درس خارج فقه حضرت مرحوم آیت الله بهجت
87/09/04
بسم الله الرحمن الرحیم
( وإن كان المسلمون أقل من ذلك لم يجب الثبات) اگر عدو به ضعف است و مسلمين ثبات برشان ثابت است به جهت وعدهي اصدق الصادقين. اما کفار اکثر از اينها هستند و قهرا به اندازهاي هست که از ضعف خيلي متجاوز است و مسلمين اقل از اين است که ضعف کفار را ببينند و ثابت باشند. مسلمين اقل از اين هستند يعني آنها اکثرند و از ضعف بالاترند. ثبات واجب نيست. ثبات تا ضعف واجب است. اگر کفار اقل از ضعف باشند ثبات واجب است اما اگر گذشت از اينکه اينها به ضعف آنها باشند. کفار به ضعف باشند و مسلمين اقل از ضعف باشند.
كما صرح به غير واحد ، للأصل عدم وجوب که اصل در ضعف و در غير آن هيچکدام از اينها تمکن حاصل نيست لولا وعد الصادق. بر ميگردد به همان اصل. وعد صادق هم در ضعف است و در اکثر از ضعف نيست. مسلمين هم اقل از اين که برسند به آن حد نيست.
بعد انتفاء شرط الوجوب المستفاد من الكتاب والسنة والفتاوي المقتضي لانتفاء المشروط ، نعم قد يشكل ذلك که اگر آنها از ضعف بالاتر شدند آيا دو سه تايي هم زيادتي دارند بگوييم خير اينها اکثر از ضعف است يکي زيادتر دارند. شمارشمان دقيق باشد. خصوصا اگر چيزهاي ديگري هم در کار باشد. مسلمين مع الضعف و الجبن در کفار و شجاعت و قوت در مسلمين اطلاق ادلهي ثبات اين جا ها را ميگيرد.
في نحو زيادة الواحد والاثنين مثلا مع الضعف والجبن في الكفار ، والشجاعة والقوة في المسلمين باطلاق أدلة الثبات بعد انسياق اعتبار كون العدو علي الضعف فأقل إلي ما هو الغالب من غير الفرض ، وكذا الكلام في صورة العكس ، که اينها اقلند و قهرا آنها از ضعف اکثرند. چقدر اقل باشند. يکي دو تا کم مانده.
ومن هنا قال الفاضل : وفي جواز فرار مأة بطل من المسلمين من مأتين وواحد من ضعفاء الكفار إشكال ، همينقدر آنها اکثر از ضعف هستند اما ضعيفند و اهل جبناند. ولي اينها خير. اين مأة از مأتين آنها بالاتر است. بطل هستند.
من مراعاة العدد اول در اينجا اشکال ميکند که عدد را بخواهيم بله. به حسب عدد تجاوز از ضعف کرده است. ومن المقاومة لو ثبتوا ، اينها بطلند شجاعت دارند و مقاومت ميتوانند بکنند
والعدد مراعي مع تقارب الأوصاف ، اينهم دليلش که اينها ابطالند و آنها ضعفا هستند همين که به عدد ترجيح دارد. اما در صورت اشکال با زهم معلوم ميکند بعد ميآيد در کتاب ديگر شايد اختيار کرده باشد تقدم مسلمين را با اينکه آنها از دو برابر بيشترند.
وكذا الاشكال في عكسه ، که اينها ضعفا باشند و آنها اقويا باشند. در عدد بايد باشند. تا ضعف نرسيده بايد ثابت باشند. نخير، مقاومت ندارند
وهو فرار مأة من ضعفاء المسلمين من مأة وتسع وتسعين من أبطال الكفار، در عدد به ضعف نرسيده بايد با آنکه ضعيفند بايد ثابت باشند. در عدد بايد ثابت باشند اما در قوت آنها بالاترند.
فإن راعينا صورة العدد لم يجز ، وإلا جاز اگر لحاظ قوت را بکنيم جايز است فرار با اينکه به ضعف نرسيده مطلب. ابطال کفار تسعة و تسعين هستند. صورت عدد لميجز و اگر قوت باشد جاز. صورت عدد لم يجز فرار جايز نيست و الا جاز
بل في القواعد الأقرب المنع في الأول ، لأن العدد معتبر مع تقارب الأوصاف ، پس با تقارب اوصاف عدد معتبر است و با ملاحظهي قوتين به عدد کاري نداريم و بايد رعايت تقديم اقوا را بکنيم. اين نميشود مگر به اينکه از ابطال کفار فرار کنند و از ابطال مسلمين ثابت باشند. ولو اينکه از عدد تجاوز کرده است و علتش همين است که بايد تقارب اوصاف باشد البته معلوم است که حيثيت عدد مال شماره است چه ربطي به خصوصيات ديگر دارد. کداميک اقوا است و کداميک اضعف است. از شماره تشخيصش مشکلتر است يعني در نوع موارد.
