مطلق که ذهن این اقتدار را دارد تصور کند وآن را نادیده بگیرد تا مفهوم مجهول مطلق را تصور می کند معلوم ذهن می شود اما ذهن می تواند معلوم خود را نادیده بگیرد در ذات مطلقه هم چنین است که که تا ذات می گویی تعین می یابد و ذات احدیت می شود اما فرق مرتبه ذات مطلقه واحدیت در این است که مرتبه احدیت با لحاظ این تعین در ذهن پیدا می شود و مرتبه ذات مطلقه با قطع نظر از این توجه وتعین محقق می شود این اندازه لازم برای ذات مطلقه است تا بتواند مصحح عبادات باشد بیش از این ذهن کارآیی و توانی ندارد که ذات مطلقه را دریابد.

طبق قواعد گفته شده؛

     بالاترین مرتبه ذات است که از دسترسی خارج است واز احدیت تا ناسوت ظهورات ذات بوده وهمه از ذات سر چشمه می گیرد و این همان وحدت در کثرت است

     همه این ظهورت در ذات جمع است وذات به نحو وحدت و بساطت همه ظهورات را دارد که این کثرت در وحدت است

وحدت وجود وموجود در عین کثرت به معنای این است که وجود عبارت از ذات مطلقه است منتهی این وجودی که یک است ووحدت دارد؛

إن الوجود ما له من ثان    لیس قراء وراء عبادن

 

وجود در مراتب کثیره ظهور دارد یعنی اشراقات کثیره و تجلیات فراوان دارد؛

     گاهی در ذات احدی متجلی است

     گاه در ذات واحدی ظهور دارد و...

اشراقات کثیره و اضافات اشراقیه کثیره ای بین مراتب که همان تعینات و ممکنات وماهیات است وبین وجود واحد که ذات است برقرار است واین تعینات و اشراقات کثیره هم در خارج متحقق است اگرچه خود تعینات اعتباری و در ذهن است اما این ماهیت به برکت وجود خارجی موجود است ووجودش در خارج است ودر این مورد عارف سوفسطی نمی باشد که انکار واقعیت خارجی بکند.

مثال: یک اتاق به مثابه ذهن واثاث درون آن به منزله ماهیات است در بیرون اتاق خورشید است که به مثابه ذات حق تعالی است که در خارج از ذهن واتاق است وقتی می توان اجسام درون اتاق را ببینی که اشراق خورشید به اجسام درون اتاق تعلق بگیرد اشراق خورشید هم در خارج است یعنی تابش واشراق که به منزله وجودات این تعینات است هم در خارج است وبا تابش بر اجسام آنها رؤیت می شود در باب اجسام که با قطع نظر از تابش خورشید خود وجودی دارند با تابش دیده می شوند اما ماهیات که بدون وجود تحققی ندارند تابش و اشراق به معنای تحقق وجودی برای ماهیات در خارج است وبا اشراق متحقق می شود آن اخراج در خارج است پس وجود ممکن در خارج است آن اشراق خورشید نیست پس وجود ممکن وجود ذات نیست زیرا خورشید فقط در اشراق به اتاق خلاصه نمی شود این یک تمثیل است با توجه به گفته ملای رومی که؛

ای بلند از وهم وقال و قیل من    خاک بر فرق من وتمثیل من

 

اما تا حدی برای تقریب مطلب به ذهن مفید است

اضافه ای که نظریه 4 نسبت به نظریه 2 دارد در طرح اصطلاح اضافه اشراقیه است یعنی نظریه 4 تفاوت ماهوی با نظر 2 ندارد بلکه همان است اما ملاصدرا در تبیین آن به همان نظریه، زبان می دهد و نظریه عرفا را تنقیح می کند و با اصطلاح اضافه اشراقیه و وجود رابط می گوید: وجود ممکن اضافه اشراقیه به حق است که فقط یک اضافه است و یک مضاف الیه وبا همان اضافه ممکن تحقق می یابد وبدون آن وجود ممکن محقق نمی شود بلکه وجود ممکن رابط وپیوندی است وبدون اضافه هیچ تحققی برای ممکن نیست

تمثیل: حکیم سبزواری در حاشیه اسفار مثال هایی بیان کرده است؛

     عکس: وجود ممکن مانند وجود عکس است

     ظل: کسی در آفتاب بایستد وسایه اش بر زمین افتد و کسی با ذغال دور سایه او را خط بکشد آن شخص رفته است وفقط خطوط باقی مانده را دیگران به هم نشان می دهند

