درس خارج فقه استاد حمید درایتی
99/11/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب الضمان/شرائط الضمان /اصل لزوم بیع و ضمان
٦- الناسُ مُسَلَّطونَ علَی اموالِهِم [1]
مقتضاى سلطنت هر انسانى بر اموال خويش، عدم جواز اخراج مال از ملك او بدون اذن و رضايتش مى باشد پس بنابراين فسخ يك جانبه مخالف با سلطة مالك مقابل بوده و جائز نخواهد بود.[2]
اشكال
مرحوم آيت الله خوئى سه اشكال بر اين استدلال وارد نمى نمايند :[3]
• اين نبوى ضعيف السند است.
• اثبات سلطنت هر مالكى در اموال خود، تسلط ديگران را نسبت به آن مال نفى نمى كند همچنان كه تسلط استقلالى أب بر اموال إبن نافى سلطنت جد بر آن اموال نيست.
تنها در صورتى كه مفهوم لقب حجت باشد، اين نبوى مفيد انحصار خواهد بود و سلطنت مالك به معناى عدم سلطة غير مى باشد الا اينكه مفهوم لقب معتبر نمى باشد. تطبيق مفهوم لقب با مورد اين چنين است كه به قرينه ى (أموالهم) مراد از (الناس) همان مالكين هستند و لقب مالكيت براى انسان وجود دارد.
• روايت ناظر به آن است كه مادامى كه اموال در ملكيت شخصى قرار دارد، سلطه ى بر آن براى مالك خواهد بود اما هنگامى كه فسخ صورت مى گيرد (اثبات سلطنت مالك نافى جواز فسخ نيست) ملكيت زائل مى شود و بالتبع سلطنتى باقى نمى ماند. با توجه به اينكه هيچ دليلى (قضية حقيقية) موضوع خود را درست نمى كند و ناظر به اثبات و نفى موضوع خود نيست، تمسك به اين نبوى براى اثبات بقاء ملكيت بعد از فسخ ممكن نمى باشد.
جواب
به نظر مى رسد عنوان سلطنت مقتضى عدم شراكت ديگرى باشد و انحصار، ذاتى اين لفظ است و براى مثل أب و جد ولايت وجود دارد نه سلطنت و سلطة با جواز فسخ ديگرى صادق نخواهد بود، پس بنابراين استدلال به اين روايت براى اثبات لزوم عقود تمام مى باشد اما مدلول آن، لزوم عقودى است كه موضوع آن انتقال مال است و به مثل عقد ضمانى كه انعقاد عقد موجب هيچ تمليك و تملكى نمى باشد يا به مثل مضاربة اى كه ملكيت، اثر بالفعل آن عقد نيست ، تطبيق نخواهد شد؛ فلذا استدلال به اين روايت براى اثبات لزوم مطلق عقود أخص از مدعى مى باشد.