درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی
کفایه
1401/01/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقصد الثالث: فی المفاهیم/مفهوم الشرط /جریان محل نزاع
«تذنیبٌ: لا تخفی أنّه لا شبهة فی جریان النّزاع ...»[1]
خلاصه درس گذشته
قبل از ورود به درس امروز مختصری از بحث جلسهی گذشته را خدمتتان عرض میکنم. در جلسهی گذشته ما به دلیل چهارم قائلین به مفهوم داشتن وصف پرداختیم که جناب مصنف آن را رد کرد.
دلیل چهارم: احترازی بودن قیود
دلیل چهارم آنها این بود: اصل در وصف و قیود، احترازی بودن هست، مثلاً وقتی که مولا خطاب می کند «أکرم زید العالم» اگر این وصف (العالم)، مفهوم داشته باشد دیگر اکرامِ جاهل واجب نیست و در واقع این قید و وصف «العالم» برای احترازِ از این جاهل آمده است.
بعد مصنف این را رد کرده و فرمود: قید احترازی کارش تضعیق موضوع حکم در قضیه هست، مثلاً «أکرم زید العالم» این «العالم» میآید دایرهی زید را محدود میکند؛ مثلاً اگر ۱۰۰۰ تا زید در کشور باشد یا در شهر، در محله باشد و اکرامشان واجب باشد این «العالم» که میآید اگر ۳۰ تا عالم باشد ما بقی را خارج میکند.
دلیل پنجم: حمل مطلق بر مقیّد
قائلین میگفتند: اگر ما یک مطلق و یک مقیّدی داشتیم، مطلق را حملِ بر مقیّد میکنیم «أعتِق رقبةً»، «أعتِق رقبةً مؤمنة» اولی مطلق و دومی مقیّد. اینها میگفتند دلیل این حمل بخاطر این است که وصف که «مؤمنه» هست مفهوم دارد، و لذا اگر قضیهی وصفیه دارای مفهوم نباشد ما هم نمیتوانیم مطلق را حمل بر مقیّد کنیم.
مصنف این را هم رد کرده و فرمودند: حمل، یک سِرّی دارد و آن هم بخاطر وجود شرایطی است که وقتی موجود باشد مطلق بر مقیّد حمل میشود، یکی از آن شروط احرازِ وحدتِ مطلوب هست مثلاً در «أعتِق رقبةً» و «أعتِق رقبةً مؤمنة» مولا یک خواسته دارد وآن هم رغبهی مؤمنه هست کأنه در اینجا فقط مقیّد «أعتِق رقبةً مؤمنة» وجود دارد.
بعد مصنف با عبارت «بل ربّما قیل» از فرمایشات خودشان ترقی کردند و به بیان فرمایش جناب شیخ اعظم (اعلی الله مقامه الشریف) پرداختند و جناب شیخ میفرمود: که اگر سِرِّ حمل مطلق بر مقیّد بخاطر مفهوم داشتن وصف باشد، احراز وحدت مطلوب اینجا وجهی ندارد که ما ظهور اطلاقی را بخاطر اطلاق عُرفی کنار بگذاریم ؛ چون اگر ظهور اطلاقی اقوی از ظهور عُرفی و مفهومی نباشد یقیناً کمتر نخواهد بود.
«و أما الإستدلال علی ذالک» جناب مصنف در اینجا به بیان ادلهی منکرین مفهوم وصف میپردازند. منکرین، استدلالشان تمسک به آیهی شریفهی است ﴿حرمت علیکم اُمهاتکم ... و ربائبکم اللاتی فی حجورکم من نسائکم اللاتی دخلتم بهن﴾[2] در اینجا آیهی شریفه به بیان افرادی که بر انسان، ازدواج با آنها حرام هست پرداخته؛ فرموده است: که مادران شما بر شما حرام است و همینطور دختران همسرانتان که در دامان شما پرورش پیدا میکنند و از آن همسرانی که شما با آنها ارتباط و آمیزش جنسی داشتهاید.
«حرمت ربیبه»، شرطش این است که زوجه مدخوله باشد و این «اللاتی فی حجورکم» وصف و قید است، منکرین آمدند گفتند: که اگر صفت مفهوم داشته باشد این آیهی شریفه را شما معنا کنید، معنای آیه این خواهد شد: ‹دختران همسرانتان که در خانههای شما زندگی نمیکنند این دختران بر شما حرام نیستند› یعنی شما می توانید با اینها ازدواج کنید؛ در حالیکه ما می دانیم «ربیبه» مطلقاً حرام هست، چه در خانه و چه در غیر خانه.
اشکال مصنف: «ففیه»
جناب مصنف اینجا اشکال میکنند بر این استدلال نافین.
اشکال اول: این که هر جا ما قرینه داشتیم بر اساس قرینه عمل می شود، حالا این قرینه می خواهد در اینجا برای اثبات مفهوم باشد یا نفی آن، خب طبیعتاً این از بحث ما خارج خواهد شد.
ولی ما روایاتی داریم، اجماع داریم، از آنها می فهمیم که «حرمت ربیبه» مشروط بر این است که باید در خانهی این آقایی که با مادرش ازدواج کرده رشد کند نیست.
اشکال دوم: این است که اگر وصف بخواهد دارای مفهوم باشد این ۲ شرط باید رعایت بشود:
اول: وصف دائمی نباشد مثل ضاحک و ناطق، هر جا انسان باشد ضاحک و ناطق هم هست، وصفی است که همیشه همراه موصوف خودش هست و اگر این اوصاف ‹ناطقیّت و ضاحکیّت› از بین بروند موصوفشان ‹انسان› هم از بین خواهد رفت، خب اصلاً حکمی نخواهد.
دوم: دومین شرطی که باید رعایت بشود، این وصف، وصف غالبی نباشد؛ یعنی چه؟ یعنی از آن اوصافی که غالباً همراه با موصوف است نباشد. و محل بحث ما این آیهی شریفه که اینها استدلال به نفی مفهوم وصف کردند از این قبیل است:
خانم هایی که همسر ندارند و دختر دارند، اینها هر موقع که ازدواج میکنند غالباً دختران خودشان را رها نمیکنند (مخصوصاً اگر کوچکتر باشد) اینها را هم با خودشان می برند و در خانهی این شوهر، اینها رشد و نمو و ادامهی زندگی میدهند؛ بنابراین این میشود از قسم وصفِ غالبی، «اللاتی فی حجورکم»
بعد جناب مصنف با «فافهم» لعل اینکه به این سخنانی که تا اینجا بیان شد خدشه وارد میکنند؛ بخاطر اینکه جناب مصنف ابتدائاً ادلهای قائلین را بعد از بیان، رد کردند و حالا دلیل نافینِ مفهوم را هم رد میکنند با اینکه خودشان قائلند وصف، مفهوم ندارد لذا این مسئله مردد میشود.
درس جدید
«تذنیبٌ: لا تخفی أنّه لا شبهة فی جریان النّزا..»
و اما درس امروز، جناب مصنف در اینجا به بیان تعیین مورد نزاع میپردازند؛ نزاع این بود که آیا وصف، مفهوم دارد یا ندارد؟ گاهی اوقات وصف ما أخصِ از موصوف است؛
1- بعضی از جاها موصوف، صفت دارد؛ مثلاً «أکرم رجلً عالما» این عالم وصف است، اخص از موصوف خودش «رجلً» هست. لذا این «رجلً» که موصوف است گاهی اوقات دارای این عنوان عالمیّت هست «رجلٌ عالمٌ»
2- گاهی وقتها موصوف، فاقد صفت هست، و موصوف فاقد این عنوان عالمیّت هست «رجلٌ جاهلٌ» پس هر عالمی، مرد هست ولی هر مردی عالِم نیست؛ بلکه ممکنه جاهل باشد (عموم و خصوص من وجه). در این هنگام آنهاییکه میگویند وصف، مفهوم دارد میگویند: که «یجب إکرام الرجلِ غیر العالم» (منظور همان رجل عالم است).
علت نزاع: اما اینکه چرا این نزاع جاری هست؟ علتش این است که یکی از شرایط داشتن مفهوم این است که وقتی که وصف، منتفی شد و از بین رفت، موضوع باقی باشد. در «ما نحن فیه» و این مثالی که زدیم اگر وصف ما که علم است از بین برود موصوفمان که «رجل» هست بحال خودش باقی خواهد ماند، در واقع چه علم باشد یا نباشد «رجل» هست.
اما گاهی اوقات دیگر نسبت بین وصف و موصوف، عموم و خصوصِ ‹من وجه› هست، در اولی عموم و خصوصِ مطلق بود، در اینجا عموم و خصوصِ ‹من وجه› است، ما در عموم و خصوصِ ‹من وجه› یک مادهی اجتماع داریم، دو تا مادهی افتراق. مثلاً در فرمودهی رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) «فی الغنم السائمةِ زکاة»[3] یعنی گوسفندی که در بیابان می چرد و از علوفههای طبیعی استفاده می کند این، زکات دارد؛ الان بین «غنم و سائمه» عموم و خصوصِ ‹من وجه› است؛ بخاطر اینکه گاهی غنم، سائمه هست و گاهی معلوفه.
مادهی اجتماعشان: «بعض الغنم سائمه»؛ مادهی افتراق: از دو طرف از طرف صفت واز طرف موصوف، مادهی افتراق از ناحیهی موصوف در مثال ما «الغنم» است این که عنوان «الغنم» هست اما بجای «سائمه» «معلوفه» هست؛ یعنی موصوف باقی، صفت منتفی شود «الغنم المعلوفه». «بعض الغنم لیس بالسائمه بل تکون معلوفه» این فرض هم در نزاع داخل است؛ یعنی آنهایی که قائل به ثبوت مفهوم برای وصف هستند میگویند که غنمِ معلوفه زکات ندارد؛ بلکه غنمِ سائمه هست که زکات دارد.
از ناحیهی صفت که صفت موجود هست اما موصوف منتفی است «بعض السائمة لیس بالغنم بل یکون ابلا مثلاً» که اینجا الان بجای غنمِ سائمه، ابل سائمه باشد لذا اینجا که وصف موجود هست، موصوف محذوف است و ارتباطی به قضیهی وصفیه و مفهوم ندارد؛ چرا؟ بخاطر اینکه موضوعی دیگر الان وجود ندارد.
«و اما فی غیره» مرحوم مصنف جریان نزاع را در غیر این دو موردی که ذکر شد؛ یعنی جایی که صفت و موصوف، هر دو باهم از بین بروند، هر دو منتفی بشوند مثل ابلِ معلوفه، مشکل میداند.
«و إن کان یظهر ممّا عن بعض شافعیة»: کلام شافعی
اینجا یک فرض چهارمی هم تصور میشود که داخل ِ در نزاع هست که هیچگونه ارتباطی به مادهی اجتماع و مادهی افتراق، (چه از ناحیهی وصف و چه ناحیهی موصوف) ندارد. بعضی از شافعیه گفتند که اگر دلیلی گفت «فی الغنم السائمة زکاة» گوسفندهای که در بیابان میچرند، اینها زکات برایشان واجب؛ ما از طریق مفهوم استفاده می کنیم که در ابلِ معلوفه زکات نیست. دلیل چیه؟
دلیل آن: «و لعلَ وجهه»
مصنف میفرماید: شاید وجهِ این برداشتی که شافعیه از این دلیل «فالغنم السائمة» داشتند این باشد که شافعیه آمدند از قضیهی وصفیه برداشتِ علیّتِ منحصره کردند؛ در حالی که بدیهی هست روایت چنین دلالتی ندارد و برداشتشان صحیح نخواهد بود.
تطبیق متن
«تذنیبٌ» (تذنیب از مادهی ذنب به معنای دنباله، دنبالهی بحث)
«لا یخفی» مخفی نمیماند «أنه لا شبهة فی جریان النزاع» شک و تردیدی نیست که نزاع جاری میشود، نزاع چیه؟ آیا وصف، مفهوم دارد یا ندارد؟ در کجا!
۱-« فی ما اذاکان الوصف أخصَ من موصوفه» وصف ما أخصِ از موصوف باشد مثل «أکرم الرجلَ العالم» اینجا وصف «العالم» است موصوف «الرجل» است، «العالم» اخص از موصوف است و بنابراین هر عالمی، مرد هست ولی هر مردی عالم نیست.
۲- «و لو من وجهٍ فی موردِ الإفتراق من جانب الموضوف» (این هم عطف بر قبلی میشود) پس شک و تردیدی نداریم که نزاع که آیا وصف، مفهوم دارد یا نه.
و همچنین در جایی که عموم و خصوص من وجه باشد و بعد در طرف افتراق (چون گفتیم عموم و خصوص من وجه، یک وجه اشتراک دارد دوتا وجه افتراق دارد؛ وجه اشتراک نه، در وجه افتراق؛ بعد در وجه افتراق جانب موصوف بود، جانب صفت) ایشان میفرماید از جانب موصوف؛ یعنی موصوفمان که در مثال «الغنم» بود باقی، ولی صفت که «السائمة» هست عوض شده، و شده معلوفه.
«و اما فی غیره» و در غیر این ناحیهی افتراق، از ناحیهی موصوف « ففی جریانه اشکال» پس در جریان آن نزاع اشکال است (اگر ما بخواهیم نزاع را هم به این قسمت بکشیم داخلش حرف است)
« اظهره عدم جریانه» اظهرِآن اقوال، عدم جریان نزاع هست، چرا؟ بخاطر اینکه اینجا اصلاً موضوعی وجود ندارد تا ما بخواهیم وصف را برایش بارکنیم؛ در واقع وصف هم مثلِ حکم است، باید یک موضوعی باشد تا حکمی برآن بار شود، در اینجا هم باید یک موضوعی باشد تا ما یک وصفی را برایش بیاوریم.
«و إن کان یظهر ممّا عن بعض الشافعیة» و اگر چه ظاهر میشود از بعض شافعیه، «حیث قال» چونکه گفتهاند «قولنا: فی الغنم السائمة زکاةٌ» در گوسفندی که در بیابای می چرد زکات هست، این فرمایششان «یدل» ( ضمیر «یدل» بر میگردد به این « قولنا». «قولنا: فی الغنم السائمة زکاةٌ، یدل» دلالت میکند بر عدم زکات «فی معلوفة الإبل» اگر یک شتری باشد، این شتر، شتر معلوفه باشد پس زمان در این واجب نیست. «جریانه فیه» جریان آن نزاع «فیه» در آن غیرِ اخص؛ یعنی همان موردی است که افتراق بین وصف و موصوف است.
«و لعلّ وجهه استفادة العلیة المنحصرةِ منه» ( این ضمیر «وجهه» بر میگردد به جریان نزاع، در مورد افتراق وصف و موصوف و حکم؛ و ضمیر «منه» بر میگردد به این وصف) یعنی گفتهاند که این وصف ما که در فرمایش پیامبر اسلام است «السائمه» علت منحصرهی وجوب زکات هست، لذا هرگاه این وصف ما «السائمه» نباشد «لا فرق» در اینکه حالا میخواهد غَنم باشد، بَقر باشد، ابل باشد، دیگر زکات واجب نیست؛ حکمی بر وجوب زکات نمیشود.
«و علیه فیجری» بنابراین که وصف، علت منحصره باشد دو فرض دیگر باقی خواهد ماند:
فرض اول: «فی ماکان الوصف مساویاً» تساوی بودن نسبت بین موصوف و صفت، یعنی گاهی اوقات بین موصوف و صفت، نسبتِ تساوی هست «أکرم الإنسان المتعجب»
فرض دوم: «أو أعم مطلقاً» وصف نسبت به موصوف اعمِ مطلق است (عموم و خصوص مطلق) مثل «أکرم إنسانا متحرکا» یک متحرک اعمِ از انسان هست، پس در این هنگام آیا ما می توانیم مسئلهی مفهوم را مطرح کنیم یا نه؟ یعنی اینکه اگرچه بین انسان و متعجب، نسبت تساوی هست اما اگر عنوان متعجب از بین برود آیا حکم وجوبِ إکرام هم برای انسان منتفی میشود یا نه؟ «أکرم الإنسان المتعجب» این متعجب حالا فرض بگیرید منتفی شد، قبلاً حکم چی بود؟ وجوبِ إکرام برای انسانِ متعجب؛ حالا که این متعجب از بین رفت، منتفی شد، آیا این وجوبِ إکرام هم برای انسان هست یا نه؟ همینطور در صورتیکه وصف اعم باشد «أکرم إنسانا متحرکا»اگر این عنوانِ متحرک از بین رفت، آیا حکم هم وجوبِ إکرام منتفی خواهد شد یا نه ؟
در اینجا جناب شیخ انصاری (اعلی الله مقامه الشریف) فرمودند: که در این دو فرض، ما باب مفهوم را نمیتوانیم داخل در نزاع کنیم، دلیل این بزرگوار هم این است که این بحث در جایی مطرح هست (که) وقتی که وصف منتفی شد موضوع که همان موصوف هست باقی باشد، مثلاً خطابِ «اکرم رجلا عالما» الان اینجا «عالم» وصف است، «عالم» اگر از بین برود «رجل» که موصوف است باقی هست. اینجا بحث مفهوم مطرح میشود.
اما در صورتی که نسبت بین وصف و موصوف تساوی باشد هرگاه وصف منتفی شود موصوف هم منتفی خواهد شد.
اما وقتی که وصف ما اعم از موصوف باشد با منتفی شدن اعم - درآن مثال «أکرم إنسان متحرکا» که وصفمان «متحرک» بود- اخص هم که «انسان» است منتفی خواهد شد.
نتیجه این که نزاع در باب مفهوم وصف، در دو صورتیکه گذشت یعنی تساوی و اعم بودن جاری نخواهد شد.
تطبیق متن
«و علیه» بنابر این که وصف، علتِ منحصره باشد «فیجری» جاری میشود نزاع در کجا؟ «فیما کان الوصف مساویا» در جاییکه وصف مساوی باشد مثل چی؟«أکرم إلانسان المتعجب» الان وصف ما «متعجب» با انسان مساوی هست « أو أعم مطلقا» یا اینکه وصف نسبت به موصوف اعمِ مطلق باشد مثل «أکرم إنسانا متحرکا» الان این «متحرک» وصف اعمِ از انسان هست، شامل انسان و غیر انسان هم خواهد شد. «ایضاً» یعنی همچنین نزاع جاری هست. «و یدل» این وصف «علی إنتفاء سنخ الحکم عند الإنتفاء» دلالت میکند وصف بر منتفی شدن سنخ حکم (این کلی حکم است) چه موقع؟ «عند انتفاء الوصف» وقتیکه وصف منتفی بشود.
«فلا وجه فی التفصیل بینهما و بین ما إذا کان أخص من وجهٍ » پس وجهی درتفصیل این وصف مساوی و اعم و بین آنجایی که اخص من وجه باشد وجود ندارد.
«و بینما إذا کان» آن وصف، اخص من وجه، در کجا؟ «فی ما کان الإفتراق من جانب الوصف» در آنجایی که افتراق از جانب وصف باشد و موصوف خودش، البته در این عبارت یک مسامحهای شده و در واقع باید اینطور باشد
«إذا کان الإفتراق من جانب الوصف»[4] که میخواستیم این را مقایسه کنیم با «فلغنم السائمة زکاةٌ بأنه لا نزاع فیما» شأن چنین نزاعی بین این ۲ تا وجود ندارد، ( ضمیر «بأنه» شأن این «فیهما» بر میگردد به مساوی و اعم) هیچ وجهی برای نزاع در مساوی و اعم وجود ندارد.
«معللاً بعدم الموضوع» دلیلشان چی بود؟ گفتند آقا اصلاً موضوعی وجود ندارد «واستظهار جریانه من من بعض الشافعیة فیه» و طبق استظهاری که از کلام برخی از شافعیه شده که نزاع جاری هست. «کما لا یخفی» همانطوری که مخفی نمیباشد، این «بعض الشافعیه فیه»، ضمیر «فیه» بر میگردد به آن جایی که وصف، اخص من وجه باشد و در مورد افتراق صفت و موصوف با هم. «فتأمل جَیّدا» خوب اینجا تأمل کنید.