     فیء وشاخص

حکیم سبزواری گوید: عالم وجهان مانند همان خانه آینه کاری شده ای می ماند که زلیخا درست کرده بود وی از شدت علاقه به یوست خانه ای تمام آینه کاری شده درست کرد که به هر جا می نگریست تصویر یوسف را ببیند؛

آن زلیخا از سپندان تا به عود    نام جمله چیز یوسف کرده بود

 

عالم آن خانه آینه کاری شده است و حق تعالی نظیر یوسف است که در اتاق بایستد و عکسش در همه جای اتاق بازنمایی شود انسان که به مثابه وجوداست و انسانیت که به مثابه موجود است انسان و انسانیت در اتاق یکی است اما در عین یکی بودن باز کثرت دارد و بهر جا بنگری یوسف را در آینه ها می بینی و این کثرت در وحدت است اما این ها در عین کثرت یکی است وعکس وعاکس را نشان می دهد که این کثرت در وحدت است در دیوان فارسی حکیم سبزورای غزلی دارد که همین تمثیل را بیان می کند ومرحوم ربانی با صدای خوش این غزل را بر منبر می خواند؛

ای به ره جستجو نعره زنان دوست دوست    گر به حرم ور به دیر کیست جز او اوست اوست

جامه دران گل از آن نعره زنان بلبلان    غنچه بپیچد به خود خون به دلش تو به تو است

پرده ندارد جمال غیر صفات جلال    نیست بر این رخ نقاب نیست بر این مغز پوست

دم چو فرو رفت هاست هوست چو بیرون رود    یعنی از او در همه هر نفسی های و هوست

یا به کوی دل است کوی چو سرگشته گوی    بحر به جوی است و جوی این همه در جستجوست

با همه پنهانیش هست در همه اعیان عیان    با همه بی رنگیش در همه زو رنگ وبوست

وشاهد مثال؛

یار در این انجمن یوسف سیمین بدن    آینه خانه جهان او به همه روبروست

پرده حجازی بساز یا به عراقی نواز    غیر یکی نیست راز مختلف ار گفتگوست

مخزن اسرار اوست سرّ سویدای دل    در پِیَش اسرار باز در به در و کو به کوست

 

اضافات اشراقیه در خارج است اما خارج کثرت هم پیدا نمی کند شما در خارج فقط خورشید را می بینید و تابش خورشید بر اجسام متعدد مورد نظر نمی افتد و کثرت در خورشید نیست به گفته عبرت نایینی؛

چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست    عام همه آیات خدا هست وخدا نیست

در آینه بینید اگر صورت خود را    آن صورت آینه شما هست و شما نیست

عالم همه جا جلوه گر شاهد غیب است     او را نتوان گفت کجا هست و کجا نیست

ما پرتوی اوییم نه اوییم هم اوییم    چون نور که از شمس جدا هست و جدا نیست

 

ملاصدرا گوید: نظر دوانی با نظر عرفای شامخین با هم فرق دارد زیرا اگر کسی به اعتباریت وجود قایل شده ووجود را اعتباری دانست ولو در ممکنات که دوانی بدان قایل است با این کار راه معرفت به حق را مسدود می کند اگر وجود اعتباری شد از کجا می توان به حق که وجود است علم ومعرفت بیابیم؟ از راه ماهیت؟ ماهیت که سنخیتی با وجود ندارد نمی توان از راه ماهیت که معدوم در حد ذات است به خدا پی برد عرفا با اضافه اشراقی و وجود رابط دانستن وجود ممکنات راه معرفت به وجود که حق تعالی است را باز می کنند

البته محقق دوانی برای ماهیت یک نسبت و انتسابی به وجود قایل بود اما نسبت و انتساب اعتباری است ودر ذهن است اما وجود رابط و اضافه اشراقی در خارج است و تجلی و ظهور حق در خارج می باشد

بعد ملا صدرا اشاره می کند که از هر کسی هر سخنی انتظار نمی رود «کلٌّ مُیسر لما خُلق له» سخنان دقیق حکمت متعالیه را نمی توان از دوانی انتظار داشت.

هر کسی را بهر کاری ساختند    مهر آن را در دلش انداختند


[1] - توحید اخص الخواصی عرفا مراد است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo