< فهرست دروس

درس اصول استاد حمید درایتی

1402/07/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الاصول العملیة/اصل برائة /برائة عقلی

 

اشکال دوم : ایراد دیگری که جناب آقای آملی لاریجانی بر نظریه حقّ الطاعة دارند، آن است که براساس این دیدگاه تشریع احکام از سوی خداوند بدون آنکه آن را ابلاغ نماید، نیز نباید لغو باشد زیرا به همان ملاکی که عبد باید در مقام امتثال تکالیف غیر واصل مولای خود برآید، عبد باید در برابر تکالیف غیر صادر از مولی هم منقاد باشد و اقدام به امتثال آن نماید. به عبارت دیگر نظریه حقّ الطاعة اختصاص به تکلیفی که تشریع و تبلیغ شده اما به ما نرسیده، نداشته بلکه نسبت به تکلیفی که تشریع شده اما تبلیغ نشده است، هم باید جاری باشد زیرا شارع می‌تواند براساس حکم عقل به لزوم اطاعت مولی حتی در حوزه‌ی مشکوکات و موهومات، بندگان را به همان حکم عقل احاله دهد و ضرورتی به ابلاغ دستورات خود نبیند، درحالی که حتی مرحوم صدر نیز بدین مسأله ملتزم نیست.

به بیان سوم مولویت مولای حقیقی و احترام جایگاه او، نه تنها اقتضاء دارد که باید تکلیف احتمالی او را امتثال کرد، بلکه عبد باید در برابر اغراض احتمالی مولای حقیقی خویش نیز مطیع باشد، و لذا همچنان که اگر در موردی احتمال تکلیفی وجود داشته باشد، عبد باید براساس حقّ الطاعة بدان تکلیف محتمل جامع عمل بپوشاند، در برابر أغراض محتمل مولی نیز باید عکس العمل نشان دهد و در مقام ایفای آن أغراض برآید، حتی اگر بداند که حکمی در راستای آن غرض هم صادر نشده است. [1]

 

اشکال سوم [2]
:
مرحوم صدر براساس مبنای خود و مولویت ذاتی و مالکیت حقیقی خداوند، معتقدند که نه تنها قطع به تکلیف شرعی یا ظن به آن موجب تنجیز می‌شود، بلکه حتی احتمال تکلیف شرعی نیز برای بنده مسئولیت آور خواهد بود و از همین رو نمی‌توان ادعا کرد که عقل در برابر فرامین مشکوک الهی، حکم به قبح عقاب بلابیان می‌کند[3] ؛ لکن به نظر می‌رسد مبنای خالقیت و مالکیت خداوند نیز همچون مبنای شکر منعم نمی‌تواند به راحتی وجوب اطاعت پروردگار را اثبات کند زیرا همچنان که به حکم عقل، احسان کننده و بهره رسان حقّی بیش از سپاسگزاری نخواهد داشت و شکر گذاری غیر از اطاعت و بندگی است، صرف خالقیت و مالکیت نیز اقتضای وجوب اطاعت ندارد و عدم جواز تصرف در ملک غیر نیز یک قاعده‌ی عقلائی است نه عقلی. بنابراین بهترین و کوتاه‌ترین راه برای اثبات وجوب اطاعت ذات ربوبی همان دفع ضرر محتمل است که نه تنها یک قاعده‌ی عقلی، بلکه فطری و جبلّی است، البته انسان نه از خصوص ضرر بلکه از مطلق رنج فرار می‌کند و لذا انسان به برخی از مضراتی که برای او لذت‌بخش است، تن در می‌دهد.

 

اشکال چهارم
[4]
: به نظر می‌رسد مرحوم صدر با قبول تفاوت درجه‌ی منجزیت قطع و درجه‌ی منجزیت ظن و شک نسبت به تکالیف شرعی، ناخودآگاه بین مولویت مولی و منجزیت تکالیف او تفکیک قائل شد و در نهایت به همان گونه‌ای عمل کرد که به عموم اصولیین اعتراض داشت. اگر گفته شود که عدم امکان رفع مسئولیت از تکلیف مقطوع و امکان رفع آن از تکلیف محتمل، نه به جهت تفاوت قطع و ظن و شک در منجزیت است، بلکه بدان سبب می‌باشد که پیغام شارع به ترخیص و ارتفاع مسئولیت، اساسا قابلیت وصول و تفهیم به شخص قاطع را ندارد و کسی که قطع به وجود تکلیف الزامی دارد، نمی‌تواند تصدیق کند که مطلق العنان است و این چنین خطابی را تناقض می‌بیند، برخلاف شخصی که گمان یا شک به وجود تکلیف دارد ؛ باید گفت که فارغ از مباحث اثباتی و امکان وصول و تصدیق یا عدم امکان آن، اگر نظریه‌ی حقّ الطاعة، ثبوتا یک حقّ برای خداوند اثبات کند که علی القاعده حقّ قابل رفع ید خواهد بود و شارع باید بتواند حتی نسبت به تکالیف الزامی مقطوع خود نیز حکم به برائت نماید، اما اگر حقیقتا یک حکم و قانون است که حتی نسبت به تکالیف الزامی مظنون یا مشکوک هم نباید بتواند حکم به برائت کند و حقیقت برائت، ترخیص در معصیت خواهد بود.

 

مسأله سوم - آراء پیرامون نظریه حقّ الطاعة

اساسا نسبت به چیستی حکم عقل در تبیین وظیفه‌ی عملی مکلف نسبت به احکام الزامی مشکوک خداوند، چند دیدگاه وجود دارد که به اختصار مورد اشاره می‌گیرد:

    1. مشهور اصولیین معتقدند همچنان که عقلاء در موالی عرفی یا اعتباری عقوبت در قبال ترک تکلیف مشکوک را قبیح می‌دانند، عقل عقاب در ازای ترک تکلیفی که در معرض وصول نبوده است را نیز قبیح می‌شمارد. بنابراین تکالیف محتمل و مشکوک شرعی مجرای برائت عقلی خواهد بود.

    2. مرحوم صدر معتقد است که اگرچه عقلاء در موالی عرفی یا اعتباری براساس قُبح عقاب بلابیان رفتار می‌کنند، اما باتوجه به حقیقی و ذاتی بودن مولویت پرودگار، عقل حکم به منجزیت تکالیف مشکوک و لزوم اطاعت آن‌ها می‌نماید. بنابراین تکالیف محتمل و مشکوک شرعی مجرای احتیاط عقلی خواهد بود.

    3. جناب آقای شهیدی معتقدند که اگرچه عقل نسبت به مولای حقیقی و ذاتی، حقّ الطاعة را تصدیق می‌کند و بدان جازم است، اما از آنجا که این حکم عقل مورد غفلت عموم بندگان واقع می‌شود، بازخواست کردن عباد براساس آن، نیاز به تذکر از سوی شارع دارد (همچنان که مرحوم آخوند نسبت به لزوم قصد تمییز در عبادات این نکته را یادآور شد که وجوب آن نیاز به تذکر شرعی دارد زیرا عموم مردم از آن غافلند) و باتوجه به اینکه تذکر و التفاتی از جانب شارع صورت نگرفته است، بدست می‌آید که مبنای عملی ایشان همان قُبح عقاب بلابیان است. بنابراین تکالیف محتمل و مشکوک شرعی مجرای برائت عقلی خواهد بود. [5]

    4. بعضی معتقدند که همین که سیره‌ی عقلاء در موالی عرفی یا اعتباری قائم به آن است که عقوبت در قبال ترک تکلیف مشکوک قبیح می‌باشد، و شارع نیز در مقام ردع این سیره برنیامده است، کشف می‌شود که براساس این سیره‌ی ممضاة (نه به اعتبار برائة شرعیة)، بندگان در قبال تکالیف الزامی شارع مسئولیتی ندارند. بنابراین تکالیف محتمل و مشکوک شرعی مجرای برائت عقلائی خواهد بود.