لكن قد يقال بخروج ذلك عن محل البحث الذي هو مجرد زيادة العدو بالعدد من غير ملاحظة حيثية أخري ، ولذا قال المصنف : ( ولو غلب علي الظن السلامة استحب) نه اگر غالب بر ظن هلاک باشد فرار لازم است اما اگر غالب در ظن سلامت باشد ولو در جنگ باشند ولو ثابت باشند و لو زائد بر ضعف باشند کفار. مستحب است. البته مثل قتال و محاربه و تعرض به قتل و اينها استحبابي بودنش خيلي مشکل است. زيرا امر دائر بين وجوب و حرمت است. قتل نفس است چه خودش را بکشد و چه ديگري. نه بواسطهي اينکه امر دارد به همين امر در جايش است فقط اگر هيچي نباشد غير از عدد، ضعف است. اما اگر چيزهاي ديگري هم باشد مثل منع والدين و امثال اينها يا اينکه قوت در يک طرف باشد و در طرف ديگر نباشد امثال اينها ملاحظه شود پس به حسب ظاهر مسئله جاي استحباب نيست.
خصوصا استحباب وجوه زياد دارد. قاعدهي زيادي دارد ميخواهد همهي اينها را بگذارد کسي نميرسد به اينها يا اينکه والدين منع کردهاند يا اينکه آنجايي که دارند مقاتله ميکنند مريض است و در آنجا نميتواند بماند و در جاي ديگر ميتواند بماند و امثال اينها بله ممکن است کسي بگويد که با تقارب اوصاف هم معلوميت ضعف و اقل از ضعف و اکثر از ضعف هم به هر ترتيب باشد به اذن الله آن که مقدم است مقدم داشتيم و آنکه مؤخر است مؤخر داشتيم ولي تکليف ما غير از مشيت خداست. شايد اصلح آن است که همه به مقامات عاليه شهادت برسند. چه استبعادي دارد. کم من فئة قليلة غلبت فئة کثيرة باذن الله. چون باذن الله است ديگر دائر مدار اين که تکليف ما اين است که تا ضعف باشيم و بالاتر از ضعف تکليف نداريم. اين يک مطلب ديگري است و فعل الله و مشيت الله مطلب ديگري است به اذن الله مؤخر مقدم ميشود ومقدم مؤخر ميشود همه اينها دائر مدار علم خداست و ميدانيم کار او، کار او که سهل است، مبادي عاليه نه مبدأ اعلي، کار گزاف و سخن گزاف در اينها نيست. بله نميتوانند به مردم بگويند علتش اين است چون دشمن ميفهمد و از آن راه به خرابکاري وارد ميشود. خير، گزاف در مبادي عاليه نيست. در مبدأ اعلي که جاي خود دارد. بله، نميتوانند خوب چه کند اين بيچارهاي که چيزي را نميداند اما ميداند که او راستگوست ميداند که او کيست. به همين ميتواند اکتفا کند. نميتواند از يک يک اصحاب و از صاحبان سر او سؤال کند او هم به يکي يکي بگويد که اگر افشا کردي و به تو گفته به ديگران نگو مع ذلک افشا کردي بتواند ولو به طور تورية بگويد من چنين چيزي را نگفتم چون شاهد ندارد مدعي اين مطلب
أي الثبات وإن زاد الكفار علي الضعف ، لما فيه من إظهار القوة وزيادة العزم ، خصوصا بعد ما يستفاد من قوله تعالي " كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة بإذن الله " وغيره من الترغيب فيه وفي إدراك الشهادة وعدم الاكتراث بزيادة العدد ، لأن النصر من عند الله . ( وإذا غلب العطب در همين موردي که خصوصيات ديگر ي هست غير از عدد ظن سلامت و ظن عطب بايد ببينيم اينها را چه کنيم. ظن عطب نه مقاومت ندارند. نه اينکه مستحب است همينطور باشند يک دليل انصراف
قيل يجب الانصراف ) مع السلامة به ، بالانصراف لوجوب حفظ النفس وحرمة التعزير بها ( وقيل ) ولكن لم نعرف القائل به قبل المصنف ( يستحب ) الانصراف جايز است باقي باشد براي طلب سعادت شهادت که ميشود تقريبا مثل عاشق بشوند براي شهادت
( وهو أشبه ) عند المصنف بأصول المذهب وقواعده التي منها أصالة البراءة من الوجوب في نحو الفرض بعد ما يستفاد من الكتاب والسنة من الترغيب في الشهادة ، ومن كون النصر بإذن الله وغير ذلك مما يكون أقل مراتبه الجواز ، بل لعل المتجه الندب ، وضرورة ظهور الأدلة في رجحانه ، بل لا أعرف دليلا علي جوازه خاليا عن الرجحان ، بل يمكن القطع بعدمه ، بل لم أعرف من حكاه قولا غير المصنف ، والذي حكاه في المنتهي عدم وجوب الانصراف لأن لهم غرضا في الشهادة ، واستحسنه ، كما أن المحكي من عبارة المبسوط الجواز لا الندب فمتي جاز كان واجبا أو مستحبا ، بل يمكن إرادة القائل المزبور أفضيلة الانصراف منه باعتبار حصول البقاء الذي هو سبب لكثير من العبادات والطاعات والمبرات لا الجواز بالمعني الأخص الذي هو بمعني الإباحة الصرفة من دون ترتيب شئ من الثواب عليه مع فرض بذل نفسه في الدين ، فإنه يمكن القطع بعدمه ، كما أنه يمكن القطع بعدم الوجوب بعد ملاحظة ما ورد في الكتاب والسنة من الترغيب في الشهادة والحث علي الثبات ونحو ذلك مما يكفي بعضه في رفع الوجوب ، وبه يفترق حال الجهاد حينئذ عن غيره ضرورة وجوب الانصراف في الفرض في غير الجهاد بخلافه ، والله العالم .
(و لو انفرد اثنان بواحد من المسلمين لم يجب الثبات) علي الضعف شد ازيد از ضعف نشد. اگر ازيد از ضعف شد بايد واجب باشد شايد فرار. تا ضعف ثبات است. اما کلام در اين است که انفراد به ضعف اين است که به ضعف برسد نه اينکه همينقدر محقق باشد که او عددا از اين زيادتر است. يعني انفرد بواحد يعني لم يجد هذا الزحف. اگر دو تا شد و مسلمين يکي شدند و تجاوز هم نکردند و منصرف شدند به اين مطلب. از ضعف تجاوز نکردند و اگر از ضعف تجاوز کردند. خير، وعدهي نصر داده نشده است وعدهي نصر که داده نشده است قهرا فرار جايز يا واجب است.ميشود لم يجز الثبات. اگر ضعف باشد وعدهي نصر داده شده است پس انفرد يعني لميتجاوز لميجب الثبات بلکه قد يکون يجب الفرار
كما في المبسوط والمختلف والقواعد والتحرير والتنقيح للأصل بعد ظهور الأدلة في وجوب الثبات للضعف مع الكثرة يا اينکه نه اصلا ضعف و اقل از ضعف و اکثر از ضعف در جيشين کثيرين است اما اگر فرض کرديم که راستي کثير نيستند. قليل هستند. دو نفر با سه نفر. قليل بشود سه نفر باشند تجاوز نکنند از سه تا. آيا تا آن وقت اينها هستند بايد آنها تا به دو سه کار برسد بايد باشند. نادرا اگر اين فرض شود که مجموع طرفين سه نفر شدند دو تا از کفار و يکي از مسلمين. آيا لم يجب الثبات؟ چرا. به جهت اينکه به حد ضعف برسد مانعي ندارد. وعدهي نصر داده شده است بايد بماند. لميجب الثبات براي چه؟ مثلا کثرت لازم نيست. يک جيش کثيري با يک جيش کثيري مبارزه کنند حساب کنند آيا به ضعف ميرسند يا نميرسند. اگر به ضعف رسيدند تجاوز از ضعف کردند يا نکردند فرض اين است که تجاوز از ضعف نکردهاند. خوب فرض اين است؟ پس تجاوز از ضعف نکردهاند ظاهرش اين است که ثبات واجب است ولو فرض نادر است لکن خوب به اطلاق دليل مثلا اخذ کنيم. ديگر فرض اين نيست که قوت و ضعف در کار است نه تقارن با اوصاف هم باشد لکن لو انفرد يعني تجاوز نشد اگر تجاوز شد لايجوز الثبات و اگر تجاوز نشد لايجب الثبات لان المسلمون اقل من الضعف. المسلمون اکثر من الضعف ظاهرش کثيري از اينها و کثيري از آنهاست. در قليل اقل قليل از آنها اقل قليل از اينها همان سه نفر است. آيا ميشود تا سه نفر بگويند دائم باشد مستمر باشد آن وقت حکم سه نفر را سؤال کنيم؟ بله لو فرض نادرا
كما يشعر به قوله تعالي ان يكن منكم مأة - إلي قوله - أو ألف " إلي آخره ، بل ربما فسر الزحف جماعت کثيرهاي حمله کنند زحف ظاهرا همين است نميگيرد دو نفر حمله کردند بر يک نفر اين به القاء خصوصيت و اطلاق في قوله تعالي " إذا لقيتم الذين كفروا زحفا " بذلك ، ففي كنز العرفان مال اردبيلي " قيل المراد بالزحف الجيش الذي يري لكثرته كأنه يزحف" ميگويد نه اينکه آنها حمله کردهاند بلکه همين کثرت آنها به منزلهي حمله کردنشان است إلي آخره ( وقيل يجب الثبات تا به اينجا به رسد در عدد به ضعف برسد مطلقا وعدهي نصر داده شده است. خبر مسالک ميگيرد دو تا و سه تا را و هو المروي ) فيما سمعته من خبر الحسن بن صالح وغيره ، لكن يمكن كون المراد منه مع الجيش لا الآحاد ، فالأقوي الأول که لايجوز الثبات اين در کثيرين است که به ضعف برسد. حالا اگر ظن سلامت باشد بگوييم که خوب يجب الثبات ظن عطب باشد يحتمل وجوب الهرب وإن كان الأحوط الثاني ، إذ الظاهر عدم الخلاف في الجواز ، بل والاشكال مع ظن السلامة ، أما مع ظن العطب فيحتمل وجوب الهرب فرار کند مع فرض السلامة فيه لنحو ما عرفته سابقا ، ويحتمل العدم ، ولعله الأقوي ، لما سمعته ، هذا كله في هذين القولين ، وأما التفصيل بين ما لو طلباه فيجوز له الفرار وبين ما لو طلبهما فلا يجوز، اين هم تفصيلي بلادليل است فلم أعرف له مستندا بل ولا قائلا وإن حكاه في التذكرة بلفظ القيل ، والله العالم . ( ويجوز محاربة العدو بالحصار ومنع السابلة دخولا وخروجا وبالمناجيق ) والتفنك معلوم ميشود تفنک هم عربيت دارد. زمان ما فارس تفنگ ميگفتند و عرب ميگفت تفکه والقنابر والأطواب والبارود اينها چيزهايي هستند که معلوم نيست که در عرب به اين اسم مانده باشد. اين چيزهايي هستند مثل القاء سم که هيچ راهي براي او نميگذارد. بخلاف تيراندازي ممکن است به يک برگرداندن صورت سالم بماند مثلا اگر بفهمد اما القاء سم ديگر نميشود. هوا را مسموم ميکنند ديگر کسي نميتواند فرار کند و لذا القاء سم جايز نشده است البته در صورت اضطرار که ديگر راهي براي فتح نيست. بلکه خيال ميکنيم که يقين بکنند که مغلوب ميشوند نه اينکه راه غالب شدن نيست. کاري بکند که اينها را بکشد. مثل همين کارهايي که حالا کفار ميکنند. شايد کرده باشند يا بکنند. آب را مسموم ميکنند اين مطلب خيلي است. دستورهايي که شيطان بدهد عجايب و غرايبي است
ورمي الحيات القاتلة والعقارب وغيرها من الحيوانات ( وهدم الحصون والبيوت ) وقطع الأشجار والقذف بالنار وإرسال الماء لينصرفوا به در صورت اضطرار شايد مانع شدن از نساء و صبيان و مجانين آنها هرچه باشد مانعي ندارد ومنعه عليهم ليموتوا عطشا ( وكلما يرجي به الفتح ) بلا خلاف أجده فيه ، للأصل وإطلاق الأمر بقتلهم ، والمروي عن النبي صلي الله عليه وآله ) أنه نصب علي أهل الطائف منجنيقا وكان فيهم نساء وصبيان وخرب حصون بني النضير وخيبر و هدم دورهم ، اينها قضايا في واقع. خصوصيات در آن کفار از حيث افساد و خصوصيات در وقت و خصوصيات در مسلمين. خصوصياتي که اگر اين کارها را نکنند دين بکلي از بين ميرود اينها را نميشود به اطلاق برگزار کرد. شوخي نيست. تا ممکن است بايد مشاورت کنند راه پيدا کنند براي اينکه فر ض کنيد يکي که رئيس است از بين برود مثلا يا اينکه يک راه ديگري هم هست براي اينکه غالب شوند به غير اينکه منجنيق و از اينها و القاء سم باشد.