    5. مرحوم روحانی معتقد است که برای عقل در موارد تکالیف الزامی مشکوک شرعی، نه حقّ الطاعة و منجزیت احتمال مکشوف است و نه قُبح عقاب بلابیان و عدم مسئولیت بندگان، پس در چنین حالتی به‌ حکم عقل برای دفع ضرر محتمل باید احتیاط نمود. بنابراین تکالیف محتمل و مشکوک شرعی مجرای احتیاط عقلی خواهد بود.

    6. برخی معتقدند که اگرچه عقل نمی‌تواند هیچ یک از دو نظریه‌ی حقّ الطاعة یا قُبح عقاب بلابیان را تصدیق نماید، اما با این حال چون براساس تعهد الهی، عقوبت انسان موقوف بر دلیل و برهان است، عقل حکم به عدم مسئولیت بندگان می‌نماید. بنابراین تکالیف محتمل و مشکوک شرعی مجرای برائت عقلی خواهد بود.

    7. عده‌ای معتقدند که اگرچه در نظر بدوی و استقلالی عقل برای آن هیچ یک از دو نظریه‌ی حقّ الطاعة یا قُبح عقاب بلابیان روشن و مبرهن نیست، اما با مراجعه به ادله‌ی شرعی (مانند آیه‌ی شریفه ﴿...وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبْعَثَ رَسُولًا﴾[6] ) و ارشاد نمودن آن‌ها به حکم عقل (نه مثل حدیث رفع که مولوی است) کشف می‌شود که عقل راقی و غیر قاصر بشر، حکم به قُبح عقاب بلابیان می‌نماید. بنابراین تکالیف محتمل و مشکوک شرعی مجرای برائت عقلی خواهد بود.

    8. تحقیق در مطلب آن است از آنجا که عقل از حجج الهی است و پروردگار متعال بندگان خود را براساس نور عقل و قوت درک مورد بازخواست و قضاوت قرار می‌دهد، شارع کسانی را که متوجه حقّ الطاعة و لزوم اطاعت از او حتی در حوزه‌ی مشکوکات شده‌اند، براساس حقّ الطاعة مجازات می‌نماید، اما کسانی که بیشتر از قُبح عقاب بلابیان درک ننموده‌اند، را بر اساس قُبح عقاب بلابیان رفتار می‌نماید.


[1] نقد سوم از منظر لوازم بیرونینقد سوّم بر نظریه حق الطاعه از جهت توالی و لوازم غیر قابل قبول آن است از جمله آن که اگر نظریه حق الطاعه را بپذیریم لازم میآید در همه مواردی که احتمال می دهیم مولا غرضی لزومی دارد هر چند قطعاً امر نکرده باشد احتیاط کنیم. در حالی که این لازمه، قابل قبول نیست؛ نه حق الطاعهای آن را می پذیرد و نه قبح عقابی اما اثبات این لازمه متوقف بر این نکته است که مسلک حق الطاعة در لب به حق احترام مولا» بر میگردد و لفظ «طاعت» و «اطاعت که ظهور» در تحقق امر از مولا دارد واقعاً با این ظهور منظور نیست. غرض از حق الطاعه این است که احترام مولا و عدم توهین او به تمام معنا باید رعایت، شود لذا به روشنی وجود «امر» شرط این احترام نیست. احترام به لحاظ اوامر مولا فرقی با احترام بلحاظ اغراض مولی ندارد، بلکه دایره احترام و عدم توهین به مولا از موارد غرض واقعی هم فراتر می رود و در مثل انقیاد و تجری هم ثابت است در حالی که در این موارد در عالم واقع نه حکمی هست نه غرضی بنابراین اگر بپذیریم که مولا دارای این حق است که در همه اوامر و نواهی اش حتی مشکوکه مورد احترام قرار گیرد در اغراض محتمل هم باید طبیعتاً همین طور باشد و لذا باید احتیاط نمود این همان لازمه ای است که بعید است مسلک حق الطاعه آن را بپذیرد.برخی از شاگردان شهید صدر در پاسخ این نقد آورده اند که عدم تکلیف از ناحیه مولا خود کاشف از نبود غرض لزومی است بنابراین در موارد شک در غرض واقعی احتیاط لازم نیست و حق الطاعه به چنین احتیاطی الزام نمیکند. ولی این پاسخ هم صحیح نیست چون عدم تکلیف از ناحیه مولا زمانی کاشف از فقدان غرض لزومی است که احتمال دیگری قابل طرح نباشد و این عدم تکلیف بازگشت به فقدان غرض و مقتضی نماید. اما اگر عدم تکلیف مستند به عدم مقتضی (غرض نباشد بلکه مانعی برای تکلیف وجود داشته باشد که نمیگذارد تکلیف مولا نسبت به عبد صادر شود دیگر این اشکال وارد نخواهد بود چون میتوان فرض کرد غرضی تام الغرضیه وجود دارد که تکلیف و حکم بر وفق آن مانعی دارد. در این صورت محال است چنین تکلیفی از ناحیهٔ مولا صادر شود ولی در عین حال احترام مولا به لحاظ احراز غرض تام او لازم است.نظریه حق الطاعة، لاریجانی آملی، صادق (۱۳۸۱ش)، مجله پژوهشهای اصولی، شماره ۱ (پاییز)، صفحه ۲۵.
[2] این اشکال در ضمن جلسه ۹ خارج اصول مورخ ۱۵ مهرماه ۱۴۰۲ بیان شده است.
[4] این اشکال در ضمن جلسه ۱۰ خارج اصول مورخ ۱۶ مهرماه ۱۴۰۲ بیان شده است.
[5] نعم يمكن أن يقال بأن العرف العام حيث يجري البراءة العقلائية في الشك في التكليف في الموالي العقلائية (كما ذكر الشيخ الأعظم "ره" في بيان حكم العقل بقبح العقاب على شيء، من دون بيان التكليف، ويشهد له حكم العقلاء كافة بقبح مؤاخذة المولى عبده على فعل ما يعترف بعدم إعلامه أصلا بتحريمه ويكون غافلاً نوعاً عن الفرق بين المولى العقلائي كاشفاً عن قبول و الحقيقي، كما يشهد له التزام المشهور بجريان قاعدة قبح العقاب بلا بيان الاحكام الشرعية، فسكوت الشارع عن الردع يكون في البراءة العقلائية في مجال الاحكام الشرعية، والا لكان على لزوم الاحتياط فيها، والّا كان منشأ للخطر على اغراض المولى، ينبغي أن ينبه العرف و لاجل قبول البراءة العقلائية الممضاة مكان البراءة العقلية، فلا تترتب أية ثمرة على انكار البراءة العقلية، فلا يتجه ما يدعيه السيد الصدر "قده" من ترتب ثمرات على انكار البراءة العقلية والالتزام بمسلك حق الطاعة، الا اذا التزم بعدم جريان البراءة العقلائية بالنسبة الى المولى الحقيقي، بدعوى عدم الغفلة النوعية عن احتمال الفرق بينه تعالى الذي مولويته ذاتية، وبين الموالي العقلائية الذين تكون مولويتهم بجعل العقلاء واعتبارهم، وهذا ما قد يوهمه بعض العبارات المحكية عنه حيث قال: انه قد استدل على قاعدة قبح العقاب بلا بيان بالإحالة إلى الوجدان العقلائي في باب المولويات العقلائية، حيث نرى انهم لا يؤاخذون على ارتكاب مخالفة التكليف الواقعي في موارد الجهل بالحكم الإلزامي، فيكون هذا منتها مثلا على ارتكازية قاعدة قبح العقاب بلا بيان وعقليتها، ثم ذكر أن هذا الوجه قد وقع فيه الخلط بين المولويات الاعتبارية المجعولة والمولوية الحقيقية الذاتية، وبالالتفات إلى التمييز بينهما لا يبقى في الإحالة إلى السيرة العقلائية أو الوجدان العرفي أية دلالة أو تنبيه على حقانية قاعدة عقلية باسم قبح العقاب بلا بيان.ابحاث اصولیة، مباحث الحجج، جلد ۲، صفحة ۴۷۷.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo